«بیش از ۲۰۰۰ شهید افغانستانی در جنگ عراق علیه ایران» خبری بود که ثلمه محکمی به سال‌ها جوسازی غیرانسانی و محقرانه رسانه‌ها در معرفی مهاجران وارد کرد. حالا «فاتح» اثبات کرده که مهاجر، بی‌توجه به این نگاه‌ها، آرمانگراست و مرز نمی‌شناسد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - دو سال پیش وقتی پیکر اولین شهید فاطمیون به دلیل حضور اقوامش راهی مشهد شد و در بهشت رضا(ع) به خاک سپرده شد؛ ابتدای محله گلشهر مشهد، یک ماشین نیروی انتظامی ایستاده بود که تعدادی مهاجر افغانستانی که به صورت غیرقانونی وارد خاک ایران شده بودند را دستگیر کرده و برای طی مراحل اداری و انتقال به خاک افغانستان به اردوگاه سنگ‌بست می‌برد. چند سرباز که برای گذراندن دوره دوساله‌شان لباس نظامی بر تن کرده بودند وقتی حجم افغانستانی‌های متکثر در تشییع پیکر یک شهید را دیده بودند، شوکه شده بودند و دو نفر از آنان به میان جمعیت رفته بودند و دانه دانه کارت مهاجرت، تشییع‌کنندگان را بررسی می‌کردند. برای مهاجرانی که قلبشان در سوگ شهیدشان شکسته بود، تحمل این اقدام ولو در ظاهر قانونی خیلی سنگین بود. این اقدام در ظاهر قانونی به دلیل اجرا در زمان نامناسب رنگی غیرانسانی و غیر اخلاقی داشت.

فرمانده انتظامی منطقه بعد از شنیدن ماوقع به شدت برآشفته بود و دو سرباز خاطی را تنبیه و جریمه کرده بود. این مسأله تا به امروز رسانه‌ای نشد. بعد از آن اشتباه و موقعیت‌نشناسی ولو در عمل به وظیفه اجباری، حالا ماجرا جور دیگری رقم خورده است. در زمان تشییع پیکر شهدای فاطمیون دیگر آن نگاه مرسوم چک‌کننده گذرنامه‌ها و کارت‌های مهاجرت جایگاهی ندارد. حالا میان افغانستانی‌هایی -که چشم‌‌های بادامی‌ و ظریف‌شان نشانه‌ای برای چک کردن مدارک بود- ایرانی‌های زیادی هم دیده می‌شوند که برای تشییع شهدا و شرکت در مراسم عزاداری آنان به حرم رضوی و بهشت رضا(ع) می‌روند. جمع زیادی از مردم ایران پیش قدم شدند. این آغاز یک تغییر فرهنگی و ترویج نگاه انسانی به بشر افغانستانی متولد و ساکن شده در سرزمین جمهوری اسلامی است. ماجرا ادامه پیدا کرد و در روز تشییع پیکر شهیدان علیرضا توسلی معروف به ابوحامد و رضا بخشی معروف به فاتح، شهر مشهد پر شد از بنرهای تصویر فرماندهان شهید افغانستانی و امروز در مسیر تشییع شهدا، نیروهای نظامی ایران، به مناسبت ورود پیکر پاک آنان به سرزمین امام راحل(ره) مارش نظامی می‌نوازند. سرداران نظامی ایران سر بر تابوت شهدا گذاشته و گریه می‌کنند. سربازان نیروی انتظامی همراه مردم زیر تابوت شهیدان را گرفته‌اند. انسان‌ها براساس تقوایشان ارج نهاده شده‌اند. اینجا زیر پای شهیدان، دیگر قومیت ملاک نیست. کم‌لطفی‌ها به مدد فراگیر شدن گفتمان اسلامی، انسانی و اخلاقی رهبران ایران اسلامی رو به جبران است.

40 روز از شهادت علیرضا توسلی و رضا بخشی می‌گذرد. فراتر از نگاه‌های ناسیونالیستی مرسوم باید نگریسته شود تا شهادت «فاتح» متجلی شود. خیر محمد بخشی، پدر شهید فاتح، مثل بسیاری از مهاجران افغانستانی ساکن ایران یک کارگر سخت‌کوش است. زحمت‌کشی را از دستان ترک خورده و پینه‌بسته‌اش به راحتی می‌توان درک کرد. در گوش خود سمعکی دارد و صبورانه به مهمانان خوش‌آمد می‌گوید. نجابت از سیمایش پیداست. جوان از دست داده اما بی‌تابی نمی‌کند. سرش را آرام پایین انداخته و به اعلامیه بزرگداشت و تشییع پیکر رضا، فرزند پنجم خود خیره می‌شود. هیچ‌کس نمی‌داند در فکر و دل او چه می‌گذرد. هنوز یک هفته از بازگشت پیکر فرزندش که حالا قهرمان پذیرفته شده جامعه است، نمی‌گذرد. سجاد، عباس، قاسم، محمد و علی به همراه دو خواهر امروز سیاه پوش برادر میانی خود شدند. برادری که فرمانده بوده و آن‌ها نمی‌دانستند و امروز وصف او را بیشتر از دوستان و نیروهایش می‌شنوند.

رضا و همه خواهران و برادرانش در همین مشهد و محله‌های طلاب و جاده سیمان و ... به دنیا آمدند. وقتی از اصالت خانوادگی‌شان و اینکه ساکن کدام بخش از خاک افغانستان بودند، پرسیده می‌شود، عباس، برادر بزرگ‌تر شهید می‌گوید: «مهم نیست، مهم این است که مسلمان و شیعه هستند. از همین خاک هستند.» قبل از انقلاب به ایران آمدند. چوبدستی تراشیده شده غلام‌حسین بخشی، پدربزرگ رضا را خیلی‌ها می‌شناسند. مشهور است که آن را همراه با دوستانش زیر کت خود مخفی کرده و در تظاهرات قبل از انقلاب شرکت می‌کرد. از صبح که از خانه بیرون می‌زدند، بعد از تظاهرات حوالی ظهر به سمت قلعه ساختمان، نزدیکی‌های جاده سرخس می‌رفتند و برای برنامه‌ریزی کارهای روزهای بعد آنجا مستقر می‌شدند و جلسه می‌گرفتند. ایرانی و افغانستانی باهم علیه استبداد پهلوی متحد شده بودند. همه یک رهبر می‌شناختند:«خمینی». پدربزرگ انقلابی رضا بخشی هنوز در قد حیات است و هرچند به دلیل کسالت در این گفت‌وگو حضور ندارد، اما به گفته خانواده در جریان روزهای مقاومت رضا و آسمانی شدن او قرار گرفته است.

مادر سرش را پایین انداخته است و حرفی نمی‌زند. درباره تولد رضا می‌گوید: سال 1365 بود که به دنیا آمد. در همین خانه هم به دنیا آمد. سجاد بزرگترین برادر او، در دوران نوجوانی به حوزه علاقمند می‌شود. این علاقه را به لقمه حلالی مرتبط می‌داند که با عرق جبین پدرش بر سر سفره‌شان آمده است. سجاد چند سالی سواد حوزوی دارد و بعد درس را رها کرده و به سراغ کار خیاطی رفته است. اما با تکیه بر همین چند سال، از گوشه و کنار برای صحبت‌هایش آیه و حدیث می‌آورد. 15-16 سالگی رضا بوده که دست او را می‌گیرد و او را همراه خود به حوزه علمیه حضرت قائم (عج) می‌برد. حالا در روز سوم مراسم گرامیداشت شهادت فرمانده شهید، رضا بخشی، این اساتید حوزه او هستند که بر منبر می‌روند و در وصف او سخن می‌گویند. رضا در جامعه‌المصطفی تحصیلات حوزوی خود را ادامه داده و مدرک لیسانس حوزوی خود را دریافت کرده است. او برای دوره کارشناسی ارشد هم پذیرفته شد و عباس، برادر شهید می‌گوید: «قبل از رفتن به سوریه مدتی بود که روی پایان‌نامه خود درباره این کشور و تحولات آن کار می‌کرد و امروز نتیجه کار تحقیقاتی و پژوهش‌ها و درس خواندن‌های او در دوره کارشناسی ارشد در زمانی که خودش حضور ندارد، مشخص می‌شود.»

فاتح، دانشجو هم بود. در دانشگاه فریمان درس خوانده بود. طبق گفته عباس، فردای شهادت رضا بوده که خیلی تصادفی از دانشگاه با منزل آن‌ها تماس گرفته می‌شود و گفته می‌شود:«به آقای رضا بخشی بگویید، مدارک فارغ‌التحصیلی دوره لیسانس ایشان آماده شده است و می‌توانند بیایند و مدرک خود را بگیرند.» حالا بنر تسلیت و تبریک هم‌کلاسی‌ها و اساتید دانشگاه برای بزرگداشت رضا بخشی به چشم می‌خورد. رضا بخشی، افغانستانی به دنیا آمده در مشهد امروز قهرمانی است که دانشجویان ایرانی و افغانستانی برای او در دانشگاه مراسم بزرگداشت می‌گیرند. جای او را خالی کرده و در وصفش سخن و خاطره‌ می‌گویند.

خواهر شهید فاتح، دکترای علوم سیاسی دارد و امروز استاد دانشگاه است. او می‌گوید: «شهید رضا بخشی علاوه بر تسلط علمی که در رشته‌های تحصیلی خود پیدا کرده بود بر زبان انگلیسی به صورت کامل مسلط بود و عربی را هم به نحو خوبی آموخته بود. آنطور که مطلع شدیم یکی از دلایل موفقیت او در سوریه و اینکه خیلی زود به عنوان معاون فرمانده انتخاب شده بودند، این بود که چنین توانایی‌هایی در تحلیل شرایط و ارتباط‌گیری داشتند.»

حرف‌های خانواده شهید رضا بخشی، مشهور به فاتح، جانشین فرمانده تیپ فاطمیون که این روزها به یک تیپ با شهرت جهانی تبدیل شده است در وصف روحیات او علی‌رغم همه افتادگی و کتمانی که در میان خانواده داشت، بوی خاصی دارد. خانواده از موقعیت برادر «سر به مهر» خود شگفت‌زده هستند و همین بی‌آلایشی و کتوم بودن بیشترین شوک را به آنان وارد کرده است. هیچ‌کس تصور نمی‌کند، برادری که چنان بی‌پیرایه با همه آنان بگو و بخند داشته یک نیروی زبده و توانمند در تراز یک فرمانده جنگ‌های چریکی و نامنظم بوده است و چنین بی‌ادعا روزگار می‌گذرانده است. متن این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید:

* اگر موافق باشید بحث را از اینجا شروع کنیم که چه شد که شهید فاتح به سوریه رفت؟ درباره علل سفرش چیزی برای شماها گفته بود؟ چه اتفاقاتی افتاد که نظرشان بر رفتن شد؟

عباس برادر شهید: درباره رفتن به سوریه به خانواده هیچ‌ چیزی نگفته بودند. بعد از مدتی که کارهایشان را برای رفتن آماده کرده بودند و بر تصمیمشان مصمم بودند، آن را برای من شرح دادند و به من خبر دادند که با تعدادی از دسوتانشان تصمیم بر این گرفتند که بروند. از او پرسیدم که «برای چه می خواهی بروی؟ اگر دلیلی غیر از دلایل معنوی هست، نرو». که به من گفت «حرف شما درست است و من به این تصمیم رسیده‌ام که باید بروم.» ما از کارهای او خبر درستی نداشتیم. او هم از جزئیاتش هیچ‌وقت هیچ چیزی به ما نمی‌گفت. روزی که خبر شهادتش را به من دادند، همان شب بود که به ما گفتند اگر می‌خواهید بنر یا پلاکارد بزنید، بزنید «سردار شهید رضا بخشی» و آن زمان بود که ما تازه فهمیدیم ایشان در چه رده‌ای قرار دارند.

سجاد برادر شهید: من که برادر بزرگ او بودم تا آن روز نیم‌دانستم که ایشان چه کاره بوده است و چه نفوذی داشته است. تازه در این روزها است که دوستانش برای ما درباره او می‌گویند. گویا 2 سال و 8 ماه بوده است که ایشان به شدت درگیر فضای مقاومت در سوریه بوده است و ما نمی دانستیم. آن زمانی که وارد این تیپ می‌شود گویا از طریق تعدادی از دوستان طلبه‌اش که دو نفر از آنان هم شهید شده‌اند، وارد این سیستم شده است. حجج اسلام شهید محمود کلانی و شهید محمد رضایی از دوستان صمیمی او بودند که با هم عازم جبهه‌های جنگ می‌شوند. گویا آن اوایل ابوحامد‌، را با نام آقای توسلی می‌شناخته و به شدت علاقمند شخصیت ایشان شده بود. مدت زیادی از حضور ایشان می‌گذرد و به جهت قابلیت‌ها و توانایی‌هایی که داشته است، بعد از شهادت شهید سید محمد حسینی، که اولین شهید فاطمیون بود، ایشان به عنوان جانشین فرمانده انتخاب می‌شود. از آن زمان به بعد نام «فاتح» را برای او انتخاب می‌کنند.

عباس برادر شهید:
یکی از رزمندگان افغانستانی ساکن سوریه که از فرماندهان مقاومت آنجا هم برشمرده می‌شود، می‌گفت: «انگار نه انگار که فاتح فرمانده بود، مثل پروانه دور و بر بچه‌ها میچرخید و به کارهای شان رسیدگی می‌کرد. خستگی‌ناپذیر بود.» هر بار که به اینجا می‌آمد هیچ حرف و سخنی درباره آنجا نمی‌زد. ما حتی اسم فرمانده‌شان یعنی آقای ابوحامد یا همان شهید توسلی را هم از ایشان مستقیم نشنیده بودیم. در این چند سال، یکی دوبار هم که آمده بود، بارها دیده بودیم که سر سفره غذا یا زمانی که برایش چای آورده بودند، آنقدر سرش شلوغ بود که چای یا غذایش سرد می‌شد. پیکر او را «ابوعباس» که از فرماندهان افغانستانی ساکن سوریه است در داخل قبر گذاشت و صورتش را باز کرد. دوستانش می‌گویند تنها حرف رضا این بوده که مادرم از جزئیات ماجرا خبردار نشود. وابستگی عجیبی به پدر و مادر داشت و احترام عجیبی برای آنان قائل بود. ما این روزها هنوز شوکه هستیم.

خواهر شهید:
اگر به شخصیت ایشان دقیق‌تر نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که اخلاق ایشان از زمانی که وارد حوزه شده بودند، به گونه دیگری به شدت متفاوت شده بود. احترام گذاشتن‌های ایشان به خواهران و برادران کوچکتر و بزرگتر و پدر و مادر و سایر اقوام و دوستان به عنوان یک ویژگی ملموس زبانزد بود. به هر حال ما در بطن جامعه و حلقه دوستان ایشان نبودیم و از ارتباطات ایشان اطلاع چندانی نداشتیم. اما این روزها که دوستانشان برای عرض تسلیت به منزل ما می‌آیند از تکثر آنان متوجه می‌شویم که فردی با روابط عمومی بسیار بالا بوده و دوستانی در تراز علمی و فرهنگی متعالی داشته است.

برادرم رضا، در منزل هم شخصیتی متواضع داشت. هیچ‌وقت ما را با اسم کوچک و تنها خطاب نمی‌کردند حتماً از لفظ «خانم» یا «آقا» استفاده می‌کردند. از در که وارد می‌شد، بلا استثناء دست پدرم را می‌بوسیدند.در درس هم همین‌طور بودند. در دانشگاه شاگرد ممتاز بودند. در حوزه هم سواد علمی و رشد و پشتکار ایشان این روزها از جانب اساتیدشان تایید می‌شود. آقا رضا اهل قرآن بود. من خوب به یاد دارم که برای شرکت در کنکور سراسری ایران چقدر تلاش کرد و درس خواند و همزمان درس حوزه را می‌خواند. به او گفتم یکی را کنار بگذار و دیگری را بخوان تا فشار روی تو کمتر شود. به من گفت: خواهر من حوزه و دانشگاه مکمل هم هستند. چندی پیش که درباره دروس دکترای خودم با ایشان مشورت می‌کردم به من می‌گفت علاقمند است که بعد از دفاع از پایان‌نامه‌اش برای دکترا آماده شود و در رشته حقوق، ادامه تحصیل دهد و برای ادامه به تهران برود. تا آخرین لحظه در هر زمینه‌‌ای تا انتهای مسیر پیش می‌رفت. علاقمند بود در هر مسیری بهترین باشد.

عباس برادر شهید: استاد حوزه او که در روز تشییع جنازه آمده بود به عکسی که این روزها از او مشهور شده اشاره می‌کرد و می‌گفت: «آقا رضا! همیشه همین قدر آراسته بود و لبخند به لب داشت.» پیرمردی در مجلس ختم به سراغ من آمد که او را نمی‌شناختم بعدها فهمیدم که از فرماندهان گردان بوده است و علی‌رغم سن بالایش خیلی متواضعانه می‌گفت که «آقا رضا! استاد ما بودند.» یکی از دوستانش یک خاطره شیرین تعریف می‌کرد که برای عملیات در سوریه بودیم که خبر دادند فرزند من به دنیا آمده است، همه بچه‌ها مرا دوره کردند که باید شیرینی بدهی، من هم هیچ پولی در جیبم نبود. رو کردم به فاتح و گفتم «آقا رضا! مثل داداش من است. چه فرقی می‌کند؟ من و او ندارد. آقا رضا حساب می‌کند.» می‌گفت من شوخی کردم اما شهید فاتح بدون هیچ درنگی دست کرد در جیبش و پول داد به بچه‌ها که بروند و شیرینی تولد بچه من را بخرند و بیاورند.

خواهر شهید:
همه دلسوزی ما بر سر این است که چرا این برادر هیچ‌وقت درباره مقام و مرتبه‌اش برای ما نگفت. چرا درباره توانایی‌هایش برای ما نمی‌گفت و انقدر افتاده بود. از چهره‌اش هیچ‌گاه نمی‌شد پی به اسرار درونش برد. خوب به یاد دارم که در دوران تحصیل دکترا در چند زمینه مرتبط با متون تخصصی دچار اشکال شدم و به شدت مضطرب و فکرم مشغول بود، اما ایشان با حوصله برای من وقت گذاشتند و مرا حسابی در آن زمینه راهنمایی کردند. شاید باورتان نشود، ظرف چند ساعت تمام نگرانی‌های چند روزه من با راهنمایی و کمک ایشان حل شد اما ایشان هیچ ادعایی نداشتند که در بسیاری از زمینه‌ها توانایی بالاتری دارند. آنجا بود که متوجه شدم ایشان چقدر مسلط بر زبان‌های خارجه انگلیسی و عربی بودند. ایشان بدون هیچ ادعایی مرا متوجه توانایی خودشان کرده بودند.

* این خاطراتی که شما می‌گویید ما را یاد فرماندهان شهید جنگ 8 ساله می‌اندازد که بدون هیچ ادعایی خیلی افتاده در رده‌های بالا مشغول خدمت بودند و اطرافیان آنان هیچ شناختی از توانایی‌های آنان نداشتند. جالب اینکه درباره شهید کلانی هم که فرمودید چندی پیش تصاویری از ایشان دیده بودم که در اردوهای راهیان نور حضور پیدا کرده بودند و آلبومی از تصاویر شهدای ایرانی همچون شهید همت و ... جمع‌آوری کرده بودند. یک ویژگی مشترک که در میان رزمندگان تیپ فاطمیون شهره است و شنیده‌ایم این است که آنان به شدت درباره اهل‌بیت(ع) حساس بودند و درباره حفاظت از حریم ایشان بسیار غیرتمندانه در میدان حضور دارند. شهید ابوحامد و شهید فاتحه هم در ایام فاطمیه به شهادت رسیدند. دوست داریم قدری برایمان درباره این اعتقادات و علاقه بگویید. عرصه و زمینه را چطور می‌دیدند؟

خواهر شهید: شهید فاتحف مداح اهل بیت(ع) بود. همیشه 10 روز اول ماه محرم مجلس روضه‌ای که مادر ما برگزار می‌کردند را ایشان پیش می‌بردند. تمام روضه‌های خانه را شهید فاتح می‌خواندند. جای دیگر منبر نمی‌رفتند، حالا حساب همین تواضع بود یا مشغله کاری زیادشان، نمی‌دانم اما غیر از خانه خودمان جای دیگری روضه نمی‌خواندند. صدای فوق‌العاده‌ای هم داشتند. همه اقوام و خویشاوندان در خانه جمع می‌شدیم و هیأت ما را ایشان می‌گرداند. فقط این را هم اطلاع دارم که صبح‌های جمعه هم برای تعدادی از بچه‌های مسجد سخنرانی می‌کرد و درباره مسائل روز دنیا حرف می‌زد و شرایط را تحلیل می‌کرد. برای هیأت خیاطان افغانستانی ساکن مشهد هم ایشان هم منبر می‌رفت هم در مناسبت های مذهبی مداحی می‌کرد.

* قصه مهاجران افغانستانی داخل ایران از ابتدای انقلاب تا امروز دارای فراز و فرودهای زیادی بوده است. جمله مشهوری هم امام دارند که فرمودند «اسلام مرز ندارد.» و بسیاری از مهاجران به این جمله استناد می‌کنند و در بیان جهان‌بینی خود آن را تکرار می کنند.

شناخت آنان از دین و هویت گویا جور دیگری است. امروز عملکرد افرادی مانند شهید فاتح هم گویا امروز مؤید این نگاه است. جوانانی که ملیت افغانستانی دارند، در ایران بزرگ شده‌اند و امروز در خاک کشور سومی مثل سوریه برای دفاع از مناسبات دینی و مذهبی به مبارزه با دشمن مشغولند. این نشان از یک نگاه با المان‌هایی متفاوت با ملاک‌های ناسیونالیستی مرسوم یا محدود شده جغرافیایی دارد. نگاهی که شاید با دید ترویج یافته منفعت‌گرایی که این روزها بر زندگی جامعه جدید سایه افکنده زیاد قابل توجیه و درک نباشد. مخالفانی دارد همانطور که موافقانی هم دارد. اما گویا افرادی مانند شهید فاتح از زاویه‌ای دیگر به این موضوع نگاه می‌کنند و حساب و کتاب و منفعت در سیستم فکری آنان به گونه دیگری تعریف شده است که در این مسیر از جان خود نیز می گذرند. هیچ منفعت‌گرایی مادی توان توجیه اقدام آنان را ندارد. تمایل دارم درباره  این «آرمان‌گرایی بدون مرز» اگر نظراتی از شهید می‌دانید که می‌تواند تبیین‌کننده این نگاه باشد، برایمان بگویید و در این باره قدری صحبت کنیم.


عباس برادر شهید: ببینید، برآورد ما این است که این روزها اسلام حقیقی در خطر است. گونه‌های انحرافی و افراطی از اسلام در حال معرفی به مردمان دنیا است که قطعاً اصلی‌ترین قربانی این نگاه‌هاف اسلام اصیل و ناب خواهد بود. روز گذشته یکی از مشاوران سابق دکتر کرزی که فرزندش از دوستان رضا بود، در مجلس او سخنرانی می‌کرد و ابعاد فتنه داعش را تشریح می‌کرد. او می‌گفت: «سوریه، عراق و ایران دریچه‌های حیاتی قلب اسلام هستند که قرائتی متفاوت و در ضدیت با امپریالیسم بین‌المللی را پپیش می‌برند. بقیه کشورها که تسلیم قلدران شده‌اند و اسلامی که حکومت‌های آنان دنبال می‌کند نهایتاًٌ یک مسلمانی بی‌آرمان، بی‌جهت و خنثی خواهد بود که به شدت با نسخه اصیل اسلام در آزادی و مدنیت فاصله دارد. اگر این 3 کشور لطمه بخورند یا از بین بروند، اسلام لطمات زیادی می‌خورد.» وقتی به مسأله این مدلی نگاه کنیم، دیگر ایرانی، افغانستانی، عراقی و سوری معنا ندارد.

سجاد برادر شهید: وقتی ما مسلمانیم همه باید زیر یک پرچم جمع شویم. وقتی همه دنیا علیه ما متحد شده است، ایرانی، افغانستانی، ترک، عرب، بلوچ و ... معنا ندارد. همه مسلمانان که به دنبال اسلام اصیل هستند باید زیر یک پرچم باشند و برای حفاظت از آن تلاش کنند. در تشییع پیکر آقا رضا هم شرایط همین‌طور بود، دوستان ایرانی که ما آنان را انصار می‌خوانیم، در کنار ما مهاجران حضور یافته بودند و پا به پای ما در مراسم حضور داشتند. این ارزشمند است.

خواهر شهید: دوستان ایرانی و افغانستانی زیادی داشتند. در مواردات اجتماعی ایشان بارها دیده شده بود که در ذهنیت ایشان این ملاک‌های مرسوم که شما گفتید، وزنی ندارد. اگر کسی را برادر خود می‌داند آن را برگرفته از نگاه دینی‌ و مذهبی‌اش می‌شناخت و به او علاقه داشت. برای او قومیت معنا نداشت. ایشان در رفتار خود روی این مسأله تأکید داشت که اسلام را «بدون مرز» ببیند. افغانستانی و ایرانی مطرح نیست. مهم اعتقادات و اهداف ماست که برای سعادت به دنبال آن در حرکت هستیم. با اینکه خانواده را به خاطر مادرم در جریان نگذاشته بودند، اما برای دفاع از اسلام و مقدسات ما رهسپار کشور دیگری شده بود. او این هدف را درک کرده بود. وقتی به جمع‌بندی رسیده بودند که مسأله سوریه یک مسأله حیاتی و کلیدی برای جهان اسلام است، برای حضور در آنجا اقدام کرده بودند.

عباس برادر شهید: عکسی که از شهید فاتح در این روزها مشهور شده است را حتماً دیده‌اید. روی سینه ایشان نوشته شده است: «یا فاطمه الزهرا(س)». یکی از رزمندگان برای من تعریف می‌کرد برخی نیروها هستند که بنا به دلایلی حاضر نیستند آن اوایل نام و نشانی این چنینی روی لباس‌هایشان هک شود، اما شهید فاتح شجاعانه ایدئولوژی و آرمان و هدفش را با یک شعار بر روی پیراهنش نقش می‌کرد و پا به میدان می‌گذاشت. پا به میدانی که به دلیل جنگ تن به تن و چریکی، احتمال اسارت در آن بسیار جدی بود. ملی‌گرایی جغرافیایی و مرز بندی شده برای این آرمان‌گرایی شجاعانه، چیزی شبیه شوخی است.

* شما چطور درباره شهادت ایشان مطلع شدید؟ خبر را به شما چطور دادند؟

مادر شهید: روز دوشنبه بود که به خانه ما تلفن زدند. یک آقایی پشت تلفن بود. گفت منزل آقای بخشی؟ گفتم بله. گفت شما مادر آقا رضا هستید؟ گفتم بله. گفت: ما می‌خواهیم به سوریه برویم می‌خواهیم یک چیزی که ایشان سفارش کرده بودند برایشان ببریم را بیاییم و از شما بگیریم و ببریم. گفتم چه چیزی می‌خواهید؟ گفت: حاج خانم به شما زحمت نمی‌دهم. من شماره‌ام را می‌دهم بگویید پدر یا یکی از برادرهایش تماس بگیرند من به آن‌ها بگویم و قرار بگذارم برای اینکه ببینمشان. پسرم علی را صدا کردم که بیا این شماره را بنویس.

خواهر شهید: من بلافاصله مشکوک شدم و تماس گرفتم که اگر چیزی شده به من بگویید. که گفتند نه بفرمائید برادرشان تماس بگیرند من با ایشان درمیان می‌گذارم. برادرم که تماس گرفت ماجرا را به ایشان گفتند. البته بازهم چند ساعتی ما خبر نداشتیم. چون به خاطر حال مادرم، برادرانم چیزی به ما نگفتند.

عباس برادر شهید: ما اصلاً تصور نمی‌کردیم که رضا شهید شده باشد. چون وقتی فهمیدیم که سوریه می‌رود و از او پرسیدیم که تو آنجا چکار می‌کنید به همه ما گفته بود که من آنجا یک مقدار کار دفتری می‌کنم تا امورات طی شود. بعضی مواقع هم با این رزمنده‌هایی که می‌جنگند به حرم حضرت زینب(س) می‌روم و آنجا برایشان مداحی می‌کنم و بعد مجدداً بر می‌گردم به محل کارم. خب، ما فکر نمی‌کردیم، داداش رضا فردی بوده که چندین عملیات نظامی را فرماندهی کرده است.

خواهر شهید: با اینکه احساس می‌کردیم که خیلی به ایشان نزدیک هستیم، حالا می‌فهمیم که چقدر از درونیات ایشان بی‌اطلاع بودیم. سری آخر که رفته بودف گفت این سری بروم، دو هفته‌ای بر می‌گردم. واقعاً هم دو هفته‌ای برگشت. یک هفته قبل از بار آخری که می‌خواستند بروند، خیلی جدی با ایشان صحبت کردم و گفتم من از شما خواهش می‌کنم که نروید، بمانید و این روزهای پایانی درستان را تمام کنید. برای دکترا برنامه‌ریزی کنید. به هر حال کشور افغانستان امروز به بچه‌هایی که در مقاطع تحصیلی ارشد و دکترا هستند، خیلی نیاز دارد. این بچه‌ها اگر وارد کشور شوند بلافاصله موقعیت‌های شغلی خوب خواهند داشت و می‌توانند به راحتی جذب سیستم شوند. اگر زبان خوب داشته باشند هم با حقوق بسیار عالی می‌توانند مشغول فعالیت شوند. با توجه به اطلاع دقیقی که از سیستم افغانستان داشتم، به ایشان گفتم که اگر با این رده علمی شما وارد کشور شوید حداقل ماهی 7 تا 8 میلیون درآمد خواهید داشت و می‌توانید در رده‌های متعالی وارد سیستم شده و مشغول به کار شوید. علی‌رغم همه توضیحات من و آگاهی‌ای که خودشان داشتند و از نفع مادی ماجرا آگاه بودند، اما به هیچ عنوان زیر بار نرفتند. به من گفتند: «خواهرم، من هدفم را انتخاب کردم. ولی چون شما اصرار می‌کنید و بزرگتر هستید من گوش می‌کنم. فقط اجازه بدهید من این بار آخر را بروم و قول می‌دهم که دو هفته دیگر برگردم و این مسیر را پیش بگیرم.» رفت و به دو هفته هم نکشید که برگشت.

مادر شهید: خون رضا، در راه اسلام ریخته شد. درخت اسلام ریشه‌اش با خون این شهیدان محکم می‌شود. شکر خدا که در راه او شهید شدند. خون ایشان روی زمین نمی‌ماند و به امید خدا پیروزی با ماست. فرزندان ما برای دین ما رفتند، به برکت خون ایشان، انشاءالله وحدت ما بیشتر شود. مصلحت حق این بوده است که این چنین بروند.

سجاد برادر شهید: ما بیشتر از قبل شگفت‌زده شدیم وقتی یک شب بعد از شهادت رضا، یکی از فرماندهان انتظامی رده بالای استان خراسان سرزده به منزل ما آمدند و شهادت او را به پدرم تبریک و تسلیت گفتند. ایشان از جوانی رضا و آرمان‌گرایی‌اش شگفت‌زده بودند و برای پدرم سخن می‌گفتند. در مراسم تشییع پیکر رضا و شهید ابوحامد این نیروهای انتظامی ایران بودند که برای یک مهاجر افغانستانی مارش نظامی زدند و مردم ایران و افغانستانی‌های ساکن مشهد همه و همه آمده بودند. مراسم تشییع پیکر ایشان خیلی باشکوه بود. در حرم رضوی و بعد که براساس هماهنگی‌ها پیکرشان در بهشت رضا(ع) مشهد به خاک سپرده شد، جمعیت خیلی عجیب بود. مشهد پر شده بود از برنهایی که تصویر برادر رضا و شهید ابوحامد روی آن نقش بسته بود. رضا برای دین رفت و امروز شهادتش افتخاری برای همه مسلمانان شده است.

* از آنجایی‌که شهید فاتح یک جوان تحصیلکرده در رده بالای علمی در فضای دانشگاهی و حوزوی بوده است، مسلط بر دو زبان بین‌المللی بوده است، موقعیت‌های خوب شغلی در انتظار او بوده است، نمی‌توان گفت که فردی با چنین درک و استعدادی، تصادفی و هیجانی این مسیر مقاومت و حضور در جبهه را انتخاب کرده باشد. همانطور که خانم دکتر فرمودند، موقعیت‌های خیلی بهتری هم برای ایشان در خاک افغانستان بسیار فراتر از خاک ایران برای ایشان فراهم بوده است. اما شهید فاتح راه دیگری که همان طی مسیر آرمان‌ها بوده است را انتخاب می‌کند. در روزگاری که میل طبیعی جامعه گذار به بی‌آرمانی و منفعت‌گرایی شخصی شده است، او چطور این مسیر را انتخاب کرده است؟ ملاک او برای ادامه زندگی چه بوده است؟ چه چیزی در نظر او چنان ارزش بالایی داشته است که آن را در خطر دیده است و برای حفظ آن پا به میدان گذاشته است؟ من فکر می‌کنم حتماً درباره یک موضوع دریافتی داشته است که اگر آن موضوع یا آرمان لطمه ببیند یا ضربه بخورد، دیگر ادامه زندگی رضا بخشی معنا ندارد و باید این اصل و بنیان حفظ شود. درباره این موضوع با شما گفت وگو کرده بود؟

عباس برادر شهید: رضا آدم کوته‌نظر و بسته‌ای نبود. موقعیت شناسی بالایی داشت. همیشه توان تحلیل پدیده‌ها را داشت. درگیر محدودیت‌های امروز زندگی ما نبود. او آگاهانه هر مسیری را انتخاب می‌کرد. او نوک پیکان را دید. او حفاظت از کیان دین را انتخاب کرد.

سجاد برادر شهید: بدون تعارف، رضا جبهه را جبهه مقابله با صهیونیست‌ها دیده بود. لب مرز آنان بود که به شهادت رسید. در مطالبش هست که چیزی نمانده تا با مادر اصلی این تکفیری‌ها و داعشی‌ها که همان صهیونیست‌ها هستند، رودررو شویم. او از ابتدا هم برای جنگ با کفار رفته بود. میان مسلمانان و برادران شیعه و سنی، با تکفیری‌ها فاصله و زاویه خیلی زیاد است. با این حال شهید فاتح دشمن اصلی را تکفیری ها نمی‌دید، آن‌ها را عروسک دست صهیونیست‌ها می‌دید و فاطمیون برای نبرد نهایی در سرزمین قدس آماده‌اند. شهادت ایشان این مسیر را محکم می‌کند. بعد از شهادت او خون خیلی‌ها اعم از ایرانی و افغانستانی به جوش آمده بود. خیلی از کشورها برنامه دارند تا ریشه اسلام را از بین ببرند. این رزمندگان برای مقابله با آنان وارد میدان شده‌اند.

خواهر شهید: آخرین باری که با شهید فاتح صحبت می‌کردم، به ایشان گفتم: «شما بیش از 2 سال در این جبهه جنگیدید. بس است دیگر. شما به وظیفه خودتان عمل کردید و کافی است. دیگر نروید» اما ایشان همان حرف‌های بار اول را به من زدند که «من راه خودم را انتخاب کردم. باید برای دفاع از اسلام و اهل بیت(ع) رفت.» ایشان این قضیه را به نحوی جدی و آگاهانه درک کرده بودند. ایشان اسلامف دین و مذهب ما را در معرض خطر دیده بودند. دین حقیقی در موقعیتی قرار گرفته است و برای حفظ آن باید راهی حسینی را در پیش گرفت. با این برآورد و درک ایشان وارد میدان شدند. ایشان با عملکرد خودشان به ما فهماندند که مسأله اصلی «نژاد» و «ملیت» نیست بلکه مهم هدف و برنامه‌ای است که برای آن خلق شده‌ایم و باید برای حفظ آن تلاش کنیم. طبق فرمایشات برادرانم، این شهیدان با خون خودشان اثبات کردند که چطور این مسیر را باید طی کرد. افرادی که هیچ اطلاعی نداشتند به دنبال این بودند که چه شده و چطور ما می‌توانیم راه ایشان را ادامه بدهیم.

سجاد برادر شهید: اگر بخواهم حقیقی حرف بزنم. من با اینکه برادر بزرگتر او بودم زیاد درباره رفتن او توجیه نبودم و با او موافق نبودم اما نه اینکه امروز چون برادر شهید شده‌ام، این را بگویم، والله قسم این‌ دشمنان خیلی قسی‌القلبند و باید برای دفاع برخیزیم.

* مدتی است که برخی از رسانه‌های خارجی تمایل دارند که فضا را یک دعوای میان مذهبی نمایش دهند. در حالی که حقیقت امر تا آنجایی که داریم با این خبرسازی‌ها متفاوت است و اتفاقاً حجم زیادی از رزمندگان اهل سنت دوشادوش رزمندگان شیعه و ... در عراق و سوریه در حال نبرد با داعشی‌ها هستند. نگاه شهید فاتح در ضدیت با ملاک‌های قوم‌گرایانه را تبیین فرمودید، علاقمندم که قدری درباره تحلیل‌های درون دینی ایشان بشنوم. ایشان به مسأله چطور نگاه می‌کردند؟

خواهر شهید:
امام خمینی(ره) فرمودند که در هر شرایطی باید وحدت خود را حفظ کنیم. همین‌طور که قومیت و ملیت، مسأله نیست، شیعه و سنی هم در این میادین مهم نیست. ما همه با هم برادر و خواهریم و باید متحدانه در کنار هم علیه دشمنان بایستیم. دشمن متوجه این شده است که از هر راهی بخواهد وارد شود، امکان ضربه زدن ندارد. شاید ندیده باشیم اما زیاد درباره دسیسه‌‌های آنان شنیده‌ایم. امروز هم القای جنگ بین مذهبی و تفرقه‌اندازی میان مسلمانان و فرق مختلف هم رویه جدید آنان است. در تمامی کشورهای منطقه اعم از عربی و غیر عربی و حتی داخل ایران روی این موضوع سرمایه‌گذاری کرده‌اند. اما امروز جوانان ما این موضوع را درک کرده‌اند. همراه با شهیدان توسلی و فاتح تعداد زیادی از رزمندگان هستند که با نیروهای تکفیری می‌جنگند و بارها شنیده‌ایم و برای ما نقل کرده‌اند که حجم زیادی از برادران اهل تسنن در خط مقدم جبهه‌ها حضور دارند و متحدانه و همراه با برادران شیعه با دشمن تکفیری می‌جنگند. چرا که این را درک کرده‌اند رسانه‌های دشمن به دنبال چه هستند و این تفرقه‌ میان فرق مسلمان بازی چه کسانی است و نتیجه آن به سود چه کسانی خواهد بود.

عباس برادر شهید:
همین سری آخر که همراه شهید فاتح تعدادی از شهدا را به ایران آوردند، مطلع شدیم که یک شهید متعلق به یک خانواده اهل سنت و ساکن شیراز در میان آنان بوده است. خب این یک سند است که رزم برای دفاع از کیان اسلام و دین و مقابله با دشمن تکفیری شیعه و سنی ندارد و همه با هم علیه دشمن متحد هستند.

سجاد برادر شهید: اگر اجازه بدهید من یک گلایه هم دارم و آن اینکه بارها دیدم که اگر برادران اهل سنت به هم می‌رسند از هر جای دنیا که باشند وقتی با هم روبرو می‌شوند، دیده‌بوسی می‌کنند و همدیگر را در آغوش می‌گیرند. حتی با بسیاری از برادران شیعه هم این چنین رفتار می‌کنند. بخش قابل توجهی از شیعیان هم متقابلاً همین رویه را دارند و برایشان شیعه و سنی ندارد و با همدیگر مهربانانه و برادرانه مواجه می‌شوند. اما عده‌ای از برادران شیعه خودمان هم هستند که گلایه من از آنان است که تا می‌فهمند شیعه هستی، سؤال بعدی‌شان این است که بچه کجایی؟ ترکی؟ لری؟ افغانستانی هستی؟ یا ... و بعد با شنیدن پاسخ سؤالشان دوباره مرزتراشی های مضحک و الکی می‌کنندو مرزهایی که در تعریف اسلام هیچ‌کدام رسمیت ندارد. خب این روند باید در فرهنگ ما تغییر کند. این به مغایرت مسلمانی ما با اسلام راستین هم برمی‌گردد. باید قدری در این باره بیشتر فکر کنیم تا این روند انشاءالله در میان ما اصلاح شود. این‌ها همه درد است. دردهایی که به اتحاد ما خدشه می‌زند.

* شنیدم که هر دو شهید بزرگوار نزدیک مرز اسرائیل شهید شدند. بارها شنیدیم و در اخبار و اسناد تصویری ویدئویی هم دیدیم که حتی سلاح‌ها و تجهیزات نظامی داعشی‌ها هم متعلق به آمریکایی‌ها، سعودی‌ها و اسرائیلی‌ها است و از طرف آنان تجهیز می‌شدند. جالب اینکه نوک پیکان مقاومت در برابر آنان در اکثر کشورهای منطقه خصوصاً سوریه، امروز مجاهدان افغانستانی هستند. این برای من بسیار قابل توجه بود.

عباس برادر شهید: شهید فاتح گفته‌هایی دارند که این مطلب را تأیید می‌کند و پیش از اینکه همین بار آخر بروند، گفته بودند که این بار باید بروم چون به اصل ماجرا و دشمن حقیقی که پشت این‌ها مخفی شده است، بسیار نزدیک شده‌ایم.

سجاد برادر شهید: ابوعباس، مهاجر افغانستانی ساکن سوریه و فرمانده نیروهای آنجا است. او می‌گفت اگر شما به مسأله دقیق نگاه کنید، حقیقت جنگ این است که جنگ امروز جنگ اسلام با یهود است. ماجرا برای ما تکرار ماجرای خیبر است. وقتی به مسأله این چنین نگاه می‌کنیم تا سرنگونی دشمن اصلی پیش می‌رویم. اگر به مسأله این‌طور نگاه شود، به گواه گفته‌های بزرگان دین، امروز اجر این شهدا هم‌تراز شهدای خیبر خواهد بود.

مادر شهید: من همه غصه‌ام این است که رضا به من هیچ چیزی از خودش نمی‌گفت. راز‌دار بود. بار آخر به من گفت بروم وسایلم را تحویل بدهم، دو هفته‌ای بر‌می‌گردم. رضا از همه ما جلو زد و زودتر از همه ما رفت. «والسابقون السابقون اولئک المقربون».
منبع: تسنیم