در سرزمین مجاهدت‌های خاموش، کردستان دلاورپرور و شهر سنندج خیابانی است به‌نام «برادران نمکی» که ماجرای تعقیب و گریز، اسارت و شهادت آنان جای کتابت هزار «مثنوی عشق» دارد.

به گزارش مشرق، این داستان، حکایت پاک سیرتانی است که در پرتو دین و تربیت قرآنی در خانواده‌ای مذهبی تربیت یافتند و در فتنه‌های روزگار خود، در سایه‌ ایمان و اعتقاد به قادر متعال در جبهه‌ی حق ماندند و به دشمن " نه" گفتند.

آنها هرگز زندگی زیر بار ذلّت را به بهای زنده ماندن نفروختند که این استواری و پایمردی موجب کینه‌ی بدخواهان شد تا آنجا که این دلدادگان حقیقی بر سر پیمان ماندند و در گذر اسارت در دست عدو، جان در ره عشق داده و جاودانه شدند.

خانواده حاج شکرالله نمکی یکی از هزاران خانواده کردستانی است که در روزگاری نه چندان دور گل‌های باغ زندگیشان(رحمت‌الله، شهریار، شهرام) در حال شکفتن بودند که گروهک‌های مزدور استکبار این باغ با طراوت را به خزان تبدیل کردند.

رحمت‎الله نمکی

رحمت‌الله 27 ساله، متولد روزهای پایانی خرداد 1332 بود.از کودکی در مراسم‌های مذهبی شرکت می‌کرد و حضور چشم‌گیری در مسجد و جلسه‌های قرآن داشت. همیشه ارزش واقعی مال حلال را می‌دانست. در دوران تحصیلش برای کمک به خانواده کار می‌کرد. رحمت‌الله قلبی مؤمن و مغزی متفکر داشت.

پس از اخذ دیپلم، معلمی را با سپاه دانشی در گرگان آغاز کرد و با اتمام خدمت به استخدام آموزش و پرورش کامیاران درآمد. در روستای "هونی‌در" مشغول تدریس شد.

پس از دو سال تدریس به سنندج آمد.یک سال در روستای "درونه" تدریس کرد و پس از آن در سال تحصیلی 59-58 روستای فرجه‌ سنندج را برای آموزش و خدمت واقعی به مردم کُرد انتخاب کرد، همزمان با تدریس در مدرسه به آموزش قرآن کریم در مساجد می‌پرداخت.

شجاعت و جوانمردی شهید رحمت‌الله زبانزدِ معلمان و شاگردانش بود. در هر قسمتی که بیشتر احساسِ نیاز می‌شد حضوری فعال و داوطلبانه داشت.

رحمت‌الله نمونه‌ یک مسلمانِ واقعی بود که با همه برخوردی متواضعانه داشت. رحمت‌الله در اموری که به او محول می‌شد تا حصول نتیجه‌ مطلوب از پای نمی‌نشست و این خصوصیت او در همه جوانب بود. گاه که مسائل خلاف اخلاقی را می‌دید٬ برایش غیرقابل تحمل بود و از اینکه در این موقعیت کسانی را می‌یافت که در پی چنین مسائلی بودند بسیار متأثر می‌شد.

سراپا ادب بود، ادب در نشستن و در برخورد و ...، چهره‌اش همیشه با لبخند بود. تواضع، متانت و آراستگی در وجودش موج می‌زد. اخلاق و رفتار بزرگوارانه‌اَش برای دوستانش الگو بود و آنان دوست داشتند که همیشه در کنارش باشند.

شهریار نمکی

شهریار 22 ساله، متولد دی ماه 1337 بود، دانش آموز هنرستان فنی، جوانی رعنا و غیور با چهره‌ای معصوم که دلدادگی او به مکتب اسلام می‌رفت تا با اتمام دوران دبیرستان پا به وادیی بگذارد که عصایی برای پدر پیر و امید دل مادر شود.

صداقت، دینداری و فداکاری از ویژگی‌های بارز او بود که موجب تمایز شهریار از سایر هم سن و سالان او می‌شد، عشق به کلام الهی و حضور پیوسته در بارگاه متعالی حضرتش دو ویژگی بارز شهریار بود.

در دوران حکومت ستم‌شاهی که همه ارزش‌های دینی به باد تمسخر گرفته می‌شد و فسق و فجور به وفور دیده می‌َد، شهریار از زمره‌ی کسانی بود که گویی چشمان بصیرت او هیچ وقت حضیض دنیای پست و جامعه‌ آلوده‌ آن روز را نمی‌دید و در کرانه‌ای فراتر از آنچه موجود بود به سیر و سلوک می‌پرداخت.

شهریار، انس و علاقه به حضور در مساجد و استفاده از محضر علمای آن سامان سراسر وجودش را فرا گرفته بود. با اینکه چند سالی بیشتر تحصیل نکرده بود اما در زمینه آموختن علوم قرآنی و معارف اسلامی آنچه لازم بود، فرا گرفته و همیشه مورد اعتماد مردم بود.

حرکت‌های آزادی‌ بخش ملت ایران در سال‌های 56 و 57 شور و شعف خاصی در وجود شهریار که تشنه‌ی اجرای احکام اسلام بود، به وجود آورده بود. او که دانش دینی را با بینش‌های واقع گرایانه سیاسی ترکیب کرده بود، از زمره‌ کسانی بود که ندای عدالت ‌خواهی رهبر و مقتدای خود، خمینی کبیر را لبیک گفت و به گوش مردم رساند.

شهریار در تمام دوران انقلاب اسلامی لحظه‌ای آرامش نداشت و با تمام قدرت و توان خود در راه روشنگری و آگاه‌ سازی نسل جوان تلاش می‌کرد.

با پیروزی انقلاب اسلامی او احساس وظیفه‌ بیشتری کرد و مصمم و آماده‌تر از همیشه برای نشر ارزش‌های انقلاب اسلامی گام برداشت و با حضور در جمع یاران مدرسه‌ قرآن و کانون اسلامی جوانان، عرصه‌ی دیگری در مبارزه با دشمنان گشود، بدون خستگی و فارغ از هر واهمه‌ای در برابر گروهک‌های ملحد ایستاد و جوانان را از عواقب پذیرش اندیشه‌های ضد خدایی آنان آگاه کرد.

تظاهر و خودنمایی نمی‌کرد و به طور کلی بی غل و غش بود و آنچه بود خودش بود و در یک جمله یک رنگ و صادق بود. قولی را که می داد عمل می کرد و نسبت به وفای به عهد حساس بود و هرگز تخلف نمی‌کرد. هنگامی که از چیزی ناراحت می‌شد در خود فرو می‌رفت و سرو صدا نمی‌کرد. او مردم را به خصوص انقلابی‌ها را دوست داشت و همیشه سعی می‌کرد با همه‌ی مردم همدردی کند.

شهرامِ نمکی:

شهرام 17 ساله، متولد اواخر شهریور 1342 و دانش‌آموز بود.

پیشینه‌ دینی و اعتقادی خانواده‌ی شهرام و نیروی ایمان، تعهد و علاقه‌ی قلبی او به انقلاب اسلامی و ارزش‌های متعالی آن باعث شده بود از تمامی همسالانش پیشتازتز باشد و از او جوانی انقلابی و دلدادۀ مبانی دینی بسازد.

از نکات بارز شخصیت این شهید عزیز اخلاق و رفتار پسندیده‌ی وی با خانواده و دوستانش بود و این ویژگی او زبانزد خاص و عام بود، همه‌ی اطرافیان از او راضی بودند و کسی از او دل آزرده و رنجیده نمی‌شد.

به قدری متواضع بود که هیچگاه «من» نمی‌گفت و از خود تعریف نمی‌کرد و همیشه به دنبال انجام مسئولیت بود و دارای اراده‌ی محکم و عشق به ارزش‌های متعالی اسلام بود. این علاقه نه تنها در رفتار ظاهری او نمایان بود، بلکه در عمق وجودش ریشه دوانده بود.

هیچ گاه در چهره‌ی او تردید و ابهام وجود نداشت. آن چه برای او مطرح بود، مبارزه و مقابله با ضدانقلاب بود. در مقابله با ضدانقلاب و برخورد با نارسایی‌های بی‌دلیل و مسامحه و سستی افراد، واکنش نشان می داد. دارای روحیه‌ای قوی و بزرگ بود و در شجاعت کم نظیر بود.

شهید شهرام بسیار پرشور، منطقی و با ایمان و اخلاص بود. کلمات و فرمایشات امام امّت چون نقش بر سنگ، بر اعماق وجودش حک می‌شد. او فرمایشاتِ امام خمینی (ره) را گوش می‌داد و برای مردم نقل می‌کرد.

گور دسته جمعی و ماجرای پیکرهای برادران نمکی

پس از آزادسازی شهر سنندج و بیرون راندن گروهک‌ها از آن، تعدادی از همرزمان برای گشت و جمع آوری اطلاعات به منطقه‌ی «سنگ سیاه قشلاق» رفته بودند که در آنجا یک گور دسته جمعی را پیدا کردند. در داخل گور جنازۀ سه جوان وجود داشت که متلاشی شده و قابل شناسایی نبودند. چون از همان ابتدای پاکسازی شهر سنندج تعدادی از خانواده‌ها مراجعه کرده و موضوع گم شدن فرزندانشان را اطلاع داده بودند، از آنها درخواست شد برای شناسایی جنازه‌ها بیایند. وقتی آمدند مشخص شد جنازه‌ها متعلق به سه تن از برادران نمکی است که به خاطر تدریس قرآن و دفاع از مقدّسات دینی توسط گروهک‌ها به شهادت رسیده‌اند.

کبوتر بودند آنها که ناگاه، پرکشیدند و در آسمان، به پروازی ابدی رسیدند؛ کبوترانی که در یک سحرگاه، ندای رستاخیز در گوششان طنین ‏افکن شد و لبیک ‏گوی دعوت معبود شدند.

جوانان دلاور، قهرمان‏های بی‏مانند این سرزمین، دیار کردستان را از لوث وجود فتنه‏ها و دشمنی‏ها بیرون کشیدند و اهریمن را در جای خود نشاندند.

اگرچه رد پای رفتنشان، تا ابد بر بلندای سنگ سیاه باقی است؛ اما آنها همیشه هستند و جاده‏ای که فراروی ما گستردند، تکلیف تمام لحظه‏هامان را روشن کرده است.

رفتن همیشه تلخ نیست. گاه، رفتن‏ها از همان آغاز، مؤیّد رسیدن است. پرپر شدن، همیشه اشک‏آلود نیست، گاه پروازیست تا بینهایت و ردیست جاودانه و ماندگار و حماسه‏ای زبانزد است.