به گزارش مشرق، حجتالاسلام سیدابوالقاسم حسینی (ژرفا)، روز گذشته (26 مهر) غزلی برای برادرش سیدناصر حسینی سروده و نوشته است: برای برادرم که در قربانگاه منا پر کشید.
چکاوک! باز فصل کوچ شد؛ افسوس! جا ماندی
قفس را قفل بگشودند، پشت میلهها ماندی
چکاوک! دیر شد، تأخیر شد، بار سفر بستند
تو اما در غبار حسرت و تردید، واماندی
گذشت از موج از طوفان، گذشت و دل به دریا زد
پرستوی مهاجر؛ ـ تو چکاوک جان! کجا ماندی؟ ـ
کجا ماندی که پُر شد هفت شهر عشق را لبّیک
دریغا باز در وصف خَمِ کوی منا ماندی
دریغا باز گفتی از تجلی، از شهود، از عشق
نپرسیدی: چرا رفتند یاران و چرا ماندی!
ملولی از قفس ـ آری ـ چکاوک! خوب میدانم
برادر رفت، اکنون شوق دیدار ِکه را ماندی؟
چکاوک! باز فصل کوچ شد؛ افسوس! جا ماندی
قفس را قفل بگشودند، پشت میلهها ماندی
چکاوک! دیر شد، تأخیر شد، بار سفر بستند
تو اما در غبار حسرت و تردید، واماندی
گذشت از موج از طوفان، گذشت و دل به دریا زد
پرستوی مهاجر؛ ـ تو چکاوک جان! کجا ماندی؟ ـ
کجا ماندی که پُر شد هفت شهر عشق را لبّیک
دریغا باز در وصف خَمِ کوی منا ماندی
دریغا باز گفتی از تجلی، از شهود، از عشق
نپرسیدی: چرا رفتند یاران و چرا ماندی!
ملولی از قفس ـ آری ـ چکاوک! خوب میدانم
برادر رفت، اکنون شوق دیدار ِکه را ماندی؟