بس که شمر است به خون شه خوبان تشنه
میبُرد سر ز تنِ صاحب قرآن تشنه
چشمهی آب حیات است حسینبن علی(ع)
کس نماند به بر چشمه حیوان تشنه
مصلحت بود ندانم چه در این کار که داد
اصغرش جان به دم تیغهی پیکان تشنه
کودکانی که چنان دل ز جهان میبردند
همه ماندند در آن دشت و بیابان تشنه
گفت سالار شهیدان پسر سعد چرا
آب اینگونه رها باشد و مهمان تشنه؟
دیو و دد آب بنوشند و بماند ز جفا
به سر خاک به خون غرقه سلیمان تشنه
گبر و ترسا و نصاری همه سیراب ولی
پسر فاطمه(س) بر خنجر برّان تشنه
اکبر و قاسم و عابس، وهب و حر و حبیب
همه ثابتقدم و بر سر پیمان تشنه
این روا بود که سقای حرم بسپارد
در بر علقمه بی دست و علم٬ جان تشنه؟
نی غلط گفتهام و بار دگر میگویم
وه که آب است بر آن ماه درخشان تشنه
«سائل» از یاد مبر موقع نوشیدن آب
لب عطشان و دل خون شدهی آن تشنه