به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ وقتی که ماه رجب به نیمه نزدیک میشود، جان و دل شیعه امیرالمؤمنین(ع) را شعفی مضاعف فرا میگیرد، فقط و فقط به یُمن تولد امامِ مهربانیها، علی علیهالسلام. کمتر کسی اما در این عیدِ عزیز، شیخ شهید، پدر مشروطه خواهی ایران معاصر را به یاد میآورد، که در چنین روزی، در مرکز زیستِ شیعیانِ مولا(ع) به دست یک ارمنی به دار آویخته شد و عدهای از روشنفکرانِ غرب اندیش پایِ پیکرِ بی جان مجتهدِ اولِ تهران و ایران، پایکوبی کردند و مردم، چونان مردمان کوفه و شام، انگار که با مرگ یک خارجی مواجه شده اند! مبهوت، و در سکوت!
سکوتی شاید قرین با رضایت. رضایتی شاید، برآمده از ناآگاهی. اما هر چه هست، شیخ فضل الله نوری، مجتهد طراز اول تهران و ایران، که از بانیان نهضت عدالت خانه و مشروطه خواهی بوده است، در روز تولد امام شیعیان، در مرکز کشور شیعی، به دست یک اجنبی ارمنی به دار آویخته می شود، آنهم به جرم دفاع از حریمِ دیانت و به جرم افشایِ ارتباطِ ننگینِ مزدورانِ اجانب که در لباسِ مشروطه خواهی، چونان عروسی خوشنما، به دلربائی از مردمانِ کوچه و بازار رخ نموده بودند.
تهمت و توهین به شیخ فضل الله نوری، شهیدِ راهِ مشروطه مشروعه، در تمام سالهای پس از شهادتش هرگز متوقف نشده است. کم نیست مقالات و کتابهایی که هر روز با بیانی تازه، تهمتی و توهینی نوپدید را چونان وصله ناجور به دامن عصمت و عدالتِ شیخ می چسباند! این هجمههای ناجوانمردانه تاریخی اما حکایتی دارد که باید از زبان شخصِ شیخ بشنویم، آنگاه که در گلایه ای سوزناک می گوید؛
آن گونه که میبینیم، همه دشمنیها با شیخ از آن روی و از آن روز آغاز میشود که او با مشاهده عملکرد مغرضانه برخی از روشنفکرانِ ضد مذهب، و پس از انتشار توهین به مقدسات دینی در روزنامهها و تکرار آن در مراکز قانون گذاری، با هدف دفاع از حریم تشیع، لایحه ای به مجلس پیشنهاد میدهد که طبق آن، انطباق قوانین مجلس ملی با ضوابط شرعی تضمین گردد. این کار، مهمترین جرم نابخشودنی کسی است که خود بانی و پیشگامِ ایجاد و پیروزی نهضت مشروطیت ایران است. بازخوانی این اصلِ مترقی –که بعداً در تاسیس نظام جمهوری اسلامی نیز مورد استفاده قرار گرفت-، خود بازگو کننده غایت دوراندیشی سیاسی و دینی شیخ شهید است؛
«این مجلس مقدس شورای ملی که به توجه حضرت امام عصر عجّل الله فرجه و بذل مرحمت اعلیحضرت شاهنشاه اسلام خلّدالله سلطانه و مراقبت حجج اسلامیه و عامه ملت ایران تاسیس شده، باید در هیچ عصر از اعصار، مواد احکامیه آن مخالفتی با قواعد مقدسه سالام و قوانین موضوعه حضرت خیرالانام علیه الصلوات و السلام نداشته باشد. و معین است که تشخیص مواد موافقت و مخالفت قوانین موضوعه مجلس شورای ملی با قواعد اسلامیه، در عهده علمای اعلام ادام الله برکات وجود هم بوده و هست.
لذا مقرر است در هر عصری از اعصار، انجمنی از طراز اولِ مجتهدین و فقها و متدینین تشکیل شود که قوانین موضوعه مجلس را قبل از تاسیس، در آن انجمن علمی به دقت ملاحظه، و مذاکره نمایند. اگر آنچه وضع شده مخالف با احکام شرعیه باشد، عنوان قانونیت پیدا نخواهد کرد و امر انجمن علمی در این باب مطاع و متّبع است و این ماده ابدا تغییرپذیر نخواهد بود».
آنگونه که در سندِ به اصطلاح مجرمیتِ شیخ میخوانید، تمام گناه مجتهد طراز اول تهران همین است که، شیخ با هدف پیشگیری از هدم دیانت و نابودی قرآن و دین، و به منظور مقابله با تصویب قوانین خلاف شرع، مسئله نظارت فقیهانه بر قوانین مجلس شورای ملی را مطرح می کند، آنهم از راهی کاملاً قانونی و دمکراتیک. روش سیاست ورزی حکیمانه شیخ فضل الله نوری، خود سند حقانیتِ حرف و راه او هم هست. چه اینکه شیخ با مشاهده انحرافات و تحریفات و با وجود نشر عمومی افترا و توهین علیه ائمه هدی(ع) و مبانی دینی، هرگز راهِ آشوب انگیزی را پیش نمی گیرد و تلاش می کند از مسیری کاملا قانونی به محدود کردن روشنفکرانِ ضد مذهب دست یابد. این است که لایحه ای به منظور تصویب در مجلس تنظیم می کند و به قول خودش، همین می شود سند مجرمیت او!
بازخوانی تاریخ تحولات منتهی به شهادت شیخ، در حقیقت ما را به این نکته ملطفت میسازد که مزدوران استعمار در لباس مشروطه خواهی روشنفکرانه، به دنبال تصویب قوانینی خلاف مذهب بودهاند و از این رو، از هیچ وسیله ای در جهت حذف شیخِ مشروطیت، دریغ نکرده اند. بر هم زدن نظم عمومی، برپائی اجتماعات و تحصن های مختلف، ترویج انواع نسبت های ناروا –از جمله استبداد و قدرت طلبی و...- به شیخ، و مهم تر از همه، مقدمه چینی برای ترور ایشان، آنگونه که شیخ –به گفته خود- مجبور می شود به تحصن در حرم مطهر حضرت عبدالعظیم(ع). شیخ در گفت و گو با سیدین طباطبائی و بهبهانی، به گوشه ای از اقدامات روشنفکران سکولار در جهت ترور شخصیتی و فیزیکی خود، چنین اشاره می کند؛
«...زمانی که قانون اساسی و نظام نامه داخلی و بعضی قوانین دیگر دیده شد که با شرع مقدس اسلامی مخالف بود. کراراً گفتم: ما طبقه مسلمانان که دارای قانون و کتاب آسمانی هستیم چرا از روی قانون قرآن رفتار نکنیم و از روی قانون آلمان و انگلیس وضع قانون نمائیم؟ کسی به این حرف های من اعتنائی نکرد بلکه در روزنامه ها مرا توهین کردند... .
بعد از آنی که مردم را اینطور دیدم، تکلیف خود را در آن دیدم که در گوشه خانه نشستم و از مردم کناره گرفتم... آشنایان و نزدیکانم به خلوت گزینی من اعتنا نکردند، گاه و بیگاه نزد من آمد و رفت داشتند. برای اطلاع من روزنامهها را می آوردند، می خواندند. می دیدم تا چه اندازه نسبت به ائمه اطهار توهین کرده اند. با این حالت ساکت بودم و لکن این جماعت مرا ساکت نمی گزاردند...
در آن وقت ملت غیور، خانه نشینی مرا گمان اسباب چینی کردند! در مجالس متعدده در دفع من سخن می گفتند، در مساجد و مدارس، جمعیت می کردند و در تنبیه و تبعید من حرف می زدند. آخرالامر جماعتی مخصوص، کمر قتل مرا سخت بستند و اصلاح امور مملکت اسلامی را در اعدام و اِفنای من می دیدند! »
شیخ در ادامه گفت و گو با سید بهبهانی و سید طباطبائی، با اعتقاد کامل به دشمنی عمیق مشروطه خواهانِ غرب اندیش، به ایشان اطمینان میدهد که دشمنانش از هیچ وسیلهای در جهت نابودی وی دریغ نخواهند داشت. سخنی که باورش برای سیدین –که با خوش بینی مفرط به همراهی با مخالفان شیخ می پرداختند-، به غایت دشوار بود.
برای مخاطب این روزها بی گمان تصور مناسبات سیاسی روزگار شیخ دشوار است، و شاید این پیش بینی –محقق شده شیخ- را نیز به واسطه تبلیغات پر حجم عوامل استعمار، در شمار تئوری توهم توطئه بشمارد اما سابقه و پیشینه عملکرد روشنفکران سکولار نشان می دهد که آنان در راه وصول به مناصب سیاسی و دستیابی به قدرت سیاسی، از هیچ وسیله ای در مقابله با مخالفان خود دریغ نداشته اند چه اینکه پیش تر از آنکه مسئله ترور شیخ به طور جدی مطرح شود، مرجع ذی نفوذ مردم گیلان مرحوم آیت الله خمامی، -از همراهان شیخ در جریان مشروعه خواهی-، را پیش از حرکت به سمت تهران به طرز ناجوانمردانه ای ترور کرده بودند و در ادامه نیز نماینده جریان مشروعه خواه یعنی آقامیر بحرالعلوم رشتی -که برای تبیین مواضع شیخ به نجف رفته بود- را نیز در قزوین ترور کرده اند و لذا این امر کاملا مسبوق به سابقه بوده است.
پیش بینی شیخ از اوضاع سیاسی و شناخت ماهیت مشروطه خواهانِ سکولار، در تعابیری دقیق، چنین نمود یافته است:
« آیا این را هم خواهید فرمود که از دین و آیین خود صرف نظر کنم و همواره به جان خود ترسان و هراسان باشم با اینکه راضی هستم مرا با بدترین عقوبت بکشند و رخنه در دین محمدی و طریقه احمدی ننمایند؟ اما این را هم می دانم که اگر دست شورشیان اشرار به من برسد، از هیچگونه بی آبروئی و افتضاح و هتک شرف، مضایقه ندارند زیرا که این طبقه بی ایمان، امروز مرا مخل آسایش خویش می دانند و خبر دارند [که] من ممانعت از این حرکات دارم. این است که برای قتل من کمر بسته اند و برای تلف من ایستاده اند. لهذا می توان در اینجا از جنابعالی تمنی کرد که مرا در زاویه مقدسه به حالت خود واگذارید. در میان یک کرور جمعیت، یک نفر را نادیده تصور نمائید. شرط می کنم که در اینجا ابداً با نیک و بد دولت و ملت و مجلس و غیره، کار و طرفیت نداشته باشم، در صورتی که کسی در صدد صدمه و آزار من نباشد. اگر هم نمی خواهید، در اینجا مقیم شوم، حرکت کرده به قم می روم. میل ندارید بمانم، به عتبات عالیت یا به خراسان می روم زندگی می کنم که چهار روزه آخر عمر دچار بعضی عوالمات نشوم»
این فقره از بیانات جانسوز و مظلومانه شیخ گذشته از آنکه پرده از شقاوت مخالفان وی بر می دارد، حافظه تاریخی شیعه را با یاد سید الشهدا(ع) پیوند میدهد، آنگاه که به دعوت کوفیان راهی آنجا می شود و در میانه راه در هنگامه مواجهه با لشکر دشمن، خود را چونان پرنده ای اسیر می یابد که می خواهد از معرکه خارج شود ولی دچار شده است و به ایشان اجازه خروج نمی دهند. این یعنی دشمنان دیانت، بنا گذاشته اند بر شهادت و هیچ بهانه ای پذیرفته نیست!
امامی در صحرای کربلا سرش از تن جدا می شود و جسمش مورد هتک حرمت اشقیاء قرار می گیرد و هزار سال بعد، عالمی از تبار حسین(ع)، سرش بالای دار می رود و بر جسمش جسارت میکنند، و در هر دو قبیله، حیله و نیرنگ و شقاوتی تمام، مشاهده می شود. شاید شاعره جاویدنامِ ایران معاصر، بدون نظر به پی آمدهای مبارکِ مشروعه خواهی که به انقلاب اسلامی ختم می شود، این شعر را در وصف روزهای پرآشوب مشروطیت سروده باشد که «کوفه همین تهران است».
* حسن مقدمی شهیدانی
سکوتی شاید قرین با رضایت. رضایتی شاید، برآمده از ناآگاهی. اما هر چه هست، شیخ فضل الله نوری، مجتهد طراز اول تهران و ایران، که از بانیان نهضت عدالت خانه و مشروطه خواهی بوده است، در روز تولد امام شیعیان، در مرکز کشور شیعی، به دست یک اجنبی ارمنی به دار آویخته می شود، آنهم به جرم دفاع از حریمِ دیانت و به جرم افشایِ ارتباطِ ننگینِ مزدورانِ اجانب که در لباسِ مشروطه خواهی، چونان عروسی خوشنما، به دلربائی از مردمانِ کوچه و بازار رخ نموده بودند.
تهمت و توهین به شیخ فضل الله نوری، شهیدِ راهِ مشروطه مشروعه، در تمام سالهای پس از شهادتش هرگز متوقف نشده است. کم نیست مقالات و کتابهایی که هر روز با بیانی تازه، تهمتی و توهینی نوپدید را چونان وصله ناجور به دامن عصمت و عدالتِ شیخ می چسباند! این هجمههای ناجوانمردانه تاریخی اما حکایتی دارد که باید از زبان شخصِ شیخ بشنویم، آنگاه که در گلایه ای سوزناک می گوید؛
«روزنامه ها را که لابد خوانده و می خوانید که چگونه به انبیاء و اولیاء توهین میکنند و حرف های کفرآمیز می زنند؟ من عین همین حرفها را در کمسیون های مجلس از بعضی شنیدم. از خوف آنکه مبادا بعدها قوانین مخالف اسلام وضع کنند، خواستم از این کار جلوگیری کنم، آن لایحه[=منظور اصل پیشنهادی متمم قانون مشروطیت با موضوع نظارت فقها بر قوانین] را نوشتم. تمام دشمنیها از همان لایحه سر چشمه گرفته است».
آن گونه که میبینیم، همه دشمنیها با شیخ از آن روی و از آن روز آغاز میشود که او با مشاهده عملکرد مغرضانه برخی از روشنفکرانِ ضد مذهب، و پس از انتشار توهین به مقدسات دینی در روزنامهها و تکرار آن در مراکز قانون گذاری، با هدف دفاع از حریم تشیع، لایحه ای به مجلس پیشنهاد میدهد که طبق آن، انطباق قوانین مجلس ملی با ضوابط شرعی تضمین گردد. این کار، مهمترین جرم نابخشودنی کسی است که خود بانی و پیشگامِ ایجاد و پیروزی نهضت مشروطیت ایران است. بازخوانی این اصلِ مترقی –که بعداً در تاسیس نظام جمهوری اسلامی نیز مورد استفاده قرار گرفت-، خود بازگو کننده غایت دوراندیشی سیاسی و دینی شیخ شهید است؛
«این مجلس مقدس شورای ملی که به توجه حضرت امام عصر عجّل الله فرجه و بذل مرحمت اعلیحضرت شاهنشاه اسلام خلّدالله سلطانه و مراقبت حجج اسلامیه و عامه ملت ایران تاسیس شده، باید در هیچ عصر از اعصار، مواد احکامیه آن مخالفتی با قواعد مقدسه سالام و قوانین موضوعه حضرت خیرالانام علیه الصلوات و السلام نداشته باشد. و معین است که تشخیص مواد موافقت و مخالفت قوانین موضوعه مجلس شورای ملی با قواعد اسلامیه، در عهده علمای اعلام ادام الله برکات وجود هم بوده و هست.
لذا مقرر است در هر عصری از اعصار، انجمنی از طراز اولِ مجتهدین و فقها و متدینین تشکیل شود که قوانین موضوعه مجلس را قبل از تاسیس، در آن انجمن علمی به دقت ملاحظه، و مذاکره نمایند. اگر آنچه وضع شده مخالف با احکام شرعیه باشد، عنوان قانونیت پیدا نخواهد کرد و امر انجمن علمی در این باب مطاع و متّبع است و این ماده ابدا تغییرپذیر نخواهد بود».
آنگونه که در سندِ به اصطلاح مجرمیتِ شیخ میخوانید، تمام گناه مجتهد طراز اول تهران همین است که، شیخ با هدف پیشگیری از هدم دیانت و نابودی قرآن و دین، و به منظور مقابله با تصویب قوانین خلاف شرع، مسئله نظارت فقیهانه بر قوانین مجلس شورای ملی را مطرح می کند، آنهم از راهی کاملاً قانونی و دمکراتیک. روش سیاست ورزی حکیمانه شیخ فضل الله نوری، خود سند حقانیتِ حرف و راه او هم هست. چه اینکه شیخ با مشاهده انحرافات و تحریفات و با وجود نشر عمومی افترا و توهین علیه ائمه هدی(ع) و مبانی دینی، هرگز راهِ آشوب انگیزی را پیش نمی گیرد و تلاش می کند از مسیری کاملا قانونی به محدود کردن روشنفکرانِ ضد مذهب دست یابد. این است که لایحه ای به منظور تصویب در مجلس تنظیم می کند و به قول خودش، همین می شود سند مجرمیت او!
بازخوانی تاریخ تحولات منتهی به شهادت شیخ، در حقیقت ما را به این نکته ملطفت میسازد که مزدوران استعمار در لباس مشروطه خواهی روشنفکرانه، به دنبال تصویب قوانینی خلاف مذهب بودهاند و از این رو، از هیچ وسیله ای در جهت حذف شیخِ مشروطیت، دریغ نکرده اند. بر هم زدن نظم عمومی، برپائی اجتماعات و تحصن های مختلف، ترویج انواع نسبت های ناروا –از جمله استبداد و قدرت طلبی و...- به شیخ، و مهم تر از همه، مقدمه چینی برای ترور ایشان، آنگونه که شیخ –به گفته خود- مجبور می شود به تحصن در حرم مطهر حضرت عبدالعظیم(ع). شیخ در گفت و گو با سیدین طباطبائی و بهبهانی، به گوشه ای از اقدامات روشنفکران سکولار در جهت ترور شخصیتی و فیزیکی خود، چنین اشاره می کند؛
«...زمانی که قانون اساسی و نظام نامه داخلی و بعضی قوانین دیگر دیده شد که با شرع مقدس اسلامی مخالف بود. کراراً گفتم: ما طبقه مسلمانان که دارای قانون و کتاب آسمانی هستیم چرا از روی قانون قرآن رفتار نکنیم و از روی قانون آلمان و انگلیس وضع قانون نمائیم؟ کسی به این حرف های من اعتنائی نکرد بلکه در روزنامه ها مرا توهین کردند... .
بعد از آنی که مردم را اینطور دیدم، تکلیف خود را در آن دیدم که در گوشه خانه نشستم و از مردم کناره گرفتم... آشنایان و نزدیکانم به خلوت گزینی من اعتنا نکردند، گاه و بیگاه نزد من آمد و رفت داشتند. برای اطلاع من روزنامهها را می آوردند، می خواندند. می دیدم تا چه اندازه نسبت به ائمه اطهار توهین کرده اند. با این حالت ساکت بودم و لکن این جماعت مرا ساکت نمی گزاردند...
در آن وقت ملت غیور، خانه نشینی مرا گمان اسباب چینی کردند! در مجالس متعدده در دفع من سخن می گفتند، در مساجد و مدارس، جمعیت می کردند و در تنبیه و تبعید من حرف می زدند. آخرالامر جماعتی مخصوص، کمر قتل مرا سخت بستند و اصلاح امور مملکت اسلامی را در اعدام و اِفنای من می دیدند! »
شیخ در ادامه گفت و گو با سید بهبهانی و سید طباطبائی، با اعتقاد کامل به دشمنی عمیق مشروطه خواهانِ غرب اندیش، به ایشان اطمینان میدهد که دشمنانش از هیچ وسیلهای در جهت نابودی وی دریغ نخواهند داشت. سخنی که باورش برای سیدین –که با خوش بینی مفرط به همراهی با مخالفان شیخ می پرداختند-، به غایت دشوار بود.
برای مخاطب این روزها بی گمان تصور مناسبات سیاسی روزگار شیخ دشوار است، و شاید این پیش بینی –محقق شده شیخ- را نیز به واسطه تبلیغات پر حجم عوامل استعمار، در شمار تئوری توهم توطئه بشمارد اما سابقه و پیشینه عملکرد روشنفکران سکولار نشان می دهد که آنان در راه وصول به مناصب سیاسی و دستیابی به قدرت سیاسی، از هیچ وسیله ای در مقابله با مخالفان خود دریغ نداشته اند چه اینکه پیش تر از آنکه مسئله ترور شیخ به طور جدی مطرح شود، مرجع ذی نفوذ مردم گیلان مرحوم آیت الله خمامی، -از همراهان شیخ در جریان مشروعه خواهی-، را پیش از حرکت به سمت تهران به طرز ناجوانمردانه ای ترور کرده بودند و در ادامه نیز نماینده جریان مشروعه خواه یعنی آقامیر بحرالعلوم رشتی -که برای تبیین مواضع شیخ به نجف رفته بود- را نیز در قزوین ترور کرده اند و لذا این امر کاملا مسبوق به سابقه بوده است.
پیش بینی شیخ از اوضاع سیاسی و شناخت ماهیت مشروطه خواهانِ سکولار، در تعابیری دقیق، چنین نمود یافته است:
« آیا این را هم خواهید فرمود که از دین و آیین خود صرف نظر کنم و همواره به جان خود ترسان و هراسان باشم با اینکه راضی هستم مرا با بدترین عقوبت بکشند و رخنه در دین محمدی و طریقه احمدی ننمایند؟ اما این را هم می دانم که اگر دست شورشیان اشرار به من برسد، از هیچگونه بی آبروئی و افتضاح و هتک شرف، مضایقه ندارند زیرا که این طبقه بی ایمان، امروز مرا مخل آسایش خویش می دانند و خبر دارند [که] من ممانعت از این حرکات دارم. این است که برای قتل من کمر بسته اند و برای تلف من ایستاده اند. لهذا می توان در اینجا از جنابعالی تمنی کرد که مرا در زاویه مقدسه به حالت خود واگذارید. در میان یک کرور جمعیت، یک نفر را نادیده تصور نمائید. شرط می کنم که در اینجا ابداً با نیک و بد دولت و ملت و مجلس و غیره، کار و طرفیت نداشته باشم، در صورتی که کسی در صدد صدمه و آزار من نباشد. اگر هم نمی خواهید، در اینجا مقیم شوم، حرکت کرده به قم می روم. میل ندارید بمانم، به عتبات عالیت یا به خراسان می روم زندگی می کنم که چهار روزه آخر عمر دچار بعضی عوالمات نشوم»
این فقره از بیانات جانسوز و مظلومانه شیخ گذشته از آنکه پرده از شقاوت مخالفان وی بر می دارد، حافظه تاریخی شیعه را با یاد سید الشهدا(ع) پیوند میدهد، آنگاه که به دعوت کوفیان راهی آنجا می شود و در میانه راه در هنگامه مواجهه با لشکر دشمن، خود را چونان پرنده ای اسیر می یابد که می خواهد از معرکه خارج شود ولی دچار شده است و به ایشان اجازه خروج نمی دهند. این یعنی دشمنان دیانت، بنا گذاشته اند بر شهادت و هیچ بهانه ای پذیرفته نیست!
امامی در صحرای کربلا سرش از تن جدا می شود و جسمش مورد هتک حرمت اشقیاء قرار می گیرد و هزار سال بعد، عالمی از تبار حسین(ع)، سرش بالای دار می رود و بر جسمش جسارت میکنند، و در هر دو قبیله، حیله و نیرنگ و شقاوتی تمام، مشاهده می شود. شاید شاعره جاویدنامِ ایران معاصر، بدون نظر به پی آمدهای مبارکِ مشروعه خواهی که به انقلاب اسلامی ختم می شود، این شعر را در وصف روزهای پرآشوب مشروطیت سروده باشد که «کوفه همین تهران است».
* حسن مقدمی شهیدانی