*فاتح فاتح سید حکیم، فاتح فاتح سید حکیم...
_سید جان به گوشم.
*ما احتمالا قیچی شدیم، خبری از شما نیست؟
_سید جان ما تو راهیم داریم میایم، مقاومت کنید.
*برادر، مهمات داره تموم میشه، برسونید خودتونو، محور داره سقوط می کنه.
_باشه سیدجان، چارراهی رو رد کردیم داریم می رسیم.
*برادر اگر ندیدی حلال کن، تسبیحی که دیشب دادی دست سیدابراهیمه، ازش بگیر که مدیونت نباشم.
_هاهاها... لا اله الا الله، سید نزن این حرفارو خودم قبل از تو شهید میشم.
*من برم توی سنگر که بچها تنها نباشن، زودتر برسونید. یاعلی
_یاعلی، یاعلی، ایشالله شهادت...
اخبار زیادی را در طول روز می خوانیم، اما بعضی اخبار سه کلمه ای هست که هر بار می رسد، کمر بعضی شنونده ها را خم می کند.
خبر کوتاهی روی صفحه نمایش موبایلم ظاهر شد : " سیدحکیم هم پرکشید"...
آهی کشیدم و ذهنم ناخوآگاه رفت به آخرین دیدارها و سفارشات سید حکیم. قبل از رفتنش آمده بود تا برای آینده فاطمیون برنامه ریزی کنیم، نشسته بود یک گوشه و با قلم توی دفترچه اش نوت برداری می کرد.
می گفت باید فاطمیون را به اوج برسانیم، حالا که روبروی اسراییل ایستاده ایم و تا تلاویو فاصله ای نمانده، باید بیشتر از قبل سازماندهی کنیم و بچه ها را برای نبرد نهایی آماده کنیم.
امروز فاطمیون در خط مقدم نبرد علیه تکفیری ها ایستاده و اسم فاطمیون رعشه بر اندام داعش و النصره و والدینشان اسراییل و آمریکا انداخته است.
دشمن ما داعش و النصره نیستند، ما اینها را به حساب نمی آوریم، بچه های فاطمیون وقتی وارد میدان نبرد می شوند، اصلا ترسی از این اجیران مزد بگیر ندارند، اینها آمده اند تا کمر اسراییل را بشکنند و رو در روی آمریکا مبارزه کنند.
بچه های فاطمیون منتظر اشاره فرمانده کل قوا هستند تا بر لشکر یزیدیان زمان بخشمند و آنها را در هم بکویند.
یادش بخیر سید حکیم، مرد مهربان همیشگی و فرمانده روزهای سخت فاطمیون بود، او یکی از خستگی ناپذیرترین فرماندهان فاطمی بود که خستگی را خسته کرده بود.
همیشه یک دفترچه در جیبش داشت و یادداشت می کرد، درد همه رزمنده ها را می شنید و تا جایی که برایش امکان داشت سعی در رفع و رجوع آنها داشت.
یک شب بعد از زیارت حرم مطهر رضوی سه نفری نشسته بودیم روبروی ضریح امام رضا(ع) و هر کدام در حال خودمان بودیم، حیفم می آمد آن خلوت سیدحکیم با امام رضا را خراب کنم اما دلم طاقت نیاورد و پرسیدم : سیدجان اگر یک روزی شهید بشوی و حق انتخاب داشته باشی، بهشت را قبول می کنی یا اینکه برگردی به دنیا؟
نگاهش را به طرفم انداخت و با حالت خنده گفت : خب اولا که شهادت نصیب ما نمی شود، من در طول این همه مدت در اکثر عملیات ها حضور داشته ام، شهادت کبوتری است که روی شانه هر کسی نمی نشیند، خودش می آید و انتخاب می کند. من نالایق کجا و شهادت کجا، اما اگر شانسی شانسی شهید شدم و حق انتخاب داشته باشم، دوست دارم برگردم و از صفر شروع کنم و بعنوان یک سرباز فاطمی، پرچم لبیک یا زینب(س) را بلند کنم.
سردار شهید سید حکیم، یک تن از فرماندهان ارشد و از بنیانگزارن فاطمیون بود که بعنوان فرمانده تیپ دوم لشکر سرافراز فاطمیون ایفای وظیفه می کرد، او در مدت کوتاهی توانست بعنوان یک فرمانده خستگی ناپذیر میدانی خودش را در میان رزمنده ها تثبیت کند.
سردار دلاور فاطمیون شهید سیدحکیم در ابتدای امر مسئولیت فرماندهی یکی از یگانهای مهم و تخصصی فاطمیون را از سوی فرمانده دلاور فاطمی، سردارشهید ابوحامد عهده دار شد.
نیروهایی که با سیدحکیم کار کردند و آموزش دیدند هر کدام بعدها توانستند فعالیت های عمده ای را در فاطمیون سازماندهی کنند.
او در جبهات غوطه شرقی، حران، احمدیه، زمانیه، خیبرها(از یک تا )10، دیر سلمان، دیر ترکمان، سیلو، حجیره، حماء، ادلب، تل شهید و تل خطاب بخوبی فرماندهی میدانی می کرد و در اکثریت عملیات ها پیروز بود.
در محور شمالی حرم حضرت زینب(س)، (حجیره) زمانی که ابوحامد از ناحیه کتف زخمی شد، بعد از یک ساعت سیدحکیم هم از ناحیه پا زخمی شد، اما هرگز رزمنده ها را تنها نگذاشت و عاشق تر از قبل به کار خودش ادامه می داد.
او بدون شک یکی از پایه ها و استوانه های مقاومت اسلامی در جبهات بود.
بعدها از طرف ابوحامد به حماء اعزام شد و فرماندهی تیپ دوم لشکر را پذیرفت و خط دفاعی و تثبیت زیادی را مدیریت می کرد.
رزمنده هایی که با او به میدان می رفتند از روحیه بالایی برخوردار بودند و دلیل آن هم اراده راسخ سیدحکیم در مبارزه علیه تکفیر بود. او راه خودش را پیدا کرده بود و عقیدتی می جنگید و همیشه توصیه اش این بود که یا وارد میدان نبرد نمی شویم و یا با تمام قوا باید سنگرمان را حفظ کنیم.
در بسیاری از عملیات ها او همزمان چندین مسئولیت را پیش می برد و در انجام وظایفش کوتاهی نمی کرد.
سردار شهید سیدحکیم در محور جنوبی دمشق، درعا و الهباریه و نبرد تل قرین(تل ابوحامد) که مصادف با شهادت سرداران شهید ابوحامد و فاتح شد، شهید سید حکیم و شهید سیدابراهیم هر دو خوش درخشیدند.
قبل رفتن، محکم بغلم کرد و پیشانی ام را بوسید، دستم را محکم فشار داد، گفتم سید بدجور بوی شهادت می دهی. گفت : شبهای بارانی به یاد ما هم باشید.
امشب آسمان مشهد غمگین بود، ستاره ای از مشرق طلوع کرد و در میان ابرهای تیره عروج کرد. آسمان اشک ریخت و من فکر می کنم سید حکیم منظورش همچون امشبی بود.
خداحافظ سید...