کد خبر 504528
تاریخ انتشار: ۱۴ آذر ۱۳۹۴ - ۱۵:۳۶

بعضی کتاب‌ها خیلی زود بر سر زبان ها می‌افتد. کتاب هایی که بسیار خواندنی‌اند ولی شاید فرصت خواندن این کتاب ها را نداریم.

به گزارش مشرق، در قسمت ابتدایی این کتاب یک زندگینامه خودنوشت از سردار سلیمانی وجود دارد که به بخشی از فعالیت‌های او در دوران ابتدایی جنگ اشاره می‌کند. اما در بخش‌های دیگر این کتاب بیشتر از سخنرانی‌ها و خاطرات سردار که مرتبط با سه عملیات بزرگ والفجر ۸، کربلاي ۴ و کربلاي ۵ استفاده شده است تا از دل این سخنرانی‌ها، خاطراتی را از سردار سلیمانی و سایر همرزمانش نقل کند و به این وسیله شخصیت او را به مخاطب این کتاب معرفی کند.

وجود بیش از ۸۰ عکس رنگی از مقاطع مختلف زندگی سردار سلیمانی یکی دیگر از ویژگی‌های جالب این کتاب است که تماشای آن، می‌تواند برای هر مخاطبی جذاب باشد. عکس‌هایی از روزهای جوانی سردار و حضور او در جبهه‌های جنگ تا عکس‌هایی از حضور او در کنار مقام معظم رهبری و دیگر فرماندهان شاخص نظامی کشور که همگی با ذوق نویسنده اثر از میان انبوهی از عکس‌ها دستچین شده است و در کنار هرکدام از خاطرات ایشان درج شده است.

همچنین یکی دیگر از ویژگی‌های شاخص این اثر، ترجمه و ارائه یکی از مقالات خارجی منتشر شده در ارتباط با سردار سلیمانی است که توسط یکی از پژوهشکده‌های سیاسی آمریکا منتشر شده و نشان‌دهنده نگاه پُر از هراس و البته احترام غربی‌ها، به شخصیت این سردار مبارز ایرانی است.

کتاب «حاج قاسم» هفدهمین اثر از مجموعه کتاب‌های «یاران ناب» است که توسط انتشارات «یا زهرا(س)» و با قیمت ۷۵۰۰ تومان روانه بازار نشر شده است.         

با هم بخش‌هایی از این اثر را می‌خوانیم:

پرده اول: «حاج قاسم» به روایت حاج قاسم 

[این بخش برگرفته از مصاحبه حاج قاسم سلیمانی با دوهفته‌نامه «پیام انقلاب» در سال ۱۳۶۹ است.] من قاسم سلیمانی فرمانده «سپاه هفتم صاحب الزمان(عج)» کرمان هستم. در سال ۱۳۳۷ در روستای «قنات ملک» از توابع کرمان به دنیا آمدم. دیپلم هستم و دارای همسر و دو فرزند یکی پسر و یکی دختر، می‌باشم.         

قبل از انقلاب در «سازمان آب» کرمان به استخدام درآمدم و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در اول خرداد سال ۱۳۵۹ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمدم.      

با شروع جنگ و حمله عراق به فرودگاه‌های کشور، مدتی از هواپیماهای مستقر در فرودگاه کرمان محافظت می‌کردم. دو یا سه ماه پس از شروع جنگ در قالب اولین نیروهای اعزامی از کرمان که حدود ۳۰۰ نفر بودند، عازم جبهه‌های سوسنگرد شدیم و به عنوان فرمانده دسته مشغول به کار شدم.          

در روزهای اول ورود به جبهه، دشمن را قادر به انجام هرکاری می‌دانستم، اما در اولین حمله‌ای که انجام دادیم، موفق شدیم نیروهای دشمن را از کنار جاده سوسنگرد تا حمیدیه به عقب برانیم و تلفاتی نیز بر آن‌ها وارد کنیم که این امر باعث شد تصور غلطی که از دشمن در ذهن داشتم از بین برود. یادم می‌آید که پس از این حمله، شب‌ها وارد مواضع عراقی‌ها می‌شدیم. دوستی داشتم به نام «حمید چریک» که بعداً به شهادت رسید. او حتی برخی مواقع با موتور سیکلت خود را به خاکریزهای عراقی‌ها می‌رساند.

در آن موقع هیچ‌کس انتظار نداشت جنگ در همان سال به پایان برسد. اگر کسی هم می‌گفت جنگ ممکن است مثلاً شش سال طول بکشد، باور نمی‌کردیم. ولی در طول جنگ انتظار هشت سال را برای ادامه جنگ داشتیم.

من شوق و علاقه زیادی به طرح‌ها و مسائل نظامی داشتم و علاقه مند به حضور در جبهه بودم و درست به دلیل همین علاقه بود که با یک ماموریت ۱۵ روزه وارد جبهه شدم و دیگر تا آخر جنگ بازنگشتم.

بهترین عملیاتی که در آن شرکت کردم «فتح‌المبین» بود که آن زمان برای اولین بار به ما ماموریت داده شد که تیپ تشکیل بدهیم و من که مجروح هم بودم، معاونت فرماندهی محور در جبهه «شوش» و «دشت عباس» را برعهده گرفتم. این عملیات از نظر بازدهی برای من بسیار شیرین و خاطره‌انگیز است، زیرا با این که از نظر سلاح بسیار در مضیقه بودیم، اما به همت رزمندگان اسلام توانستیم حدود ۳۰۰۰ عراقی را به اسارت درآوریم.        

عملیات «والفجر ۸» نیز گذشته از پیروزی که به دنبال داشت، از لحاظ آماده‌سازی و سختی‌هایی که بچه‌ها متحمل شدند، بسیار لذت‌بخش بود. در این عملیات نقش اساسی به لشکر ثارالله کرمان داده شده بود.

سخت‌ترین لحظه‌ها برای کسانی که مسئولیتی در جنگ داشتند، لحظه‌ای بود که همرزمان یا دوستان آنان به شهادت می‌رسیدند و این امر وقتی شدت بیشتری می‌یافت که آن شهید سعید به عنوان پایه و ستونی برای جنگ مطرح بود. هنگامی که «حسن باقری» و «مجید بقایی» به شهادت رسیدند، احساس کردیم که نقصی در جنگ به وجود آمده است. شهید باقری، «بهشتی» جبهه بود و کسانی امثال او، اهرم‌هایی در دست فرماندهان جنگ برای حل مشکلات و رفع فشارهای دشمن بودند.

پرده دوم: غیرتمندان و عاشقان رفتند...         

[این بخش از کتاب مربوط به سخنرانی پرشور و حزن‌انگیز حاج قاسم سلیمانی طی مراسم تشییع شهدای عملیات «والفجر۸» در شهر کرمان است. در طول این سخنان بغض و گریه‌ پُرسوز حاج قاسم، باعث گریه‌ جمعیت حاضر شده و این سخنرانی را به یکی از ماندنی‌ترین یادگارهای حاج قاسم از سال‌های دفاع مقدس تبدیل کرده است.]

گوارا باد بر شما امت عزیز، غیرتمند، ایثارگر، شهادت طلب و شهادت‌پرور، این فتح‌الفتوحی که خداوند منان هدیه کرد به شما، گوارای‌تان باد شهدا، این پیروزی که هدیه‌ای الهی بود. آنچه که شادی را بر دلمان می‌نشاند، لشکری که تمام گردان‌هایش شامل لطف خداوند شدند و فاتح هدف‌هایشان شدند، ولی خنده بر دل‌های رزمندگان و سربازان و فرماندهان لشکر ثارالله نماند و غمی برجا ماند. غم از دست دادن و جدایی بین ما و این عزیزان.

چگونه لبی بخندد که در آن جمع ابراهیم هندوزاده نباشد؟!         
چگونه لبی بخندد که در آن جمع محمد نصراللهی نباشد؟!          
چگونه لبی بخندد که در آن جمع علمدار لشکر ثارالله، احمد امینی نباشد؟!  
چگونه لبی بخندد که طلبه شجاع و ایثارگر حسن یزدانی نباشد؟! 

مادران شهدا! امروز در جمع این پنج‌تن، ما حمزه‌ای داریم که به منزله‌ حمزه سیدالشهدا که در جنگ احد، پیامبر اکرم فرمود: «حمزه گریه‌ای کننده‌ای ندارد.» او هم گریه کننده ندارد.         

مردم کرمان! غیرتمندان کرمان! جوانان کرمان! مخلصین رفتند، غیرتمندان رفتند، عاشقان رفتند، عرفا رفتند، علمداران لشکر ثارالله رفتند و آن‌ها با خون‌شان، با گذشت‌شان، با ایثارشان، این‌گونه فداکاری کردند و این پیروزی را به شما هدیه کردند.

مردم! خدا می‌داند که آخرین گفتارهای همه‌ بسیجی‌های مظلوم و همه‌ی پابرهنه‌ها و همه‌ی مستضعفین جبهه‌ها و همه‌ گردن کج‌ها در پیشگاه خدا این بود: «خدایا! نیاید آن روزی که ما ببینیم ملت ما سرافکنده است. خدایا! در این ۲۲ بهمن ملت ما را سربلند کن.»     

آن‌ها شادی لب‌های شما را می‌خواستند. این دعایشان بود و این خواسته‌شان از خداوند بود. من چه بگویم از شهدا، از این عزیزان، از این مخلصین، از این عرفایی که رفتند!    

خدایا! تو شاهد هستی پنج روز به عملیات [والفجر۸] مانده، هرگز اشک از صورت بسیجی‌های ما خشک نشد. یک‌سره گریه می‌کردند. گردن‌هایشان کج بود. فریاد می‌زدند: خدایا! رو سیاه‌مان نکن. خدایا! شرمنده‌مان نکن.

خدایا! این اشک‌ها عصای موسی شد و نیل را شکافت. اروند را شکافت و بسیجی‌های مظلوم ما را عبور داد و ما این را دیدیم. ما در آن شبِ طوفانی و ظلمات تاریک عملیات که امیدی به موفقیت نداشتیم، دیدیم این را.   می‌گفتیم: خدایا! تو باید همان‌طور که موسی را از نیل عبور دادی، ما را از اینجا عبور بده. می‌گفتیم: خدایا! خودت فرمودی: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا.» خدایا! خودت گفتی حرکت کنید، من هدایت می‌کنم. خدایا! کمک‌مان کن و خدا در آن شب عملیات کمک‌مان کرد...

پرده سوم: شاد بودن ملت ایران، آرزوی دنیایی شهدا بود         

[این بخش از کتاب در ارتباط با سخنرانی جاودانه حاج قاسم سلیمانی در «مهدیه قرارگاه شهید کازرونی» بعد از عملیات کربلای ۵ در اسفند ماه سال ۱۳۶۵ است.]

یک شب قبل از عملیات، شبی داشتیم در لشکر به نام «شب وداع» و «شب بیعت». نیمه‌های شب بود. تا ساعت ۴ صبح طول کشید. محمد مشایخی برق را روشن کرد و گفت: «می‌خواهم در روشنایی حرف بزنم.» شاید نوارش باشد، اگر نباشد بر قلب‌ها هست. گفت: «بیعت می‌کنم، پیمان می‌بندم، نوشته‌ام و اعلام می‌کنم. در همسایگی‌ام شش یتیم در سمت راست و در سمت چپ شش یتیم دیگر وجود دارد. به آن‌ها نوشته‌ام که یا پیروز می‌شویم و برمی‌گردم و یا این که شهید می‌شوم.» رو کرد به فرماندهان لشکر و اعلام کرد که اگر من به عقب برگشتم، با تیر بزنیدم. گفت: «می‌خواهم در روشنایی اعلام کنم که همه‌ شما شاهد باشید که بر پیمانم هستم.»   

شهید زندی! حاج مهدی عزیز! من با این زبان قاصرم، پاسداران نمونه لشکر بعد از عملیات والفجر۸ را معرفی کردم. همین‌قدر که اسمش را اعلام کردم، به خدا  زانویش لرزید. مثل بچه‌های مادر مرده گریه می‌کرد. زیر بازوانش را گرفتم و بلندش کردم.  

به همه مردم بگویید، به مادران شهدا، به پدران شهدا، به اسیران و به مفقودین و به حزب‌الله بگویید مه خدمتکاران، فرزندانتان، حسین‌وار جنگیدند که پیشکسوت نبرد بودند. به آن‌ها بگویید نگران نباشید که جمعی در خدمتشان بود، مسافر بودند و به قافله پیوستند. به آن‌ها بگویید و پیام ببرید از جبهه که آن‌ها در دعایشان شاید یک یا دو خواسته دنیایی داشتند.

به خدا قسم! همه آن‌ها با گریه آن را می‌خواستند که خدایا، ما بهشت را بر این دنیا ترجیح می‌دهیم که ما خون‌بهای این باشیم که برویم و این ملت از پیروزی و فتحی که به دست می‌آید، خندان باشند. می‌گفتند ما برویم و ما نباشیم که امام، خدای ناکرده نگران و ناراحت باشد. آرزوی دنیوی‌شان این بود که ملت ایران شاد و خندان باشد. امام شاد باشد و شاید آرزوی دنیوی دیگری هم داشتند و آن، بوسیدن قبر مظلوم، غبار گرفته و محاصره شده‌ اباعبدالله‌ الحسین(ع) بود. حتماً این هم آرزوی‌شان بود و قطعاً به آرزوی‌شان رسیده‌اند.           

این خون‌ها، خون‌بهای گرانقدری است. فتحی که حاصل شد و زمینه‌ای که باز کرده، این فتح برابری می‌کند با تمام سال‌ها ینبردمان و با تمام سال‌های جنگ‌مان. درست است که ما عزیزان گرانقدری را از دست داده‌ایم، ولی فتح بسیار بزرگی بر اثر رشادت این‌ها و خون این‌ها حاصل شد.         

نه من، نه امام، خدا از شما بندگانش تشکر می‌کند که مردانه ایستادید که مردانه جنگیدید. این فتح، فتح بزرگی است. فتحی است که قطعاً و ان‌شاءالله خاتمه جنگ است و خاتمه عمر کفر است و همه کفرپیشگان را برخواهد داشت.

پرده چهارم: سردار سلیمانی در نگاه غربی‌ها 

[موسسه «امیرکن انترپرایز» که اصلی‌ترین و موثرترین موسسه در زمینه سیاست‌گذاری کلان ایالات متحده آمریکاست و از آن به عنوان «اتاق فکر» آمریکا یاد می‌شود، در سومین مقاله از سلسله مقالاتی تحت عنوان «چشم انداز خاورمیانه»، توصیف خود را از سردار قاسم سلیمانی بیان کرده است. در این قسمت بخش‌هایی از این مقاله را می‌خوانیم.]

رئیس جمهور ایالات متحده در ۲۸ سال ۱۳۹۰ نام فرمانده عالی رتبه جمهوری اسلامی، سردار قاسم سلیمانی را به فهرست افراد تحریم شده از سوی ایالات متحده آمریکا افزود. برنامه‌ریزان ایالات متحده برای مقابله با فعالیت‌های سردار سلیمانی و نیروی قدس سپاه، ابتدا باید دلیل اقدامات جسورانه و کامیابی‌های نظامی این سردار سپاه را دریابند. گزارش‌های موجود درباره سردار سلیمانی، مردی را تصویر می‌کند که بی‌آن که آموزش رسمی فراوانی دیده باشد، فرمانده موفقی شده است.   

به رغم شهرت فعالیت‌های سردار سلیمانی، چیز زیادی درباره خود او نمی‌دانیم و شخصیتش هم‌چنان یک معماست. هدف این چشم‌انداز گشودن همین راز است و می‌خواهد با استفاده از منابع فارسی موجود، به بررسی روش مدیریت این فرمانده سپاه، زندگی نظامی وی و اظهارات عقیدتی اخیرش درباره صدور انقلاب بپردازد.  

انگیزه‌های فردی  

قاسم سلیمانی یک قهرمان جنگی و وطن پرست واقعی است که بعد از انقلاب، درحالی که ایران از سویی درگیر جنگ داخلی در کردستان بود و از سوی دیگر با اشغالگران عراقی دست‌و‌پنجه نرم می‌کرد، به سپاه پاسداران پیوست.     

در زمان جنگ و در عملیات شناسایی، برای پیش‌گیری از تلفات نیروهای تحت فرمان خود، جانش را به خطر می‌انداخت. دست‌کم، بنابر یک گزارش معتبر، سردار سلیمانی در یکی از این عملیات‌ها در ۱۱ تیر ۱۳۶۱، نزدیک بود به اسارت نیروهای عراقی درآید. در این گزارش هم احتیاط سردار سلیمانی پیش از عملیات را می‌توان دید و هم تمایلش به تقبل کارهای خطرناک.        

ارزش‌ها، اعتقادات و رهبری کاریزماتیک     

چهره‌ای که منابع موجود از سردار سلیمانی ترسیم می‌کنند، یک جنگجوی جوانمرد است، ولی کمتر در زمینه سیاسی وارد می‌شود. وقتی در کرمان به کارهای ساختمانی مشغول بوده، بیش‌ترین زمانش فراغتش را در زورخانه‌های عطایی و جهان می‌گذارنده است. جایی که علاوه بر ورزش، به تشویق و تقویت خُلق و خوی جوانمردی هم توجه می‌شود.    

جنگ ایران و عراق ضمن شکل دادن به ارزش‌ها و اعتقادات سردار سلیمانی، فرصت بروز خلصت‌های جوانمردی را هم که در زورخانه‌ها آموخته بوده برایش فراهم می‌کند. بدون شک، شرایط جنگی آن دوران، در ایجاد و تقویت ویژگی‌های یک رهبر کاریزماتیک در او موثر بوده است.          

سردار سلیمانی در سخنرانی‌های پرشورش، پیش و پس از عملیات جنگی، با گریه و زاری و تقاضای بخشش از شهدا، به خاطر شهید نشدن خود، افراد زیر امرش را به شدت تحت تاثیر قرار می‌داده است. پیش از هر حمله، او سربازانش را یکی‌یکی در آغوش می‌گیرد و در حالی که اشک می‌ریزد، با آن‌ها وداع می‌کند.          

اولین نشانه‌های قابلیت‌های تاکتیکی

سردار سلیمانی یک عمل‌گراست و در رویایی با مشکلات تاکتیکی توانایی رهبری خود را ثابت کرده است. منابع موجود او را فرماندهی معرفی می‌کنند که مهارت در تاکتیک‌های نظامی را خیلی پیش‌ترها و با تجربه شخصی آموخته است و به نظر می‌رسد برای این تجربه‌ها ارزش و اعتباری پیش از دستورات مقام‌های بالاتر قائل است.

سردار سلیمانی یک فرمانده محتاط و محافظه‌کار نیست و می‌گوید: «بهترین دفاع حمله است.» در ۴ مرداد ۱۳۶۶، نیروهای عراقی تقریباً لشکر ۴۱ ثارالله را به محاصره کامل درآوردند، ولی سردار سلیمانی با وجود فشار مدام و پیش‌روی روزانه عراقی‌ها، طرح یک ضدحمله را ریخت که البته فرماندهان مافوقش آن را نپذیرفتند و ایران نهایتاً در این درگیری‌ها شکستی خورد که شاید با اجرای نقشه سلیمانی می‌شد جلوی آن را گرفت.          

مخالفت با مردن بیهوده     

اخلاق و رفتار سردار سلیمانی، او را در دل افراد زیر فرماندهی‌اش بسیار محبوب کرده است. در ۱۱ مرداد ۱۳۶۵، در دیداری بسیار اتفاقی از شهر زادگاهش، کرمان، مقامات بهداشت محل را متهم کرد که اهمیتی برای حفظ جان سربازان زخمی او که برای درمان از جبهه برگشته‌اند، قائل نیستند. شواهدی نیز وجود دارد که با وجود احترامی که برای شهیدان قائل بوده و ستایشی که از شهادت می‌کرده، هیچ‌وقت حاضر نمی‌شده افرادش را بی‌دلیل به کشتن بدهد و همیشه آماده بوده که اگر نقشه‌های جنگی مقامات نظامی مافوقش به نظر او، منجر به مرگ غیرضروری افرادش می‌شود، با آن نقشه‌ها مخالفت کند.     


منبع: مهر