عشق رسوایی محض است كه حاشا نشود
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود
شرط اول قدم آن است كه مجنون باشیم
هر كسی در به در خانه ی ليلا نشود
دیر اگر راه بیافتیم، به یوسف نرسیم
سر بازار كسی منتظر ما نشود
لذت عشق به این حس بلا تكلیفی ست
لطف تو شامل حالم بشود یا نشود؟
من فقط روبروی گنبد تو خم شده ام
كمرم غیر در خانه ی تو تا نشود
هر قدر هم بشود دور ضریح تو شلوغ
من ندیدم كه بیاید كسی و جا نشود
بین زوار كه باشم به تو نزدیکترم
قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود
امن تر از حرمت نیست، همان بهتر كه
كودك گمشده در صحن تو پیدا نشود
بهتر این است که عاشق دم پابوسی تو
نفس آخر خود را بكشد پا نشود
دردهایم به تو نزدیك ترم كرده، طبیب
حرفم این است كه یك وقت مداوا نشود!
من دخیل دل خود را به تو طوری بستم
كه به این راحتی آقا گره اش وا نشود
بارها حاجتی آورده ام و هر بارش
پاسخی آمده از سمت تو، الّا: نشود!
امتحان كردم و دیدم كه میان حرمت
هیچ ذكري قسم حضرت زهرا نشود
آخرش بی برو برگرد مرا خواهی كشت
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود
محمد رسولي