گروه فرهنگی مشرق - فضای نشر در کشور ما باور لازم برای خروج از سیطره علوم انسانی را ندارد. زیرا همچنان معتقد است که علوم انسانی باعث انقلابی روشنگر در اروپای متحجر قرون وسطی شد و این دروغی بزرگ است.علوم انسانی مدرن، انسان را در مسیر انفصال از حق قرار داد و از همان آغاز باعث ایجاد حاشیه تئوریک امن توسط مفروضاتی بی پایه برای شکل گیری مفهوم سرمایه و در پی آن سرمایه سالاری انسان مدرن گشت. مشکل اینجا نیست که آراء جان لاک یا جان استوارت میل و هگل و یا هر فیلسوف دیگری دائما توسط ناشران ما ترجمه شود،مشکل این جاست که این چهره ها مبدل به بت هایی گردیده اند که کسی یا صلاحیت نقدشان را ندارد و یا اگر نقد او تحت عنوان کتابی چاپ شود به وی با دیده یک متحجر عقب مانده ی دگم می نگرند.
ما از جریان ترجمه و نشر ناشران لیبرال کشورمان ضربه های زیادی خورده ایم.جریان چاپ و ترجمه کتاب از ابتدای انقلاب اسلامی به جای نقد علوم انسانی به ترویج و اشاعه آن بدون هیچ گونه فضای نقد پرداخته است و حالا در دولت اعتدال قصد سیطره دوچندان آن را بر دانشگاه ها دارد،اگر هم اکنون می بینیم برخی از ناشران آن هم با ترس و لرز بعضی از اندیشه های متفکران رادیکال غرب را در نقد علوم انسانی ترجمه می کنند دلیلش این است که بنیان های علوم انسانی در غرب نیز در حال فروپاشی ست.
زمانی که کلود لویی استروس وظیفه علوم انسانی را انحلال انسان می داند و میشل فوکو انسان برآمده از کانون علوم انسانی را اختراعی رو به پایان می داند و وقتی مفروضات جامعه مدنی در آراء مونتسکیو و یا جان لاک مبدل به پدیده ای بی معنا در ادبیات ابسورد می شود،آنگاه بن بست فلسفه ی اومانیستی غرب هویدا می گردد.
اما انقلاب اسلامی قرار بود گفتمانی پیشرو در نقد علوم انسانی باشد.ناشران لیبرال ما که جریان اصلی چاپ و ترجمه را در دست گرفته اند قصد به انزوا کشاندن اندیشه های متفکران رادیکالی چون شهید آوینی را دارند و جریان اصلی چاپ کتب دانشگاهی همچنان آراء نویسندگان لیبرالی چون حاتم قادری را در دانشگاه ها منتشر می کند.هنوز آراء کسانی چون سوسور ، فروید ، بیکن و ... سر فصل مباحث زبان شناختی ، روانشنانسی و جامعه شناسی در دانشگاه ها است و جریان معاصر رمان نویسی،ادبیات نازلی را انتشار می دهد که تنها کپی برداری از جریان رمان نو و پساساختارگرایی دهه ی 60 اروپاست،نویسندگانی که مستقیما به تبلیغ جذابیت های بورژوایی و جنسی می پردازند.این عوامل باعث شد که هنوز بعد از سه دهه نویسندگان انقلابی به انگشتان یک دست هم نمی رسد و ما هیچ مانیفستی برای ادبیات انقلاب اسلامی نداریم و نویسندگان جریان روشنفکری از دهه چهل تا کنون تنها به کپی رمان های غربی پرداخته اند.
هنوز آراء امام راحل در خصوص سرمایه داری و مالکیت در نظام اسلامی تحت عنوان کتابی مستقل گرد آوری و بحث نشده است و نظرات شهید مطهری در خصوص اقتصاد اسلامی تنها در مجموعه آثار ایشان مهجور مانده است.سینماگران متعهد به دنبال مانیفستی برای سینمای دینی اند اما آراء شهید آوینی در خصوص سینمای دینی بسط نمی یابد.اندیشه مرحوم فردید را بی اهمیت و ناکارآمد جلوه می دهند در حالی که بستر را برای اشاعه تفکر متفکرانی چون داریوش شایگان و یا سید حسین نصر گسترده می کنند.
دلیل اصلی فاصله روز افزون مردم با کتاب خوانی،دروغی ست که متفکران جریان نئولیبرال فرهنگی در آثار خود اشاعه می دهند و این دروغ واقعیات زندگی اجتماعی ما را پنهان کرده است و نا عدالتی ها و شکاف طبقاتی جامعه ی سرمایه داری را نمی بیند.علوم انسان و جریان ادبی معاصر در جهان آن چنان سرمایه داری جوامع نئولیبرال را نهادینه کرده است که رادیکال ترین متفکران جریان چپ نیز نسبت به عبور از نظام سرمایه داری نا امید گشته اند.
لذا جریان اصلی نشر و ترجمه هیچگاه صراحت کلام اندیشمندان چون آیت الله مصباح را مورد خوانش و بحث قرار نمی دهد تا حقانیت آن بر همگان ثابت شود.تا کی قرار است کانت و دکارت را مرجع قرار دهند و با مفروضات اومانیستی سرمایه داری را تئوریزه کنند؟ چرا همچنان آراء مارکس و مکتب فرانکفورت تنها نقد سلبی از نظام سرمایه داری است در حالی که این نظرات همچنان مدلی جایگزین برای سرمایه داری نئولیبرال ندارند؟جریان اصلی نشر و ترجمه ناشران انقلابی را با تبلیغات رسانه ای خارجی و داخلی متحجر نمایانده و سعی در به انزوا کشاندن آن دارد.
ما از جریان ترجمه و نشر ناشران لیبرال کشورمان ضربه های زیادی خورده ایم.جریان چاپ و ترجمه کتاب از ابتدای انقلاب اسلامی به جای نقد علوم انسانی به ترویج و اشاعه آن بدون هیچ گونه فضای نقد پرداخته است و حالا در دولت اعتدال قصد سیطره دوچندان آن را بر دانشگاه ها دارد،اگر هم اکنون می بینیم برخی از ناشران آن هم با ترس و لرز بعضی از اندیشه های متفکران رادیکال غرب را در نقد علوم انسانی ترجمه می کنند دلیلش این است که بنیان های علوم انسانی در غرب نیز در حال فروپاشی ست.
زمانی که کلود لویی استروس وظیفه علوم انسانی را انحلال انسان می داند و میشل فوکو انسان برآمده از کانون علوم انسانی را اختراعی رو به پایان می داند و وقتی مفروضات جامعه مدنی در آراء مونتسکیو و یا جان لاک مبدل به پدیده ای بی معنا در ادبیات ابسورد می شود،آنگاه بن بست فلسفه ی اومانیستی غرب هویدا می گردد.
اما انقلاب اسلامی قرار بود گفتمانی پیشرو در نقد علوم انسانی باشد.ناشران لیبرال ما که جریان اصلی چاپ و ترجمه را در دست گرفته اند قصد به انزوا کشاندن اندیشه های متفکران رادیکالی چون شهید آوینی را دارند و جریان اصلی چاپ کتب دانشگاهی همچنان آراء نویسندگان لیبرالی چون حاتم قادری را در دانشگاه ها منتشر می کند.هنوز آراء کسانی چون سوسور ، فروید ، بیکن و ... سر فصل مباحث زبان شناختی ، روانشنانسی و جامعه شناسی در دانشگاه ها است و جریان معاصر رمان نویسی،ادبیات نازلی را انتشار می دهد که تنها کپی برداری از جریان رمان نو و پساساختارگرایی دهه ی 60 اروپاست،نویسندگانی که مستقیما به تبلیغ جذابیت های بورژوایی و جنسی می پردازند.این عوامل باعث شد که هنوز بعد از سه دهه نویسندگان انقلابی به انگشتان یک دست هم نمی رسد و ما هیچ مانیفستی برای ادبیات انقلاب اسلامی نداریم و نویسندگان جریان روشنفکری از دهه چهل تا کنون تنها به کپی رمان های غربی پرداخته اند.
هنوز آراء امام راحل در خصوص سرمایه داری و مالکیت در نظام اسلامی تحت عنوان کتابی مستقل گرد آوری و بحث نشده است و نظرات شهید مطهری در خصوص اقتصاد اسلامی تنها در مجموعه آثار ایشان مهجور مانده است.سینماگران متعهد به دنبال مانیفستی برای سینمای دینی اند اما آراء شهید آوینی در خصوص سینمای دینی بسط نمی یابد.اندیشه مرحوم فردید را بی اهمیت و ناکارآمد جلوه می دهند در حالی که بستر را برای اشاعه تفکر متفکرانی چون داریوش شایگان و یا سید حسین نصر گسترده می کنند.
دلیل اصلی فاصله روز افزون مردم با کتاب خوانی،دروغی ست که متفکران جریان نئولیبرال فرهنگی در آثار خود اشاعه می دهند و این دروغ واقعیات زندگی اجتماعی ما را پنهان کرده است و نا عدالتی ها و شکاف طبقاتی جامعه ی سرمایه داری را نمی بیند.علوم انسان و جریان ادبی معاصر در جهان آن چنان سرمایه داری جوامع نئولیبرال را نهادینه کرده است که رادیکال ترین متفکران جریان چپ نیز نسبت به عبور از نظام سرمایه داری نا امید گشته اند.
لذا جریان اصلی نشر و ترجمه هیچگاه صراحت کلام اندیشمندان چون آیت الله مصباح را مورد خوانش و بحث قرار نمی دهد تا حقانیت آن بر همگان ثابت شود.تا کی قرار است کانت و دکارت را مرجع قرار دهند و با مفروضات اومانیستی سرمایه داری را تئوریزه کنند؟ چرا همچنان آراء مارکس و مکتب فرانکفورت تنها نقد سلبی از نظام سرمایه داری است در حالی که این نظرات همچنان مدلی جایگزین برای سرمایه داری نئولیبرال ندارند؟جریان اصلی نشر و ترجمه ناشران انقلابی را با تبلیغات رسانه ای خارجی و داخلی متحجر نمایانده و سعی در به انزوا کشاندن آن دارد.
مسعود قدیمی