کتاب اما با تخیل سر و کار دارد و احتمالا همه ما کتاب را با تخیل خودمان می‌خوانیم و خودمان به شخصیت‌ها شکل می‌دهیم و به روابط تصویر می‌دهیم. به نظر من این مسئله اندیشه ما را به سرعت عمق می‌بخشد. اگر جمله‌ای را متوجه نشدیم به سرعت بر‌می‌گردیم و سه بار دیگر آن را می‌خوانیم. خواندن به ما تمرکز هم می‌دهد.

گروه فرهنگی مشرق- «آن رسید لعنتی» عنوان آخرین رمان کارگردان شهیر ایرانی است که از سوی نشر به‌نگار منتشر شده است. این رمان داستان زندگی بهزاد جاوید،‌ فیلم بردار،‌ کارگردان و تهیه کننده پنجاه و چند ساله است. کتاب با صحنه سکته بهزاد شروع می‌شود. علت سکته این است که بهزاد می‌شنود سازمان طرف قراردادش بعد از 4 سال نمی‌تواند پول  او را پرداخت کند.

او چند سال قبل محصولی نمایشی ساخته که بسیاری به خاطر اثر مورد نظر، از او تقدیر می‌کنند و قرار می‌شود هزینه ساخت سریال را به او بدهند. او از خوشحالی این خبر سور و سات فراوانی به راه می‌اندازد و خانه عوض می‌کند و ... زیر بار قرض می‌رود. با گذشت زمان بهزاد متوجه می‌شود که از پول خبری نیست و باید برای رسیدن به پولش از هفت خان رستم عبور کند.

 این داستان،‌ پروسه بی‌سرانجامی است که بهزاد جاوید می‌گذراند. دویدن‌های او از بخشی به بخش دیگر از واحدی به واحد دیگر تا پیگر طلبش باشد و کارش را نهایی کند، از واحدی  به استودیویی،‌ از استودیویی به بخش آرشیوی از ... در این پروسه زندگی شخصی‌اش هم دچار تغییر می‌شود... داریوش مهرجویی یکشنبه در نمایشگاه کتاب حاضر شد تا هم از «شهر آفتاب» دیدن کند هم در مراسم رونمایی رمان خودش حضور داشته باشد.  مهرجویی که نگاه جذابی به نوشتن دارد چند دقیقه فرصت داشت تا درباره آخرین اثرش با ما صحبت کند. به گزارش صفت صبح «آن رسید لعنتی» درباره سردرگمی و کلاف باز نشدنی مشکلات انسان‌ها در زندگی شهری است؛‌ حتی می‌توان گفت نقدی بر بروکراسی و زندگی مدرن است. با آنکه شهری که داستان در آن می‌گذرد تهران است، ‌اما اتفاقات داستان در هر شهر بزرگی می‌تواند بیفتد. با مهرجویی به بهانه رونمایی از این کتاب گفت و گو کرده‌ایم.

*آقای مهرجویی با وجود سابقه طولانی که شما در عرصه کتاب و داستان داشته‌اید. باید بپذیریم بسیاری از مردم شما را در قاب سینما و با کارهایی که در این حوزه انجام داده‌اید می‌شناسند. چرا با وجود همه آن فعالیت‌ها در تمام این سال‌ها به کتاب و نوشتن رمان و داستان تا این حد علاقه‌مندید؟

من همیشه به این موضوع فکر کرده‌ام که به راستی چه تفاوتی میان کار کردن در این دو حوزه وجود دارد؟ راستش کار کردن در حوزه ادبیات و رمان برای من همیشه مهمتر از فیلم و سینما بوده است. شمای نوعی به عنوان یک نویسنده همیشه حرف‌های بیشتری برای گفتن داری، نوشتن برایت فضای بیشتری را فراهم می‌کند. به طور کلی در رمان از چیزهایی می‌توان گفت و نوشت که در فیلم و سینما موقعیتش وجود ندارد. البته یک بحث دیگر هم وجود دارد. من یکی از فیلمسازانی هستم که بیشتر فیلمنامه‌های آثارم را خودم نوشته‌ام بنابراین اول یک نویسنده‌ام و بعد یک فیلمساز و از سوی دیگر هیچ تعارضی هم بین یک رمان نویس بودن و یک کارگردان بودن وجود ندارد.



*کمی بیشتر از تفاوتی که درباره‌اش صحبت کردید توضیح دهید...


در فیلم همیشه دغدغه زمان مطرح است. یعنی شما در خوشیبنانه‌ترین حالت ممکن، ‌فقط دو ساعت وقت داری تا حرفت را بزنی. باید به این موضوع فکر کنی که آنهایی که می‌آیند به سینما تا فیلمت را ببینند خسته نشوند و حوصله‌شان سر نرود خلاصه اینکه زمان آنقدر تو را محدود می‌کند که باید حال مخاطب را به خوبی دریابی و کاری نکنی که از سینما بروند بیرون. باید درام را دریابی و با محدودیت‌ها کنار بیایی.

 در رمان اما دیگر از این گرفتاری‌ها خبری نیست. می‌توانی بروی درون کاراکترهایت و هر کاری دوست داشتی انجام دهی. از همین منظر هم هست که معتقدم رمان مدیوم قوی‌تری است و از سوی دیگر میزان سانسور و نظارتی که در مورد ادبیات اعمال می‌شود هم با فیلم خیلی فاصله دارد. در سینما ممکن است سر یک پلان با مشکلاتی مواجه شوی و حتی بعضی جاها دست به خودسانسوری هم بزنی. در رمان اما از این منظر هم وضع خیلی فرق دارد. از سوی دیگر وضعیت مخاطب هم در این دو با هم متفاوت است. برای اینکه شخصی‌ترین،‌ فردی‌ترین روش تحلیل و کشف مفاهیم همین است. یک جمله را شما در درون خودتان تحلیل می‌کنید به آن تصویر و ریتم و معنا می‌بخشید. از درون خودتان آن را کشف می‌کنید.

این درحالی است که سینما و تصویر همه این‌ها را به شما می‌دهد و نمی‌خواهد تخیل شما را وارد شود. کتاب اما با تخیل سر و کار دارد و احتمالا همه ما کتاب را با تخیل خودمان می‌خوانیم و خودمان به شخصیت‌ها شکل می‌دهیم و به روابط تصویر می‌دهیم. به نظر من این مسئله اندیشه ما را به سرعت عمق می‌بخشد. اگر جمله‌ای را متوجه نشدیم به سرعت بر‌می‌گردیم و سه بار دیگر آن را می‌خوانیم. خواندن به ما تمرکز هم می‌دهد. تلویزیون اما تمرکز را از ما می‌گیرد و هر آنچه خودش بخواهد را می‌دهد. از سوی دیگر تلویزیون هیچ دخالت توام با تخیلی هم از ما نمی‌خواهد. در نتیجه شمای نوعی در برابر تلویزیون منفعل هستید در حالی که در مواجهه با کتاب کاملا یک حضور فعالانه و خلاق دارید. بنابراین تصویر، تخیل و اندیشه‌تان را خودتان به حرکت در می‌آورید و دارای درون می‌شوید.

احتمالا شما هم در جریان طرح جدید که از سوی مسئولان بخش کتاب وزارت ارشاد مطرح شده قرار گرفته‌اید. براساس این طرح ناشران خودشان موظف می‌شوند در مورد ممیزی کارها نظر دهند و به این ترتیب نظارت به عهده خود آنها گذاشته شده است. به نظرتان این اتفاق را می‌شود یک هدیه به حساب آورد یا یک خطر؟ ‌عبارت خطر را به این خاطر به کار بردم که ممکن است همان اتفاقی که احتمالا در خود سانسوری از سوی فیلمساز رقم می‌خورد در این جریان هم اتفاق بیفتد ...

به نظر من از هر دو بعد می‌شود به این قضیه نگاه کرد. خطرش در این است که ناشر خرج می‌کند، ‌مولف زحمت می‌کشد و ادیت می‌کند، ویراستار و دیگران هم درگیر شوند و بعد وزارت ارشاد و مسئولان بخش نظارت بگویند به طور کلی این کتاب دیگر نباشد . این خطر بزرگی است که ممکن است اتفاق بیفتد و این بلا برای خود من به عنوان فیلمساز آشناست و چند بار سرم آمده است.

 سنتوری یکی از همین تجربه‌هاست. بعد از ان همه هزینه و صرف پول و وقت،‌ یک نفر گفت نباشد و کار اوت شد. از طرف دیگر اگر ناشران ترس نداشته باشند و بتوانند از این وضع استفاده کنند می‌شود پیشنهاد مطرح شده را یک هدیه به حساب آورد.

به این صورت که ناشر آزاد است حرف‌هایش را بزند و مولف هم سخنانش را بگوید. در ادامه مطبوعات هم روی آن اثر کار کنند و نظر بدهند، ‌از سوی دیگر مردم هم کار را بخوانند و حتی مخالفت کنند. مسئله این است که کسانی که بناست درمورد کارها نظر بدهند باید بگویند چه تخصصی دارند و در مورد ادبیات و هنر و .... چه بینشی دارند؟ بحث بر سر این است که برخوردهای سلیقه‌ای کمتر و کمتر شود تا به نقطه صفر برسد. متاسفانه درسینما هم مشکل سلیقه‌ای برخورد کردن وجود دارد. من امیدوارم مسئله مطرح  شده در مورد نظارت بر آثار یک هدیه باشد.

خود من مسئول نوشته‌ام هستم اگر من نوعی به خاطر کاری که نوشته‌ام محکوم شوم و مشخص شود کار اشتباهی انجام داده ام می روم دادگاه و پاسخ می‌دهم. البته در شرایطی که بگذارند هنرمند و خالق اثر کار خودش ر ا انجام دهد. در چنین موقعیتی است که بعد می‌شود از او انتظار پاسخگویی را داشت.

قرار بود این کتاب همراه با کتاب دیگرم «سفر به سرزمین فرشتگان» به صورت پک ارائه شود که البته این امکان فراهم نشد. هر دوی اینها در حول و حوش تم پول نوشته شده است. این دو اثر به این موضوع پرداخته‌اند که پول در زندگی مدرن امروزی تا چه حد اثر گذار است و چطور می‌تواند زندگی‌ها را از هم دگرگون کند و گاهی اوقات از هم بپاشاند.

 درباره اینکه پول بعضی اوقات شادی و شعف با خود به همراه دارد امام بعضی اوقات هم داغان می‌کند. این همان چیزی است که بسیاری از مردم با تجربه‌های فردی که از زندگی دارند با آن آشنا هستند. این داستان در واقع درباره گذر از برزخ و رسیدن این پول به شخصیت اصلی رمان است. این تم حرص و پولدار شدن در رمان دیگرم یعنی «سفر به سرزمین فرشتگان» هم وجود دارد. البته یک تفاوت مهم میان این دو اثر وجود دارد. در این اثر سعی من ارائه برشی از مشکلات زندگی شهری و مشکلاتی است که انسان معاصر حاضر در دود و دم و شلوغی و سرعت و عجله با آنها دست به گریبان است. «آن رسید لعنتی» از نگاه من به عنوان نویسنده این رمان درباره زندگی همه ماست. درباره آدم‌های که دوست داشتن را می‌فهمند و خیلی وقت‌ها هم مایل هستند به دیگری کمک کنند امامشکل آن است که خودشان در مشکلاتی که دور و برشان را گرفته غرق شده‌اند.