سرویس فرهنگ و هنر مشرق- مارگوت رابی مستقیم رو به دوربین در حالی که لم داده درباره سیستم اقتصادی معیوب آمریکا صحبت میکند. خیلی به نظرتان شبیه یک درام وال استریتی نیست، نه؟ چون در واقع «رکود بزرگ» هر چیزی هست جز آنچه انتظارش را دارید. اول از همه باید بدانید که کارگردان آن آدام مک کی همان کسی است با فیلمهایی مثل«مجری اخبار» و «برادر ناتنی» همه را رودهبر کرد و حالا کمدی را با اقتباسی طنزآمیز و سیاه از کتاب تماماً دیالوگ مایکل لوئیس عوض کرده. مثلاً «مانی بال» را اگر با «گرگ وال استریت» ترکیب کنید، تقریباً میفهمید که فیلم مک کی چه حال و هوایی دارد. رایان گاسلینگ با پوست برنزه مصنوعیاش و کلاه گیس مسخره در نقش معاملهگر بانک دویچ، جرد ونت در فیلم حضور دارد، کسی که از طریق مایکل بری(کریستیان بیل) خبردار میشود که شرطبندی روی شکست بازار مسکن سودی میلیاردی در پی خواهد داشت. در زمانی که بازار مسکن سقوط کند، اتفاقی که در سال 2008 افتاد.
گاسلینگ میگوید: ما نمیخواستیم که این کاراکترها و فضایشان را جذاب نشان دهیم. قرار بر این بود که بیشتر نگاه انسانی داشته باشیم و از جنبه وال استریتی بودنش کم کنیم. کارل در ادامه میگوید: شاید در مقیاس جهانی، این آدمها به نظر قهرمان باشند البته فقط در نسبت با حقهباز بودن بقیه میتوان چنین صفتی را برای آنها قائل بود.
*درباره گریم و تغییرات ظاهری
استیو کارل: رایان اولین باری که گریم شد و از اتاقک گریم بیرون آمد،گفتم: خواهش میکنم دیگر این کار را با او نکنید. هیچ وقت، جز بریا این فیلم، دیگر تکرارش نکیند.
رایان گاسلینگ: تصمیم گرفتیم در هر صحنه رنگ برنزه متفاوتی استفاده کنیم. هر بار یک پرده تیرهتر یا روشنتر. مثل تمام طیفهای یک رنگ که همهشان را استفاده میکنید. به هر حال آن زمان، اوایل 2000 بود و هنوز برنزه کردنهای مصنوعی این قدر با کیفیت نشده بود. اسپریهای برنزه این قدر یک دست رنگ نمیدادند.(میخندد)
کارل: مردی که من نقشاش را بازی میکردم،مارک بائوم، موهای عجیب و غریبی دارد. او خودش به من گفت که تنها دلیلی که همسرش با او ازدواج کرده، موهایش بوده. کمی هم اضافه وزن داشت. همسرش یک مغازه لباس فروشی داشت. و حسابی مد روز بود. همیشه هم برایش لباس میخرید، لباسهای خیلی خوش دوخت و گران قیمت ولی هر چه که تنش میکرد، درست و حسابی اندازهش نبود و خپل بودنش بیشتر توی چشم میزد. البته خودش که اصلاً اهمیتی به این چیزها نمیداد. آدام از من خواست که کمی وزن اضافه کنم. من هم 12-10 کیلو اضافه کردم. ابروهایم را هم رنگ کردند. کلاً رنگش را عوض کردند. خیلی خوش تیپ نبودم ولی خب همه این تغییرات با نقش هماهنگ بود.
*درباره کمدی-درام
گاسلینگ: این فیلم لحن، سریعی داشت که تلاش کردیم در طول فیلمبرداری آن را دقیق پیدا کنیم. میخواستیم نشان بدهیم که آدمهای این شکلی هم زندگی دارند، خانواده دارند و مجبورند در لحظه تصمیمات مهم و دشواری بگیرند. به علاوه تحت تأثیر گرایشات زمانه خودشان هم هستند، چه از نظر فکری و چه فرهنگی، اینها چیزهایی بود که در طول ساخت فیلم برای پیدا شدن آن لحن به آنها رسیدیم.
کارل: با این فیلمنامه، آدام یک چیز ترکیبی ساخت. از بعضی جنبهها، کاملاً مثل مستند است، بعضی از حرکات دوربین و شکل تدوین اما بخشهای دیگر با کمدی ابزورد هستند یا درام. بعضی جاها شبیه به فیلم «هیست» است من فکر میکنم او همه این ژانرها را با هم ترکیب کرد تا بتواند فیلم را هر چه بیشتر تأثیر گذار کند.
گاسلینگ: «دنیای وین» اولین فیلمی بود که من عاشقش شدم. حتی میتوانم بگویم تا اندازهای این فیلم باعث شد که بخواهیم بازیگر شوم. فیلمهای ابوت و کاستلو با آواز زیر باران. اینها فیلمهایی هستند که در بچگی عاشقشان بودم و فکر میکردم بعداً که بزرگ شوم خودم هم توی همین فیلمها بازی میکنم. در نهایت مسیر دراماتیکتری را در پیش گرفتم. نمیشد از همان اول کار،چنین نقشهایی پیدا کرد و فیلمهایی ساخت که چالشی باشند، این اتفاق در دنیای سینمای مستقل برای من افتاد با فیلمهایی مثل The Believer به سینمای مستقل وارد شدم که بسیار هم دراماتیک بود. این لزوماً تمام خواسته من نیست یا آن چیزی که از ابتدا آرزویش را داشتم، ولی حالا که قدرت انتخاب بیشتری دارم، سعی می کنم سراغ فیلمهایی بروم که از ابتدا دوست داشتم بسازم.
*درباره شکست دیوار چهارم
کارل: دیالوگ فوقالعادهای هست که کاراکتر رایان در همان اوایل فیلم میگوید: جایی که دیوار چهارم را میشکند و با دوربین حرف میزند و میگوید: گیج شدهاید؟ احساس ابله بودن میکنید؟ این دقیقاً همان چیزی است که بانکها میخواهند. این زبان را خلق کردند تا شما احساس حماقت کنید و سوالی نپرسید. لحظاتی شبیه به این بسیار ویژهاند و مخاطب را به بهترین شکل درگیر میکنند، طوری که همه چیز برایش ملموس و قابل درک شود.
گاسلینگ: من با زک موریس و برنامه Saved by the bell بزرگ شدم که موریس هر شنبه صبح مستقیم با آدم حرف میزد. برای من این مدل قصه تعریف کردن خیلی طبیعی بود. فکر میکردم وقتی بازیگر شوم، همیشه میتوانم این کار را انجام بدهم. ولی تقریباً هیچ وقت چنین اجازهای به شما نمیدهند، یک جور خط قرمز است و حرفش که پیش بیاید، اخم همه توی هم میرود. خیلی کار جذابی بود، خیلی هیجانزده بودم که بالاخره میتوانم مستقیم توی لنز نگاه کنم و فرک موریس دورنم را بیرون بریزم.
*درباره تأثیر مک کی
کارل: میدانید، در «مجری اخبار» شخصیتها خیلی عمیق نبودند. تمهای مختلفی در فیلم به کار گرفته نمیشد ... اما کار کردن با آدام خلاف اینها بود، البته او همان آدم است. همان آدم باهوش، خلاق و طناز، کسی که آن فیلمها را کارگردانی کرده و از طرف دیگر کار کردن با او نوعی آزادی دارد که این بار هم برای ما وجود داشت. او دوست دارد که همه احساس کنند در پروسه خلق فیلم اشتراک دارند. از این گذشته با خیال راحت هم اجازه دارید شکست بخورید؛ چون میدانید که او هوایتان را دارد .
گاسلینگ: کار کردن با آدام مک کی عالی است. من خودم یکی از هوادارانش هستم. همین تازگیها جملهای گفت که میتوانم بگویم او را به خاطر همین طرز فکرش دوست دارم. در جواب کسی که گفته بود این شخصیتها که قهرمان نیستند، چه طور انتظار دارید ما به آنها به چشم قهرمان نگاه کنیم و با آنها همدلی کنیم؛ پاسخ جالبی داد. آدام گفت: قهرمانها معمولاً گذشته سیاهی داشتهاند. اگر به عقب برگردید و مثلا هرکول را در زمانه خودش ببینید، میفهمید که مثلا یک آدم عوضی است. مسئله پیچیدهای است و نمیتوانید به راحتی بگویی که باید با آنها همدلی کرد یا نه.
*درباره تهیه کننده و برد پیت
کارل: من پیت را یک بار بیشتر ندیدم. با کریستیان بیل هم قبلاً کار نکرده بودم. تا وقتی که به مصاحبههای مطبوعاتی هم نرسیده بودیم، او را ندیدم. فقط در یک صحنه جایی هست که وقتی ما به لاس وگاس میرسیم، تیمهایمان در یک لحظه از کنار هم رد میشوند. فقط همان یک روز برد پیت را دیدم.
گاسلینگ: واقعاً باید برای کاری که کمپانی پلن بی(کمپانی فیلمسازی پیت) میکند، احترام زیادی قائل بود. چون واقعاً کمپانی منحصر به فردی است. ساختن فیلمی مثل «دوازده سال یک برده» و بعد از آن هم این پروژه، نشان دهنده گستره وسیع خارقالعاده این کمپانی در تولید و البته تلاش برای تهیه فیلمهای مسئولانه و آگاهی بخش در مضامین اجتماعی و به سبک و سیاق مؤلف گونه در فیلمسازی. به عنوان یک تهیه کننده او آدم بسیار بلند نظری است، ممکن است هر روز هم سر صحنه فیلمبرداری حاضر باشد ولی هیچ وقت چیزی را به کسی تحمیل نمیکند. فقط حضور دارد و اگر به کمکش نیازی داشته باشید حتماً حمایتتان خواهد کرد.
کارل: من بعد از ساخته شدن فیلم با او درباره این پروژه و علت سرمایهگذاریاش در آن صحبت کردم. من اصلا و ابداً هیچ شناختی از او نداشتم اما به نظر آدمی بسیار باهوش، تیزبین و پردغدغه است. واقعاً به مسائل و مشکلات جهان اهمیت میدهد و قصد داشت که حتماً این کتاب را روی پرده سینما بیاورد. به احترامش کلاه از سرم برمیدارم.
*درباره شخصیتهای واقعی
کارل: خیلی چیزها توی سر آن آدمی که من نقشاش را بازی میکردم، میگذشت، چیزهای زیادی که هنوز هم ادامه داشت و درگیرشان بود. همه این آدمها بعد از پشت سرگذاشتن این تجربه، از نظر روحی شکسته شدند. تجربه دشواری که هنوز هم تأثیر تراژدی را میتوان در آنها دید. البته شخصیت بائوم یک تراژدی شخصی هم در آن دوران داشت که به گمان من سهم مهمی در جهت دادن به رفتارها و کارهای او داشته است. آدم بسیار جالبی است.
گاسلینگ: (گرگ لیپمن) خیلی به من کمک کرد. کار سختی است که از روی زندگیات فیلم بسازند و یکی هم بیاید نقش تو را بازی کند، اما او در این موقعیت بسیار به من کمک کرد تا بفهمم در ترمینولوژی اقتصادی او و آدمهای اطرافش چه طور فکر میکنند و در کلهشان چه میگذرد. خیلی کمک کرد که این مسائل اقتصادی را درست بفهمم و از این ابزارها درست استفاده کنم.
گاسلینگ میگوید: ما نمیخواستیم که این کاراکترها و فضایشان را جذاب نشان دهیم. قرار بر این بود که بیشتر نگاه انسانی داشته باشیم و از جنبه وال استریتی بودنش کم کنیم. کارل در ادامه میگوید: شاید در مقیاس جهانی، این آدمها به نظر قهرمان باشند البته فقط در نسبت با حقهباز بودن بقیه میتوان چنین صفتی را برای آنها قائل بود.
*درباره گریم و تغییرات ظاهری
استیو کارل: رایان اولین باری که گریم شد و از اتاقک گریم بیرون آمد،گفتم: خواهش میکنم دیگر این کار را با او نکنید. هیچ وقت، جز بریا این فیلم، دیگر تکرارش نکیند.
رایان گاسلینگ: تصمیم گرفتیم در هر صحنه رنگ برنزه متفاوتی استفاده کنیم. هر بار یک پرده تیرهتر یا روشنتر. مثل تمام طیفهای یک رنگ که همهشان را استفاده میکنید. به هر حال آن زمان، اوایل 2000 بود و هنوز برنزه کردنهای مصنوعی این قدر با کیفیت نشده بود. اسپریهای برنزه این قدر یک دست رنگ نمیدادند.(میخندد)
کارل: مردی که من نقشاش را بازی میکردم،مارک بائوم، موهای عجیب و غریبی دارد. او خودش به من گفت که تنها دلیلی که همسرش با او ازدواج کرده، موهایش بوده. کمی هم اضافه وزن داشت. همسرش یک مغازه لباس فروشی داشت. و حسابی مد روز بود. همیشه هم برایش لباس میخرید، لباسهای خیلی خوش دوخت و گران قیمت ولی هر چه که تنش میکرد، درست و حسابی اندازهش نبود و خپل بودنش بیشتر توی چشم میزد. البته خودش که اصلاً اهمیتی به این چیزها نمیداد. آدام از من خواست که کمی وزن اضافه کنم. من هم 12-10 کیلو اضافه کردم. ابروهایم را هم رنگ کردند. کلاً رنگش را عوض کردند. خیلی خوش تیپ نبودم ولی خب همه این تغییرات با نقش هماهنگ بود.
*درباره کمدی-درام
گاسلینگ: این فیلم لحن، سریعی داشت که تلاش کردیم در طول فیلمبرداری آن را دقیق پیدا کنیم. میخواستیم نشان بدهیم که آدمهای این شکلی هم زندگی دارند، خانواده دارند و مجبورند در لحظه تصمیمات مهم و دشواری بگیرند. به علاوه تحت تأثیر گرایشات زمانه خودشان هم هستند، چه از نظر فکری و چه فرهنگی، اینها چیزهایی بود که در طول ساخت فیلم برای پیدا شدن آن لحن به آنها رسیدیم.
کارل: با این فیلمنامه، آدام یک چیز ترکیبی ساخت. از بعضی جنبهها، کاملاً مثل مستند است، بعضی از حرکات دوربین و شکل تدوین اما بخشهای دیگر با کمدی ابزورد هستند یا درام. بعضی جاها شبیه به فیلم «هیست» است من فکر میکنم او همه این ژانرها را با هم ترکیب کرد تا بتواند فیلم را هر چه بیشتر تأثیر گذار کند.
*درباره شکست دیوار چهارم
کارل: دیالوگ فوقالعادهای هست که کاراکتر رایان در همان اوایل فیلم میگوید: جایی که دیوار چهارم را میشکند و با دوربین حرف میزند و میگوید: گیج شدهاید؟ احساس ابله بودن میکنید؟ این دقیقاً همان چیزی است که بانکها میخواهند. این زبان را خلق کردند تا شما احساس حماقت کنید و سوالی نپرسید. لحظاتی شبیه به این بسیار ویژهاند و مخاطب را به بهترین شکل درگیر میکنند، طوری که همه چیز برایش ملموس و قابل درک شود.
گاسلینگ: من با زک موریس و برنامه Saved by the bell بزرگ شدم که موریس هر شنبه صبح مستقیم با آدم حرف میزد. برای من این مدل قصه تعریف کردن خیلی طبیعی بود. فکر میکردم وقتی بازیگر شوم، همیشه میتوانم این کار را انجام بدهم. ولی تقریباً هیچ وقت چنین اجازهای به شما نمیدهند، یک جور خط قرمز است و حرفش که پیش بیاید، اخم همه توی هم میرود. خیلی کار جذابی بود، خیلی هیجانزده بودم که بالاخره میتوانم مستقیم توی لنز نگاه کنم و فرک موریس دورنم را بیرون بریزم.
*درباره تأثیر مک کی
کارل: میدانید، در «مجری اخبار» شخصیتها خیلی عمیق نبودند. تمهای مختلفی در فیلم به کار گرفته نمیشد ... اما کار کردن با آدام خلاف اینها بود، البته او همان آدم است. همان آدم باهوش، خلاق و طناز، کسی که آن فیلمها را کارگردانی کرده و از طرف دیگر کار کردن با او نوعی آزادی دارد که این بار هم برای ما وجود داشت. او دوست دارد که همه احساس کنند در پروسه خلق فیلم اشتراک دارند. از این گذشته با خیال راحت هم اجازه دارید شکست بخورید؛ چون میدانید که او هوایتان را دارد .
گاسلینگ: کار کردن با آدام مک کی عالی است. من خودم یکی از هوادارانش هستم. همین تازگیها جملهای گفت که میتوانم بگویم او را به خاطر همین طرز فکرش دوست دارم. در جواب کسی که گفته بود این شخصیتها که قهرمان نیستند، چه طور انتظار دارید ما به آنها به چشم قهرمان نگاه کنیم و با آنها همدلی کنیم؛ پاسخ جالبی داد. آدام گفت: قهرمانها معمولاً گذشته سیاهی داشتهاند. اگر به عقب برگردید و مثلا هرکول را در زمانه خودش ببینید، میفهمید که مثلا یک آدم عوضی است. مسئله پیچیدهای است و نمیتوانید به راحتی بگویی که باید با آنها همدلی کرد یا نه.
*درباره تهیه کننده و برد پیت
کارل: من پیت را یک بار بیشتر ندیدم. با کریستیان بیل هم قبلاً کار نکرده بودم. تا وقتی که به مصاحبههای مطبوعاتی هم نرسیده بودیم، او را ندیدم. فقط در یک صحنه جایی هست که وقتی ما به لاس وگاس میرسیم، تیمهایمان در یک لحظه از کنار هم رد میشوند. فقط همان یک روز برد پیت را دیدم.
گاسلینگ: واقعاً باید برای کاری که کمپانی پلن بی(کمپانی فیلمسازی پیت) میکند، احترام زیادی قائل بود. چون واقعاً کمپانی منحصر به فردی است. ساختن فیلمی مثل «دوازده سال یک برده» و بعد از آن هم این پروژه، نشان دهنده گستره وسیع خارقالعاده این کمپانی در تولید و البته تلاش برای تهیه فیلمهای مسئولانه و آگاهی بخش در مضامین اجتماعی و به سبک و سیاق مؤلف گونه در فیلمسازی. به عنوان یک تهیه کننده او آدم بسیار بلند نظری است، ممکن است هر روز هم سر صحنه فیلمبرداری حاضر باشد ولی هیچ وقت چیزی را به کسی تحمیل نمیکند. فقط حضور دارد و اگر به کمکش نیازی داشته باشید حتماً حمایتتان خواهد کرد.
کارل: من بعد از ساخته شدن فیلم با او درباره این پروژه و علت سرمایهگذاریاش در آن صحبت کردم. من اصلا و ابداً هیچ شناختی از او نداشتم اما به نظر آدمی بسیار باهوش، تیزبین و پردغدغه است. واقعاً به مسائل و مشکلات جهان اهمیت میدهد و قصد داشت که حتماً این کتاب را روی پرده سینما بیاورد. به احترامش کلاه از سرم برمیدارم.
*درباره شخصیتهای واقعی
کارل: خیلی چیزها توی سر آن آدمی که من نقشاش را بازی میکردم، میگذشت، چیزهای زیادی که هنوز هم ادامه داشت و درگیرشان بود. همه این آدمها بعد از پشت سرگذاشتن این تجربه، از نظر روحی شکسته شدند. تجربه دشواری که هنوز هم تأثیر تراژدی را میتوان در آنها دید. البته شخصیت بائوم یک تراژدی شخصی هم در آن دوران داشت که به گمان من سهم مهمی در جهت دادن به رفتارها و کارهای او داشته است. آدم بسیار جالبی است.
گاسلینگ: (گرگ لیپمن) خیلی به من کمک کرد. کار سختی است که از روی زندگیات فیلم بسازند و یکی هم بیاید نقش تو را بازی کند، اما او در این موقعیت بسیار به من کمک کرد تا بفهمم در ترمینولوژی اقتصادی او و آدمهای اطرافش چه طور فکر میکنند و در کلهشان چه میگذرد. خیلی کمک کرد که این مسائل اقتصادی را درست بفهمم و از این ابزارها درست استفاده کنم.