کد خبر 484341
تاریخ انتشار: ۲۸ مهر ۱۳۹۴ - ۱۶:۴۵

40 قطعه شعر از شاعران برجسته آئینی ویژه روز هفتم محرم الحرام

گروه دین مشرق- به مناسبت برگزاری سوگواری سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام)، 40 قطعه شعر از شاعران آئینی برجسته و به نام کشور را با موضوع "حضرت علی اصغر (علیه السلام)"، به محبان آل الله (علیهم السلام) تقدیم می نماید.

  یاس حرم ز شاخه جدا از سه شعبه شد
کوچکترین شهید فدا از سه شعبه شد

بین گلو و تیر ، که سنخیتی نبود
تکخال عشق بود و دو تا از سه شعبه شد

شش ماه او تمام شد و در منای عشق
قربان سیدالشهداء از سه شعبه شد

وقتی پدر ز حنجر او تیر را کشید
زد دست و پا به خون و رها از سه شعبه شد

در پاسخ به شادی شرم آور عدو
در خیمه های تشنه عزا از سه شعبه شد

دیدی دلا به محشر کبرای کربلا
شور قیامتی که به پا از سه شعبه شد

آنجا که کاخ صبر و امیدش خراب شد
غمخانه ی رباب بنا از سه شعبه شد

(سید محمد میرهاشمی)



 با چه رو خیمه بَرَم این سرِ آویزان را
چه کنم مشکلِ این حنجر خون ریزان را

به سفیدیِ گلوی تو کسی رحم نکرد
رسمِ کوفی است بگیرند هدف، مهمان را

دست و پایی زدی و باز تبسّم کردی
پس خدا بوسه زند این دو لب خندان را

بوسه بر این سرِ پاشیده ز هم مشگل نیست
من چسان دفن کنم پاره ای از قرآن را

مشگل اینجاست که سر نیزه امانت ندهد
اهل غارت نکند رحم ، گُلِ پنهان را

من دهم با چه زبانی خبرت را به رباب
آب دادَست سه شعبه گلوی عطشان را

بعد از این است که بر سینۀ من جا داری
نزد مادر ببرم آهِ دِلِ سوزان را

گریه بر معجرِ عمّه نرود از یادت
وسط هلهله ها بدرقه کن یاران را

تا به محشر ز غبار غم تو گریه بپاست
ای عجب داغ تو کردَست بپا طوفان را

سند مستند کرب و بلا حنجر توست
بُرد مظلومیِ تو آبروی عدوان را

عید قربان من است و تو همان ذبحِ عظیم
و خدا مُهر قبولی زند این قربان را

(محمود ژولیده)



 خندیدی و شکستم و عالم خراب شد
سهم تمام ثانیه‌ها اضطراب شد

تیری رسید و صحبت من ناتمام ماند
گفتم که آب؛ تیر برایم جواب شد

تیری رسید حنجرت آتش گرفت و بعد
از آتش گلوی تو قلبم کباب شد

تصویر حلق پاره‌ات ای کودک شهید
در چشم‌های دخترکی تشنه قاب شد

آنجا که موج‌موج دل آب سنگ شد
آنجا که فوج‌فوج دل سنگ آب شد

تیری رسید و هستی من را به باد داد
آهنگ من بریده بریده «رباب» شد

(سید محمد جوادی)



 از شوق رود بود که دریا درست شد
تقصیر درد بود مداوا درست شد

عاشق به ذات خویش ندارد هویتی
یوسف که ناز کرد، زلیخا درست شد

بادی وزید و باز نقابش کنار رفت
گیسوش پیچ خورد و معما درست شد

باز این چه شورش است که عیسا درست کرد
باز این چه شورش است که یحیا درست شد

فطرس به شوق آمدنش بال و پر گرفت
از خاک پای یار مسیحا درست شد

بر خاک پای خویش خودش نیز سجده کرد
این گونه بود تربت اعلا درست شد

سر را به پای یار که انداخت، عاقبت
پایین پاش عرش معلا درست شد

از بس به سینه مهر علی پرورانده بود
روی دلش برای علی جا درست شد

دیدی رباب، محض علی اصغرت فقط
قبری به روی سینه ی آقا درست شد

(امیر عظیمی)



 اگر چه حوصله ی شعر سر نیامده است
قلم ز عهده ی مدح تو بر نیامده است

به شهد غنچه ی لبهای سرخ تو سوگند
گلی شبیه تو از خاک در نیامده است

بزرگی تو چنان جلوه کرده در عالم
مجال عمر کَمَت در نظر نیامده است

به لطف منسب بابُ الحوائجْیت بُوَد
که توی حرف تو اصلاً اگر نیامده است

علی؛علیست چه اکبر؛چه اصغرش؛اصلاً
ز نام نامی تو خوبتر نیامده است

بدیل نیست برایت که در سرای حسین
پس از ظهور تو دیگر پسر نیامده است

چه جلوه ای تو ندانم که لطف نقّاشیْت
به ذهن این همه تصویرگر نیامده است

خبر رسیده لبت خنده داشت وقت سفر
اگر ز شورش اشکت خبر نیامده است

ازآن طرف دل مادر اسیر دلشوره ست
ازاین طرف سوی خیمه پدر نیامده است

بگو گلوی تو شمشیر خورده یا نیزه ؟
مگر به سمت تو تیر سه پر نیامده است ؟

تنت برای چه اینقدر؛ زخمْ خورده شده؟
اگر ز خاک به سرنیزه در نیامده است

(محمدقاسمی)



 مادر نه طفل تشنه خود را به باب داد
مهتاب را فلک به کف آفتاب داد

چون قحط آب، قحط وفا، قحط رحْم دید
چشمش به لعل خشک وی از اشک، آب داد

بر طفل و باب او چو جوابی نداد کس
یک تیر، هر دو را، به سه پهلو جواب داد

خون گلوی طفل نه، ایثار را ببین
آن گُل، نخورد آب و به گلچین گلاب داد

هم عندلیب سوخت و هم باغبان که خصم
آبی به گُل نداد، ولی گُل به آب داد

پرپر چو مرغ می زد و تا پر، نشسته تیر
اما به خنده باز تسلاّی باب داد

او خنده کرد و عالم از این خنده گریه کرد
نگرفت آب و آب به چشم سحاب داد

اصغر به لای لای ندارد نیاز و تیر
او را به خواب بُرد و به مَهد تُراب داد

(علی انسانی)



جای گریه پسرم باز کنی لب خوب است
آنقدر گرم شده که نکنی تب خوب است

پیش مادر نشد آرام بگیری اما
بروی خواب کمی محضر زینب خوب است

آنقدر سوختم از هُرم لب سوخته ات
که دوام آورم از داغ تو تا شب خوب است

لحظه ای هم که شده صبر کن از حال نرو
که رقیه به همه گفته مرتب ... خوب است

برو! شاید که خدا خواست هوا ابری شد
آسمان با پدر تشنه ات اغلب خوب است

هول گهواره خالی به دلم هست ولی
نیزه دار تو اگر هست مجرب خوب است

سر تو گرچه می افتد گُلم از دوش پدر
چشم من تا ندویده سوی مرکب خوب است

اصلاً ای کاش دوباره به حرم برگردی
جای گریه پسرم بازکنی لب خوب است

(رضا دین پرور)



 رفتی و غم برگ و برت در بغلم ماند
صدخاطره وقت سفرت در بغلم ماند

خوابیده ای ای خواب زده در بغل خاک
بیخوابی وقت سحرت در بغلم ماند

بستی به نوک تیر دلم را و پریدی
شال عربی کمرت دربغلم ماند

تیرسه پر آمد سپرت بند به مو شد
ای بی سپر من سه پرت در بغلم ماند

آتش زده ولله مرا کاش ببینی
قدری نم چشمان ترت دربغلم ماند

سیراب شدی یا نشدی؟آب نخوردی؟
خشکی لبت با جگرت در بغلم ماند

رفتی و شبم بی تو دگر ماه ندارد
خاموشی روی قمرت در بغلم ماند

این تیر که نه!نیزه بی رحم تورا کشت
یک تکه تن مختصرت دربغلم ماند

من هلهله را میشنوم! دید ندارم
ای دلخوشی من خبرت دربغلم ماند

تب کرده زمن رفتی و سرد آمده ای آه..
گرمای تن شعله ورت در بغلم ماند

هربار که افتاد ز نی مادرت افتاد
برداشتمش باز سرت دربغلم ماند

مادر بخدا آب دل سیر نخورده
من مانده ام و داغ تو ای شیر نخورده

(سید پوریا هاشمی)



 هرم لبهای تو آتش زده جانم پسرم
قصه ی آب برای تو بخوانم پسرم

پسر ساقی کوثر به چه کاری افتاد
کشته ی طعنه ی این زخم زبانم پسرم

داغ تو چون علی اکبر کمرم را تا کرد
نعره خواهم زنم از دل نتوانم پسرم

مادرت دیده به راه است که سیراب آیی
با چه رویی تن تو خیمه رسانم چه کنم

بی هوا تیر رسید و نفسم بند آمد
با نگاه تو گرفته ست زبانم پسرم

خون من گردن آنکس که گلوی تو برید
حسرت بوسه نهاده به لبانم پسرم

صبر کن تا پر قنداقه ی تو پاره کنم
سخت جان می دهی ای راحت جانم پسرم

ز ترک های لبت بوسه گرفتن سخت است
خندۀ آخر تو برده توانم پسرم

می کَنم قبر تو را دور ز چشم مادر
پدرم داده ره چاره نشانم پسرم

با وجودی که کنم قبر تو یکسان با خاک
باز هم جان تو بابا نگرانم پسرم

(قاسم نعمتی)



 چقدر زود رسيده على اكبر شدنت
تا به ميدان روى و غنچه پرپر شدنت

اشك خشك تو شده خونِ دلِ قلبِ رباب(س)
خبرت هست تو و قاتل مادر شدنت؟

مركبت كه شده گهواره و اشكت شمشير
شيوه رزم جديدى است دلاور شدنت

ذوالفقارى كه ندارى چقدر بُرّنده است
شهره شهر شده وارث حيدر(ع) شدنت

كه ببينيد على(ع) ايل و تبارش على است
شده ضرب المثل اين فاتح خيبر شدنت

در قنوت پدرت ذكر مناجات شدى
تا ببينند همه هديه به داور شدنت

حرمله(لعنة الله عليه) تاب نياورد كه بالا باشى
داده پايان به تو و قصه سرور شدنت

بعد از اين ذكر لب كون و مكان واى رباب(س)
روضه مرد و زن و پير و جوان واى رباب(س)


تير تا آمده افتاده به جان سر تو
ساخته كار سرت رفته سراغ پر تو

تير هم قدّ تو بوده كه شدى هم بازيش؟
ثمرش اينكه پر از خون شده برگ و بر تو

همه ممنون حسينيم(ع) كه نگذاشت سرت
بر زمين افتد و خاكى بشود حنجر تو

رفته تا عرش خدا خون گلويت اما
دو سه تا قطره از آن ريخته دور و بر تو

ردّ پاى پدرت در هم و بر هم شده است
كار دست پدرت داده تن بى سر تو

آرزو داشت كه داماد شوى اما حيف
نقش بر آب شده آرزوى مادر تو

بعد از اين ذكر لب كون و مكان واى حسين(ع)
روضه مرد و زن و پير و جوان واى حسين(ع)


روضه خوان حرم آل عبا گهواره
گريه كن زينب(س) و بانى عزا گهواره

مادرى سينه زنان موى كنان مى گويد
پسرم نيست بگو رفته كجا گهواره

چون على(ع) نيست تكان مى دهد و زير لبش
خوانده لا لا لا لا لا لا لا لا لا گهواره

" و نبوت به دو تا معجزه آوردن نيست "
شده هم رتبه موسى(ع) و عصا گهواره

عصر روز دهم آمد به حرم حرمله(لعنة الله عليه) و
و بماند كه سپس ديده چه ها گهواره

(على اكبر لطيفيان)



 بست بر روی سر عمامه پیغمبر را
رفت تا بلکه پشیمان بکند لشکر را

من به مهمانی تان سوی شما آمده‌ام
یادتان نیست نوشتید بیا؟ آمده‌ام

ننوشتید بیا کوه فراهم کردیم؟
پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم

ننوشتید زمین ها همه حاصلخیزند؟
باغ هامان همه دور از نفس پاییزند

ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟
در فراوانی این فصل تو را کم داریم

ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟
نامه نامه لک لبیک ابا عبدالله

حرف هاتان همه از ریشه و بُن و باطل بود
چشمه هاتان همگی از ده بالا گِل بود

باز در آینه، کوفی صفتان رخ دادند
آیه‌ها را همه با هلهله پاسخ دادند

نیست از چهره آیینه کسی شرمنده
که شکم ها همه از مال حرام آکنده

بی‌گمان در صدف خالی‌شان درّی نیست
بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست

بی وفایی به رگ و ریشه آن مردم بود
قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود

آی مردم پسر فاطمه یاری می‌خواست
فقط از آن همه یک پاسخ آری می‌خواست

چه بگویم به شما هست زبانم قاصر
دشت لبریز شد از جمله هل من ناصر

در سکوتی که همه مُلک عدم را برداشت
ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت

همه دیدند که در دشت هماوردی نیست
غیر آن کودک گهواره نشین مردی نیست

آیه آیه رجز گریه تلاوت می کرد
با همان گریه خود غسل شهادت می کرد

گاه در معرکه آن کار دگر باید کرد
گریه برنده تر از تیغ عمل خواهد کرد

عمق این مرثیه را مشک و علم می دانند
داستان را همه اهل حرم می دانند

بعد عباس دگر آب سراب است سراب..
غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب…

مرغِ در بین قفس این در و آن در می‌زد
هی از این خیمه به آن خیمه زنی سر می زد

آه بانو چه کسی حال تو را می فهمد؟
علی از فرط عطش سوخت، خدا می فهمد

می رسد ناله آن مادر عاشورایی
زیر لب زمزمه دارد: پسرم لالایی

کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی
و خدای من و تو نیز بزرگ است علی

کودک من به سلامت سفرت، آهسته
می‌روی زیر عبای پدرت آهسته

پسرم می روی آرام و پر از واهمه‌ام
بیشتر دل نگران پسر فاطمه ام

پسرم شادی این قوم فراهم نشود
تاری از موی حسین بن علی کم نشود

تیر حس کردی اگر سوی پدر می‌آید
کار از دست تو از حلق تو بر می‌آید

خطری بود اگر، چاره خودت پیدا کن
قد بکش حنجره‌ات را سپر بابا کن

(سید حمیدرضا برقعی)



 ازحرم طفل رباب ِتازه ای برخاسته
شال بسته، با نقابِ تازه ای برخاسته

گرچه افتادند رویِ خاک ها خورشیدها
تازه مغرب، آفتابِ تازه ای برخاسته

باد دارد از مسیر ِ چشمهایش می وَزَد
لاجرم بویِ شرابِ تازه ای برخاسته

بیشتر شد تشنگی ها، او خودش  آب، آب بود
پشتِ پایش آب…آبِ تازه ای برخاسته

با همه پیغمبران، پیغمبری ام فرق کرد
رویِ دستم یک کتابِ تازه ای برخاسته

آن همه لبیک گفتن یکطرف، این یکطرف
پرسش ِ ما راجوابِ تازه ای برخاسته

ریخت برهم لشگری را تاکه بر دستم رسید
با حضورش بوترابِ تازه ای برخاسته

زود یا خوابش کنید و یا مُراعاتش کنید
تازه این کودک زخوابِ تازه ای برخاسته

این بلاتکلیفی ام ازناتوانی نیست نیست
تیر با یک پیچ و تابِ تازه ای برخاسته

گردنی که خشک باشد آخرش این میشود
تیر هم که باشتابِ تازه ای برخاسته

روی این دستم تنش؛ برروی این دستم سرش
آه بفرستم کدامش را برای مادرش

(علی اکبر لطیفیان)



 فراز منبر دستت کلیم خواهم شد
زبان بگیر که من هم دو نیم خواهم شد

به گیسوان رقیه قسم که پشت سرت
نماز خوان اذان نسیم خواهم شد

به نصّ آیه ی ایاک نعبد تو قسم
به امتداد سنان مستقیم خواهم شد

مرا ز شیر گرفتند و زود فهمیدند
که از لبت چو برادر سهیم خواهم شد

فراز کرب و بلا خوب تر نشانم ده
چرا که تا به قیامت کریم خواهم شد

رهت به طشت، چو افتاد یاد ما هم باش
اگر چه پیش سر تو مقیم خواهم شد

نوشته اند که قبرم به روی سینه ی توست
نوشته اند به سینا کلیم خواهم شد

اگر چه ناز ندارم پس از وفات ولی
مرا ببوس که من هم یتیم خواهم شد

(محمد سهرابی)



در بین آب طفلی از قحط آب می سوخت
از هُرم تشنگی اش حتّی سراب می سوخت

خوابید، لیک آن روز با چشم باز خوابید
می بست اگر که پلکش پرهای خواب می سوخت

وجه تشابهی بود در حال طفل و خورشید
هم شیرخواره می سوخت هم آفتاب می سوخت

یک سوی اسب سیراب، یک سوی طفل تشنه
در آن میانه دیدم قلب رباب می سوخت

آیات شوم شیطان، دیدند بین میدان
بر رحل دست بابا قرآن ناب می سوخت

خون گلوی او داد آبی به نخل خوبی
او آب داد ورنه از بُن ثواب می سوخت

(محسن عرب خالقی)



 آه از آن ساعت که طفل تشنه لب
لب گشود از خنده در اوج طلب

کربلا گفتم٬ کران را گوش نیست
ور نه از غم بلبلی خاموش نیست

بلبلان چَه چَه ز ماتم می زنند
روز و شب از کربلا دم می زنند

هر نظر بر غنچه ای تر می کنند
یادی از غوغای اصغر می کنند

هر زمانی می روم در باغ ها
می گدازد دل ز یاد داغ ها

غنچه می بینم دلم پر می زند
بوسه بر قنداق اصغر می زند

گفت: یا مولا منم قربان تو
جان من گردد  بلا گردان تو

گفت: بابا٬ بی برادر مانده ای؟
بی کس و بی یار و یاور مانده ای؟

گر تو تنهائی٬ بگو من کیستم؟
اصغرم٬ اما نه٬ اصغر نیستم!

ای پدر حرف مرا در گوش گیر
خیز و این قنداقه در آغوش گیر

خیز و اسماعیل را آماده کن
سجدۀ شکری بر این سجاده کن

خیز و با تعجیل٬ میدانم ببر
بر سر نعش شهیدانم ببر

تا بپیوندم به خیل لاله ها
تا نسوزم بیش از این از ناله ها

من مگر سبط پیمبر نیستم؟
از جوانان تو کمتر نیستم

تشنه ام٬ اما نه بر آب فرات
آب می خواهم٬ ولی آب حیات

آب در دست کمان دشمن است
تیر آن نامرد احیای من است

می سزد فرزند قربانی کنی
تیر را دعوت به مهمانی کنی

عید قربان خون خضابم می کند
تیر چون سرب مذابم می کند

آتش اقیانوس را آواز داد
آخرین ققنوس را پرواز داد

خون اصغر آسمان را سیر کرد
خواب زینب را چه خوش تعبیر کرد

(محمدرضا آغاسی)



 غنچۀ شش ماهه ای که بار ندارد
چیدنش آنقدر افتخار ندارد

زود خزان شد گلی که در همه عمرش
تجربۀ دیدن بهار ندارد

کار خودش را برای غربت من کرد
او که نیازی به کارزار ندارد

تشنۀ یک جرعه بود، تیر نمی خواست!
حنجر خشکی که اختیار ندارد

نازکی این گلوی سوخته تابِ –
- تیر نه! شمشیر شعبه دار ندارد!

کار ابالفضل را سه شعبه اگر ساخت
حجم گلوی تو جای خار ندارد

حداقل کم کنید هلهله ها را
کشتن شش ماهه که هوار ندارد1

کاش کسی هم به نیزه دار بگوید
نیزه از این طفل انتظار ندارد

(محمدعلی بیابانی)



 وسط تشنگی و قحطی آب
گفت لبیک به شه طفل رباب

بند قنداق درید و نالید
ای پدر اصغر خود را دریاب!

غیرتم می کشد ای شاه غریب!
که شدی بی سپه و بی اصحاب

یک سه شعبه ز تو کم خواهد کرد
می شوم من سپر تو به شتاب

من ز گهواره دگر خسته شدم
می روم بر روی دست تو به خواب

می روم تا که نبینم مادر
در اسیری برود بزم شراب

پرچم تشنگی خیمه منم
باب حاجات منم، طفل رباب

(جواد حیدری)



 شش ماهه ترین تشنه به دست پدر آمد
با لب زدنش گریۀ هر سنگ در آمد

در فاصلۀ كوچك یك بوسه به سرعت
بی تاب شد و حوصلۀ تیر سر آمد

این عرض گلو لازمه اش تیر سه شعبه است؟
یا آهن سرد است؟ چرا شعله ور آمد؟

می خواست كه كم تر بشود زحمت شمشیر
با این همه شدت به گلویش اگر آمد

در رگ رگ حلقوم چه سرسخت گره خورد
بابا چه كشیده است كه تا تیر در آمد

مادر شوی و منتظر آن وقت ببینی
قنداقۀ خونین شده ای از پسر آمد

(علیرضا لك)



 گریه ها حلقه شدند پا به ركابش كردند
دست ها چنگ زنان مرد ربابش كردند

مادر تشنه ی شش ماهه خود اقیانوس است
ربِّ آب است و در این جلوه سرابش كردند

بی زره آمده از بسكه شهامت دارد
كس حریفش نشد و زود جوابش كردند

تیر مرد افكن و بر طفلك شش ماهه زدند
یعنی اندازه ی عباس حسابش كردند

زودرس بود، بزرگ همه ی قوم شدن
چون خدا خواست بدین شیوه خضابش كردند

سر شب شیر نمی خورد، نمی خفت علی
این كه خوابیده، گُمانم كه عتابش كردند

شورِ چشم تر او داشت اثر می بخشید
كوفیان هلهله كردند و خرابش كردند

باخت چون سر، به تراش نوك نی منزل كرد
این نگین را ز درون برده ركابش كردند

بعد از این خاك سرِ هرچه ثواب است كه قوم
هر چه كردند به شه بهر ثوابش كردند

نخریدند دله سوخته ی سلطان را
لیك اصغر جگری داشت كه آبش كردند

(محمد سهرابی)



 قحط آب است و صدف از رنگ گوهر شد خجل
هم ز مادر، طفل و هم از طفل، مادر شد خجل

کافرى از بس که زان مسلم نمایان دید، دین
سر به پیش افکند و در پیش پیمبر شد خجل

هاجرى زمزم پدید آورد و طفلش تشنه بود
سعى بى حاصل شد و زمزم ز هاجر شد خجل

با عمو مى گفت طفل تشنه کام خود ولیک
سر فرازم کن رباب از روى اصغر شد خجل

مشک خالى و دلى پر از امید آورده بود
و ز رخ بى آب و رنگش آب آور شد خجل

سخت، سقا بهر آب و آبرو کوشید لیک
عاقبت کوشش، ز سعى آن فلک فر، شد خجل

مایه آن پایه همت، گشت نومیدى ز آب
و ز لب خشکیدۀ او، دیده تر، شد خجل

کام پور ساقی کوثر نشد تر از فرات
وز رخ ساقی کوثر، حوض کوثر شد خجل

زان طرف، عباس از طفلان خجل، زین سو، حسین
آمد و دید آن فتوت، از برادر شد خجل

خواست، برخیزد به پا بهر ادب، دستى نبود
و آن قیامت قامت، از خاتون محشر شد خجل

ریزش اشکت کند (انسانیا) این سان سخن
بى سخن زین درفشانى دُر و گوهر شد خجل

(علی انسانی)



آن قدر توان در بدن مختصرت نیست
آن قدر که حال زدن بال و پرت نیست

بر شانه بینداز خودت را که نیفتی
حالا که توانایی از این بیشترت نیست

 فرمود: حسینم، به خدا مسخره کردند
گفتند: مگر صاحب کوثر پدرت نیست

گفتی که مکش منت این حرمله ها را
حیف از تو و دریای غرور پسرت نیست

حالا که مرا می بری از شیر بگیری
یک لحظه ببین مادر من پشت سرت نیست؟

  ***

تو مثل علی اکبری و جذب خدایی
آن قدر که از دور و برت هم خبری نیست

آن قدر در آن لحظه سرت گرم خدا بود
که هیج خبر دار نگشتی که سرت نیست

این بار نگه دار سرت را که نیفتد
حالا که توانایی از این بیشترت نیست

(علی اکبر لطیفیان)



شش ماهه‌ بود و رنگ‌ جمالش‌ پریده‌ بود
از هوش‌ رفته‌ یا كه‌ به‌ ناز آرمیده‌ بود

چشمان‌ خود گشود و ز گهواره‌ زد برون‌
هل‌ من‌ معین‌ غربت‌ بابا شنیده‌ بود

او محسن‌ است‌ یا كه‌ از او در نیابت‌ است‌
خاكستری‌ كه‌ حاصل‌ عمر شهیده‌ بود

لب‌ تشنه‌ بود از عطش‌ غربت‌ پدر
آمد ولی‌ به‌ جان‌، غم‌ بابا خریده‌ بود

یك‌ لحظه‌ هم‌ درنگ‌ نكرد خصم‌ خیره‌ سر
انگار تا به‌ حال‌ سپیدی‌ ندیده‌ بود

تیر سه‌ شعبه‌ای‌ كه‌ زد از جنس‌ میخ‌ در
از گوش‌ تا به‌ گوش‌ علی‌ را دریده‌ بود

باور نداشتند، علی‌، دست‌ و پا زند
هجم‌ سه‌ شعبه‌ چون‌ نفسش‌ را بریده‌ بود

آیا شتاب‌ تیر كمك‌ كرد یا حسین‌
خود تیر را ز حنجره‌ بیرون‌ كشیده‌ بود

(احسان‌ محسنی‌فرد)



ای اهل عزا اجر شما با علی اصغر
مهمان حسینیم  بگو یا علی اصغر

این کودک شش ماهه گل باغ رباب است
پر پر شده در گلشن زهرا علی اصغر

هر کس که به گهواره ی دل جا دهد او را
او را بدهد در حرمش جا علی اصغر

ای سینه رنان دامن شش ماهه بگیرید
چون کرده به هر درد مداوا علی اصغر

طفلش مشماری که بود باب الحوائج
پرونده ما را کند امضاء علی اصغر

احرام عزا بند که با ناله بگوییم
لالا پسر فاطمه لالا علی اصغر

بر مجلس یاران حسین سر زند از لطف
همراه عمو گیرد اگر پا علی اصغر

(ولی الله کلامی)



در تنگناي حادثه بر لب نوا گرفت
از بي قراري‌اش دل هر آشنا گرفت

با شوق پر کشيدن از اين خاک بي فروغ
در بين گاهواره قنوت دعا گرفت

اعلام کرد تشنه‌ي‌ صبح شهادت است
آنقدر ناله زد که گلوي صدا گرفت

آنقدر اشک ريخت که خورشيد تيره شد
از شرم چشم غرق به خونش، هوا گرفت

در آخرين وداع غريبانه اش پدر
او را به روي دست براي خدا گرفت

ناگاه يک سه شعبه سراسيمه سر رسيد
ناباورانه فرصت يک بوسه را گرفت

تا عرش رفت مرثيه‌ي سرخ حنجرش
جبريل روضه خواند و خدا هم عزا گرفت

از شرم چشم هاي پر از حسرت رباب
قنداقه را امام به زير عبا گرفت

شاعر نوشت از کرم دست کوچکش
آخر از او حواله‌ي يک کربلا گرفت

(یوسف رحیمی)



 گهواره نیست جای من و گریه های من
قنداقه نیست جای من و دست و پای من

من قول می دهم که ز خود راضی اَت کنم
بهتر ز خنده نیست رجز، از برای من

لبخند می زنم به تو وقت شهادتم
تا سر زند ز حرمله تیر بلای من

باید دَمارِ تیر سه شعبه در آورم
زان پس رباب نغمه کند لای لای من

کاری کنم که هلهله ها بی اثر شود
ذبح عظیم می شود این ماجرای من

باید به روی دست تو  من  دست و پا زنم
تا سرفراز گردی از این ادعای من

حیرت زده کنم همۀ این سپاه را
احیاگرِ غدیرِ علی کربلای من

بالای دست حضرت سلطان فدا شدن
یعنی رسیدن به لقای خدای من

حتی اگر به نیزۀ دشمن رود سرم
عالم خبر شوند از این ابتلای من

تا روز حشر من سند غربتت شوم
برپا کنند عالم و آدم عزای من

(محمود ژولیده)



هَل من مُعین..." شنیدی و ابیات ناب را
دادی به شیوه ی خودت آخر جواب را

اذن شهادت است در اعماق گریه ات
تنها به این بهانه طلب کردی آب را

مردی شدی برای خودت روی دست من!
دشمن شناخت  زبده ترین  هم رکاب  را

گردن گرفته ای دگر ای نور چشم من!
ای کاش حرمله نزند آفتاب را!

چشم تو باز مانده شبیه لبت علی!
لالاییِ سه شعبه  گرفت از تو خواب را!

قنداقه دست و پای تو را سخت بسته است
زیر عبا ادامه بده پیچ و تاب را

هرجای خیمه گاه، نگاهِ رباب هست!
خواهر! بیا ببر تو ازینجا رباب را

(عـارفه دهــقانی)



 دو قدم رفته و، مي خواست پدر، برگردد
سرِ گهواره به آغوش پسر برگردد

شوق ديدار پسر مي كشدش از ميدان
ظاهرا از سرِ تكليف، نظر برگردد

مرد ميدان جگرش خون شده بود، آمد تا
به دل معركه با پاره جگر برگردد

او كه مجموعه ي درد است...! نبينم هرگز...!
اينچنين منقلب و زير و زبر برگردد

صحبت از شهد و عسل بود، وليكن وقتي
نمك افزوده شود، طعم شكر برگردد

بعد از آن تلخ ترين لحظه رقم خواهد خورد
پدر اينبار، جگر سوخته تر برگردد

نوك پيكان به گلو خيره شد اي واي خدا
چاره اي كن نظر تير سه پر برگردد

هم گلو نازك و هم تير به پهناي گلو
واي از آن لحظه كه يك مرتبه سر برگردد

(علي احدي)



 خیرت قبول مادر آیینه ها رباب
ای با حسین یکدله و یکصدا، رباب

ذبح عظیم توست همین شیرخواره ات
ای هاجر غیور نبینی بلا، رباب

رو کرده ای برای تمام جهانیان
تو معتبرترین سند کربلا، رباب

من بیمه ی  تبسم  طفلت شدم فقط
گر میکنم به مهر حسین اکتفا، رباب

شیعه اگر که شیعه باب الحوائج است  
جزتو نمیکند به کسی اعتنا، رباب

شش بیت نذرحضرت شش ماهه کرده ام
مُهری بزن به آخر این شعر،یا رباب

(رضا دین پرور)



 وقت آن است بگیری قمرش گردانی
پسرت را به فدای پدرش گردانی

ایستاده به روی پای خودش از امروز
مرد گشته، ببرش مرد تَرَش گردانی

بی گناهی تو اثبات شود می ارزد
پس ببر تا سند معتبرش گردانی

تو فقط نیزه نخور صدعلی اصغر به فدات
دادمش بلکه بگیری سپرش گردانی

گلویش تازه گل انداخته من می ترسم
صبرکن تا صدقه دور سرش گردانی

جان من قول بده پیش کسی رو نزنی
جان من قول بده زودبرش گردانی

طفل من تا بغل توست خیالم جمع است
نکند حرمله را با خبرش گردانی

(علی اکبر لطیفیان)



 بر لب دریا، لب دریادلان خشکیده است
 از عطش دل ها کباب است و زبان خشکیده است

 کربلا بستان عشق است و شهامت، ای دریغ
 کز سموم تشنگی این بوستان خشکیده است

 سوز بی آبی اثر کرده است بر اهل حرم
 هر طرف بینی لب پیر و جوان خشکیده است

 آه از مهمان نوازانی که در دشت بلا
 میزبان سیراب و کام میهمان خشکیده است

 دامن مادر چو دریا اصغرش چون ماهی است
 کام ماهی بر لب آب روان خشکیده است

 نازم این همّت که عباس آید از دریا ولی
 آب بر دوش است و لب ها همچنان خشکیده است

 گر ندارد اشک تا آبی به لب هایش زند
 چشمه چشم رباب از سوز جان خشکیده است

 (سیدفضل الله قدسی)



 ذبیح من که زخمت به خون بخشیده زیبایی
دهان خشک و چشم نیم بازت گشته دریایی

منم خورشید و تو همچون ستاره بر سر دوشم
رخت گردیده چون ماه بنی هاشم تماشایی

تبسم های تو دل برده از عباس و از اکبر
تلظی های تو داده حرم را شغل سقایی

به قد کوچک و سن کمت نازم که تا محشر
دهد زخم گلویت آب بر گل های زهرایی

تو دیشب تا سحر بیدار بودی و در اطرافت
صدای العطش گردیده بود آوای لالایی

تبسم کن که می بینم سر ببریده ات با من
چهل منزل کند بالای نیزه راه پیمایی

تمام تشنگان را بود بر لب حرفِ آب اما
تو بهر آب گفتن هم نبودت هیچ یارایی

زبس زیبا شدی برروی دستم دم به دم ازمن
گلویت دل ربایی می کند، رویت دل آرایی

به روی دست من ذبح تو بر من سخت اما
تو با لبخند خونینت به من دادی شکیبایی

اگر چه دم به دم رفتم زمیدان کشته آوردم
تو تا بودی مرا در دل نبود احساس تنهایی

(غلامرضا سازگار)



 فکری به حال ماهی در التهاب کن
 بابا برای تشنگی من شتاب کن

دردی عمیق در رگ من تیر می کشد
 من را برای ذبح عظیم انتخاب کن

 هل من معین توست که لبیک می دهم
 اَمَّن یجیب های مرا مستجاب کن

 من روی دست های تو قد می کشم، پدر
 از این به بعد روی نبردم حساب کن

 داغ جوان چه زود تو را پیر کرده است!
 با خون من محاسن خود را خضاب کن

 گهواره هم که تاب ندارد بدون من
 فکری به حال خاطره های رباب کن

 وقتش رسیده نیزه ی خود را علم کنند
 هفتاد و دومین غزلت را کتاب کن

(وحیده گرجی)



 شکست حرمت نایت، شکست قلب حرم
 به زیر بار مصیبت شکسته شد کمرم

کبوترم که شکستند بی هوا پر من
 گرفت تیر سه پر، مابقی بال و پرم

تو تیرخورده ای و می کِشد تن من تیر
 درست تیر سه شعبه نشست بر جگرم

تو را اگر که ببیند رباب می میرد
 تو را میان عبا، پشت خیمه ها ببرم

سرم به زیر و سرت را به سینه چسباندم
 مراقبم که نیفتد سر از تنت پسرم

  دعا بکن که پدر با تو بر زمین نخورد
 که نا نمانده در این نیمه جان مختصرم

جلو جلو سر من سهم نیزه می شد کاش
 ولی سر تو نمی شد چنین جدا به برم

(محسن حنیفی)



 طفلی به روی دست پدر پا گرفت و رفت
مانند مرد حق خودش را گرفت و رفت

منت کشیدن پدرش را نداشت تاب
از دست تیر آب گوارا گرفت و رفت

تنها پسر به درد پدر گوش داد و تیر
تا نشنود، به گوش علی جا گرفت و رفت

روی گلوی خود با سه شعبه ای
بر لوح غربت پدر امضا گرفت و رفت

چیزی نگفت دم نزد و ناله ای نکرد
سر را چو پیر طایفه بالا گرفت و رفت

مردانه روی پای خودش ایستاده بود
مانند مرد، حقِّ خودش را گرفت و رفت

(موسی علیمرادی)



ای بر غریبیِ تو درود و سلام من
شد آخرین جهاد سپاهت به نام من

 (هل من معین) تو گفتی و (لبیک) سهم من
یعنی شراب وصل تو باشد به کام من

بیهوده خیمه، نغمۀ لالایی ام زند
گهواره نیست در خور شأن و مقام من

گر شیرخواره ام، اسدلله زاده ام
شیر خداست سَروَر و جدّ گرام من

من آخرین مجاهد نستوه لشگرم
باید شود فدای ولایت تمام من

یک قطره آب از لب دریایشان محال
شد شیر مادرم ز جفاها حرام من

من تشنۀ شهادت و مجنون دلبرم
مرهون آب کِی شود ای قوم، جام من

دریای آب و حنجر عطشان! عجیب نیست؟
این علت شکست شما و دوام من

می خواستم، هدایتتان با عطش کنم
دل های سنگتان نشد ای قوم رام من

تا حال اگر به لشگر کوفی مجال بود
حالا شکستِ قطعی شان از قیام من

قنداقه ام، همین کفن و گریه ام، رجز
این آخرین دفاعم و آخر کلام من

تیر سه شعبه بر گلویم می زنی؟! بزن
من صید، کِی شوم؟ تو بیفتی به دام من

وقتی به مرگ، قهقهه، مستانه می زنم
حیرت کنند، دشمنِ اندیشه خام من

باور نداشت دشمن اگر، خندۀ مرا
پس از گلوی پاره بپرسد مرام من

تا قتلگاهِ من، شود آغوش گرم دوست
شد مرکبم دو دست بلند امام من

خمّ غدیرِ کرب و بلا را نشان، منم
تا بر فراز دست حسین است بام من

در حرب گاهِ عشق، که از من بزرگتر؟
با خون زدم به قلب سپاه ای امام من

حلقم ز تیر حرمله پاشیده شد ز هم
در پشت خیمه سخت شود انسجام من

از خون من محاسن بابا خضاب شد
گیرد امام عصر، یقین انتقام من

(محمود ژولیده)



 وقتش شده بر دست بگیرد جگرش را
مردی که شکسته ست مصیبت کمرش را

پروانه به هم ریخته گهواره ی خود را
تا باز کند از پر قنداق پرش را

تلخ است پدر گریه کند طفل بخندد
سخت است که پنهان بکند چشم ترش را

دور و برش آنقدر کسی نیست که باید
این طفل در آغوش بگیرد پدرش را

مادر نگران است خدایا نکند تیر
نیت کند از شیر بگیرد پسرش را

هم چشم به راه است که سیراب بیارند
هم دلهره دارد که مبادا خبرش را...

افسوس از آن تیر و کمانی که گرفته ست
این بار سپیدی گلویی نظرش را

(علی عباسی)



 بر روی دست، هست خودش را گرفت و بعد...
بغضی میان حنجره اش جا گرفت و بعد...

رو کرد سمت کوفه و تا گفت: این علی ست
کینه میان سینه ی شان پا گرفت و بعد...

تیری شد و سه شعبه شد و در کمان نشست
یادی ز عقده های پدرها گرفت و بعد...

هو هو نبود روی لبش، لا إله بود
إذنی ز لات و هبّل و عُزّی گرفت و بعد...

هر شعبۀ سه شعبه به قلبی نشانه رفت
پس جان طفل و مادر و بابا گرفت و بعد...

پای پدر به لرزه که افتاد ناگهان
قلبش به یاد حضرت سقا گرفت و بعد...

می گفت نیزه ای که علمدار را شکست
با یک اشاره ماهی ما را گرفت و رفت...

مادر میان خیمه به گهواره خیره گفت:
بر روی دست، هست خودش را گرفت و بعد...

(حسین ایزدی)



 آئینه‌ام‌ جمال‌ تو را آرزو كنم‌
آلاله‌ام‌ بهشت‌ ولا آرزو كنم‌

ماهم‌ اسیر پنجۀ‌ ظلمت‌ نمی‌شوم‌
خضر رهم‌ كه‌ آب‌ بقا آرزو كنم‌

آغوش‌ گرم‌ تو كه‌ خدای‌ محبتی
‌ یعنی‌ مقام‌ انس‌ تو را آرزو كنم‌

اشكم‌ برای‌ آب‌ نباشد كه‌ از خدا
یاری‌ سیدالشهدا آرزو كنم‌

شش ماهه‌ام‌ حریص‌ شهادت‌ شده‌ دلم‌
 تیر سه‌ شعبه‌ را به‌ خدا آرزو كنم‌

این‌ كوفیان‌ شرور و بد اندیش‌ و ناكس‌اند
 از حق‌ سلامت‌ اسرا آرزو كنم‌

سر بر فراز نیزه‌ اگر می‌رود چه‌ غم‌؟
سر را ز تن‌ به‌ نیزه‌ جدا آرزو كنم‌

بالای‌ نیزه‌ بعثت‌ عشق‌ مرا ببین‌
پیغمبرم‌ حریم‌ حرا آرزو كنم‌

گم‌ گشته‌ هم چو محسن‌ زهرا مزار من‌
شوریده‌ام‌ مقام‌ فنا آرزو كنم

(سید محمد میرهاشمی)



 آن کودکی که در دل میدان امان نداشت
تاب گلوی خشک ورا آسمان نداشت

می خواست یک کلام بگوید که تشنه ام
اما هزار حیف که طفلی زبان نداشت

می خواست تا به اشک کند رفع تشنگی
یک قطره هم به چشم خود اشک روان نداشت

مادر همیشه مظهر امواج دردهاست
اینجا رباب هم به جز آه و فغان نداشت

دیدند با عبای رسول آمده حسین
حجت تمام تر به دل کاروان نداشت

موجی فرات می زد و لب روی لب علی
بی رحمی عیان که نیاز بیان نداشت

تحریک شد قلوب تمام سپاهیان
گفتند: شیرخواره که بر ما زیان نداشت

یک تیر آمد و سه هدف را نشانه زد
جز طفل و قلب مادر و بابا نشان نداشت

با سرعتی که تیر به حلقوم او نشست
حتی برای بستن چشمش زمان نداشت

گیرم گره حسین ز قنداقه باز کرد
تا دست و پا زند، تن اصغر که جان نداشت

پاشید خون او به سما و به ناله گفت:
ششماهه که نیاز به تیر و کمان نداشت

(رضا رسول زاده)



 ای تو زیبا غنچۀ بستان من
چشم خود وا كن، گل عطشان من

باز كن چشمان ناز خویش را
دور كن از خیمه ها تشویش را

عازم دیدار پیغمبر شدی
تو در آغوشم ـ علی ـ پرپر شدی

تو در آغوشم چه زیبا خفته ای
با نگاه خود، به بابا گفته ای:

ای پدر ای كاش سربازت شوم
كودكم ای كاش جانبازت شوم

ای پدر ای كاش چون قاسم شوم
سوی درگاه خدا عازم شوم

كاش مانند عموی با وفا
پیش پای تو كنم جانم فدا

كاش مثل اكبرت عاشق شوم
بهر دیدار خدا لایق شوم"

ای گل سرخ و سپید من، علی
طفل شش ماهه، شهید من، علی

ای چراغ خیمه هایم روی تو
ای تمام چشم هامان، سوی تو

ای گواه غربت اهل حرم
اصغرم ای  اصغرم ای اصغرم

ای كه طفل پاك و معصومی، علی
مثل جد خویش مظلومی، علی

ای طلوع عشق، در سیمای تو
ای قرار من، رخ زیبای تو

ای بهار من چرا پژمرده ای؟
طاقت و صبر از دل من برده ای

پیش چشمم ای گل زیبای من
تیر بر حلقت زدند ای وای من

بر گلویت تیر كین، پرتاب شد
چشم های خسته ات در خواب شد

شد تو را گهواره آغوش پدر
كی شود داغت فراموش پدر؟

كی چنین تشنه گلی پرپر شود؟
حنجری از تیرِ كینه تر شود؟

كی چنین بوده كنار رود آب؟
كودك شش ماهه ای در التهاب...

(سیدحبیب حبیب پور)