کد خبر 507566
تاریخ انتشار: ۲۲ آذر ۱۳۹۴ - ۰۹:۱۲

عین‏ الدوله به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) تلفن کرد که تقاضاها پذیرفته شده ولی کسی باور نکرد و هم‏چنان تهران در بحران و تعطیل بود و بر مهاجرین عبدالعظیم هم پیوسته اضافه می‌شد.

به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ مهاجرت صغری (مهاجرت بزرگ علمای اسلام و آزادی‌‏خواهان تهران) در چنین روزی از سال ۱۲۸۴ هجری شمسی آغاز شد.
پس از واقعه‌‏ فلک شدن تجار تهران به‌‏وسیله‌‏ حاکم شهر، قرار بر این شد که مردم در روز بعد، یعنی بیست و یکم آذرماه سال ۱۲۸۴ش، برای حل مشکل در مسجد بازار تهران جمع شوند. بدین‌‏ترتیب، حضرات آیات عظام: سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی و عده بسیاری از افراد سر‌شناس و مردم در مسجد شاه اجتماع کردند.

سیدجمال‌الدین واعظ اصفهانی به‌‏ منظور آگاه ساختن مردم از واقعه‌‏ روز قبل، بر فراز منبر رفت و هنوز لحظاتی از سخنرانی او نگذشته بود که امام جمعه، داماد شاه با بهانه کردن قسمتی از سخنان وی، سر به فریاد گذاشت و به اشاره او، تعدادی از گماشتگان با پایین کشیدن سیدجمال از منبر، با چوب و چماق بر سر مردم ریختند و جلسه را بر هم زدند.

همان شبی که واقعه مسجد شاه پیش آمد، جمعی از علما و مردم به منزل طباطبائی رفتند و برای کسب تکلیف و اتخاذ تصمیم به مذاکره پرداختند. طباطبایی در جمع مردم گفت: «به ‏واسطه کشمکش و زد و خوردی که امروز در مسجد شاه پیش آمد اگر ما چاره‌ای نیندیشیم ممکن است فردا دامنه اختلاف و زد و خورد توسعه پیدا کند و کار به دودستگی و خون‌‏ریزی و مفسده برسد و مردم عوام هم‏چنان فکر کنند که ما برای طرفداری از تجاری که قند را گران کرده بودند این مفسده را به‏پا کرده‌ایم و از ما گریزان بشوند. این است که به عقیده من برای دوری جستن از پیش‏آمد سوء و فتنه و فساد بهتر آن است که برای چندی تهران را ترک کرده و به حضرت عبدالعظیم رفته و در آنجا منزوی شویم.»

حضار، بیانات معظم‏له را تصدیق کردند. این پیشنهاد از طرف بهبهانی نیز پذیرفته شد و در تاریخ بیست و دوم آذرماه سال ۱۲۸۴ هجری شمسی (برابر با ۱۶شوال ۱۳۲۳ق) به سوی شهر ری رهسپار شدند. عین ‏الدوله خواست جلوگیری کند ولی ممکن نشد.

معروف‌ترین روحانیون که در این مهاجرت - که به‏نام مهاجرت صغری معروف شد - حضور داشتند، عبارت بودند از: سیدمحمد طباطبائی، سیدعبدالله بهبهانی، حاج شیخ‏ مرتضی آشتیانی،‌ صدرالعلماء، سیدجمال افجه، میرزامصطفی آشتیانی، سیدمحمدصادق کاشانی و شیخ محمدرضای قمی.

روز به روز به متحصنین افزوده می‌شد. حتی میرزامهدی پسر شیخ فضل‏ الله نوری نیز به صف مهاجرین و متحصنین پیوست. عین‏ الدوله برای بازگرداندن روحانیون به هر دری زد ولی نتیجه‌ای نگرفت. مخارج مهاجرین از سه ناحیه تأمین می‌گردید. نخست از ناحیه طرفداران میرزاعلی‏ اصغرخان اتابک (امین ‏السلطان) بود. مبلغی که از این ناحیه پرداخت شد، ۳۰ هزار تومان بود. دوم از ناحیه بازاریان بود. اینان از ترس عین‏ا لدوله در مهاجرت شرکت نکرده بودند ولی در عوض مخارج بست ‏نشینان را محرمانه می‌پرداختند.

سوم از ناحیه سالارالدوله پسر مظفرالدین‏ شاه بود. این شاهزاده که سودای پادشاهی در سر داشت، نقشه کشیده بود که با طرفداری از آزادی‏خواهان به سلطنت برسد. پول سالارالدوله به‏ وسیله ملک ‏المتکلمین به مهاجرین می‏ رسید و روی هم رفته بالغ بر ۸ هزار تومان شد. خود ملک‏ المتکلمین هم قسمتی از مستغلات خود را به گرو گذاشت و قریب ۷ هزار تومان به متحصنین رسانید.

امیربهادر جنگ داوطلب شده بود تا با خشونت به این تحصن پایان دهد و ۵۰۰ سرباز را به شهرری برده بود اما شاه با چنین اقدامی موافق نبود. درخواست‌های متنوعی از طرف متحصنین ابراز می‌شد. عده‌ای از متحصنین از شاه درخواست کردند مجلسی به‏نام عدالت‏خانه تشکیل یابد و نمایندگان آن از طرف علما، تجار، مالکین و دیگر طبقات انتخاب شوند و ریاست آن را شخص شاه به عهده گیرد.

عده‌ای از متحصنین می‌خواستند مستقیماً با شاه گفت‌‏وگو کنند و در میان درخواست‌های دیگر خود، برداشتن عین‏ الدوله را هم بخواهند. سرانجام ملک ‏المتکلمین و حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی که با شمس‏ الدین بیک سفیر عثمانی در تهران دوستی‌ داشتند او را واسطه ابلاغ تقاضاهای متحصنین به مظفرالدین‏شاه قرار دادند.

از جمله تقاضاهای متحصنین عبارت بودند از: ۱- نبودن عسکرگاریچی در راه قم. ۲- بازگرداندن حاج میرزامحمدرضا از رفسنجان به کرمان. ۳- بازگردانیدن تولیت مدرسه خان مروی به حاج شیخ‏مرتضی. ۴- تأمین عدالت‏خانه در همه‏جای ایران برای جلوگیری از ستمگری حکام. ۵- اجرای قوانین اسلام درباره تمام مردم به‏طور یکسان. ۶- برداشتن مسیو نوژ بلژیکی از سرگمرک و مالیه. ۷- برداشتن علاءالدوله از حکمرانی تهران. و ۸- کم نکردن تومانی ده شاهی از مواجب و مستمریات. این تقاضاها از طرف سفیر عثمانی به میرزانصرالله‏خان مشیرالدوله وزیر امور خارجه تسلیم شد تا به نظر شاه برسد.

مظفرالدین‏شاه که تا این هنگام از همه‏ جا بی‏ خبر مانده بود. اظهار داشت که به سفیر عثمانی اطلاع دهند که درخواست‌های آقایان پذیرفته شده و خود آنان با شکوه و پاسداری به تهران بازگردانیده خواهند شد. شاه با اطلاع از تقاضاهای مهاجرین، به عین ‏الدوله دستور اجرای آن‏ها را داد ولی عین‏ الدوله موضوع را به تأخیر گذاشت و سه روز مهلت خواست. البته قصدش این بود که در این فاصله به وسائلی متحصنین را پراکنده نماید و موضوع منتفی شود.

لذا حکومت پیشنهاد کرد مهاجرین نمایندگانی برای مذاکره با عین‏ الدوله اعزام دارند. چهار نفر نماینده، چهاردهم ذیقعده روانه شدند. گویا این چهار نفر را عین‏ الدوله می‌خواست محبوس و یا تبعید نمایند تا مهاجرین تسلیم شوند اما بلوای همان روز تهران که شاه هم جریان را دید و اطلاع از تعطیلی بازار یافت و متوجه شد که عین‏ الدوله دستور سابق او را درمورد اجرای تقاضاهای مهاجرین و بازگرداندن آن‏ها به مورد اجرا نگذاشته است، شاه عین‏ الدوله را خواست و گفت اگر تا فردا مقاصد آقایان اجرا نشود، خودم می‌روم و آن‏ها را می‌آورم.

عین‏ الدوله به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) تلفن کرد که تقاضاها پذیرفته شده ولی کسی باور نکرد و هم‏چنان تهران در بحران و تعطیل بود و بر مهاجرین عبدالعظیم هم پیوسته اضافه می‌شد. سیدجمال واعظ هم پس از یک ماه به مهاجرین پیوست. روز جمعه ۱۶ ذیقعده پس از یک ماه، امیربهادر دربار با اقبال ‏الدوله و نصرالسلطنه و شمس‏ الملک و امیرخان سردار و بعضی دیگر رجال دولت مأمور شدند با تشریفات، مهاجرین را بازگردانند.
سه ساعت به ظهر، وسط صحن منبر گذاشتند، حاج شیخ‏ محمد واعظ ملقب به خلاق‏المعانی بالای منبر رفت و دست‏خط شاه را قرائت نمود. پس از او شیخ مهدی (سلطان‏ المتکلمین) و سیداکبر شاه (اشرف‏ الواعظین) درخواست‌های مهاجرین را قرائت کردند. در این روز، اولین ‏بار فریاد «زنده باد ملت ایران» بلند شد و این زمزمه جدیدی بود که در فضای ایران طنین انداخت. در همان روز، بهبهانی و طباطبائی با کالسکه سلطنتی بازگشتند، دیگر علما هم در کالسکه‌های درباری جای گرفتند و با شکوه به شهر وارد شدند و به این ترتیب، تحصن یک ماهه (۱۶شوال تا ۱۶ذیقعده ۱۳۲۳ق) پایان پذیرفت.