چو سر زد در سحرگاه ازل هست - ز عطرعشق حیدر شد جهان مست
خدا زلف قلم بگرفته در دست - به بومِ دل، علی را نقشِ جان بست
علی بر تن ردایِ یاسَمَن پوش - قمر چون قنبر او را حلقه در گوش
به سر سابیده بر خاکِ ادب شمس - کُند خاکِ کفِ پایِ علی لمس
به باغِ عشق حیدر نوبهاری - سحر از چشم باران آه جاری
ز کُن آمد علی تا در یکون راست - به پا آشوبی از عشق علی خاست
به ناگه شد به پا غوغا در عالم - و شد کون و مکان آشفته درهم
خدا از خلقت ناب علی مست - ملک میزد ز حیرت دست بر دست
بر او گهوارهجنبان نرگسِ تَر- ملک اندر قدومش بال گُستر
به پا از عشق حیدر رستخیزی - وجودش اصل وحدت را نقیضی
ملک لبریز ایمان، غرقِ تردید - تجلّیِ خدا را در علی دید
ز رتبت برده بر آل علی رشک – حسد، روحالقدس را میچکید اشک
خدا میآمد و پیمانه در دست - سرِخُم حیدری وارانه بشکست
ملک، روحالقدس، حور و پری مست - جهانی از شرابِ حیدری مست
ز شُرب بادۀِ عشق علی مست - به عالم هرچه پنهان و جلی است
به میلادِ علی افلاکِ عالی - قدح نوش شرابِ لایزالی
ز رُخسار علی نور ولا تافت - شکوه عشق حیدر کعبه بشکافت
و آن قبله که عالم سر به خاکش - ز شور عاشقی شد سینهچاکش
ز جوش باده در خم عالم آشُفت - و مست آمد چو هر ذره، علی گفت
به امید ظهور حضرت یار...
سیزدهم رجب 1437