به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ مهاجرت صغری (مهاجرت بزرگ علمای اسلام و آزادیخواهان تهران) در چنین روزی از سال ۱۲۸۴ هجری شمسی آغاز شد.
پس از واقعه فلک شدن تجار تهران بهوسیله حاکم شهر، قرار بر این شد که مردم در روز بعد، یعنی بیست و یکم آذرماه سال ۱۲۸۴ش، برای حل مشکل در مسجد بازار تهران جمع شوند. بدینترتیب، حضرات آیات عظام: سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی و عده بسیاری از افراد سرشناس و مردم در مسجد شاه اجتماع کردند.
سیدجمالالدین واعظ اصفهانی به منظور آگاه ساختن مردم از واقعه روز قبل، بر فراز منبر رفت و هنوز لحظاتی از سخنرانی او نگذشته بود که امام جمعه، داماد شاه با بهانه کردن قسمتی از سخنان وی، سر به فریاد گذاشت و به اشاره او، تعدادی از گماشتگان با پایین کشیدن سیدجمال از منبر، با چوب و چماق بر سر مردم ریختند و جلسه را بر هم زدند.
همان شبی که واقعه مسجد شاه پیش آمد، جمعی از علما و مردم به منزل طباطبائی رفتند و برای کسب تکلیف و اتخاذ تصمیم به مذاکره پرداختند. طباطبایی در جمع مردم گفت: «به واسطه کشمکش و زد و خوردی که امروز در مسجد شاه پیش آمد اگر ما چارهای نیندیشیم ممکن است فردا دامنه اختلاف و زد و خورد توسعه پیدا کند و کار به دودستگی و خونریزی و مفسده برسد و مردم عوام همچنان فکر کنند که ما برای طرفداری از تجاری که قند را گران کرده بودند این مفسده را بهپا کردهایم و از ما گریزان بشوند. این است که به عقیده من برای دوری جستن از پیشآمد سوء و فتنه و فساد بهتر آن است که برای چندی تهران را ترک کرده و به حضرت عبدالعظیم رفته و در آنجا منزوی شویم.»
حضار، بیانات معظمله را تصدیق کردند. این پیشنهاد از طرف بهبهانی نیز پذیرفته شد و در تاریخ بیست و دوم آذرماه سال ۱۲۸۴ هجری شمسی (برابر با ۱۶شوال ۱۳۲۳ق) به سوی شهر ری رهسپار شدند. عین الدوله خواست جلوگیری کند ولی ممکن نشد.
معروفترین روحانیون که در این مهاجرت - که بهنام مهاجرت صغری معروف شد - حضور داشتند، عبارت بودند از: سیدمحمد طباطبائی، سیدعبدالله بهبهانی، حاج شیخ مرتضی آشتیانی، صدرالعلماء، سیدجمال افجه، میرزامصطفی آشتیانی، سیدمحمدصادق کاشانی و شیخ محمدرضای قمی.
روز به روز به متحصنین افزوده میشد. حتی میرزامهدی پسر شیخ فضل الله نوری نیز به صف مهاجرین و متحصنین پیوست. عین الدوله برای بازگرداندن روحانیون به هر دری زد ولی نتیجهای نگرفت. مخارج مهاجرین از سه ناحیه تأمین میگردید. نخست از ناحیه طرفداران میرزاعلی اصغرخان اتابک (امین السلطان) بود. مبلغی که از این ناحیه پرداخت شد، ۳۰ هزار تومان بود. دوم از ناحیه بازاریان بود. اینان از ترس عینا لدوله در مهاجرت شرکت نکرده بودند ولی در عوض مخارج بست نشینان را محرمانه میپرداختند.
سوم از ناحیه سالارالدوله پسر مظفرالدین شاه بود. این شاهزاده که سودای پادشاهی در سر داشت، نقشه کشیده بود که با طرفداری از آزادیخواهان به سلطنت برسد. پول سالارالدوله به وسیله ملک المتکلمین به مهاجرین می رسید و روی هم رفته بالغ بر ۸ هزار تومان شد. خود ملک المتکلمین هم قسمتی از مستغلات خود را به گرو گذاشت و قریب ۷ هزار تومان به متحصنین رسانید.
امیربهادر جنگ داوطلب شده بود تا با خشونت به این تحصن پایان دهد و ۵۰۰ سرباز را به شهرری برده بود اما شاه با چنین اقدامی موافق نبود. درخواستهای متنوعی از طرف متحصنین ابراز میشد. عدهای از متحصنین از شاه درخواست کردند مجلسی بهنام عدالتخانه تشکیل یابد و نمایندگان آن از طرف علما، تجار، مالکین و دیگر طبقات انتخاب شوند و ریاست آن را شخص شاه به عهده گیرد.
عدهای از متحصنین میخواستند مستقیماً با شاه گفتوگو کنند و در میان درخواستهای دیگر خود، برداشتن عین الدوله را هم بخواهند. سرانجام ملک المتکلمین و حاج میرزا یحیی دولتآبادی که با شمس الدین بیک سفیر عثمانی در تهران دوستی داشتند او را واسطه ابلاغ تقاضاهای متحصنین به مظفرالدینشاه قرار دادند.
از جمله تقاضاهای متحصنین عبارت بودند از: ۱- نبودن عسکرگاریچی در راه قم. ۲- بازگرداندن حاج میرزامحمدرضا از رفسنجان به کرمان. ۳- بازگردانیدن تولیت مدرسه خان مروی به حاج شیخمرتضی. ۴- تأمین عدالتخانه در همهجای ایران برای جلوگیری از ستمگری حکام. ۵- اجرای قوانین اسلام درباره تمام مردم بهطور یکسان. ۶- برداشتن مسیو نوژ بلژیکی از سرگمرک و مالیه. ۷- برداشتن علاءالدوله از حکمرانی تهران. و ۸- کم نکردن تومانی ده شاهی از مواجب و مستمریات. این تقاضاها از طرف سفیر عثمانی به میرزانصراللهخان مشیرالدوله وزیر امور خارجه تسلیم شد تا به نظر شاه برسد.
مظفرالدینشاه که تا این هنگام از همه جا بی خبر مانده بود. اظهار داشت که به سفیر عثمانی اطلاع دهند که درخواستهای آقایان پذیرفته شده و خود آنان با شکوه و پاسداری به تهران بازگردانیده خواهند شد. شاه با اطلاع از تقاضاهای مهاجرین، به عین الدوله دستور اجرای آنها را داد ولی عین الدوله موضوع را به تأخیر گذاشت و سه روز مهلت خواست. البته قصدش این بود که در این فاصله به وسائلی متحصنین را پراکنده نماید و موضوع منتفی شود.
لذا حکومت پیشنهاد کرد مهاجرین نمایندگانی برای مذاکره با عین الدوله اعزام دارند. چهار نفر نماینده، چهاردهم ذیقعده روانه شدند. گویا این چهار نفر را عین الدوله میخواست محبوس و یا تبعید نمایند تا مهاجرین تسلیم شوند اما بلوای همان روز تهران که شاه هم جریان را دید و اطلاع از تعطیلی بازار یافت و متوجه شد که عین الدوله دستور سابق او را درمورد اجرای تقاضاهای مهاجرین و بازگرداندن آنها به مورد اجرا نگذاشته است، شاه عین الدوله را خواست و گفت اگر تا فردا مقاصد آقایان اجرا نشود، خودم میروم و آنها را میآورم.
عین الدوله به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) تلفن کرد که تقاضاها پذیرفته شده ولی کسی باور نکرد و همچنان تهران در بحران و تعطیل بود و بر مهاجرین عبدالعظیم هم پیوسته اضافه میشد. سیدجمال واعظ هم پس از یک ماه به مهاجرین پیوست. روز جمعه ۱۶ ذیقعده پس از یک ماه، امیربهادر دربار با اقبال الدوله و نصرالسلطنه و شمس الملک و امیرخان سردار و بعضی دیگر رجال دولت مأمور شدند با تشریفات، مهاجرین را بازگردانند.
سه ساعت به ظهر، وسط صحن منبر گذاشتند، حاج شیخ محمد واعظ ملقب به خلاقالمعانی بالای منبر رفت و دستخط شاه را قرائت نمود. پس از او شیخ مهدی (سلطان المتکلمین) و سیداکبر شاه (اشرف الواعظین) درخواستهای مهاجرین را قرائت کردند. در این روز، اولین بار فریاد «زنده باد ملت ایران» بلند شد و این زمزمه جدیدی بود که در فضای ایران طنین انداخت. در همان روز، بهبهانی و طباطبائی با کالسکه سلطنتی بازگشتند، دیگر علما هم در کالسکههای درباری جای گرفتند و با شکوه به شهر وارد شدند و به این ترتیب، تحصن یک ماهه (۱۶شوال تا ۱۶ذیقعده ۱۳۲۳ق) پایان پذیرفت.
پس از واقعه فلک شدن تجار تهران بهوسیله حاکم شهر، قرار بر این شد که مردم در روز بعد، یعنی بیست و یکم آذرماه سال ۱۲۸۴ش، برای حل مشکل در مسجد بازار تهران جمع شوند. بدینترتیب، حضرات آیات عظام: سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی و عده بسیاری از افراد سرشناس و مردم در مسجد شاه اجتماع کردند.
سیدجمالالدین واعظ اصفهانی به منظور آگاه ساختن مردم از واقعه روز قبل، بر فراز منبر رفت و هنوز لحظاتی از سخنرانی او نگذشته بود که امام جمعه، داماد شاه با بهانه کردن قسمتی از سخنان وی، سر به فریاد گذاشت و به اشاره او، تعدادی از گماشتگان با پایین کشیدن سیدجمال از منبر، با چوب و چماق بر سر مردم ریختند و جلسه را بر هم زدند.
همان شبی که واقعه مسجد شاه پیش آمد، جمعی از علما و مردم به منزل طباطبائی رفتند و برای کسب تکلیف و اتخاذ تصمیم به مذاکره پرداختند. طباطبایی در جمع مردم گفت: «به واسطه کشمکش و زد و خوردی که امروز در مسجد شاه پیش آمد اگر ما چارهای نیندیشیم ممکن است فردا دامنه اختلاف و زد و خورد توسعه پیدا کند و کار به دودستگی و خونریزی و مفسده برسد و مردم عوام همچنان فکر کنند که ما برای طرفداری از تجاری که قند را گران کرده بودند این مفسده را بهپا کردهایم و از ما گریزان بشوند. این است که به عقیده من برای دوری جستن از پیشآمد سوء و فتنه و فساد بهتر آن است که برای چندی تهران را ترک کرده و به حضرت عبدالعظیم رفته و در آنجا منزوی شویم.»
حضار، بیانات معظمله را تصدیق کردند. این پیشنهاد از طرف بهبهانی نیز پذیرفته شد و در تاریخ بیست و دوم آذرماه سال ۱۲۸۴ هجری شمسی (برابر با ۱۶شوال ۱۳۲۳ق) به سوی شهر ری رهسپار شدند. عین الدوله خواست جلوگیری کند ولی ممکن نشد.
معروفترین روحانیون که در این مهاجرت - که بهنام مهاجرت صغری معروف شد - حضور داشتند، عبارت بودند از: سیدمحمد طباطبائی، سیدعبدالله بهبهانی، حاج شیخ مرتضی آشتیانی، صدرالعلماء، سیدجمال افجه، میرزامصطفی آشتیانی، سیدمحمدصادق کاشانی و شیخ محمدرضای قمی.
روز به روز به متحصنین افزوده میشد. حتی میرزامهدی پسر شیخ فضل الله نوری نیز به صف مهاجرین و متحصنین پیوست. عین الدوله برای بازگرداندن روحانیون به هر دری زد ولی نتیجهای نگرفت. مخارج مهاجرین از سه ناحیه تأمین میگردید. نخست از ناحیه طرفداران میرزاعلی اصغرخان اتابک (امین السلطان) بود. مبلغی که از این ناحیه پرداخت شد، ۳۰ هزار تومان بود. دوم از ناحیه بازاریان بود. اینان از ترس عینا لدوله در مهاجرت شرکت نکرده بودند ولی در عوض مخارج بست نشینان را محرمانه میپرداختند.
سوم از ناحیه سالارالدوله پسر مظفرالدین شاه بود. این شاهزاده که سودای پادشاهی در سر داشت، نقشه کشیده بود که با طرفداری از آزادیخواهان به سلطنت برسد. پول سالارالدوله به وسیله ملک المتکلمین به مهاجرین می رسید و روی هم رفته بالغ بر ۸ هزار تومان شد. خود ملک المتکلمین هم قسمتی از مستغلات خود را به گرو گذاشت و قریب ۷ هزار تومان به متحصنین رسانید.
امیربهادر جنگ داوطلب شده بود تا با خشونت به این تحصن پایان دهد و ۵۰۰ سرباز را به شهرری برده بود اما شاه با چنین اقدامی موافق نبود. درخواستهای متنوعی از طرف متحصنین ابراز میشد. عدهای از متحصنین از شاه درخواست کردند مجلسی بهنام عدالتخانه تشکیل یابد و نمایندگان آن از طرف علما، تجار، مالکین و دیگر طبقات انتخاب شوند و ریاست آن را شخص شاه به عهده گیرد.
عدهای از متحصنین میخواستند مستقیماً با شاه گفتوگو کنند و در میان درخواستهای دیگر خود، برداشتن عین الدوله را هم بخواهند. سرانجام ملک المتکلمین و حاج میرزا یحیی دولتآبادی که با شمس الدین بیک سفیر عثمانی در تهران دوستی داشتند او را واسطه ابلاغ تقاضاهای متحصنین به مظفرالدینشاه قرار دادند.
از جمله تقاضاهای متحصنین عبارت بودند از: ۱- نبودن عسکرگاریچی در راه قم. ۲- بازگرداندن حاج میرزامحمدرضا از رفسنجان به کرمان. ۳- بازگردانیدن تولیت مدرسه خان مروی به حاج شیخمرتضی. ۴- تأمین عدالتخانه در همهجای ایران برای جلوگیری از ستمگری حکام. ۵- اجرای قوانین اسلام درباره تمام مردم بهطور یکسان. ۶- برداشتن مسیو نوژ بلژیکی از سرگمرک و مالیه. ۷- برداشتن علاءالدوله از حکمرانی تهران. و ۸- کم نکردن تومانی ده شاهی از مواجب و مستمریات. این تقاضاها از طرف سفیر عثمانی به میرزانصراللهخان مشیرالدوله وزیر امور خارجه تسلیم شد تا به نظر شاه برسد.
مظفرالدینشاه که تا این هنگام از همه جا بی خبر مانده بود. اظهار داشت که به سفیر عثمانی اطلاع دهند که درخواستهای آقایان پذیرفته شده و خود آنان با شکوه و پاسداری به تهران بازگردانیده خواهند شد. شاه با اطلاع از تقاضاهای مهاجرین، به عین الدوله دستور اجرای آنها را داد ولی عین الدوله موضوع را به تأخیر گذاشت و سه روز مهلت خواست. البته قصدش این بود که در این فاصله به وسائلی متحصنین را پراکنده نماید و موضوع منتفی شود.
لذا حکومت پیشنهاد کرد مهاجرین نمایندگانی برای مذاکره با عین الدوله اعزام دارند. چهار نفر نماینده، چهاردهم ذیقعده روانه شدند. گویا این چهار نفر را عین الدوله میخواست محبوس و یا تبعید نمایند تا مهاجرین تسلیم شوند اما بلوای همان روز تهران که شاه هم جریان را دید و اطلاع از تعطیلی بازار یافت و متوجه شد که عین الدوله دستور سابق او را درمورد اجرای تقاضاهای مهاجرین و بازگرداندن آنها به مورد اجرا نگذاشته است، شاه عین الدوله را خواست و گفت اگر تا فردا مقاصد آقایان اجرا نشود، خودم میروم و آنها را میآورم.
عین الدوله به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) تلفن کرد که تقاضاها پذیرفته شده ولی کسی باور نکرد و همچنان تهران در بحران و تعطیل بود و بر مهاجرین عبدالعظیم هم پیوسته اضافه میشد. سیدجمال واعظ هم پس از یک ماه به مهاجرین پیوست. روز جمعه ۱۶ ذیقعده پس از یک ماه، امیربهادر دربار با اقبال الدوله و نصرالسلطنه و شمس الملک و امیرخان سردار و بعضی دیگر رجال دولت مأمور شدند با تشریفات، مهاجرین را بازگردانند.
سه ساعت به ظهر، وسط صحن منبر گذاشتند، حاج شیخ محمد واعظ ملقب به خلاقالمعانی بالای منبر رفت و دستخط شاه را قرائت نمود. پس از او شیخ مهدی (سلطان المتکلمین) و سیداکبر شاه (اشرف الواعظین) درخواستهای مهاجرین را قرائت کردند. در این روز، اولین بار فریاد «زنده باد ملت ایران» بلند شد و این زمزمه جدیدی بود که در فضای ایران طنین انداخت. در همان روز، بهبهانی و طباطبائی با کالسکه سلطنتی بازگشتند، دیگر علما هم در کالسکههای درباری جای گرفتند و با شکوه به شهر وارد شدند و به این ترتیب، تحصن یک ماهه (۱۶شوال تا ۱۶ذیقعده ۱۳۲۳ق) پایان پذیرفت.