فکر طرح«جنگ‌های ستاره‌ای» وقتی به نظر ریگان جالب آمده باشد که یاد ماجراجویی نوجوانانه‌اش با بازی در فیلم قتل در آسمان (لوئیس سیلر) افتاد.پس به رویاپردازی‌ها و امیدهای بزرگ انتقاد نکنید‌ حتی اگر رویای رئیس جمهور‌ها باشند.

گروه فرهنگی مشرق - ساخت مجموعه جنگ ستارگان از همان ابتدا هیاهویی براه انداخت. تیزر،‌ تصاویر اولیه و گفت و گوها یبه تدریج منتشر شدند. مدخل ویکی پدیا انگلیسی جنگ‌های ستاره‌ای،‌ اپیزود هفتم: نیرو بیدار می‌شود در حال حاضر به 9500 کلمه رسیده  که شامل دویست منبع می‌شود. وقتی سومین تیزر فیلم در ماه اکتبر منتشر شد، در عرض 24 ساعت 128 میلیون بار تماشا شد.




صاحب نظران تایید می‌کنند که نوعی شیفتگی و هیجان نسبت به فیلم وجود دارد. تایید شده که برای ساخت هفتمین فیلم از مجموعه‌ی جنگ‌های ستاره‌ای نزدیک به 200 میلیون دلار (130میلیون یورو) هزینه شده است. هزینه‌ی تبلیغاتش این رقم را دو برابر خواهد کرد،‌ اما دست اندرکاران مطمئن بودند که فیلم قرار است در اکران جهانی بیش از یک میلیارد دلار فروش داشته باشد؛ یا نکند فروشش از 2 میلیارد دلار هم بگذرد؟ کسی موافق 3 میلیارد نیست؟ چنین تخمین‌هایی ممکن است سردستی باشد،  اما در عنوان فیلم که آمده «بیدار می‌شود» و انگار آزمان می‌خواهد باور کنیم نیرویی قدیمی قرار است احیا شود.



من که به این پیش‌ّبینی‌ها شکی ندارم؛ جهان به نظر شیفته و هیجان زده خودش را آماده کرده است با این حال وقتی پیش بینی‌ها چنین گستره‌ای پیدا می‌کنند، از خودم می‌پرسم آیا این سر و صداها شبیه به هیاهویی که آن یکی «جنگ‌های ستاره‌ای»‌،‌ یعنی «ابتکار دفاع استراتژیک» به پا کرده بود نیست؟ { اشاره به برنامه‌ی تدافعی ایالت متحده‌ِ‌ی امریکا که در سال 1983 و در دوران جنگ سرد طراحی شد} فرنچایز آینده نگرانه‌ای که زمانی با بودجه‌ای بسیار کلان‌تر و تصوراتی بارها خوش بینانه‌‌تر در ذهن رئیس جمهور ریگان پخش ‌می‌شد.



ضمنا کار طافت فرسا وبی‌هیجان متوقف کردن و از بین بردن تروریست‌ها هنوز آن قدر با مشکلات غامضی روبه روست که بودجه و تکنولوژی زیادی را الکی به باد می‌دهد؛ اما در این شکی نیست که فانتزی دیر پا از تصویر حماسی و زیبای یک سفینه‌ی فضایی باریک که ویژه توی آسمان جلو می‌رود ضربه‌ِ‌ی سختی برای دشمنانمان است. به این هم اشاره کنیم که بعید نیست فکر طرح«جنگ‌های ستاره‌ای» وقتی به نظر ریگان جالب آمده باشد که یاد ماجراجویی نوجوانانه‌اش با بازی در فیلم قتل در آسمان (لوئیس سیلر) افتاده، یک بی مووی‌(فیلم درجه 2) که سال 1940 در کمپانی برادران وارنر ساخته شد. پس به رویاپردازی‌ها و امیدهای بزرگ انتقاد نکنید‌ (‌حتی اگر مال رئیس جمهور‌ها باشند) به علاوه نیرو بیدار می‌شود عنوان هیجان آورتر و امیدوارکننده‌تری از انتقام سیت است.



سیت به ده سال پیش برمی‌گردد و سومین فیلم از دومین گروه سه گانه‌های جنگ‌های ستاره‌ای است. اولین سه‌گانه‌(جنگ‌های ستاره‌ای، 1977؛‌ امپراتوری ضربه می‌زند،‌ 1980؛‌ بازگشت جدای، 1983) نقطه عطفی در سینمای مدرن بود؛‌ تغییری چنان بزرگ که دیگر واژه‌ی «سینما» به تنهایی برایش کفایت نمی‌کرد. این مجموعه‌ی سرگرم کننده بود که صحنه‌های اکشن را به صفحه‌های الکترونیک آورد. فیلم‌ها روی نگاتیو بودند اما جلو‌ه‌های ویژه‌ِ بی‌شمار آنها را شبیه کامیک بوک‌های ماجراجویانه‌ای کرده بود که روی صفحه جان گرفته‌اند. به دنبال این سه‌گانه بازی‌های ویدئویی هم گسترش پیدا کرد که خیلی‌هایشان خشن‌تر از فیلم‌های جنگ‌های ستاره‌ای بودند.




سه گانه‌ای اول باعث شد دوباره تصور فیلم‌های پراکشن برای کودکان ممکن شود. فیلم‌هایی که پدر و مادرها هم ازشان لذت می‌بردند. شخصیت‌های اصلی‌شان –لوک اسکای واکر، هان سولو و پرنس لیا- ملمموس و در عین حال نامتعارف بودند،‌ و شخصیت‌هایی حماسی همراهی‌شان می‌کردند: ربات‌های پرچانه،‌ آر 2-دی2،‌ دارت ویدر (که جیمز ارل جونز صدایش را به زیبایی اجرا می‌کرد)، اوبی‌وان کنوبی (الک گینس) نقشش را بر عهده داشت(که به خاطر حق امتیاز‌های بعدی و مرکز توجه قرار گرفتن فیلم اول،‌ زمانی از ثروتمندترین بازیگران بود)،‌ و یودا (با صداپیشگی و عروسک گردانی فرانک آز) که شاید منحصر به فردترین و دوست داشتنی‌ترین شخصیتی باشد که جورج لوکاس تا به حال خلق کرده.



از آن گذشته مسیر حرفه‌ای رو به پیشرفت جرج لوکاس در دوران فیلمسازی‌های امریکایی جوان و پر اشتیاق مایه‌ی خوشحالی بود. این داستان بارها و بارها گفته شده که چطور کمپانی فاکس قرن بیستم به موفقیت جنگ‌های ستاره‌ای شک داشته و باعث شده لوکاس برای گرفتن سهم بزرگی از حقوق تجاری فیلم وارد مذاکره شود. به نطر می‌رسد یک جوجه فیلمساز که تاز از مدرسه‌ی سینمایی بیرون آمده بود موفق شد امپراتوری هالیوود را مغلوب کند. همین موضوع بود که به افسانه‌ای در حال پاگیری لوکاس،‌ فرانسیس فورد کاپولا و والتر مرچ (تدوینگر و طراح صدایی که در کارهای دیگران نقش اساسی داشته) دامن ‌زد؛‌ این که آنها فرهنگ لس آنجلس را ترک کردند و به منطقه‌ِ خلیج سان فرانسیسکو رفتند تا «مستقل» باشند. لوکاس حتی توانست جایگاهی را که کاپولا چند سال پیش از آن با دو فیلم از پدر خوانده و مکالمه کسب کرده بود پشت‌سر بگذارد. اگر آن روزها قصد فیلمساز شدن داشتید،‌ می‌تواستید باور کنید که هنر (و تجارت)‌ آزاد شده و به دست نسلی جدید افتاده است.



اما این سوال پیش می‌آید که لوکاس یک کارگردان تکرو بود یا یک سرمایه‌گذار تازه‌وارد؟ یک هنرمند مستقل بود یا کسی که داشت سبکی نو در رسانه باب می‌کرد؟ لوکاس سال 1944 در مودستوری کالیفرنیا به دنیا آمد؛‌ پسر کشاورزی با باغ‌های گردو در مزارع سن هواکین ولی. شهری کوچک و ملال آور که انگار فرسنگ‌ها با سان فرانسیسکو فاصله دارد. اوضاعش در مدرسه چندان تعریفی نداشت،‌ اما در کالج به نقاشی رو آورد و همین او راه به مدرسه‌ی فیلمسازی در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی کشاند. به مرور با همراهی مرچ و کاپولا (‌که پنج سال از او بزرگ‌تر بود) مجذوب سینما شد.



فرانسیس و جورج زوجی نامعمول بودند. کاپولا با اعتماد به نفس‌تر و معاشرتی‌تر بود؛ خودش را مؤلف و هدایت کنننده‌ی دیگران می‌دانست،‌ در حالی که لوکاس بی اعتماد به نقس برتمام جزئیات ساخت یک فیلم توجه و تمرکز داشت. لوکاس در مردم باران ساخته‌ی سال 1969، برای کاپولا کار کرد و کاپولا مصر بود که او اولین فیلمش را کارگردانی کند. این شد که تی اچ ایکس 1138(فیلمی که از دل یک پروژه‌ی دانشگاهی بیرون آمد) برای امریکن زوتروپ، استودیوی کاپولا ساخته شد. این شخصی ترین و افشاگرانه‌ترین فیلمی است که لوکاس خجالتی تا به حال ساخته، یک داستان تمثیلی تلخ درباره‌ی یک شورشی رمانتیک در حکومتی گروه بندی شده و سر کوبگر در آینده. فیلم آن قدر دردناک بود که اعتراف گونه به نطر می‌رسید و شکستش ضربه‌ِ سختی برای لوکاس بود.



با این حال، کاپولا این بار هم با حمایت همه جانبه‌اش یونیور سال را راضی کرد تا روی دیوارنویسی آمریکایی،‌ فیلم دوم لوکاس سرمایه‌گذاری کند؛ داستان چند نوجوان امریکایی که در مودستو می‌گذشت و  پر از ارجاعات خود زندگی نامه‌ای بود. استودیوی کله خراب هر فکری هم که کرده بود،‌ دیوار نویسی آمریکایی در نهایت فیلمی پرفروش از آب در آمد؛‌ با بودجه‌ی 770 هزار دلاری، 140 میلیون دلار فروش داشت. و نه تنها (از نظر من) راضی کننده‌ترین و هیجان‌ انگیزترین فیلمی است که لوکاس تا به حال ساخته، بلکه فاکس را ترغیب کرد 11 میلیون دلار  روی جنگ‌های ستاره‌ای سرمایه‌گذاری کند.





لوکاس اولین فیلم از مجموعه‌ی جنگ‌‌های ستاره‌ای را نوشت و کارگردانی کرد و حق داشت که از فروش نهایی 775 میلیون دلاری‌اش به وجد بیاید. بچه‌ی خجالتی،‌انتقامش را گرفته بود؛‌ انتقام و تاوان پس دادن هم یکی از درون مایه‌های همیشگی این مجموعه است. بعد هم که بخت کاپولا در اوایل دهه‌ی 80 در دست انداز افتاد،‌ لوکاس از حامی قدیمی‌اش پشتیبانی کرد. پدر خوانده‌ی تازه‌ای از راه رسیده بود،‌ ساکت،‌ درون گرا و تودار که تکنولوژی بیشتر از بیان خلاقه هیجان‌زده‌اش می‌کرد. همین هم شد که دومین و سومین فیلم را خودش کارگردانی نکرد، بلکه به جایش کمپانی «نور و جاوی صنعتی» را به راه انداخت، ‌یک استودیوی تجهیزاتی جلوه‌های ویژه و خدمات پس از تولید که کل صنعت را تحت تأثیر قرار داد. او با نسل تازه‌ی نابغه‌های سیلیکون ولی وارد ارتباط شد. پیکسار یکی از انشعابات امپراتوری لوکاس بود، ‌و بعد استیو جابز آن را خرید. لوکاس دیگر پولش از پارور بالا می‌رفت. با همه‌ی اینها هیچ وقت نتوانست در بخش رقابتی اسکار جایزه‌ایی ببرد.




کمپانی لوکاس فیلم،‌ فیلم‌های بیشتری را تهیه کرد (که از برجسته‌ترین‌هایشان همکاری با استیون اسپیلبرگ و مجموعه‌ی ایندیانا جونز است) اما لوکاس بعد از جنگ‌های ستاره‌ای فیلم کارگردانی نکرد تا نوبت به تهدید شبح (1999) رسید اولین فیلم از سه گانه‌ای که حمله‌ی کلون‌ها (2002) و انتقام سیت(2005) به دنبالش ساخته شدند. لوکاس هر سه را خودش نوشت و کارگردانی کرد.
آیا مشکل تا حدی از همین جا آب می‌خورد؟ شک و تردیدهایی که در مورد سه فیلم اول وجود داشت باز سر برآورد و خیلی‌ها به این اشاره کردند که در سه ‌گانه‌‌ی دوم تأکید بر جلوه‌های ویژه زیبا و خوش ساخت،‌ نتوانسته شخصیته‌های بی روح و دیالوگ‌های دم دستی و بازی‌های تأسف‌بار را پنهان کند. فیلم‌‌های تازه،‌ تحول گرفته شدند و نقدهای خوبی دریافت کردند؛ دیگر به نظر خبری از آن همه احساسات و علاقه‌ی شدید نبود. می‌شد حس کرد که کمپانی لوکاس فیلم خیلی ساده بر این فرض عمل کرده که تا چند فیلم دیگر بی‌برو برگرد سوآوری خواهد داشت. و حالا قسمت هفتم از راه رسیده است.



فرضش اشتباه هم نبود. در سال 2002، این کمپانی مستقل و خوشنام به قیمت 05/4 میلیارد دلار به دیزنی فروخته شد. داستان لوکاس،‌ داستان یک موفقیت شخصی بی نظیر بود،  اما برای کسی که دلش می‌خواست فیلم‌ها را هنر شخصی بداند، بیشتر شبیه مانع بود. البته از همان ابتدا هم نمی‌َشد با اطمینان لوکاس را در دسته‌ی افراد خلاقه گذاشت. درست در نقطه‌ی مقابل او،‌ کاپولا تمام و کمال و گاه حتی خود تخریب گرانه تمایل داشته که فیم‌هایی منحصر به فرد بسازد که نشان دهنده‌ی نگاه شخصی‌اش باشند( شاهدش هم اینک آخرالزمان). از این ور لوکاس به طرز غریبی  -مطمئن نیستم که خود او هرگز این را حس کرده باشد- به شکل تازه‌ای از صنعت سینما در جایگاه رسانه‌ی گروهی، جان بخشیده است.



بد نیست به دیوار نویسی آمریکایی برگردیم تا فراموش نکنیم که این مرد زمانی تحسین کننده‌ی کارهای امکان پذیر به دست انسان، صحنه‌های واقع گرایانه،‌ شخصیت‌های رئال و موقعیت‌ها و گفت و گوهای دراماتیکی بودن که می‌َشد در شب‌های مودستو شاهدشان باشی. دیوار نویسی در سال 1962 می‌گذرد و اشتیاق چند جوان را نشان می‌دهد و اندیشهِ این که آیا مجبورند از دشت‌های کالیفرنیا به جنگل‌های ویتنام بروند یا نه. دیوار نویسی از آن دسته فیلم‌های دهه‌ی 70 است که کمکمان می‌کند به یاد بیاوریم چه داشت بر سر آمریکا می‌آمد.



در طرز فکر دیزنی این موضوع به ندرت از اولیت‌ها بوده اما آنها برای 05/4 میلیارد دلاری که داده بودند از جرج لوکاس انتظاراتی داشتند. آنها امتیاز جنگ‌های ستاره‌ای را  خریده بودند و در نتیجه باید دوباره به این امپراتوری داستانی سری زده می‌شد. چرا که نه؟ لوکاس فیلم همان‌طور که منبعی برای بسیاری از فیلم‌های با تکنولوژی پیشرفته بود،‌ الهام دهنده‌ی گروهی از مجموعه فیلم‌ها در سینمای جریان اصلی هم بود:‌ فیلم‌های هری پاتر،  ارباب حلقه‌ها و هابیت،‌ دزدان درایی کارائیپ وخیلی از مجموعه‌های دیگری که به اندازهِ‌ آنها قابل توجه با سرگرم کننده نبوده‌اند،‌ همه در یک اصل مشارکت دارند،‌ این که سینما حالا جهانی را می‌سازد که پیش از این وجود نداشته است. حتی دور از ذهن نیست که درخشش جنگ‌های ستاره‌ای بوده که باعث شده جیمز باند،‌ این دایناسور پر سر و صدا همچنان پا برجا بماند.



جی جی آبرامز
حالا قسمت هفتم تولید شده است (‌برنامه‌ی فیلم‌های هشتم و نهم هر ریخته شده؛‌ جدی جدی شبیه خط تولید کارخانه است). فیلم تولید «لوکاس فیلم»‌ معرفی می‌شود اما این را نباید از یاد برد که لوکاس فیلم حالا زیر مجموعه‌ی دیزنی است. فیلم را جی.جی. آبرامز(سازنده‌ی سریال گم شدگان وفیلم سوپر 8) کارگردانی کرده و خود آبرامز، شریکش برایان برک و کاتلین کندی،‌ مدیر لوکاس فیلم تهیه‌ی آن را بر عهده داشته‌اند. آبرامز و لارنس کسدان (که در نوشتن امپراتروری ضربه می‌زند و بازگشت جدای هم مشارکت داشته است) نویسندگان نسخه‌ی نهایی فیلمنامه معرفی شده‌اند و جرج لوکاس هم برای اعتبار کار عنوان «مشاور فیلمنامه»‌را خواهد داشت. چرا که بچه‌ها و بچه‌های تماشاگران جنگ‌های ستاره‌ای اصلی، دلشان می‌خواهد حس کنند مهر اصالت بر کار خورده است.



این طور که می‌گویند لوکاس در مراحل اولیه گفت و گوهایی با دیزنی داشته است. ایده‌هایی را پیشنهاد داده که طی سال‌ها در ذهنش شکل گرفته بودند اما کسانی دنبالشان را نگرفته است به نظر من که همین نشانگر خیلی چیزهاست. وضعیت مشابه‌ای را تصور کنید که در آن پارامونت به کاپولا می‌گوید قرار است قسمت‌های دگیری از پدر خوانده را تولید کنند و از صمیم قلب دلشان می‌خواهد از اسم او هم در آنها استفاده کنند. فرانسیس را کم  و بیش می‌شناسم و به گمانم یک ساعت نگذشته، او در نقش مشاور فیلمنامه چنان فعالانه،‌ پرجوش و خروش و با تمام وجود درگیر توضیح نگاه شخصی‌اش می‌شد که کسی حق رد کردنش را هم نداشت. اما مجموعه فیلمی که حول تکنولوژی‌های پیشرفته می‌گردد و مممکن است به اندازه‌ی 007 ادامه پیدا کند،‌ این طور نیست.


جرج لوکاس به معنای واقعی‌اش بازنشسته شده است؛ خوشا به سعادتش کارهای خیریه‌ی زیادی انجام می‌دهد که یکی‌شان کمک هزینه‌ِ بزرگی برای مدرسه‌ی فیلمسازی یواس‌سی است. دارد موزه‌ِ هنری‌اش در شیکاگو  را راه می‌اندازد که هم مجموعه نقاشی‌های وینسول هومر را در خود جا خواهد بداد و هم همه‌ی تصاویر خلق شده برای جنگ‌های ستاره‌ای( سان فرانسیسکو پیشنهاد اور ارد کرد) اما به نظرم او راضی است که اجازه داده نیرو بیدار می‌شود ساخته شود و آن را با نگاه یک تماشاگر اگر چه زیادی مطلع اما مشتاق تماشا خواهد کرد.


من هم فعلا بی‌طرفم و نظری ندارم. هنوز قسمت هفتم را ندیده‌ام. مطمئنم که در این کریسمس در یک چشم برهم زدن پول و پله‌‌ای حسابی به جیب می‌زند. کالاهای تبلیغاتی‌شان همه‌ی مغازه‌ها را پر می‌کند و از همین حالا می‌توانم صدای تشویق‌هایی را که با طنین انداز شدن آهنگ حماسی جان ولییامز در سینماها به راه می‌افتد، بشنوم.




دوباره سر و کله‌ِ هریسون فورد پیدا خواهد شد؛ کافی است یاد ماجرای سقوط فورد با هواپیمای شخص‌اش بیفتیم تا هان سولوی پر شهامت در ذهنمان معنای تازه‌ای پیدا کند. قصد داشتم بگویم دلم می‌خواهد این فیلم و تازه واردهای جذاب جهان افسانه‌ای‌اش-آدام داریور،‌ دیزی رایلدی، اسکار آیزاک- را ببینم، اما جور عجیبی حس می‌کنم انگار همین حالایش هم آن را دیده‌ام. در هر حال این اتفاقی است که در مورد مجموعه فیلم‌هایی می‌افتد که در قسمت‌های جدیدشان خطر نمی‌کنند و به جای این که جسورانه‌ داستان تازه‌تری بگویند از روی یک الگوی مطمئن کپی می‌کنند. اگر در دوازده سالگی عاشق جنگ‌های ستاره‌ای بودید یا پدری بودید که همراه پسرش از فیلم‌ها به وجد می‌آمد، حالا پنچاه یا هفتاد سالی دارید. این زمان کمی نیست،‌ خصوصا اگر قرار است اپیزود هفتم گاهی دست دوم به نظر برسد. مهم این است که ببینیم آیا در میان بچه‌های امروز هم هستند کسانی که باور داشته باشند فیلم‌ها درباره‌ی تکنولوژی‌اند و تکرار یک چیز. تکرار دوباره‌ی آن دعا کنید که باشند.