کد خبر 583442
تاریخ انتشار: ۱۳ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۶:۲۵

متهم ردیف اول یک فیلمنامه‌ی فوق العاده سردستی از یک داستان متوسط جاسوسی – حادثه‌ای است که با شلختگی تیم کارگردانی تمام عیب و ایراداتش را عیان کرده است؛‌ مثلا شخصیتی منفی فیلم ،‌ با یک مشت محافظ کودن تفنگ به دست سر و کار داریم که حداقل ضوابط مربوط به ایمنی و حفاظت را نمی‌دانند.

گروه فرهنگی مشرق- بین گرنجر، رمان نویس آمریکایی،‌ در سال 1987 تریلر جاسوسی هیج جاسوسی وجود ندارد را نوشت که هفتمین کتاب از سری نومبرمن محسوب می‌َشود. کمی پس  از آن که پیرس برازنان در سال 2005 از بازی در نقش جیمز باند کناره گرفت، این خبر منتشر شد که او قصد دارد تهیه کنندگی تریلر جاسوسی نومبرمن را بر عهده بگیرد و فیلمبرداری فیلم را یک سال بعد آغاز کند. اما در سال 2007،‌ اگر چه تولید این فیلم کاملا متوقف شد،‌ برازنان حق اقتباس سینمایی از رمان گرنجر را برای خودش نگه‌داشت.

{$sepehr_media_1581478_400_300}

دانلود فیلم

 سپس در سال 2012 پیش تولید این اقتباس سینمایی دوباره آغاز شد و برازنان در مصاحبه‌ای گفت که «دارم به صربستان می‌روم تا فیلم جاسوسی خود را تهیه کنم. بالاخره راجر دونالسون را برای کارگردانی فیلم پیدا کردم که همه‌ی آن ویژگی‌هایی را که می‌خواستم،‌ دارد» راجر دونالسون پیش از این در فیلم قله‌ی دانته (1997) با پیرس برازنان همکاری کرده بود. برازنان در نهایت برای پایین آوردن هزینه‌های فیلم،‌ بلگراد را برای فیلمبرداری داستانی انتخاب کرد که وقایعش در اصل در شهر برلین می‌گذرد.



نظر منتقدهای خارجی

جیمز براردینی که دو ستاره به فیلم داده یادداشت خود را چنین شروع کرده است: «نومبرمن همان حس آشنای همه‌ی تریلرهای جاسوسی رده‌ «ب» ‌را دارد که تاکنون بر پرده‌ی سینما دیده شده است. نومبرمن با روایت سهل انگارانه‌ای که ممکمن است با داستان‌های ضعیف شده‌ی لودلوم، دیتون یا لوکاره اشتباه گرفته شود، مأموری را به ما نشان می‌دهد که برای افشا کردن مغز متفکر پشت توطئه‌ها،‌ به سختی از میان دسیسه‌های مختلف راه خود را پیدا می‌کند.



 فیلمنامه نوشته‌ی مایکل فینچ و کارل گادوسک و اقتباس شده از رمان هیچ جاسوسی وجود ندارد،‌ از همه‌ی کلیشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های جاسوسی ممکن استفاده می‌کند و آنها را با صحنه‌های تیراندازی، مبارزه و تعقیب و گریز در یک مخلوط کن می‌ریزد. تا حدی که اگر دلیلی برای تماشای فیلم وجود داشته باشد،‌ فقط پیرس برازنان است» کلودیا پوئیگ هم که دو ستاره و نیم به فیلم داده، نوشته است: «یک تریلر جاسوسی قابل پیش‌بینی که با سوال‌های بی پاسخ رها شده ضعیف‌تر هم شده است.



نومبرمن (متولد ماه مردگان)  فقط به خاطر بازی سرزنده‌ی پیرس برازنان ارزش تماشا دارد. حتی یک دهه پس از بازنشستگی از نقش جیمز باند،‌ برازنان 61 ساله هنوز قابلیت‌های خود را حفظ کرده است. او در نقش آدم کش دل خسته‌ای که در آرزوی زندگی‌ای ساده‌تر است، ‌متقاعد کننده و جذاب است. خیلی حیف است که او مجبور شده چنین ماشین داغانی را براند؛ ‌ارزش او بیش از اینهاست» امتیاز این فیلم در سایت IMDb تاکنون 5/6 از 10 است و در سایت متاکریتیک 38 از 100.



یادداشت منقد

فیلم همه جور فرصتی فراهم آورده تا مرزهای یک پارودی را در نوردد؛‌ اما به طرز اعجاب انگیزی می‌تواند خود را نجات دهد. به گزارش 24 پیتر، ‌مأمور کار کشته‌‌ی عملیاتی سیا که به دلیل تمام کننده بودن در تمام مأموریت‌هایش به «نومبرمن» شهرت یافته، ‌بعد از مأموریتی که در آن دیوید، کارآموز با استعدادش عامل مرگ یک پسر بچه می‌شود،‌ دوران بازنشستگی آرامش را آغاز می‌کند؛‌ اما شش سال بعد، جان،‌ رئیس سابق پیتر سراغش می‌آید و از او می خواهد تا در عملیات نجات جان ناتالیا،‌ یک مأمور نفوذی سیا در تیم انتخاباتی یک نظامی روس متهم به اعمال جنایت علیه بشریت کمکش کند. پیتر این بار با مخمصه‌‌ی عمیقی روبه روست؛ خصوصا که ناتالیا نقش پر رنگی در گذشته‌ی وی داشته است.



متهم ردیف اول یک فیلمنامه‌ی فوق العاده سردستی از یک داستان متوسط جاسوسی –حادثه‌ای است که با شلختگی تیم کارگردانی تمام عیب و ایراداتش را عیان کرده است؛‌ مثلا نگاه کنید به نحوه‌ی حضور برازنان تقریبا در همه‌ی مناطق فوق حساس (هتل یک کاندیدای رئیس جمهوری بالفطره آدم کش تا ستاد مخفی اعتراف گیری سیا در داخل کانتینر تا حمله به دو مأمور پاکسازی و ...) بدون این که کمترین مقاومت یا کنترلی در آنها وجود داشته باشد. در واقع بیش از  این که در این سکانس‌ها توانایی یک جیمز باند بازنشسته یا آن طور که شخصیتی منفی فیلم معرفی می‌کند یک تمام کننده/نومبرمن را شاهد باشیم،‌ با یک مشت محافظ کودن تفنگ به دست سر و کار داریم که حداقل ضوابط مربوط به ایمنی و حفاظت را نمی‌دانند.


حساب کنید کلی از تیراندازی‌های فیلم هم در هتلی چند ستاره اتفاق می‌افتد که خدمه، دو اتاق آن ورتر به رغم همهمه و تیراندازی هنوز در حال تویض حوله‌ها هستند.

نظیر همین ولنگاری در خیل شخصیت‌های بی سر و ته فیلم هم هویداست؛‌ مثلا زن آدم کشی که به رغم تعریف و تمجیدهایی که از وی می‌َشود، هیچ برجستگی‌ای در فعالیت‌هایش نمی‌بینیم غیر از این که در روز روشن و جلوی چشم عابران پیاده با تفنگی که صدا خفه کن رویش نصب شده (!) دنبال طعمه می‌رود. یا رابطه‌ی استاد-شاگردی پیتر و دیوید که نه دلیل علاقه و نه رقابت‌های بعدی به خوبی پرداخت نشده و چیزی فراتر از حدس و گمان‌های مخاطب از مشاهده‌ی آثار قبلی به کمک فیلم نمی‌آید ( احتمالا به امید ارجاعات بین متنی در اثری که ارجاعی به جایی ندارد!) و البته جای این پرسش باقی است که فردی با این همه رعایت اصول اخلاقی،  چطور توانسته سال‌ها مأمور شماره یک سیا باشد.



فیلم پر از فرصت‌های برباد رفته است که استفاده از هر یک از آنها ولو در حد آثار کلیشه‌ای،‌ می‌توانست بر عمق شخصییت‌ها وروابط بیفزارید . مثال چرا دیوید نباید بعد از رساندن دخترک به بیمارستان – دختری که در سکانس قبلی این قدر حاضر شده برای زنده ماندنش باج بدهد – حتی یک بارسراغش برود؟ یا آن همه تاکید بر رفت و آمد گربه به آپارتمانش قرار بوده کجا به کار بیاید؟ یا چطور ممکن است سیا از وجود دختر مهم‌ترین مأمورش بی‌خبر بوه باشد. می‌توان این چرا و اماها را ادامه داد اما واقعا ارزشش را دارد؟


در این میان شاید تنها فرد موفق فیلم،‌ اولگاه کوریلنکو باشد که این شانس را داشته تا با دو جیمزباند سینما هم‌بازی شود؛‌ در کوانتوم تسکین با جیمز باند فعال و در اینجا با بازنششته!