دکتر گفت معلومه که مرد جنگ هستی. مهدی پاسخ داد در زمان جنگ زانویم را بدون بی‌حسی بخیه زدند این که چیزی نیست. از مظلومیت همسرم که با این همه درد یک "آخ" هم نمی‌گفت اشک از چشمانم سرازیر شد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق: در روزگاری هستیم که شاید برخی از جوانان، وقایع دوران جنگ را به دور از باور و یا خود را از قهرمانان جنگ دور بدانند. اما زمانی که جنگ تحمیلی آغاز شد نوجوانان و جوانانی که تا به حال جنگ را ندیده بودند پا به میدان نبرد گذاشتند و با ابرقدرت‌های دنیا مقابله کردند. یکی از این قهرمانان که زندگی شغلی سرشار از فراز و نشیب‌ در یک کار جهادی و طاقت‌فرسا داشت، شهید "مهدی نواب" بود. او سال‌ها در پادگان شهید مدرس و در جهاد خودکفایی در کنار دیگر همکارانش به تحقیقات موشکی مشغول بود و در نهایت در 21 آبان 90 با انفجاری که در این پادگان صورت گرفت نامش در کنار 38 نفر دیگر در زمره شهدای اقتدار جای گرفت.

برای آشنایی بیشتر با زندگی پر فراز و نشیب شهید "مهدی نواب" که تا پای جان پایبند دوستی دیرین خود با شهید "سلگی" و "تهرانی‌مقدم" ماند و در این راه به آرزوی دیرین خود رسید، ما به گفت‌وگو با "آزاده سیف" همسر شهید نواب پرداختیم. در ادامه ماحصل گفت و گو را می‌خوانید.

***

اوایل دهه هشتاد؛ مهدی که به خوبی می‌دانست کارشان سرّی است و از طرفی احتیاج به فیلم‌برداری از تست‌های موشکی و... دارند، با همفکری شهید حسن مقدم تصمیم گرفت که خودش کار فیلم‌برداری را انجام دهد و این مقدمه‌ای برای تاسیس دفتر سمعی و بصری در مجموعه جهاد خودکفایی شد.

او از یک دوربین شروع کرد و واحد سمعی را تا جایی رساند که دفتری با دوربین‌های حرفه‌ای و فوق حرفه‌ای تشکیل شد. خودش مسئول دفتر سمعی و بصری جهاد خود کفایی بود.

به دلیل مسائل خاص تست‌ها باید از چندین جهت با دوربین‌های متعدد فیلمبرداری می‌شد. او تقریبا با ۲۰ نوع دوربین حرفه‌ای کار می‌کرد.

مهدی به قدری نسبت به کارش حساس بود که بعد از کار سخت روزانه که گاه تا شب طول می‌کشید، دوربین‌ها را تمیز و مرتب می‌کرد. همه کارهای میکس، تبدیل و آماده‌سازی فیلم را انجام می‌داد؛ تا اینکه با گسترش کار از یک فرد مورد اعتماد هم کمک گرفت.

او آنقدر در فیلم‌برداری از عملیات‌های موشکی مهارت یافته بود که برای فیلم‌برداری از رزمایش‌ها هم از همسرم درخواست می‌شد، که حضور یابد. برای بعضی از این دوربین‌ها باید سال‌ها در دانشگاه درس می‌خواند ولی او با هوش، استعداد و اراده محکمی که داشت همه این کارها را بدون دیدن آموزش، خودش با تمرین و ممارست یاد گرفت.

هر وقت کاری را شروع می‌کرد حتی اگر خیلی هم سخت بود با همه مشکلاتش ادامه می‌داد تا به پایان برسد. زیرا برای خدا و رضای او بود. کارهایش خیلی سریع‌تر از آنچه فکر کنید، انجام می‌شد.

چون نواب پیش از اینکه وارد عرصه فیلم‌برداری شود، کارش موشکی بود در حین فیلم‌برداری هیجان و ترسی نداشت، به خاطر همین بهترین فیلم‌برداری‌ها را از بهترین زاویه دید، انجام می‌داد. مهارت او به حدی رسیده بود که حتی از داخل بالگرد در حال پرواز، از شلیک موشک فیلمبرداری می‌کرد. به گفته دوستانش این کار خیلی مشکلی است.

** مرد جنگ بود/ فیلم و عکس موشک‌ها از یادگاری‌های شهید نواب است

همسرم  در سال‌های آخر عمر با برکتش همراه با شهیدان تهرانی‌مقدم و سلگی از صبح زود به پادگان می‌رفتند و بیشتر نیمه‌های شب به منزل می‌آمدند. کار مشکل و طاقت‌فرسایی داشتند؛ ولی این سه عزیز (شهید مقدم، سلگی و نواب) مرد جنگ بودند، سختی‌ها کشیده و بحران‌ها را رد کرده بودند، به خاطر هدف بزرگی که داشتند به این راحتی خسته نمی‌شدند. انرژی آنها انگار زمینی نبود و خود خدا شارژ می‌کرد.

بعضی روزها که فردایش تست داشتند، مهدی نیمه‌شب که می‌آمد، بعد از یک روز پر مشغله در پادگان و سختی‌های تحقیقات، تازه برای فردا وسایل فیلم‌برداری را با همان وسواسی که در نگهداری بیت‌المال داشت، جمع‌آوری می‌کرد. دوربین‌ها و پایه‌ها را در بین چند پتو می‌پیچید که وسایل در هنگام رفت و آمد صدمه نبینند.

صبح زود برای فیلم‌برداری می‌رفت. مجددا بعد از یک روز پر مشغله که خطرات ذاتی خودش را داشت، وقتی شب می آمد همیشه خنده به لب داشت؛ ولی چشم‌های خسته و قرمزش چیز دیگری می‌گفت. به خانه که می‌رسید ابتدا مشغول تمیز کردن دوربین‌ها که غالبا پر از گرد و خاک شده بودند، می‌شد. بعد از این که آن‌ها را مرتب سر جای‌شان می‌گذاشت با خیال راحت استراحت می‌کرد. فردای آن روز تازه کار جدیدش شروع می‌شد؛ که باید فیلم‌های گرفته شده را مونتاژ کرد تا قابل ارائه باشد.

یادم هست در یکی از رزمایش‌ها از صدا و سیما نزد نواب آمدند و فیلم‌های او را برای پخش گرفتند. بیشتر فیلم‌ و عکس‌های شلیک موشک که در تلویزیون پخش می‌شود یادگاری‌هایی است که از شهید نواب به جا مانده است. به‌عنوان مثال شلیک همزمان چندین موشک که در آغاز اخبار نیمروزی پخش می‌شد.

** شهید مقدم، نواب را امین خود می‌دانست

همسرم تیزهوش، تیزبین، نکته سنج و با حس ششم قوی بود. اهل صحبت نبود بیشتر اهل عمل بود. همیشه صحبت‌هایش منطقی بود و به دل می‌نشست. برای همین بود شهید مقدم خیلی او را قبول داشت و در کارها با مهدی مشورت می‌کرد. مهدی را امین خود می‌دانست.

با این همه مسئولیت و مشغله کاری، نواب هم مسئول سوخت پادگان مدرس و هم مسئولیت آزمایشگاه سوخت جهاد خودکفایی بود. با این همه کار و مسئولیت هیچ وقت گله‌ای نمی‌کرد بلکه ایمانش هم بیشتر می‌شد. مهدی در پادگان مدرس پا به پای بچه‌های سوخت‌ریزی کار می‌کرد و شهید مقدم گفته بود بعد از من، مهدی مسئول است و حرف او حرف من است.

** برای کارش جوانی، سلامتی و در آخر جانش را گذاشت

اواخر کارش بیشتر و سنگین شده بود. اغلب دیر به منزل می‌آمد. خوابش در روز به ۴ الی ۵ ساعت رسیده بود. در برابر بی‌خوابی خیلی مقاومت می‌کرد. وقتش را برای خواب و استراحت نمی‌گذاشت. یا در خدمت کار و یا در کنار خانواده مخصوصا دخترش بود.

همسرم به دلیل کار سنگین و زیاد و ایستادن سر پا زانوهایش آب آورده و به شدت متورم شده بود. مشخص بود که ایشان درد زیادی را تحمل می‌کند، ولی هیچ وقت ناله‌ای از او نشنیدم. فقط در خواب  ناله می‌کرد و ما متوجه درد ایشان می‌شدیم. می‌گفت من درد را با اراده خودم از بین می‌برم و نمی‌گذارم مرا از پای در بیارد. او برای کارش جوانی، سلامتی و در آخر جانش را گذاشت.

همیشه خوشحال از این بود که زحماتش، خشنودی امام عصر(عج) و رضایت‌مندی مقام ولایت و قدرتمند شدن شیعه را در پی دارد.

** با وجود درد زیاد یک "آخ" نمی‌گفت

حدود یک سال آخر عمرش، به خاطر کار با مواد شیمیایی دچار مشکلات دستگاه گوارشی و یک ماه قبل از شهادت هم زانوهایش خیلی متورم شده بود. به اصرار شهید مقدم یکی از دوستان برای او وقت دکتر گرفت. ساعت ۹ شب به مطب دکتر رفتیم. دکتر پس از معاینه و آگاهی از بیماری گوارشی‌اش برایش آزمایش نوشت و گفت باید همین الان آب زانویت کشیده شود و ادامه این وضع  برایت خطر دارد. با دو عدد سرنگ آب زانویش را کشید و کورتون تزریق کرد، مهدی فقط لبخند به لب داشت. دکتر گفت معلومه که مرد جنگ هستی. مهدی پاسخ داد "در زمان جنگ زانویم را بدون بی‌حسی بخیه زدند این که چیزی نیست."

از مظلومیت همسرم که با این همه درد یک "آخ" هم نمی‌گفت اشک از چشمانم سرازیر شد. مهدی به پرستار گفت "لطفا خانم من را از اتاق بیرون ببر ایشان طاقتش کم است.

بعد از تمام شدن کار دکتر که حدود دو ساعت طول کشید، دکتر به او سه روز استراحت مطلق داد؛ ولی همسرم به دلیل اینکه فردا تست داشتند صبح زود به پادگان رفت. سه روز بعد پاهایش دوباره آب آورد. خیلی بیشتر از قبل و تا زمان شهادت‌شان این درد ادامه داشت.

بعد از یک هفته که جواب آزمایش را گرفتیم و پیش دکتر بردیم گفت همسرم شیمیایی شده و باید تحت درمان قرار بگیرد.

** غم دوری از همسرم سخت و طاقت‌فرسا است/ به خاطر ازدواج با مهدی نماز شکر می‌خواندم

چند سال اخیر همسرم در نیمه‌شب‌ها در تاریکی عبادت می‌کرد و با حالت گریه و التماس خدا را به حضرت علی(ع) قسم می‌داد و آهسته با خدا درد دل می‌کرد؛ ولی هیچ‌وقت نفهمیدم با خدا چه می‌گوید. از او پرسیدم که چه می‌گوید اما برای اولین بار در زندگی مشترک‌مان جوابم را نداد. از مدتی پیش از شهادت، هر وقت به پادگان مدرس می‌رفت با غسل می‌رفت و من این را متوجه می‌شدم و چندین ماه بود که منتظر شهادتش بودم.

من از ازدواج با مهدی بسیار راضی هستم و همیشه نماز شکر می‌خواندم که خدا چنین همسری به من داده است که هیچ‌وقت نمی‌توانستم از او ایرادی بگیرم. برای همین سعی می‌کردم مثل خودش باشم.

مهدی مردی پر از محبت، عشق، امید، از خودگذشتگی، ایمان و مردانگی، صداقت، نجابت و خستگی‌ناپذیر بود.

شاید زندگی مشترک‌مان طول زیادی نداشت و ۱۶ سال بود؛ ولی به ‌امید عشق و شفاعت همسرم می‌مانم و مطمئن هستم مثل این دنیا که با عشق بود، آن دنیا هم با عشق می‌ماند و باز کنار هم هستیم.

زندگی با کسی که بزرگ و بزرگ‌منش است و هرقدمی که برمی‌دارد برای رضای خداست، خیلی سخت است؛ ولی وقتی خودت را با منش و اصول او ترکیب می‌کنی و پابه‌پای او قدم برمی‌داری دیگر بدون او زندگی کردن سخت است.

بعد از شهادتش فهمیدم خدای بزرگ تنهایم نگذاشت و همیشه یاری‌ام کرد؛ ولی غم دوری از همسرم خیلی سخت و طاقت‌فرساست.

** گفتم "لیاقت تو شهادت است نه در رختخواب مردن"

همیشه در هنگام برف سنگین، محل رفت و آمدمان را پارو می‌کرد و نمک می‌پاشید. سه روز قبل از شهادتش برف سنگینی آمده بود. سه درخت در حیاط خانه شکست و او هنگام بریدن درختان کمرش درد گرفت.

دخترم مطهره به پدرش گفت "کاردستی من را درست میکنید؟ برای یک‌شنبه می‌خواهم. مثل همیشه که کاردستی‌های دخترمان را درست می‌کرد شروع به درست کردن کاردستیش کرد. وقتی دیدم او با آن کمر درد با چه عشقی کاردستی درست می‌کند دلم لرزید و گفتم "لیاقت تو شهادت است نه در رختخواب مردن" ایشان با خنده نگاهی به من کرد و گفت "خدا از دهانت بشنود". آن جمعه؛ روز آخری بود که در منزل بود.

** در کنار دوستانش به خاک سپرده شد

بعد از ظهر روز شنبه 21 آذر 90 با تنی رنجور ولی محکم و استوار در راه هدف بزرگش همراه با بهترین دوستانش در پادگان مدرس به خون غلطید.

بقایای پیکرش با آزمایش DNA شناخته و در قطعه ۲۴ بهشت زهرا در کنار دوست و ‌باجناقش محمدقاسم سلگی و در فاصله کم با سردار حسن طهرانی‌مقدم به خاک سپرده شد.
منبع: دفاع پرس