من از حدود پنجسالگی این کار را میکردم و صبحها گوسفندها را میبردم تا به گله ملحق کنم و غروب هم میرفتم و آنها را به منزل میآوردم.
بردن و آوردن گوسفندها، ماجراهایی فراوانی داشت؛ گاهی گوسفندها فرار میکردند و به منزل و یا حتی مغازهای وارد میشدند. گاهی در جدا کردن گوسفندها از گوسفند دیگران اشتباه میشد و دردسرهای پیش میآمد. تقریباً هرچند روز یکبار ما شاهد ماجرایی در این زمینه بودیم.
زایمان گوسفندها و تولد برهها یا بزغالهها هم جالب بود. موقع زایمان گوسفندها ساعتها معطل میماندیم تا زایمان را تماشا کنیم و بعد هم لیسیدن بره توسط مادر و شیر خوردن برهها و بزغالهها را میدیدیم.[1]
[1] - خاطرات حجت الاسلام و المسلمین دکتر حسن روحانی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ج اول، 1388، خاطرات روحانی، ص 31