واضح است که پایان سرمایه داری همراه با پیروزی جنبش های چپ کارگری نیازمند یک تجدید نظر بنیادین در حیات فلسفی این جنبش هاست،تجدید نظری که تنها بر ویژگی اقتصادی آن تاکید نداشته باشد بلکه قائل به روح معنوی انسان باشد و این الگویی ست که انقلاب اسلامی می تواند در اختیار جوامع اروپا بگذارد.

گروه فرهنگی مشرق - «بحران سرمایه داری» تعبیری ست که این روزها بیش از پیش آن را می شنویم.امروزه اگر نگاهی به وضعیت اقتصادی کشورهای اروپایی به ویژه در حوزه یورو بیاندازیم،جز اقتصادی بدهکار و مقروض چیزی نخواهیم یافت.کشورهایی چون فرانسه با 2031 میلیارد یورو بدهی،ایتالیا با دو تریلیارد و صد و شصت و نه میلیارد یورو،انگلستان با 754 میلیارد پوند و از طرفی دولت امریکا با بدهی معادل دوازده تریلیون و هشت صد میلیارد دلار روبرو هستند،این در حالی ست که روزنامه مادرید چندی پیش دولت پرتغال را دولتی عملا ورشکسته دانست و چگونگی برگزاری مناقصه برای فروش ارگان های دولتی را اعلام نمود، مشابه این وضعیت در اسپانیا ، ایرلند و بلژیک نیز در حال رخ دادن است.
این در حالی ست که رشد اقتصادی کشور چین در سال 2014 به پایین ترین میزان رسیده (کاهش 4/0 درصدی) و بازار مصرفی خود را نیز از دست داده است گویا دیگر 12 ساعت کار کارگران با دستمزد ماهانه 197 دلار که منجر به مهاجرت سالانه 700000 کارگر از چین می شود توان بازدهی سود اقتصادی را نخواهد داشت.پرونده کشور یونان با بدهی معادل 321 میلیارد یورو شاید اولین کشوری باشد که قصد روبرو گشتن با این بحران عظیم را دارد.

جنبش های اعتراضی حاصل از بحران سرمایه داری در اروپا پس گذشت دو دهه از جنگ دوم جهانی ظهور نمودند.بارزترین آنها که شاید تا مرز یک انقلاب کارگری پیش رفت جنبش ماه می 1968 در فرانسه بود،جنبشی که جملگی خوش بینی و چشم انداز به اصطلاح آزادی خواهانه سیاست های دولت شارل دوگل را بر باد داد.در آن زمان چندی نمی گذشت که فرانسه قصد مقابله تمام عیار با جریان چپ برآمده از نهضت مقاومت فرانسه را داشت اما این نهضت خلاصه شده در جریان عمدتا روشنفکری ناگهان آنچنان توسعه یافت که به جنبشی مبدل گشت که تا کنون یکی از الگوهای مبارزاتی علیه سرمایه داری در اروپا است و الکس کالینیکوس در کتاب معروف خود "مانیفست ضد سرمایه داری" آن را جزو پررنگ ترین نشانه های اراده ای جمعی برای پایان عصر سرمایه داری لیبرال دانست.





فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی و وقایع دهه 1990 میلادی موجب شد تا فرانسیس فوکویاما حاکمیت سرمایه داری لیبرال را پایان تاریخ بداند (این در حالی بود که مارکس حاکمیت طبقه کارگر را پایان تاریخ می دانست) برای فوکویاما تئورسین های همفکر او سرمایه داری و اقتصاد بازار آزاد تنها مدل قابل اجرا بود زیرا بن بست سوسیالیستی جماهیر شوروی این خبر را می داد که تنها مدل جایگزین سرمایه داری لیبرال ناکارآمد و از هم پاشیده گردیده است.

از طرفی انقلاب در عرصه تکنولوژی که از اواخر قرن بیستم آغاز و در قرن بیست و یکم قدرت یافته بود این ظرفیت را برای ورود سرمایه داری و بازار آزاد در عرصه پر زرق و برق تبلیغات رسانه ای ایجاد نمود. این عرصه به خودی خود آنچنان ظرفیت قابل توجه ای برای سرمایه داری لیبرال گسترد که پیش از این مارکس آن را پیش بینی می نمود. به اعتقاد مارکس این قابلیت و سودمندی یک کالا نیست که مردم را ترغیب به خرید آن می کند بلکه این تبلیغات اعجاب انگیز (به عنوان مثال شکل بسته بندی کالا) است که کالا را به عنوان پدیده ای که ظاهرا تونایی های فوق العاده ای دارد به فروش می رساند،امروز اگر نگاهی به زندگی بشر در جوامع فوق پیشرفته بیاندازیم به هجوم انواع و اقسام برندهای تبلیغاتی و کالاهای مصرفی بر می خوریم که اجتناب از مصرف آنها برای افراد امری طاقت فرسا و تاحدودی ناممکن است و این ظرفیتی بود که مارکس و پس از آن انواع جنبش های نئومارکسیست به آن پی برده بودند.





پرسش اصلی اینجاست که سرمایه داری و اقتصاد مبتنی بازار آزاد چه زمان از بین خواهد رفت؟پاسخ به این پرسش شاید مستلزم رجوع به عواملی باشد که امروز سرمایه داری با توصل و اتکا به آن حیات خود را ادامه می دهد زیرا اگر این عوامل نبودند جنبش اعتراضی و تا حدی انقلابی مانند همان جنبش ماه می سرمایه داری را ریشه کن می نمود، این عوامل را می توان ذیل عنوان "اصلاحات" تشریح نمود.

سرمایه داری لیبرال از زمان حیات خود پس از انقلاب صنعتی تا هم اکنون ظرفیت های اصلاح پذیر قابل توجهی را پدید آورده است تا با اتکا به آن بتواند مانع از انحطاط خود گردد.این ظرفیت های پنهان و پیدا مانند سوسیال - دموکراسی و یا مدل های اقتصادی اصلاحات درونی مانند مدل کینزی اند که تمام معترضان به نظام سرمایه داری مانند جنبش اعتراضی وال استریت یا اعتراض مردم و غارت فروشگاهای مواد غذایی در لندن را خاموش می کند،همین امر است که موجب می شود که سرمایه داری ظرفیت انتقاد پذیری خود را افزایش دهد تا مانع از ظهور رادیکالیسم انقلابی بشود.

انقلاب صنعتی در اروپا همراه با استعمار کشورهای آسیایی و افریقایی برای دست یابی به منابع طبیعی مورد نیاز کارخانه های بریتانیایی بود،سلطه استعماری اروپا و غارت منابع طبیعی آنچنان دهشتناک بود که انگلس (متفکر انقلابی و همکار مارکس در نگارش مانیفست حزب کمونیسم) پایان منابع طبیعی توسط استعمار و غارت آن را پایان سرمایه داری می دانست.اما امروزه وقتی نگاهی به کانون های تولید مواد غذایی در غرب بیاندازیم می بینیم که آنها خود حامی محیط زیست و منابع طبیعت هستند،همان کسانی که تا یک قرن پیش برای برپایی کارگاه صنعتی خود،این منابع را غارت می نمودند و این همان ظرفیت اصلاح پذیر نظام سرمایه داری است.





دیوید هاروی
متفکر انگلیسی معتقد است که سرمایه داری برپایه یک تناقض بنیادین شکل گرفته و این امر موجب ادامه حیات آن بر مبنای تناقضات ثانوی ست که سرانجام آن را عقیم و از کار افتاده خواهد نمود اما در پایان تنها ضرورت ظهور یک جنبش انقلابی ست که کار را تمام خواهد کرد.

تجربه تئولیبرالیسم در اروپا شاید فاز پایانی نظام سرمایه داری باشد،دلایل مختلفی در مورد این مدعا مطرح است نکته مهم اینجاست که نئولیبرالیسم دیگر توان اتکا به اصلاحات درونی را نخواهد داشت و به همین دلیل است که تنها راهکار آن برای کشورهای بحران زده توسط این سیاست "بسته سیاست های ریاضتی" ست و این یعنی مصرف یک وعده غذای گوشتی در هفته در کشوری همچون یونان.





نئولیبرالیسم را می توان نسخه تجویزی امریکا و بریتانیا برای کشورهایی دانست که از حوزه اقتصاد تولیدی و صنعتی خارج شده اند و به عرصه نابود کننده سیاست های پولی - اعتباری ورود نموده اند،مارکس به درستی سرمایه داری پساصنعتی را عرصه ورود به مناسباتی دانست که از آن با نام "توهم سرمایه" نام می برد،جامعه ای که تنها در آرزوی سمبل های انتزاعی پول به حیات خود ادامه میدهد و دیگر نه توان اصلاحات بومی (اقتصاد مولد و تولیدی) را خواهد داشت و نه میتواند خواسته مردم معترض به خیابان آمده را تا حدودی تامین نماید و لذا به همین دلیل است که نئولیبرالیسم را هار ترین مدل سرمایه داری می دانند شاید میزان ویران گری نئولیبرالیسم را بتوان به مدل اقتصاد های مرکانتالیستی قرن شانزدهمی تشبیه نمود.سیاست هایی که اجرای آن همراه با اعمال خشونت برای جلوگیری از اعتراضات خیابانی است و این ماهیت نئولیبرالیسم می باشد.

امروز حزب سیریزا برای مردم یونان تنها انتخاب برای عبور از بحران اقتصادی حاصل از سیاست های نئولیبرالی اتحادیه اروپا بود اما باید دانست که عبور از این بحران مستلزم یک اراده جمعی سیاسی بین تمامی کشورهای بدهکار می باشد و آن زمان که این ضرورت نادیده انگاشته می شود یونان نیز مجددا قربانی خواهد شود.

واضح است که پایان سرمایه داری همراه با پیروزی جنبش های چپ کارگری نیازمند یک تجدید نظر بنیادین در حیات فلسفی این جنبش هاست،تجدید نظری که تنها بر ویژگی اقتصادی آن تاکید نداشته باشد بلکه قائل به روح معنوی انسان باشد و این الگویی ست که انقلاب اسلامی می تواند در اختیار جوامع اروپا بگذارد.اشکال عمده سوسیالیسم نیز آن است که انسان را تنها به عنوان یک حیوان اقتصادی در نظر گرفته و هیچ مرتبه الهی برای آن قائل نشده است این در حالی ست که تنها با اتکا به دین و فطرت الهی انسان می توان مانع آز و طمع نفسانی او گردید.


مسعود قدیمی