شرح حماسه
تیم بچههای تخریب به فرماندهی سید حمیدرضا در شرق دجله برای انهدام پلی عازم محل ماموریت شد. برای این عملیات قرار بود گردان «الفتح» به مواضع دشمن حمله کنه و بچههای تخریب از خط عبور کنند و سراغ پل بروند و مواد منفجره را روی پل جاسازی کنند. مسیر طولانی بود و بایستی از داخل نیزارها حرکت میکردند. در این مسیر هر لحظه امکان خطر بود.
از یک طرف گلولههای توپ و خمپاره که کنار بچهها به زمین میخورد نگران کننده بود احتمال میرفت موج انفجاری به کوله پشتیهایی که پر از مواد منفجره بود برسد و اتفاقی بیفتد و از طرف دیگر چون در عمق خط دشمن نفوذ میکردند هر لحظه امکان درگیر شدن با کمینهای دشمن که داخل هور مستقر بودند وجود داشت.
در این مسیر یکی دو بار با کمینهای دشمن درگیر شدند و از آنها عبور کردند. قرار بر این شده بود که برای رسیدن به پل به موازات رودخانه دجله حرکت کنند چون این مسیر خطرات کمتری داشت. دو سه ساعت راه رفته بودند اما کسی ابراز خستگی نمیکرد همه بچهها مصمم بودند تا ماموریت خود رو به انجام برسانند. نزدیکیهای پل به یک گروهان دشمن بر میخورند که با توکل به خدا و تدبیر سیدحمید و با رعایت سکوت و اختفا درگیری صورت نمیگیرد. ستون دشمن که رفت سید حمید به سجده افتاد و خدا رو شکر کرد.
بچهها حرکت کردند سید مدام تذکر میداد که برادرها فاصله رو رعایت کنید و مواظب همدیگه باشید. ستون بی سر و صدا و با احتیاط از کنار رودخانه دجله حرکت میکرد که باز گرفتار کمین دشمن شد و در این درگیری تعدادی از بچهها مجروح شدند. در این درگیری بی سیمچی گروه هم گم شد این احتمال وجود داشت که مجروح شده یا داخل نهرهای فرعی دجله افتاده باشد.
اما گروه باید به مسیر خود ادامه میداد تا به محل ماموریت برسد.از اینجا به بعد ارتباط این گروه با عقب قطع شد. فرمانده شجاع و متوکل بچههای تخریب، سید حمید خیلی بزرگتر از اینها بود که با این حوادث از ماموریت پا پس بکشد. سید مدام به بچهها روحیه میداد انگار نه انگار دو سه تا درگیری سخت با دشمن رو پشت سر گذاشتهاند. نزدیک دژ بود که صدای الله اکبر شنیدند. صدای تکبیر برای بچههای گردان الفتح بود که با دشمن درگیر شدند. سید با بی سیم معاون گردان، حاج اسدی فرمانده لشکر المهدی رو به گوش کرد. به حاجی گفت: «حاجی ما پای کار رسیدیم. دشمن به شدت از پل محافظت میکنه. کار خیلی سخته.» حاج جعفر اسدی به سید گفت: «سیدجان! حتی اگر یک نفر هم از شما بمونه اون یک نفر باید ماموریت رو انجام بده.»
روایت فرمانده
سردار حاج جعفر اسدی روایت میکند: وقتی جنگ شروع شد به ما خبر دادند. سراسمیه آمدیم اما تا روز آخر جنگ هم به چنین درجهای (شهادت) نرسیدیم. این افراد به آنچه میخواستند رسیدند. خیلیها شاید آرزویش را داشتند اما نرسیدند.
شهیدرضازاده یک حیای ذاتی داشت. وقتی ما در جلساتی او را میدیدیم کمتر نگاه به چشم کسی میکرد. همیشه سرش پایین بود و چشمهای زیبای ایشان حاکی از یک حیای خاصی بود. کاملاً ایشان توی یک حال و هوایی بود که ماها نمیتوانیم درک کنیم. اهل محاسبه بود. شبها مینشست با خودش حساب میکرد که حتی چی خورده! ماها شاید خیلی متوجه این موضوع نمیشدیم.
تا یک حرفی را واقعاً یقین نمیکرد که حداقل مباح است به زبان نمیآورد، من فرمانده لشکر بودم. در جاهای متعدد لشکر بعضی میآمدند میگفتند: «بضاعت ما در حد آشپزخانه است.» بعضی میآمدند میگفتند: «میخواهیم نظافت کنیم.» بعضی مشتاقانه میگفتند: «برویم گردان و توی خط باشیم.» بعضی ها به دنبال گردانهایی بودند که خطشکن و نزدیک به دشمن باشد. اینها نشانه شجاعت افراد بود.
اوج شجاعت از آنِ کسانی بود که میرفتند تخریب. چون در تخریب این طور بود که میگفتند: «اولین اشتباه آخرین اشتباه است». اگر یک مین را که اول ببینی که این تله نشده، بعد یک اشتباه بکنی و اگر تله شده باشد، دیگر نیستی که اشتباه بعدی را مرتکب شوی!
شجاعت بالایی میخواست مین کاشتن و جمع کردن ظرافت، دقت، شجاعت، مردانگی و غیرت را میخواست. اگر در کسی این توان نبود همان روزهای اول میرفت، نه اینکه بماند و لیاقت و شایستگی از خود نشان بدهد. مثل حسین ایرلو که خودش واقعاً یلی بود. یک انسان وارستهای بود. من ندیدم همتای ایشان را با این همه فهم و شعور و درک و معرفت. کسی بود که در کسوت کارگری آرماتور خم میکرد بعد دستمزدش را میداد به چند خانواده بیبضاعت. ازدواج نکرده بود و زندگیش فردی بود. خانوادهاش هم شاید خیلی نیازمند نبودند و اگر هم بودند حسین ترجیح میداد که به آنهایی که بیشتر نیاز دارند بدهد. چنین کسی میآید جبهه و رضازاده را انتخاب میکند برای جانشینی خودش.
عموماً ایشان مدعی بود که حمیدرضا از من بالاتر است، از من بهتر است. در کارها اولویت به او میداد. نهایتاً هم در آن عملیات رضازاده نشان داد که لیاقت و شایستگی دارد. در اسلام به محضی که پای زیان به پیش میآید در عبادات تخفیف داده میشود، مثلاَ اگر آب ضرر دارد وضو نباید گرفت و باید تیمم کرد. یا اگر احتمال راهزن وجود دارد امسال حج نرود و سالهای دیگر برود با اینکه حج برایش واجب باشد. اما در اسلام به فرمایش حضرت امام با یقین به ضرر، اطاعت از فرماندهی واجب میباشد، کسی که میرود میدان مین یقین دارد که اینجا خطر جدی است.
برنامه دست نویس خودسازی شهید رضازاده
کسی که میرود میبیند که این توپی که به طرف او میآید با او شوخی ندارد با این حال اطاعت از فرمانده برایش واجب میشود، خودِ اطاعت درجاتی دارد. گاهی چیزی را باید توزیع کند، وسیلهای را برای رزمندگان ببرد و اطاعت میکند. اما به کسی میگویی برو میدان مین و او اطاعت میکند و این اطاعت درجهاش بسیار زیاد است. اینها با این فکر رفتند و آن حماسه را آفریدند.
آقای حمیدرضا رضازاده آن شب همه هم و غمش این بود که ما به عنوان فرمانده به ایشان ابلاغ کرده بودیم که آن پل باید زده شود، او هم به هر قیمت بود میخواست آن پل را بزند. شب تاریک، دشمن در مسیر، و بیم میدان مین است.
اما نقص کار به اینها ربط نداشت و آنها وظیفهشان را به نحواحسن انجام دادند. شاید حتی مهمات هم کافی بوده ولی مهندسی دشمن آن را جبران کرده، چون ما بعدها هم نتوانستیم آن پل را ببینیم و تا آخر هم دست ما نیفتاد. گاهی در جنگ ما هم پلی داشتیم که بعد از اینکه دشمن آن را میزد ظرف مدت یکی دو ساعت پل را بازسازی میکردیم و آسفالت میریختیم و احتمال دارد که دشمن با مهندسی همین کار را کرده باشد، اما مهم این است که رضازاده انجام وظیفه کرد آن هم با آن شکل حماسی. ما صدای انفجار پل را هم شنیدیم و خوشحال شدیم و حتی اعلام کردیم. آقای محسن رضایی هم با شنیدن این خبر خوشحال شد. اما بعد هرچه منتظر ماندیم بچهها برنگشتند.
کتاب «گردان پنج نفره» خاطرات و سرگذشت فرمانده شهید تخریبچی سید حمیدرضا رضازاده به نوشته رضا عبداللهی صابر به روایت زندگینامه و تبیین حماسههای شهید رضازاده پرداخته است.