«ایستاده در غبار» فیلمی با جلوه‌هایی از علمداری که سرنوشتش نه در خاک وطن بلکه در آن سوی مرزها باید جستجو کرد، سرداری که با لباس پاسداری، سه دهه قبل فارغ از کسب دانش مدیریت بیمارستانی، پندهایی از جنس وجدان و انسانیت را در حوزه سلامت به نمایش می‌گذارد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - «اشتباهی عجیب باعث مرگ کودکی در یک بیمارستان وزارت بهداشت» خبری بود که روزهای نزدیک به انتخابات مجلس در فضاهای رسانه‌ای دست به دست می‌چرخید، کسی نبود که این خبر را ببیند و ناراحت نشود. برخی‌ ناسزا می‌گفتند، برخی‌ ابرو گره می‌کردند و... هیچ امکان دفاع باقی نمانده بود.

در وانفسای این خبر با یکی از نزدیکان وزیر بهداشت نیز در فضای مجازی حرفت می‌شود که در بیمارستان‌های دولتی چه خبر است؟ که در مدت 2 تا 3 هفته 2 حادثه دلخراش بر اثر استشناق اشتباه گاز CO2 به جای اکسیژن باعث مرگ و سوختن اطفال و مادری شده است، که در نهایت نتیجه این جدال لفظی در فضای مجازی نیز رد و بدل‌ حرف‌های ناخوشایندی می‌شود.

مرگ نوزاد 45 روزه بر اثر استنشاق گاز CO2 به جای اکسیژن به حدی ذهنت را به آشوب می‌کشاند که حوصله کاری را نداری، که یکباره دوستی بلیطی برای دیدن فیلم‌های جشنواره فجر تعارفت می‌کند تویی که نتوانستی در زمان مقرر به تماشای فیلم‌های جشنواره بروی بی‌هیچ تردیدی تعارفش را می‌پذیری.

حال فیلم چیست؟ که بتوانی با این روحیه خراب به تماشایش بروی «ایستاده در غبار»، ثانیه‌ای درنگ به یادت می‌اندازد که مضمون فیلم درباره زندگی سردار بزرگ دفاع مقدس جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان است، مردی که هر زمان نامش به ذهنت جاری می‌شود داغ دوریش از خاک وطن زنده می‌شود، مردی که به خلق و خوی خشن و سختگیرش در جنگ مشهور بود.

کما این‌که هرگز اجازه نداده بودی جایگزینی برای الگوی نخست زندگیت یعنی شهید دکتر "مصطفی چمران" بیابی؛ ولی چه می‌توان کرد وجه اشتراک‌های حاج احمد با زندگییت گره‌ها خورده. از فرماندهی لشکری که زمانی در آن خدمت کرده بودی و از هم‌ رزمی بودن با علمدار لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص)؛ به هر حال حاج احمد هم رزمی‌کار بود و عاشق بوکس. تو هم سال‌ها دستکش‌های بوکست را آویزان کرده بودی و قلم و دوربین به دست گرفته بودی، همه این وجه اشتراکات می‌طلبید پاهای خسته‌ات را به سینمای فلسطین بکشانی.

قبل از ترک خبرگزاری به دوست مشترک خود با وزیر پیام می‌فرستی که امشب می‌روی به دیدن فیلم حاج احمد، تا کمی از دلخوری و ناراحتی‌ها به دلیل کاستی‌های حوزه سلامت و مرگ کودک بی‌گناه از ذهنت بزداید که پاسخ می‌گیری «زنده‌ها را دریابید»، کمی به او حق می‌دهی ولی با تماشای فیلم همین حق ناچیز نیز از او سلب می‌کنی.

کشان‌کشان در هوای سرد و تاریک آخر هفته خود را به سینمای فلسطین می‌رسانی، جمعیتی انبوه آمده‌اند و البته با پوششی متفاوت. مردمی که با خانواده‌ آمده‌اند، زنان چادری با دختران محجبه‌ خود، پدران با چهره‌های ارزشی به همراه کودکانشان، فضای متفاوتی را تجربه می‌کنی، وارد سینما می‌شوی و طبق شماره بلیط در ردیف جلو می‌نشینی، کمی دلخور می‌شوی، چون جای صندلی مناسب نیست که در این وانفسا فیلم بر پرده سینما نمایان می‌شود.

نخستین سکانس چنان به ذوقت می‌زند که درد مرگ آن کودک دوباره حالت را می‌گیرد، زیرا فیلم مستندگونه و براساس گفته‌های چندین راوی پیش می‌رود چیزی که انتظارش را نداشتی ولی چاره‌ای نبود و راه بازگشت نیز مسدود؛ با بی‌میلی بر صندلی خشک سینما تکیه می‌زنی تا ساعاتی در تاریکی به فیلم مردی از روشنایی مشغول شوی.

فیلم از دوران کودکی حاج احمد شروع و روزگار او را بر حسب گفته‌های راویان به پیش می‌برد. کتاب‌های مختلفی از حاج احمد خوانده بودی، منتظر هر صحنه‌ای بودی الا حوزه سلامت. حوزه‌ای که در آن قلم می‌زنی، خوب؛ حاج احمد متوسلیان کجا؟ بیمارستان کجا؟ یک سوم فیلم که در برگیرنده کودکی، جوانی و آغاز انقلاب و فعالیت‌های حاج احمد است از مقابل تماشاچیان که به احتمال زیاد برخی از آنان نیز از همرزمانش هستند می‌گذرد زیرا هر از گاهی در تاریکی سینما چشم‌های‌ تری را احساس می‌کنی، تا این‌که صحنه نابی که با آن نیز بیگانه نیستی بر پرده نقره‌ای سینما جلوه می‌کند.

حاج احمد با اورکت معروف مردمان آن زمان و اسلحه به دست وارد بیمارستان مریوان می‌شود - سال‌های قبل از جنگ است و کردستان درگیر جنگ قومیتی‌؛ حاج احمد به عنوان یکی از فرماندهان سپاه غرب مسئولیت مریوان را بر عهده دارد و یکی از جاهای مهم برای او بیمارستان این شهر است.

برای این‌که جلوه‌های فیلم خالی از لطف نباشد از این سطر با زبان و صدای راوی فیلم همراه می‌شویم «حاج احمد صدایم کرد و گفت از این به بعد مسئولیت این بیمارستان بر عهده تو  خواهد بود و چون ضد انقلاب در گذشته و در برخی بیمارستان‌ها آمپول هوا به مجروحان زده بودند بسیار نسبت به ارائه خدمات مناسب و هر گونه تخلفی گوشزد کرد و گفت اگر چنین اتفاقی در این بیمارستان رخ دهد سقف آن را بر سرت خراب می‌کنم»

راوی که خود مسئول بیمارستان بود و همچنان به ذکر خاطرات حاج احمد و توصیه‌هایش می‌پرداخت تو را به یاد بازدیدهای مسئولان ارشد حوزه سلامت از بیمارستان‌ها می‌اندازد. بازدیدهایی که می‌گویند برای آن ساعت‌ها تدابیر ویژه‌ای لحاظ می‌شود - بیمار کمتر، تخت‌های تمیز، دیوارهای تازه رنگ شده، عدم نارضایتی و کلی حال خوب و خدمات مناسب تا وزیر و معاون با لبخندی از بازدید به اصطلاح سر زده سربلند بیرون روند.

در افکار خودت غوطه‌ور هستی که بار دیگر سکانس‌ فیلم محل بیمارستان مریوان را نشانه گرفته است، مثل اینکه نویسنده عجیب به بیمارستان تحت فرماندهی حاج احمد علاقه دارد، از خدمات و سبک‌های مدیریتی او در اداره بیمارستان جلوه‌های تازه‌ای می‌بینی، از عروسی‌های پاسداران با پرستاران، از فریادهای شادی «پاسدار - پرستار پیوندتان مبارک» در اتاق عقد بیمارستان مریوان.

صحنه‌هایی که امروز جلوه‌های رنگ باخته است و چه زیبا در یکی از سکانس‌ها حاج احمد پس از خوانده شدن عقد پاسدار و پرستاری در راهروهای بیمارستان گام بر می‌دارد و صحنه Slow motion به زیبایی ریختن گل‌های محمدی بر سر علمدار آزادسازی خرمشهر را توسط پرستاران به تصویر می‌کشاند.

همچنان که فیلم به جلو پیش می‌رود می‌بینی که کارگردان دل از بیمارستان مریوان نمی‌کند. بار دیگر صحنه نابی را به تصویر می‌کشد و این بار نیز از زبان راوی که می‌گوید «برای خوردن غذا در بیمارستان آماده می‌شدیم که گفتند حاج احمد با تو کار دارد» و حال صحنه‌ای که باید مسئولان حوزه سلامت در سال 94 آن را به خوبی در این فیلم ببینند در این سکانس خودنمایی می‌کند، حاج احمد در وسط راهروی بیمارستان دست به یقه با مسئول بیمارستان که از نیروهای خودش است را می‌بینی که کشان کشان او را در مقابل ده‌ها پرستار و پرسنل به سمت اتاقی می‌برد و با قدرت وی را به داخل اتاق پرت می‌کند.

حاج احمد فریاد می‌زند و راوی به تعریف آن صحنه‌ها می‌پردازد، «حاج احمد از این‌که به یکی از مجروحان رسیدگی نشده بود به شدت گلایه داشت و نمی‌پذیرفت که چه‌طور چند روز است به این جوان 17 ساله رسیدگی نشده» در این لحظه حاج احمد را می‌بینی که سراسیمه در اتاق به دنبال چیزی می‌گردد تا به سوی مدیر بیمارستان پرتاب کند و در نهایت مدیر بیمارستان نیز موقعیت را غنیمت شمرده و دو پا قرض و پا به فرار می‌گذارد.

صحنه‌هایی که نشان از نامدیریتی در اداره بیمارستانی را حکایت می‌کرد که حاج احمد؛ آن زمان با دانش نظامی‌گریش و همچنین با چاشنی برخوردهایی از جنس سخت برای برطرف کردن این معضلات در کنار جبهه جنگ با ضد انقلاب تلاش می‌کرد، کاری که امروز در تعاریف حوزه سلامت به نام مدیریت بیمارستانی با لحاظ کردن گایدلاین‌ها «راهنماهای بالینی» و امتیازدهی بیمارستانی تعریف می‌شود.

همین چند صحنه کافی بود تا بار دیگر داغ مرگ نوزادی که بر اثر استنشاق گاز CO2 به جای اکسیژن مرده بود در جلوی ذهنت؛ نامدیریت‌های حوزه سلامت را به تصویر بکشاند.

به خود قول می‌دهی که پس از پایان فیلم حتماً به متولیان امر سلامت پیامکی ارسال کنی یا اطلاع دهی که این فیلم را بر حسب عرق و وجدان کاری مشاهده کنند، حال همزمان برای 5 نفر از مسئولان ارشد سلامت، مشاور وزیر و همچنین شخص وزیر بهداشت پیامکی با مضمون توصیه جهت مشاهده این فیلم می‌فرستی.

کما این‌که مسئولی مانند همیشه خورده می‌گیرد و به بی‌انصافی محکومت می‌کند؛ ولی پاسی از نیمه شب نگذشته بود که یک کلمه‌ پاسخ «چشم» پیامکی از طرف وزیر بار دیگر بر باورهایت ثابت می‌کند که هاشمی همچنان جهادی است و رهرو یاران خاکی‌اش؛ ولو اینکه سال‌هاست لباس رزمش را آویزان و رخت سفید بر تن کرده باشد.

منبع: تسنیم