کد خبر 601155
تاریخ انتشار: ۲۰ تیر ۱۳۹۵ - ۰۹:۳۵

آن‌ها رفتند سمت چپ و من رفتم سمت راست. تقریباً 9 عدد مین M16 کار گذاشتم. تله‌هایش را بسته بودم که یک‌دفعه دیدم سر و کله‌شان پیدا شد. گفتم: این‌جا چه‌کار می‌کنید؟

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، این رزمنده «احمد منصوری» نام دارد او از جمله تخریب‌چیان دوران دفاع مقدس است که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به لبنان می‌رود و یک سال در آن‌جا با رژیم اشغال‌گر قدس به مبارزه می‌پردازد. احمد سال 1336 در تهران متولد شده است. هنگامی که جنگ آغاز شد او 23 سال داشت. با توجه به آموزش‌هایی که دیده بود سال 1360 از مربیان واحد تخریب پادگان امام حسین (ع) می‌شود. رزمندگانی که زیر دست او آموزش دیده‌اند معتقد هستند که احمد اهل ملاحظه نبود و کاملا رک و صریح سخن می‌گفت. این تخریب‌چی در طول هشت سال دفاع مقدس به مسئولیت تخریب لشکر نیز ارتقاء پیدا کرد. با پایان یافتن جنگ تحمیلی تحصیلاتش را ادامه داد و با مدرک کارشناسی فارغ‌التحصیل شد.

وقتی که جنگ آغاز شد
احمد منصوری زندگی خوش را این‌گونه روایت می‌کند: «قبل از انقلاب، معلمی داشتیم که بچه‌های دبیرستان را به سمت حزب توده  منحرف می‌کرد. بعدها یک‌سری از همین بچه‌ها دستگیر شدند و یک‌سری هم از کشور فرار کردند. بنده آن زمان که هنوز خبری از انقلاب اسلامی نبود به مدت یکمتر از دو سال در لبنان بودم. وقتی انقلاب شد، برگشتم. تا کلاس دوم دبیرستان درس خوانده بودم و رفته بودم دنبال مبارزات انقلابی. همان اوایل انقلاب وارد سپاه شدم.

جنگ که شروع شد، با تعدادی از دوستان رفتیم پادگان امام علی(ع) آموزش تخریب دیدیم و کارت مربیگری گرفتیم. سال60 به همراه دوستم رضا گودرزی به پادگان امام حسین(ع) اعزام شدیم . این پادگان مربی کم داشت. مسؤولیت کل تخریب آن‌جا برعهد آقایان کهن و آذربنیاد بود. بعدها آذربنیاد به جبهه رفت و کهن نیز در همان پادگان به شهادت رسید.

سال60 ما هم جبهه رفتیم. مأموریت دو ماهه گرفتیم برای غرب کشور؛ منطقه سرپل‌ذهاب  و گیلان‌غرب.  ولی22 ماه ماندیم. آن زمان هنوز تیپ و لشکر تشکیل نشده بود. مسؤولیت تخریب مناطق سرپل‌ذهاب و گیلان‌غرب برعهده ما بود. در پادگانی که قبلاً مختص زاغه‌های ارتش بود، استقرار داشتیم.

کار ما در آن‌جا شناسایی و پاک‌سازی میادین مین، قبل از ورود نیروها به عملیات بود. دشمن راه‌های اصلی پادگان ابوذر را مین‌گذاری کرده بود تا رفت و آمد ما را مختل کند. ما این میادین را شناسایی و پاک‌سازی می‌کردیم تا نیروهای رزمنده به راحتی بتوانند وارد شده و از پشت به دشمن ضربه بزنند.

عملیات بازی دراز  که انجام شد، گیلانغرب رفتیم . فرماندهی عملیات برعهده ملکی  بود. زمانی که هنوز تیپ تشکیل نشده بود، ما با کمک گروه‌های محلی، عشایر و نیروهای آزاد به‌سمت قصرشیرین  می‌رفتیم و تا جایی که می‌توانستیم به دشمن ضربه زده، برمی‌گشتیم. بعد از شهادت حاج‌بابایی،  تیپ سیدالشهدا  وارد منطقه سرپل ذهاب شد. بعد از عملیات شیرودی و پاک‌سازی میادین‌ مین، آن‌ منطقه را که تپه خیلی بزرگی بود از دست دشمن خارج کردیم. بعد، نیروهای دیگری آمده و جایگزین ما شدند. ما هم از آن‌جا خارج شدیم. آمدیم تهران و تجربیات خود را به بچه‌های پادگان گزارش کردیم.

تله‌ای برای دشمن ساخته شد
بعد از آن در سال 64 به عنوان نیروی ساده از سوی لشکر 27 محمدرسول‌الله (ص)به غرب کشور اعزام شدم. ما را بردند داخل چادر و گفتند: «شما این‌جا باشید، اگه نیرو نیاز داشتیم، از شما استفاده می‌کنیم.» تقریباً چهار ماه در تیپ بودم، ولی هیچ عملیاتی نشد. مأموریت ما به اتمام رسید و برگشتیم پادگان. در گیلان‌غرب با یکی از دوستانم به‌نام عباس، میدان مین کار می‌گذاشتیم یا از پشت به دشمن ضربه می‌زدیم. یک راه فرعی بود که دشمن هم شبانه از آن‌جا می‌آمد، به ما ضربه می‌زد و برمی‌گشت. ما تصمیم گرفتیم این جاده را مین‌گذاری کنیم. به عباس و یک بسیجی دیگر که نامش حبیب بود، گفتم: این قسمت را مین‌های «M14» بگذارید.بعد گفتم: همین‌جا بمانید تا من برگردم.

آن‌ها رفتند سمت چپ و من رفتم سمت راست. تقریباً 9 عدد مین  M16 کار گذاشتم. تله‌هایش را بسته بودم که یک‌دفعه دیدم سر و کله‌شان پیدا شد. گفتم: این‌جا چه‌کار می‌کنید؟

گفتند: «آمدیم ببینیم شما چه‌کار می‌کنی.» گفتم: جلو نیایید که یک‌دفعه انفجاری رخ داد. آن دو نفر در میدان مینی که من گذاشته بودم، به تله افتاده و شهید شدند. تنها کاری که توانستم بکنم، خنثی کردن میدان و خارج کردن آن دو از میدان بود. بعد دوباره میدان را بستم.
بقیه‌ مین‌هایی را که می‌خواستم کار بگذارم، بردم زیر تپه‌ای پنهان کردم. سریع برگشتم به مقر. خودم را به بچه‌های گروه ابراهیم هادی  و حسین الله‌ کرم  رسانده و جریان را برایشان تعریف کردم. آن‌ها رفتند، آن دو شهید را آورده و تشییع کردند. دوباره صدای انفجار آمد. این بار دشمن در تله‌ای که ما گذاشته بودیم، افتاده بود. صبح، با یک گروه رفتیم، دیدیم خون زیادی ریخته شده و وسایل‌شان جا مانده است. این که چند زخمی یا کشته داده بودند، چیزی نمی‌دانستیم، ولی در مجموع باز هم میدان را تکمیل کرده و برگشتیم.

کتاب «فرماندهان ورود ممنوع» نوشته رحیم مخدومی در رابطه با معرفی و آشنایی با فرماندهان و پیشکسوتان تخریب‌چی کشور به چاپ رسیده است. در مقدمه این کتاب گفته‌های سرلشکر قاسم سلیمانی نیز در رابطه با دلاوری و شجاعت رزمندگان تخریب‌چی به چشم می‌خورد.
منبع: ایسنا