2. حدود ساعت ده صبح روز سوم خرداد 1384، توی دفتر بسیج دانشجویی مشغول آماده کردن وسایل دکور برنامه بزرگداشت سالگرد فتح خرمشهر بودم. یکی از بچه ها سراسیمه داخل اتاق آمد و بی مقدمه گفت: "آقاسی از دنیا رفت." تمام وسایل اتاق شروع کردند به چرخیدن دور سرم. نفهیدم آن روز را چطور به شب رساندم.
3. اصلا یادم نیست چه اتفاقی افتاد که بعد از شرکت در مراسم چهلم حاجی در حسینیه قهرودی ها، با غلامرضا آقاسی رفیق شدیم.
4. سه یا چهار سال بعد از پرواز حاجی، اولین چاپ کتاب "بر مدار عشق" روانه بازار نشر شد. از آن موقع تا چاپ سوم کتاب، بعضی از دوستان ناشر که از رابطه ام با غلامرضا مطلع بودند، می گفتند که با او صحبت کنم تا کتاب را برای انتشار به آن ها بسپارد؛ اما جواب غلامرضا همیشه منفی بود.
5. انتشار "بر مدار عشق" پس از سه نوبت، به دلایلی که از آن ها بی خبرم، متوقف شد.
6. از سال 1393 که به صورت مستقل و رسمی وارد کار کتاب و نشر شدم، اصلا حواسم به توقف انتشار "بر مدار عشق" نبود تا این که چندباری دوست خوبم حسین قرایی اشاراتی به آن داشت و در مورد آن صحبت هایی هم با غلامرضا آقاسی داشتیم که نتیجه ای در بر نداشت.
7. سرانجام اواخر سال 1394 نمی دانم چه شد که قرعه فال به نام من دیوانه زدند و نوبت چهارم انتشار "بر مدار عشق" به ما سپرده شد. و اکنون که در شام ولادت موعود منتظر و شب سالگرد پرواز حاج محمدرضا آقاسی، کتاب را برای چاپ به چاپخانه فرستادم، یاد صدای گرم و خاص حاجی در همان یک گف و گوی تلفنی کوتاهی که داشتیم افتادم. خدایش بیامرزاد.
8. ما در زندگی تلاش مان را می کنیم؛ بقیه اش با صاحب زندگی ست. همین.