بعد از این راهپیمایی با عظمت، آیت الله بهشتی به دوستانشان فرمودند الآن ما وارد یک مرحله جدیدی شده‌ایم. باید سعی کنیم حرکت مردم از دور نیفتد. قرار شد در روز شانزدهم ماجرای تظاهرات تکرار شود.

به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ در حوادثی که در نهضت امام خمینی از آغاز تا به انتها رخ داده است، بدون شک کشتار 17 شهریور 57 در میدان شهدا (ژاله) توسط عوامل دژخیمان رژیم ستمشاهی باعث گردید تا مردم هر چه استوارتر مخالفت خود را با حکومت شاه بیان کنند. حادثه دلخراشی که به «جمعه سیاه» شهرت یافت و در آن خون مردم بی گناه بر زمین ریخت. تحلیل‌های مختلفی بر علل و عوامل این رخداد در این سی سال و اندی منتشر شده است. اما آنچه که ما را بر آن داشت با سرهنگ سید محمدعلی شریف النسب بر سر گفتگو بنشینیم دفاع از حقانیت و همراهی ارتش با مردم ایران زمین بوده است. نظر شما را به این گفتگو جلب می‌کنم.



* قبل از اینکه به تحلیل واقعه 17 شهریور بپردازیم؛ لازم است این سوال مطرح شود که آیا از آغاز نهضت امام خمینی(ره) و حتی از زمان آغاز سلطنت محمدرضا پهلوی، ما کشتاری به مانند جمعه سیاه داریم؟

تا جایی که من اطلاع دارم و کمی هم با تاریخ معاصر ایران آشنا هستم، ارتش هیچ‌گاه به این شکل در مقابل ملت قرار نگرفته است. اگر هم سرکوبی هم صورت گرفته از پلیس و شهربانی استفاده می‌شده است. ارتش ایران ارتشی مردمی بود و در طول تاریخ این گونه شناخته شده است. ما ارتشی که سنگدل باشد و اسلحه به روی مردم بکشد در ایران هیچ‌وقت نداشته‌ایم.

* در مورد همراهی ارتش با نهضت امام خمینی برایمان توضیحاتی را بفرمایید.

از آغاز نهضت امام خمینی و شاید قبل از آن، حضرت امام با پیام‌هایی ملاطفت آمیز و امیدوار کننده در صدد جذب ارتش بودند و آن را در طول این سال‌ها به دنبال خود می‌کشیدند. این رفتار ایشان یک تز منحصر بفردی است که در دنیا سابقه نداشته و هیچ رهبر انقلابی جهان دیده نشده که از بیست سال قبل روی ارتش آن کشور کار کرده باشد.
سال 42 که من وارد دانشکده افسری شدم، با ستوان یکم سیدموسی نامجو (سرلشکر شهید، فرمانده دانشکده افسری و وزیر دفاع بعد از انقلاب اسلامی) که استاد نقشه‌خوانی و نقشه‌برداری بود، آشنا شدم. او چند نفر از ما را به کلاس‌های خصوصی عقیدتی دعوت کرد و از آنجا فهمیدیم که ارتش یک بدنه اسلامی  به خود جذب کرده است؛ بدنه‌ای که در همراهی با امام است. البته آن روزها صحبت از انقلاب اسلامی نبود. اما نام و آوازه حضرت امام در فضای آن روز مملکت نامی آشنا بود. امام با رژیم وارد پیکار شده بود.
در دانشکده افسری با دوستانی همچون سرلشکر شهید حسن اقارب پرست و سرلشکر شهید یوسف‌ کلاهدوز، بعدها سپهبد شهید علی صیاد شیرازی و خیلی‌ از افراد دیگر مانند سرهنگ مهدی کتیبه که بعد از پیروزی انقلاب رئیس اداره دوم ارتش بود؛ آشنا شدم و همه زیر پوشش این جلسات قرار داشتیم.

* پس این بدنه انقلابی و مسلمان در ارتش وجود داشت. البته در کنار آنها افرادی با درجات بالاتر نیز حضور داشتند که آنها نسبت به سلطنت و شاه وفاداری داشتند و چشم و گوش بسته تسلیم بودند.

بله اما تعداد آنها معدود بود. حضرت امام می‌دانستند که بدنه ارتش، یک بدنه سلامت و مردمی است. این بود که گام به گام ارتش را به دنبال خودشان کشیدند و دیدیم که ارتش صبح پیروزی انقلاب بازوی امام بود. منظور این است که یک شبه این کار صورت نگرفته است.

* از اواخر سال 56 نهضت امام به اوج خود می‌رسد و برگزاری مراسم چهلم و یادبود شهدا در شهرهای مختلف آغاز می‌شود؛ نقش ارتش برای تقابل با مردم و آن چیزی که رژیم شاه می‌خواست، در این میان چه بود؟

در آن زمان تحت تاثیر سید موسی نامجو و آموزش‌ها و تعلیمات او، هسته‌های مقاومت در ارتش گسترش پیدا کرده بودند و پست‌های کلیدی را در دست داشتند. به دوستان نظامی توصیه کرده بودند که مراقب باشید رژیم از ما استفاده ابزاری نکند، ما برای دفاع از مرزها این لباس را به تن کردیم و نه برای رویارویی با مردم. ما همیشه از سیاست برکنار بوده‌ایم. مردم با حکومت مشکل دارند و نه با ارتش. مراقب باشید که خود را در این ماجرا درگیرنکنیم. اعتبارمان را حفظ کنیم. یک همچین ایده‌ای را داشتیم. حتی فرمانده‌هان هم از این ایده حمایت می‌کردند.

شهید سرلشکر فلاحی در مرکز پیاده معاونت فرماندهی را عهده‌دار بود. وقتی می‌خواهند برای حکومت نظامی از دانشجوی در حال تحصیل استفاده کنند، می‌گوید: ما نباید تن به این کار بدهیم. ما برای جبهه و جنگ ساخته شده‌ایم؛ پلیس ضد شورش که نیستیم.

 بعد از آن هم با حضور ژنرال هایزر، که برای برگرداندن امنیت و ثبات به حکومت شاه آمده بود، جلسات بی‌نتیجه ماند. چون فرمانده‌هان می‌گفتند افسران جوان از ما تبعیت نمی‌کنند. ما روی طبقه جوان ارتش نفوذی نداریم و خودشان هم تمایلی نداشتند که وارد این قضیه شوند. حتی در شورای عالی فرمانده‌هان  وقتی ژنرال هایزر به این‌ها فشار می‌آورد که یک جایی باید محکم در مقابل ملت بایستیم، یکی از آنها پاسخ می‌دهد: ملت از خود ماست،  بیگانه‌ که نیست. در اینجا  شاه احساس می‌کند که دیگر ارتش  نقطه اتکای محکمی برایش نیست.
این بود که وقتی سپهبد مقدم(آخرین رئیس ساواک) شامگاه شانزدهم شهریور پیشنهاد حکومت نظامی می‌دهد، شاه نمی‌تواند تصمیم بگیرد. می‌گوید با فرماند‌هان و مسئولین صحبت کنید و هر کاری که صلاح است انجام بدهید. از آن تاریخ بدنه ارتش کاملا در دست امام بود و همراه با انقلاب ولی به دلیل سلطه ضداطلاعات و ساواک، قدرت ابراز نداشت. ارتش با برخوردهای خوب و حساب شده سعی می‌کرد به مردم بفهماند ما با شما همراه هستیم، آمده‌ایم به عنوان ماموریت، امنیت و انتظامات را برقرار کنیم.



*پس به نظر شما این تقابلی و سرکوبی که در شهرهای مختلف کشور و به خصوص در زمان حکومت نظامی صورت می‌گرفت توسط چه ارگانی صورت می‌گرفت؟ اگر ارتش نقش آنچنانی نداشته پس همه این موارد در گارد صورت می‌گرفته است؟


ببینید همه جا که گارد حضور نداشت؛ گارد در مرکز  بود. معمولا از نیروهای همان منطقه استفاده می‌شد. این نیروها هنگامی که از پادگان خارج می‌شدند، فرماندهان بلا‌استثنا می‌گفتند که هیچ سربازی حق تیراندازی ندارد حتی اگر به طرفش آجر پرتاب شود یا حرف ناسزایی به او گفته شود.
در آن روزها ده‌ها گروه سیاسی غیراسلامی در مملکت فعال بودند و همه با این هدف که ارتش را با مردم درگیر کنند و به مقاصد خودشان برسند در حال فعالیت بودند. ارتش همیشه مراقب این بود که با مردم درگیر نشود. رژیم از ارتش استفاده می‌کرد ولی ارتش از درگیری با مردم پرهیز داشت و حالت بی طرفی به خود گرفته بود.

* در این زمینه نمونه‌ای هم می‌توانید برای ما بگویید؟


شخصی به نام سروان مصطفی اطاعتی، دو ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، مقابل دانشگاه تهران با واحدی از کلاه‌سبزها مامور برقراری انتظامات می‌شود. او تعریف می‌کند که ساعت ده صبح دیدم که از دانشگاه جمعیتی از اساتید و دانشجویان با پلاکاردهای انقلابی بیرون به بیرون می‌آیند. سربازان ما هم سر تا سر خیابان یعنی جنوب و شمال ایستاده‌اند و همه هم مسلح بودند. من جمعیت را همراهی کردم تا به میدان 24 اسفند(انقلاب اسلامی الان) رسیدند. دانشجویی بلندگو به دست گرفت و به بالای چهار پایه رفت تا برای مردم سخنرانی کند. سریع به او گفتم یک لحظه به من فرصت بدهید. بلندگو را به دست گرفتم و خود را معرفی کردم. به آنها گفتم: من اهل شیراز هستم و هموطن شما؛ مسئولیتم برقراری امنیت و آرامش در این منطقه است، کاری به سیاست مملکت هم ندارم. شما برنامه‌تان هر چه هست اجرا کنید. من می‌خواهم در پایان مراسم شما را تا دانشگاه به سلامت اسکورت ‌کنم. همه تلاش من این است که اتفاقی نیفتد.

هنوز سخن او تمام نشده بود که به سمت او تیری از جانب گروهک‌ها به کتفش اصابت و خون فوران می‌کند. همانجا به سربازان خود می‌‎گوید بر اعصاب خودتان مسلط باشید، مبادا قطره خونی از بینی کسی بریزد. مردم روی دست بلندش می‌کنند و شعار زنده باد ارتش، زنده باد اسلام سر می‌دهند و او را به بیمارستان هزار تخت خوابی آن روز که بیمارستان امام خمینی امروز است منتقل می‌کنند.
فردای آن روز حادثه خیلی مختصر در دو سطر در روزنامه‌ها خبر این ماجرا منعکس شد و رژیم سعی کرد  از این اتفاق بزرگ که صمیمیت بین ارتش و مردم را نشان می‌داد ماهرانه و به سرعت عبور کند.
من و سروان اقارب‌پرست وقت‌های آزادمان در سرکشی به افراد حاضر در فرمانداری نظامی می‌گذشت.  روزی با درجه داری برخورد کردم که در مرکز پیاده شیراز دانشجوی من بود. تا احوال او را پرسیدم؛ بلند بلند گفت: «این پدر سوخته‌ها چمدان‌هایشان برای فرار آماده است. امثال ما را وادار کرده‌اند که با مردم بجنگیم. یک عمر در کوه‌ها، اردوگاه‌ها و مانورها؛ پوستمان کنده شده است اما در مقابل ملتمان همیشه  سرافراز بوده ایم.»

سرتیب عبدالله نجفی از شاگردان و دوستان نزدیک نامجو که زمانی فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی بود، می‌گفت: من در جنوب تهران با گروهانم مسئول حفاظت یک پمپ بنزین بودم. یک لحظه دیدم عده ای از اطراف فشار می‌آوردند و می‌خواهند درگیری ایجاد کنند. یک لحظه گفتم خدایا کمکم کن. اورکتم را درآوردم و رو به قبله مشغول نماز شدم. جوان‌های مذهبی اطراف ما حلقه زدند و گفتند که این‌جناب از خودمان است. همه را دور کردند و موضوع به خیر گذشت.

 اگر گروهک‌ها می‌توانستند این معادله را به هم بزنند آن وقت ما مثل ارتش‌های کشورهای دیگر می‌شدیم. اگر ما در مقابل ملت می‌ایستادیم، این انقلاب مگر پیروز می‌شد؟! ملت ما روزانه صدها شهید می‌داد. این بود که حضرت امام همواره سفارش ارتش را به ملت می‌کرد و می‌گفت ارتش متعلق به اسلام است. حتی جایی حضرت امام می‌فرماید: این حادثه‌ها را از چشم ارتش نبینید. من خبر دارم که فرماندهان ارتش از اینکه زیر سلطه چنین رژیمی هستند رنج می‌برند. امام همیشه مدافع ارتش بود و در طول تاریخ نهضت هیچگاه سخن تندی درباره ارتش از امام نمی‌بینید حتی بعد از حادثه 17شهریور.

* زمان وقوع حادثه 17 شهریور، شما در کدام بخش ارتش حضور داشتید؟

من و اقارب‌پرست از اوایل شهریور 57 در تهران دانشجوی دانشکده فرماندهی و ستاد بودیم. من سرگرد بودم و او درجه سروانی داشت.

*پیش از وقوع 17 شهریور یکسری اتفاقات در ایران صورت می‌گیرد. شما به عنوان یک نظامی تحلیل‌تان از حوادث چیست؟

آتش‌سوزی سینما رکس آبادان، نقطه عطفی بود در جریان انقلاب که در 28 مرداد 57 اتفاق افتاد و بعد از آن حکومت آموزگار که باشعار «فضای باز سیاسی» روی کار آمده بود، ساقط شد. انقلاب رشدش در آن فضای فریبنده، خیلی بیشتر شده بود. این فضای باز سیاسی هم با فشار آمریکا بود. به شاه گفته بودند اگر می‌خواهی بمانی باید به حرف ما گوش بدهی و او مجبور شده بود. فشار روی زندانیان سیاسی کمتر شده بود و مردم هم اجازه داشتند تظاهرات کنند.
شاه چهارم شهریور ماه، جعفر شریف‌امامی را که مدت‌ها سناتور و یک دوره هم نخست وزیر بود را وادار  کرد با شعار جدیدی به نام «آشتی ملی» حکومت را دست بگیرد. شریف‌امامی روزهای اول می‌گفت؛ من روحانی زاده هستم و پدربزرگ من را علما می‌شناسند و نگران نباشید. آنچه که جامعه روحانیت و رهبران انقلابی می‌خواهند تلاش می‌کنم همه را به ثمر برسانم. 17 شهریور در چنین فضایی رخ می‌دهد.
حضرت امام در پیام‌هایش به مردم هشدار می‌داد و می‌گفت اینها ترفندهای سیاسی جدیدی هستند و شاه منتظر است که جای پایش محکم شود. اگرچنین شد تسمه از گرده این ملت می‌کشد. کما اینکه یک بار در زمان مصدق و یک بار در پانزده خرداد 42 این چنین شد. دیدیم که بعد از 15 خرداد 42 چه به سر این ملت آورد و جوانان ما چقدر در زندان‌ها کشته ‌شدند.

 به خاطر دارم زمانی شاه در سوئیس بود؛ عکس او را در روزنامه اطلاعات یا  کیهان در حال اسکی با همسرش انداخته بودند و زیر آن عکس به عنوان یک خبر مهم نوشته بودند امروز در زندان اوین پنج نفر با این مشخصات اعدام شدند. با خود گفتم صفحه‌آرای روزنامه یک فرد انقلابی است که این دو قضیه را کنار هم می‌گذارد و می‌خواهد بگوید چقدر شاه راحت در حال خوشگذرانی است و بهترین جوانان مملکت در  در حال خون دادن هستند. به ما پیام می‌دهد که این حکومت ماندنی نیست، تلاش کنید هر چه زودتر آن را نابود کنید. ملت این‌ها را فراموش کرده اند.



* دو روز قبل از واقعه 17 شهریور نماز عید فطر برگزار می‌شود، و می‌توان گفت پایه‌های قضیه جمعه سیاه در راهپیمایی نماز عید فطر گذاشته می‌شود. شما از آن روز خاطره خاصی دارید؟

من در آن نماز حضور نداشتم ولی خبرها را داشتم. آن راهپیمایی، اولین راهپیمایی بزرگ بود. اقشار مختلف و جمعیت کثیری از مردم تحصیلکرده در این نماز شرکت کرده بودند و بعد از خطبه‌ای که شهید دکتر مفتح ایراد کردند با آرامش کامل به سمت جنوب راهپیمایی می‌کنند. شعارها علیه شاه و رژیم سلطنتی و برای برقراری نظام جمهوری اسلامی بود.
امنیت در حد کمال وجود داشت و نه تنها هیچ درگیری و بی نظمی بوجود نیامد بلکه نیروی نظامی و انتظامی در کار نبود و اگر تعدادی هم که بودند کنار می‌رفتند که دیده نشوند. در واقع انتظامات را خود مردم برقرار کرده بودند.

بعد از این راهپیمایی با عظمت، آیت الله بهشتی به دوستانشان فرمودند الآن ما وارد یک مرحله جدیدی شده‌ایم. باید سعی کنیم حرکت مردم از دور نیفتد. قرار شد در روز شانزدهم ماجرای تظاهرات تکرار شود. راهپیمایی از میدان امام حسین به سمت میدان آزادی انجام می‌شود. در پایان راهپیمایی آن روز آیت الله بهشتی سخنرانی می‌کنند و قطعنامه ایراد و همه کارها به سلامت تمام می‌شود. بعد از مراسم به آیت الله بهشتی می‌گویند فردا میدان ژاله چه خبر است؟ ایشان می‌گویند من بی اطلاع هستم. چه کسی چنین گفته است؟ می‌گویند  مردم در گوش هم زمزمه می‌کنند که «صبح جمعه میدان ژاله». آقای بهشتی می‌فرمایند به مردم بگویید ما دعوت نکرده‌ایم، قضیه مشکوک است. فردا تعدادی را بفرستید آنجا، ببینید چه خبر است؟!
یکی از دوستان برای من نقل می‌کرد که شهید بهشتی در پایان تظاهرات 16 شهریور در میدان آزادی با یک بلندگوی دستی اعلام کردند که فردا (17 شهریور) ما هیچ برنامه‌ای نداریم. بعد از این واقعه در تحلیلی که صورت گرفت، عنوان شده بود که اطلاع رسانی این تجمع را گروهک‌های غیر اسلامی انجام داده بودند.

آیت الله شیخ یحیی نوری بعد از واقعه می‌گوید: من تا ساعت هشت صبح آن روز خبر نداشتم. در منزل خود در طبقه دوم حسینیه بودم که خبر دادند مردم به میدان ژاله (شهدا) آمده‌اند. گفتم ما که دعوت نکرده‌ایم و قرار نبوده کسی بیایید. گفتند به هر حال مردم آمده‌اند و شما را هم می‌خواهند. من قرار نبود بروم، با اصرار افراد حاضر در دفترم رفتم. دیدم سیل جمعیت به میدان می‌آید. نظامی‌ها هم حضور دارند. با پرخاش به فرمانده حاضر در میدان، سخنرانی تندی کردم. گفتم: چه می‌خواهید از جان مردم؟ این سینه من! اگر می‌خواهیر بزنید.
سخنرانی من که تمام شد با دست اشاره کردم و به مردم گفتم که منازلشان بروند. قبل از آن هم توصیه شده بود که امروز حکومت نظامی است و چرا در میدان ژاله تجمع کرده‌اید. آقای نوری ادامه می‌دهد که مردم در حال متفرق شدن بودند. من هم به سمت منزلمان آمدم که با میدان ژاله دویست متر فاصله‌ دارد. همه اتفاق  از هشت و پانزده دقیقه به بعد شروع می‌شود. هنوز یک ربع نگذشته بود که درگیری شروع شد و من هم داخل درگیری نیامدم. شنیدم تعدادی زن و مرد شهید شده اند. مردم در حال فرار بودند. درب خانه‌ها باز بود و به مردم پناه می‌دادند. اینکه آقای شیخ یحیی نوری می‌گوید: من از مردم دعوت نکرده بودم؛ خود یک نکته ابهام است. فردای آن روز در دانشکده فرماندهی ستاد همه عزادار بودیم. صحبت از این بود که هزاران نفر کشته شده‌اند و میدان ژاله به میدان شهدا تغییر نام داده است. در منابع خبری آن روزها تعداد شهدا از پنج هزار نفر تا صد نفر در نوسان بود.

 دو نفر شاهد که آن روزها سن‌شان چهارده الی پانزده ساله بوده‌اند، می‌گویند ما ده پانزده نفر شهید بیشتر   در آن میدان ندیدیم. اما عمادالدین باقی در اظهار نظری عنوان کرده که 88 نفر در آن روز در کل تهران شهید شده‌اند. البته درگیری در نقاط دیگر شهر هم بوده و 64 نفر از آنها مربوط به این میدان است. آن هم نه اینکه همان روز شهید شده باشند، زخمی‌هایی که بعداً شهید می‌شوند در این آمار به حساب گرفته شده است.
 مردم زخمی‌ها وشهدا را روی دست می‌برند و البته در فضای مجازی عنوان شده که آنان را با وضع بدی  به وسیله لودر داخل کامیون ریخته شده و برده شده‌اند که این مطلب واقعیت ندارد.  
 نکته‌ای که در اینجا خیلی برای ما مهم بود این است که ببینم این درگیری چگونه آغاز شده است؟ روز بعد با دوستانمان در گارد تماس گرفتیم. گفتیم قرار نبود تیراندازی شود، این همه توصیه شده بود و مدت‌هاست نیروهای نظامی در خیابان‌ها هستند وچنین خبرهایی نبوده است. چه کسی دست به چنین جنایتی زده است؟ گفتند ما دستور تیراندازی نداده بودیم؛ سربازان دیده بودند از پنجره ساختمان‌های اطراف به سمت‌شان تیراندازی می‌شود. با تیراندازی هوایی آنان، کنترل از دست فرمانده میدان خارج می‌شود.
سربازان گفته بودند مهاجمان چشم‌هایشان آبی بوده و لباس کارشان هم لباس کار ما نبوده است. خب سربازی که از روستا آمده و بی‌اطلاع از سیاست و انقلاب الان مواجه می‌شود با رگبار و می‌خواهد از خودش دفاع کند و تیراندازی هوایی می‌کند.
 فرمانده حاضر در میدان در دادگاه انقلاب می‌گوید: من دستور تیراندازی نداده بودم، سرلشگر نشاط؛ فرمانده تیپ یک گارد که فرد نمازخوانی هم بوده به سربازان هنگام خروج از پادگان می‌گفته که اگر آجر به سمت‌تان پرت شد یا مردم دشنامی دادند، شما عکس‌العمل نشان ندهید. هیچ کس با قصد اینکه به سمت مردم تیراندازی کند به میدان ژاله نیامده بود.
البته ارتش هم جامعه‌ای است که گروه‌های مختلف در آن حضور دارند و مخصوصاً آن ایام نفوذ گروهک‌ها در تمامی کشور و هم در ارتش زیاد بوده، چه بسا که مانند همه جوامع دیگر آدم‌های بی‌اعتقاد و ناهنجاری هم داشته است. نمی‌گویم که همه پاک بودند. آن روزها تعدادی از آنها که در حکومت نظامی بودند، وقتی می‌آمدند پادگان، برای بزرگ کردن خودشان، یک لیست امضا می‌کردند که ما این چند صد فشنگ را تیراندازی کرده‌ایم. خبر نداشتند که دادگاه انقلاب آنها را احضار می‌کند و راه فرار هم ندارند.
 اما در مورد این که سربازان گفته بودند مهاجمان چشم‌هایشان آبی بود؛ من خیلی این مسئله را دنبال کردم. یک عده می‌گفتند که اینها اسرائیلی بودند و یک عده می‌گفتند که اینها فلسطینی یا لبنانی بودند. یک نفر هم ‌گفته بود که من دیدم تعدادی نقاب‌دار مسلح؛ تیراندازی به صورت رگبار به سمت مردم گرفتند و رفتند. اما هیچ کس نتوانست من را قانع کند. در این سال‌ها همیشه دنبال این بوده ام که راه نجاتی برای ارتش از این  پرونده سیاه پیدا کنم.

یک نفر قصاب شاغل در آن منطقه که در آن زمان چهارده سالش بوده و در میدان ژاله حضور داشته،  می‌گوید این فرمانده مادر مرده به مردم التماس می‌کرد و می‌گفت: بروید حکومت نظامی است، من نگران هستم. هر لحظه ممکن است اتفاقی بیفتد. حتی به خدا قسمشان می‌داد که متفرق بشوند. این مسئله نشان می‌دهد که نمی‌خواستند درگیر شوند. چرا باید با ملت درگیر شوند؟! ملت برادر خودشان بود.
 در آن زمان ده‌ها گروه و گروهک با انقلاب مخالف بودند. وقتی می‌دیدند که مذهبی‌ها میدان‌دار می‌شوند و انقلاب چهره اسلامی به خود می‌گیرد و حضرت امام خاکریز به خاکریز جلو می‌آیند و امروز و فردا است که مردم پیروز شوند و آن گروه‌ها دیگر جایی در جامعه نداشته باشند، به همین دلیل به هزاران حیله متوسل می‌شدند. درگیر کردن ارتش با مردم ساده ترین کار آنان بود و انقلاب را از مسیر خود خارج می‌ساخت.
مگر اینها نبودند که در نجف رفتند خدمت امام؟ امام می‌گویند: اینها می‌آمدند پیش من با بحث و منطق ثابت می‌کردم عقایدشان، مورد تائید اسلام نیست. بعد که می‌دیدند راهی برای نزدیک شدن به ما پیدا نکردند؛ می‌گفتند حال که در حال مبارزه با رژیم هستیم، اجازه بدهید که با ارتش جنگ مسلحانه بکنیم. امام با تعجب می‌پرسند برای چه می‌خواهید با ارتش وارد جنگ شوید؟ آنها می‌گویند به عقیده ما ارتش مانع بزرگ انقلاب است. امام صراحتا پاسخ می‌دهند: ارتش با من، ارتش را به من واگذارید.
حضرت امام در طول نهضت هیچ‌گاه اجازه نداند کمترین اهانتی به ارتش بشود. حتی بعد از 17 شهریور، همه جا ارتش را از خودش می‌دانست. این ارتش که روز 19 بهمن 57 نیروی هوایی‌اش در مدرسه علوی، در برابر امام آن رژه حماسی را برگزار می کنند و حضرت امام به عکاس می‌گوید از پشت عکس بگیر که برای اینها دردسر نشود. چون معلوم نبود انقلاب پیروز شود. آن 50-60 نفر که در آن گروهان در حال رژه هستند و  عشق و ایثارشان را دارند به ملت‌های دنیا می‌رسانند. آیا این ارتش یک روزه سرش را زیر آب کرد و انقلابی و مسلمان درآمد؟! نه! امام بیست سال پای این ارتش زحمت کشیده بود. ارتشی که امنیت فرودگاه را برای بازگشت امام برقرار کرد، این هلی‌کوپتری که می‌گویند در 17 شهریور به سمت مردم تیراندازی کرد؛ همین هلی‌کوپتر بود که امام را به بهشت زهرا برد؟ زمانی همه نگرانی ما این بود که مبادا هوانیروز کودتا کند؛ خلبانان و کادر فنی، همه عاشق و همراه امام بودند. ما بهترین خلبانان را در طول دفاع مقدس، در خط مقدم جبهه‌ها یا در حمله به تاسیسات حیاتی عراق از دست دادیم. مگر اینها یک روزه ساخته شده بود. نه؛ امام برای این ارتش خون‌دلها خورده بود.



*روز حادثه شما در کجا حضور داشتید؟

شب جمعه 17 شهریور من در محله تهرانپارس مهمان خواهرم بودم. سر سفره صبحانه نشسته بودیم که صدای رگبار شدید را شنیدم. به دامادمان گفتم زود باش به طرف صدا برویم. گفت: که چه بشود؟ گفتم: شاید فرمانده دانشجوی من باشد؛ شاید دوست من باشد. برویم ببینم چه خبر است. بتوانیم در عملیات نفوذ کنیم و جلوی خونریزی را بگیریم. شاید به دقیقه نخورد که صدا قطع شد. ما آمدیم در میدان امام حسین،  مواجه شدیم با موج جمعیت که زخمی‌ها را روی دستشان می‌بردند و شعار می‌دادند و دیگر امکان پیشروی نبود و آن روز به این صورت گذشت. فردا دیدیم همه عزادار و متفکر بودند که چرا این اتفاق افتاده است. دل همه نظامیان در این ماجرا با انقلاب و مردم بود.

* پرس و جو کردید که ببینید فرمانده میدان در آن روز چه کسی بوده است؟

فردای آن روز تحقیق کردیم و به دنبال این بودیم که بفهمیم فرمانده چه کسی بوده و دیدیم که خوشبختانه  از دوستان ما نیست و شناختی هم روی آن نداریم. فرمانده حاضر در میدان ژاله، بعد از پیروزی انقلاب هر چه تلاش کرد که خودش را بی‌تقصیر معرفی کند و ثابت کند که من دستور تیراندازی نداده بودم اما موفق نشد.
او می‌گفت: من را به زور به آنجا فرستاده بودند. گفتند به هر حال شما حضور و مسئولیت داشته‌اید. سرانجام تعدادی از فرماندهان اصلی، محکوم به اعدام شدند و تعدادی هم زندان رفتند. برای ما مهم این بود که این مردم بی‌گناه که برای شنیدن سخنرانی رفته بودند و هیچ از حکومت نظامی هم خبر نداشتند. چرا باید مظلومانه و بی دفاع کشته شوند؟

*این جریان حکومت نظامی چیست و آیا اولین بار بود رخ می‌داد یا نه قبلا هم حکومت نظامی در تهران انجام شده بود؟

 یادم هست که آن موقع اولین حکومت نظامی در اصفهان برقرارشد. نیروهای ارتش در خیابان‌ها بودند و مردم هم از کنارشان به سادگی رد می‌شدند و با آنان حرف می‌زدند. به نیروهای نظامی هم گفته بودند سعی کنید با مردم داخل صحبت نشوید. اما طوری رفتار کنید که بدانند ما با آنها مشکلی نداریم. احترام مردم را نگهدارید تا به شما احترام بگذارند. هیج‌جا نبود که فرمانده‌ ارتشی به کسی پرخاش کند. خیلی با انضباط و صبورانه می‌آمدند و می‌رفتند.
یکی از دوستان نظامی می‌گفت من در شیراز چهارم متوسطه بودم. آن روزها شاهد بودم که یک یگانی از هوابرد در دو طرف خیابان داریوش ایستاده بودند. افسری هم با درجه سرگردی فرمانده آنها بود. یک نفر سنگ پرت کرد و به پیشانی فرمانده خورد و از پیشانی او خون جاری شد. فرمانده با خونسردی تمام دستمالش را درآورد و گذاشت روی پیشانی‌اش و به سربازانش گفت: بچه‌ها سوار شوید. از منطقه دور شد که درگیری پیش نیاید. همه ارتشی‌ها این گونه بودند. ذات و فطرت آنان پاک بود. از روستا آمده بودند و بی‌اطلاع از سیاست اما نان حلال خورده بودند و با هموطنشان نمی‌جنگیدند. بخصوص که رهبر حضرت امام بود و هدف هم اسلام.



* بالاخره در این حادثه باید کسی تیراندازی کرده و حادثه را بوجود آورده باشد. قطع یقین افراد خاصی معرفی می‌شوند و روایت‌ها مختلف است. من در جایی خواندم در پیمان سنتو که بین ایران، پاکستان، ترکیه، انگلیس و با نظارت آمریکا امضا شده بود، یکی از بندهای این بود که برای مقابله با  پیشرفت کمونیست در منطقه، هر جا احساس ناامنی شد بتوانند به کمک آن کشور بیایند. از طرفی  اوایل سال 57 محمدرضا پهلوی در یک سخنرانی می‌گوید کمونیست در حال پیشروی در ایران است. یعنی تظاهرات‌ و راهپیمایی‌ها را، گردن کمونیست ها می‌ا‌نداخته است. این باعث می‌شود سیستم نظامی پیمان خود به خود وارد این جریان شود، می‌خواهم بدانم شما با این ایده موافقید و یعنی این تز را قبول دارید که شاید کسانی از خارج از ایران برای سرکوبی این گونه راهپیمایی‌ها وتظاهرات آمده باشند؟

پاسخ به این سوال خیلی مهم است. اما من یک مقدار می‌روم عقب‌تر و یکی از ابهامات بزرگ را عرض می‌کنم وکم کم می‌رسم به سوال حضرتعالی. شامگاه 16 شهریور سپهبد مقدم با شاه جلسه داشته است. در آنجا می‌گوید در این دو راهپیمایی اخیر کنترل از دست ما خارج شده، اجازه بدهید حکومت نظامی برقرار کنیم. شاه می‌گوید بروید با مسئولین صحبت کنید و تصمیم بگیرید. آن شب خیلی دیر به نتیجه می رسند،  اگر آن شب حکومت نظامی را اطلاعات داده باشند؛ مردم خواب بوده‌اند. می‌گویند ساعت شش صبح هم اطلاع دادیم. در حالی که نه حضرت آیت ‌الله بهشتی تایید می‌کند و نه آقای شیخ یحیی نوری. جمعیت شش صبح در میدان ژاله بوده‌اند و بی‌خبر از حکومت نظامی. این دیر خبر دادن و عجله که فردا حکومت نظامی است، خود مسئله مهمی است. اینها می‌خواستند بگویند که ما گفتیم که حکومت نظامی است، چرا آمدند؟ یا بگویند از اصول قانون اساسی است و همه دنیا می‌دانند وقتی حکومت نظامی نادیده گرفته شد، گلوله حاکم می‌شود. پس مقصر مردم شناخته می‌شوند.

سپهبد مقدم سال‌ها در راس امنیت کشور بوده است. کسی نبوده که بی بررسی و بی مطالعه کار بکند، حالا چی در مغزش بوده ما خبر نداریم. چگونه بود که حضرت آیت‌الله بهشتی فرموده که چند نفر را بفرستید ببینم در میدان ژاله  چه خبر است و چه اتفاقی می‌خواهد بیفتد. حتما اطلاعات رژیم هم یک گروه نفوذی در بین جمعیت داشته است. یعنی نمی‌توانیم بگوییم که با اعلام حکومت نظامی کاری به این کارها نداشتند و رفتند خوابیدند. حتما کسانی را در میدان مسلح یا غیرمسلح داشته اند. یکی از ابهامات همین است. نکند  همین گروه بودند که ایجاد درگیری کرده‌اند.
ژنرال هایزر که به ایران آمد هر چه تلاش کرد فرمانده‌هان در مقابل ملت بایستند و کشتاری بکنند و ثبات را به حکومت شاه برگردانند، موفق نشدند. حالا شاید قرار بوده این کار در میدان ژاله بشود. یعنی با کشتار وسیعی از مردم ، ارتش با مردم درگیر شود و پایگاه مردمی‌اش را و پایگاهی که در نزد رهبری داشته از دست بدهد. اگر چنین می‌شد، جوی خون راه می‌افتاد. مگر قرار بوده پانزده نفر یا پنجاه نفر کشته شوند. صدها هزار نفر در آن میدان جمع بودند، اگر به یک گروه کوچک سرباز مسلح دستور تیراندازی داده شده بود، هزار نفر یا ده هزار نفر شهید هم عددی نبود.

 آیا در سازمان امنیت که در آن موقع حرف اول را می‌زده، پرونده 17 شهریور وجود نداشته و تا به حال هم کسی آن را مطالعه نکرده؛ محال است که این کار نشده باشد. لحظه به لحظه‌اش ثبت شده است. به نظر من هدف درگیر کردن ارتش با مردم بوده است. به دنبال این رویداد گروهک‌ها تلاش کردند که ارتش را از صحنه همراهی با انقلاب خارج کنند، هنوز هم در منابع خبری رقم هزاران نفر شهید در میدان ژاله دیده می‌شود. آنهایی که عادلانه‌تر برخورد می‌کنند از پنج هزار نفر شروع کرده‌اند به پایین. از دیدگاه ما نظامی‌ها یک نفر از مردم ما، یک نفری که با رژیم و با گردانندگان مملکتش مشکل دارد. آن یک نفر به تنهایی  هزار نفر است. من نمی‌گویم که چرا این تعداد کم را بزرگ کرده اند،  می‌خواهم بگویم که گروهک‌ها روی زخم ارتش نمک می‌پاشیدند و هنوز هم می‌پاشند و نتیجه می‌گرفتند که ارتش ضد خلقی نابود باید گردد. در حالی که همان زمان امام حامی بزرگ ارتش بود و علیرغم همه دسیسه‌ها و توطئه‌ها، ارتش را اسلامی و  مدافع ملت می‌نامید. تبلیغات امام بود که به شعار گل به جای گلوله  منجر شد. ابتکار شاخه گل در لوله تفنگ سرباز، در دنیا بی‌نظیر بود. وقتی شاخه گل در دهانه تفنگ قرار می‌گرفت، اشک سرباز جاری می‌شد. با اشکش می‌گفت من در تحت سلطه این نظام هستم اما قلبم با شماست. در این رویداد همه گونه احتمالی متصور است و حضور نیروهای بیگانه را با واسطه و یا بدون واسطه نمی‌توان از نظر دور داشت.  

* در این چند سال اخیر یک نظریه جدید منتشر شده است. که بر اساس آن ماجرای میدان ژاله توسط گروهی به نام «جوش» وجود آمده است و کشتار هفده شهریور 57 توسط شاخه نظامی این گروه انجام شده و آمریکایی‌ها هم بر آن نظارت داشته‌اند، نظر شما در این زمینه چیست؟

شرق و غرب در مقابل این نظام ایستاده بودند. آمریکایی‌ها می‌دیدند پایگاهی که این همه خون و دل برایش خوردند و به آن متکی هستند و از اینجا می‌توانند بر همه خارومیانه حکومت داشته باشند، دارد از دستشان می‌رود. شوروی هم می‌دید که یک حکومت اسلامی در حال شکل گیری در ایران است و توسط آن دسترسی‌شان به آبهای گرم غیرممکن می‌شود. اقمار شوروی مسلمان هستند و شیعه و همه تحت تاثیر این حکومت جدید قرار می‌گیرند. پس این دو تا باید دست به دست هم بدهند و این معادله را به هم می‌زدند. معادله‌ای که یک طرفش امام،  یک طرفش ارتش و یک طرفش هم مردم است. این معادله را به هم بزنند تا ببینند در آینده چگونه می‌شود به اهداف خود برسند.
بنابراین چشم آبی‌ها می‌توانند از کشورهای همجوار ما باشند. از کشوری باشند که حزب توده در این شصت هفتاد سال رخنه‌اش در ایران، می‌خواست مملکت را یکپارچه تحویل شوروی بدهد.



* آن موقع نفوذ شوروی در ایران بیشتر در گروه‌های مخالف بود تا گروه‌های موافق شاه. بیشتر بحث این است که افراد غیرایرانی هستند که مردم را در آن روز کشتند. اینها فراتر از سیستم حکومتی بودند. آمریکایی‌ها هم  بالاخره اینجا سرمایه‌گذاری کرده بودند و یک منطقه و جزیره ثبات در خاورمیانه برای خودشان بوجود آورده بودند. اگر من هم به جای آنها بودم، تمام تخم‌مرغ‌هایم را داخل سیستم پهلوی نمی‌گذاشتم. برای خودم جا پا درست می‌کردم. یقینا آنها رصد می‌کردند اتفاقاتی را که رخ می‌داده است. بنابراین تشکیل گروهی مثل گروه جوش، فراتر از یک حرکت حکومتی مثل رژیم  پهلوی است.  بیشتر سازمان‌های اطلاعاتی آمریکایی هستند که اینها را اداره می‌کنند. حتی من در  جایی خواندم که پرونده افرادی که در گروه جوش حضور داشتند اصلا در سیستم حکومتی شاه نبوده و این‌ها دست کاردار‌ نظامی آمریکا بوده. این گروه ها در بعضی از مواقع دست حکومت وقت نمی‌تواند باشد. شما اشاره کردید که شاه دیگر از ارتش ناامید شده بود. چون می‌دید آن تقابل را نمی‌تواند انجام بدهد. پس  از گروه‌هایی که نظامی هستند و آموزش‌های لازم دیده اند، و اینجا حضور دارند، می‌توان استفاده کرد و فراتر از توانایی رژیم در ایجاد درگیری وکشتار مردم از آنها بهره گرفت. آیا شما با این نظر موافق هستید یا خیر؟ در هرحال عقیده خود را در این مورد بیان کنید.

مگر در آن رژیم کمیته مشترک ضد خرابکاری وجود نداشت؟ کمیته مشترک ضد خرابکاری کارش جستجوی انقلابیون و شکارشان بود. شما می‌فرمایید گروه جوش که مخفف جستجو و شکار است. جای دور نباید برویم. این همان کمیته ضد خرابکاری بود، متشکل از عناصر بسیار ورزیده و آدم‌های استثنایی و  شرور. مگر یکی از آنان نبود که در اعترافاتش در تلویزیون گفت: من شرمنده فرزندانم هستم. من با آدم‌کشی آنها را اداره کردم. فرزندان من بدانند، من جنایت‌کار هستم.
 چه بسا افرادی که دست به این اقدام زدند یعنی تیراندازی را آغاز کردند از افراد همین کمیته بوده‌اند و در حالی که فرمانده حاضر در میدان به مردم التماس می‌کرده ، مردم متفرق بشوند چون حکومت نظامی است. مردم هم قصد رفتن داشته اند که با یک رگبار ارتش را با مردم درگیر کرده باشند.



 اگر ارتش به واقع با مردم درگیر می‌شد، ما سال‌ها در جنگ خانگی بودیم. ببینید کشورهای اطراف خودمان در بیداری اسلامی چه پوستی از سر ملت‌شان کندند. چقدر تا حالا از مردم کشتند و سینه‌شان را هم سپر می‌کنند ولی ما برای یک هموطن مان که شهید شده در راه آزادی و در راه استقلال مملکت می‌گوییم این نقطه سیاه و لکه ننگی است بر دامان ارتش و دنبال یک راه نجات هستیم و می‌خواهیم بدانیم  چه کسانی بودند که این درگیری را شروع کرده‌اند. گرچه تعدادی هم به هر حال در جامعه ما هستند که به دنبال بازار آشفته می‌گردند.
 سپهبد نصیری در سال 1332 حکم عزل مرحوم مصدق را به او ابلاغ کرد. مصدق همانجا دستور داد زندانی‌اش کنند. 48 ساعت زندان بود و وقتی آزاد شد با حمایت شاه پر و بال پیدا کرد و رئیس شهربانی و رئیس ساواک شد. در حالی که اطلاعات نظامی‌اش در حد صفر بود و سواد خواندن و نوشتن هم به اندازه ششم ابتدایی نداشت. یک عده از نظامیان وفادار به شاه هم می‌دانستند که این آدم بی‌سواد که دوره‌های عالی نظامی هم ندیده بود به سپهبدی رسید با خود می‌گفتند ما هم در این بحران، آینده ای برای خود دست و پا کنیم، که ازبخت بد تیرشان به سنگ خورد و به سزای اعمالشان رسیدند.