سرویس فرهنگ و هنر مشرق- فرانسیس فورد کاپولا اصرار داشت «مکالمه» درست در سالروز تولدش، هفت آوریل 1974، روانه پرده سینما شود. فیلم بازتاب خوبی بین منتقدان داشت اما در گیشه ناکام ماند. مرحله پس از تولید «پدرخوانده: قسمت دوم» تحت تأثیر رابطه عشق و نفرت کاپولا و رابرت ایوانز قرار گرفت. ایوانز ادعا میکند که کاپولا به او زنگ زد و التماس کرد تا بلکه او فیلم را نجات دهد. ریچارد سیلبرت (طراح صحنه) در همین رابطه میگوید: فرانسیس هنگام انعقاد قرارداد به بابی ایوانز گفت:دیگه هیچ وقت پاتو توی کفش من نکن. اما فرانسیس در جمع کردن سکانسها خیلی خوب است و در کنار هم گذاشتن آنها چندان خوب نیست. او به شدت ترسیده بود. باب مجبور شد سراغش برود. آنها فیلم را برای اولین بار در نوامبر 1974 در سینما کرونت سان فرانسیسکو نمایش دادند. ایوانز میگوید: وقتی فرانسیس وارد سالن شد، همه از روی صندلیهایشان بلند شدند انگار که شاه وارد شده. وقتی فیلم تمام شد، سه چهار سالن خالی شده بود. چرا؟ چون او از هیچ کدام از سکانسهای هاوانا استفاده نکرده بود.
فرانسیس بهترین قسمت آن فیلم لعنتی را در آورده بود. مجبور بودم کمکش کنم تا فیلم را دوباره از نو تدوین کند. اما کاپولا طور دیگری میگوید: در مفاد قرارداد من آمده بود که ایوانز حق دخالت در کار من را ندارد و او هم هیچ دخالتی نکرد. ایوانز کوچکترین تأثیری در «پدرخوانده: قسمت دوم» نداشت.
در آغاز سال جدید، کاپولا اولین کارگردان در تاریخ سینما بود که برای دو فیلم مختلف نامزد جایزه اتحادیه کارگردانها شد. ماه فوریه نامزدهای اسکار اعلام شد که «پدرخوانده: قسمت دوم» در 11 رشته نامزد بود و «مکالمه» در سه رشته. هر دو فیلم نامزد اسکار بهترین فیلم سال بودند و رقبای آنها «محله چینیها»، «لنی» و «آسمان خراش جهنمی» فرانسیس خود را در موقعیت رشک برانگیز رقابت با خودش دید. شخص او نامزد پنج جایزه بود و دو عضو دیگر خانواده کاپولا، پدرش کارمینه و خواهرش تالیا شایر هم در بین نامزدها بودند. «قلبها و ذهنها»، مستند سال بود. پارامونت که سال فوق العاده موفقی را پشت سر گذاشته بود. سلطان بلامنازع نامزدیهای آن سال بود. «محله چینیها» دیگر محصول کمپانی خود در 11 رشته نامزد بود. از قول فرانک یابلانز، یکی از مدیران ارشد پارامونت نقل شده بود که در محفلی گفته: از این به بعد باید شعار تبلیغاتی استودیو این باشد: اگر آن (پارامونت) را دوست ندارید، لعنت بر شما.
کاپولا دو سال قبل انتظار داشت «پدرخوانده» اسکارها را جارو کند و وقتی جایزه کارگردانی را به باب فاسی(کارگردان «کاباره») باخت، به شدت سرخورده شد. حالا هم نگران بود که «مکالمه» رأی او را بشکند و اسکار را نصیب رقیب اصلیاش رومن پولاسکی کند. او فکر میکرد «پدرخوانده: قسمت دوم» با آن ساختار فلاش بکی پیچیدهاش بیش از حد مبدعانه و خلاقانه است که برنده اسکار بهترین فیلم شود. زمانی که مراسم در هشت آوریل برگزار شد، این کاپولا بود که اسکارها را درو کرد. او به تنهایی سه اسکار برد. «پدرخوانده: قسمت دوم» برنده شش اسکار شد که یکی از آنها به رابرت دنیرو برای بهترین بازیگر مرد مکمل تعلق گرفت. «محله چینیها» بازنده بزرگ شب مراسم بود که تنها جایزه بهترین فیلمنامه اورجینال را گرفت. این نقطه اوج دوران حرفه ای رابرت تاون بود؛ فیلمنامهنویس چیره دستی که حالا سودای کارگردانی در سر داشت.
فرانسیس موقع دریافت جایزهها از همه افراد در روی کره زمین تشکر کرد جز رابرت ایوانز، ایوانز بعد از مراسم سراغش رفت تا تبریک بگوید و کاپولا گفت: یا عیسی مسیح! باب! عذر میخوام. واقعاً که آدم احمقیام. دوباره یادم رفت ازت تشکر کنم. خوشحالی کاپولا وقتی مضاعف شد که پدرش کارمینه هم اسکار بهترین موسیقی اورجینال را به طور مشترک با تینو روتا گرفت. خودش میگوید: عمری را با یک پدر سرخورده و غالباً بیکار که از هر فرد موفقی متنفر بود، سپری کرده بودم و حالا میدیدم که او یک اسکار برده. این موفقیتی بود که 20 سال به عمر پدرم اضافه کرد. کارمینه در راه برگشت به صندلیاش، اسکاری را که برده بود غفلتاً به زمین انداخت و مجسمه شکست.
علیرغم موفقیت خیره کننده کاپولا، این برت اشنایدر بود که بیش از همه نگاهها را به خود معطوف کرد. «قلبها و ذهنها» جایزه بهترین مستند سال را برد که نقطه اوج حرفهای اشنایدر در مقام تهیه کننده بود. او که با لباس رسمی شیک و سفید رنگ خود برای دریافت جایزه روی سن آمده بود، اشخاص مشهور حاضر در سالن برگزاری مراسم و میلیونها بیننده تلویزیونی را شگفتزده کرد. اشنایدر حامل تلگرام ویژهای از جانب دین باتای، نماینده ارشد دولت انقلابی موقت ویتنام در مذاکرات صلح پاریس بود: پیام دوستی برای تمام مردم آمریکا. سالن برای لحظهای در سکوت مطلق فرو رفت و سپس از تشویق حضار منفجر شد؛ و البته بودند در این میان اندک کسانی که جمعیت را به سکوت فر ا میخواندند.
کاپولا که آن زمان در فکر ساختن فیلمی درباره ویتنام-«اینک آخرالزمان»- بود، از این حرکت اشنایدر حمایت کرد. او چندی بعد در مصاحبهای با یک مجله گفت: تصور کنید، در 1975، تلگرامی از یک به اصطلاح دشمن دریافت میکنید که گسترش دوستی با مردم آمریکا را مطرح میکند، بعد از آن بلاهایی که ما بر سر مردم ویتنام آوردیم، شما پیش خود فکر میکنید که آنها تا 300 سال دیگر هم ما را نخواهند بخشید! دریافت این پیام ساده،انسانی و خوش بینانه در نظر من بسیار زیبا آمد. واقعاً تأثیر گذار بود. فرانک سیناترا و باب هوپ سالخوردهتر از آن بودند که مفهوم چنین پیامی را درک کنند. سه هفته بعد، در صبح 29 آوریل 1975، با فتح سایگون به دست نیروهای ویتنام شمالی، ژنرال دوانگ ونمین فرمانده نیروهای ویتنام جنوبی هم تسلیم شد. آن روز آخرین فرد آمریکایی با هلیکوپتر از پشت بام سفارت آمریکا در سایگون خارج شد. جنگ تمام شده بود.
***از فصل نهم ایزی رایدرها، گاوهای خشمگین
در آغاز سال جدید، کاپولا اولین کارگردان در تاریخ سینما بود که برای دو فیلم مختلف نامزد جایزه اتحادیه کارگردانها شد. ماه فوریه نامزدهای اسکار اعلام شد که «پدرخوانده: قسمت دوم» در 11 رشته نامزد بود و «مکالمه» در سه رشته. هر دو فیلم نامزد اسکار بهترین فیلم سال بودند و رقبای آنها «محله چینیها»، «لنی» و «آسمان خراش جهنمی» فرانسیس خود را در موقعیت رشک برانگیز رقابت با خودش دید. شخص او نامزد پنج جایزه بود و دو عضو دیگر خانواده کاپولا، پدرش کارمینه و خواهرش تالیا شایر هم در بین نامزدها بودند. «قلبها و ذهنها»، مستند سال بود. پارامونت که سال فوق العاده موفقی را پشت سر گذاشته بود. سلطان بلامنازع نامزدیهای آن سال بود. «محله چینیها» دیگر محصول کمپانی خود در 11 رشته نامزد بود. از قول فرانک یابلانز، یکی از مدیران ارشد پارامونت نقل شده بود که در محفلی گفته: از این به بعد باید شعار تبلیغاتی استودیو این باشد: اگر آن (پارامونت) را دوست ندارید، لعنت بر شما.
فرانسیس موقع دریافت جایزهها از همه افراد در روی کره زمین تشکر کرد جز رابرت ایوانز، ایوانز بعد از مراسم سراغش رفت تا تبریک بگوید و کاپولا گفت: یا عیسی مسیح! باب! عذر میخوام. واقعاً که آدم احمقیام. دوباره یادم رفت ازت تشکر کنم. خوشحالی کاپولا وقتی مضاعف شد که پدرش کارمینه هم اسکار بهترین موسیقی اورجینال را به طور مشترک با تینو روتا گرفت. خودش میگوید: عمری را با یک پدر سرخورده و غالباً بیکار که از هر فرد موفقی متنفر بود، سپری کرده بودم و حالا میدیدم که او یک اسکار برده. این موفقیتی بود که 20 سال به عمر پدرم اضافه کرد. کارمینه در راه برگشت به صندلیاش، اسکاری را که برده بود غفلتاً به زمین انداخت و مجسمه شکست.
کاپولا که آن زمان در فکر ساختن فیلمی درباره ویتنام-«اینک آخرالزمان»- بود، از این حرکت اشنایدر حمایت کرد. او چندی بعد در مصاحبهای با یک مجله گفت: تصور کنید، در 1975، تلگرامی از یک به اصطلاح دشمن دریافت میکنید که گسترش دوستی با مردم آمریکا را مطرح میکند، بعد از آن بلاهایی که ما بر سر مردم ویتنام آوردیم، شما پیش خود فکر میکنید که آنها تا 300 سال دیگر هم ما را نخواهند بخشید! دریافت این پیام ساده،انسانی و خوش بینانه در نظر من بسیار زیبا آمد. واقعاً تأثیر گذار بود. فرانک سیناترا و باب هوپ سالخوردهتر از آن بودند که مفهوم چنین پیامی را درک کنند. سه هفته بعد، در صبح 29 آوریل 1975، با فتح سایگون به دست نیروهای ویتنام شمالی، ژنرال دوانگ ونمین فرمانده نیروهای ویتنام جنوبی هم تسلیم شد. آن روز آخرین فرد آمریکایی با هلیکوپتر از پشت بام سفارت آمریکا در سایگون خارج شد. جنگ تمام شده بود.
***از فصل نهم ایزی رایدرها، گاوهای خشمگین