باید بدانند که جنگ ما هنوز تمام نشده است . آیا دشمن ما تغییر کرده است؟ما همیشه در حال جنگ هستیم؛ فقط کیفیت آن فرق می‌کند.باید مطبوعات ما به خود بیایند و بدانند که چه کار می‌کنند.

گروه فرهنگ و هنر مشرق- حمید سبزواری شاعر نامدار ایرانی در گفتگویی منتشر نشده از خود می گوید، شعر و شاعری در خانواده ما سابقه داشته است؛ یعنی اجداد من اهل شعر بوده‌اند. مثلاً پدربزرگم-که خدا رحمتش کند-همیشه برایم اشعاری زیبا می‌خواند. ایشان به اصطلاح امروزی، معدن‌شناس بود؛ یعنی کار مهندسین معدن را انجام می‌داد و بارها در این زمینه شعر می‌گفت:‌ غالباً شعر می‌َسرود و به «مولا معدنی» تخلص می‌کرد. بهترین مشوق من همان پدربزرگم بود و او بود که حس شعر را در من به وجود آورد.


در زمان ابتدایی برای مطمینم شعر می‌گفتم مثل:
آن دبیر دیگری باشد فرید
در راحتی هیچ کس مثلش ندید
آن دبیر دیگری جمشیدیان
آیت پرویز، درویش بیان

من شعر را این گونه شروع کردم و بارها مورد تمسخر قرار گرفتم. بزرگ‌تر که شدم و با مطبوعات و کتاب آشنا شدم. به کتابخانه و روزنامه گرایش پیدا کردم. آن زمان در ایران بیشتر از چند نشریه نبود. اطلاعات و کیهان و مجله ارمغان بود که منتشر می‌شدند. به خواندن این نشریه‌ها علاقه داشتم. اولین کتابی که مرا جذب کرد قرآن بود. چون پدرم، کم‌بینا بود. مادرم برایش کتاب می‌خواند. کتاب شعر مانند شاهنامه فردوسی، سعدی یا حافظ هم جزء این کتاب‌ها بود. پدرم دوست داشت روزنامه هم بخواند و از اخبار روز مطلع شود و این خواندن‌ها بر من اثر داشت.





*از معلمی تا کارمندی بانک


من ابتدا معلم بودم؛ اما گرفتاری‌های سیاسی برایم پیش آمد که کار به محاکمه کشید. در مشهد محاکمه شدم ولی نتوانستند مرا محکوم کنند. آنها سعی داشتند مرا خائن به وطن معرفی کنند که به نتیجه نرسیدند و بنابراین آزاد شدم. آن زمان کارمند و معلم ابتدایی بودم. بعد از آن مدتی در خارج از کشور به دنبال ادامه تحصیل رفتم و پس از مدتی به ایران آمدم و استخدام بانک تجارت شدم. همان سال نخست، کارمند نمونه بانک و کارمند نمونه سبزوار شدم. اما مسئله‌ای در بانک پیش آمد؛ چند نفر از کارمندان با هم دست به یکی کرده بودند تا از بانک، هر ماهه مقداری دزدی کنند. من با آنها در افتادم. نتوانستند با من کنار بیایند و سعی کردند که من از آنجا بروم. من تازه در سبزوار موقعیت پیدا کرده بودم. خانه‌ای ساخته بودم که حمامی داشت و مردم از آن استفاده می‌کردند. هنوز آن زمین و حمام هست. به هر حال به تهران منتقل شدم و در بازک بازرگانی مرز (بانک شاهنشاهی سابق) کارم را ادامه دادم. در این مدت معاون شعبه قلهک و سپس معاون شعبه لاله‌زار شدم تا اینکه انقلاب پیروز شد.



*برخیزید! ای شهیدان راه خدا


قبل از انقلاب شعرهایی را که می‌خواندم برای آگاه کردن مردم بود. با آقای زورق و آقای شمسایی-امام جمعه اردکان- جمعی را تشکیل داده بودیم که با هم شعر می‌گفتیم و برخی مداحی می‌کردند. شعرها را از من می‌گرفتند و در معابر می‌خواندند. آن زمان شعرها هدف‌دار بود و درباره آزادی. ساواک بسیار دنبال من گشت اما نتوانست مرا پیدا کند؛ چون هر شب در منزل یکی از بچه‌ها بودم. کم‌کم جریان‌های انقلاب پیش آمد. نزدیک پیروزی انقلاب پشت نوارهای امام (رحمته‌الله‌علیه) که خالی بود شعر می‌خواندیم و به مردم می‌دادیم. موقعی که امام(رحمته‌الله‌علیه) قصد بازگشت به وطن را داشتند سرود «خمینی ای امام (رحمته‌الله‌علیه) را سرودم و با جمعی از دوستان خواندیدم. شعر «بنازم عزم جوانان را» کار کردم. وقتی که حضرت امام(رحمته‌الله‌علیه) می‌خواستند بیایند فکر کردم که ایشان قبل از هر جا به مزار شهدا می‌روند بنابراین شعر «برخیزید! ای شهیدان راه خدا» را سرودم.

*آهنگسازها آهنگ نمی‌ساختند

در طول دفاع مقدس شعرهایی برای جبهه از جمله: «خجسته باد این پیروزی»، «جنگ جنگ تا پیروزی» و ... را سرودم. شعرهای زیادی برای جبهه و برای شهدا گفته‌ام. انقلاب و دفاع مقدس برای من همواره از امور دیگری غیر از امور معمول بوده و هست. بعدها کم‌کم مسائل به گونه‌ای دیگر شد و آهنگسازها حاضر نبودند روی شعر آهنگ بسازند،‌من خودم شعر که می‌گفتم با آهنگ می‌گفتم. آهنگسازها روی هیچ کدام از شعرهای من آهنگ نگذاشته‌اند.

*اگر مردم نباشند، مقام‌ما، بی‌مشتری است

اگر مردم نباشند، مقام ما بی‌مشتری است. در ادبیات، مردم حرف نخست را می‌زنند. ما شعر را برای مردم می‌‌سراییم و آنها جایگاهشان برای ما بالاترین مقام است. از آغاز آفرینش دست‌های ما پیش مردم بوده است وآنها ما را به اینجا رسانده‌اند. همه چیز گرچه از خداست اما پیامبری را مجموعه انسا‌ن‌ها کرده‌اند.

*جنگ ما هنوز تمام نشده است

دشمن ما را رها نخواهد کرد و بنابراین شعرا،‌ نویسندگان و قلم به دستان ما خیال نکنند، در دنیای دلخواهی زندگی می‌کنند. باید بدانند که جنگ ما هنوز تمام نشده است. ما همیشه در حال جنگ هستیم؛ فقط کیفیت آن فرق می‌کند. الان هم از همه سو ما را زیر نظر دارند. پس باید مواظب باشیم. با زبان شعر، باید مردم را در میدان نگه داریم و بگوییم که باید از دستاوردهای انقلاب به خوبی پاسداری کنند. یادشان باشد که دشمن در کمین ما نشسته و باید هوشیار باشند. قلم‌ها باید بیدار باشند و مردم را هدایت کنند.



*نمی‌دانستم گریه کنم یا بخندم؟!


روزی از پشت دیوارهای ویران شده خرمشهر را نگاه می‌کردم. رزمنده‌ای که همراه ما بود از جریان و اتفاقات خرمشهر می‌گفت و ما از دور نظاره می‌کردیم. من یک جوشش در آن رزمنده دیدم. جوششی در او موج می‌زد که می‌خواست هر چه زودتر به دل دشمن بزند. با اعتماد کامل می‌گفت که ما خرمشهر را بازپس خواهیم گرفت و یک پیروزی بزرگ در پیش رو داریم. این بود که من شعر «پیروزی خجسته باد را» پیش از فتح خرمشهر سرودم. مقام معظم رهبری فرموده بودند این شعر را که سروده شده بود در آن موقع پخش نکنند. آقای آیت الله خامنه‌ای هم به عقیده من از فتح خرمشهر خبر داشت. قرار شد که در یک پیروزی درخشان آن شعر را پخش کنند که این شعر بعد از فتح خرمشهر پخش شد.

ما گاهی به صورت دسته‌دسته به شهرها می‌رفتیم و شب شعر برگزار و برای تشویق مردم و کمک کردن به جبهه تلاش می‌کردیم. یک روز در اصفهان به دیدن مسجد امام(رحمته‌الله‌علیه) رفته بودیم. صدایی از بیرون به گوش رسید که می‌گفت: این پیروزی، خجسته باد این پیروزی ...
تا این را شنیدم از پریدم. پرسیدم که چه شده؟ گفتند خرمشهر آزاد شده است. وقتی این سرود را شنیدم زندگی برایم از سر شروع شد. وقتی آنجا این سرود را شنیدم با تمام وجود نمی‌دانستم باید گریه کنم یا بخندم. خدا می‌داند که هنوز لذت آن لحظه را فراموش نکردم.

*هیچ کس کارهای انقلاب را یک کاسه نکرد


وظیفه شعر این است که نگذارند خاطرات جنگ از ذهن مردم زدوده شود. در عصر ما کارهای زیادی هم شد منتها متفرقه است. هیچ کس نیامد کارهایی که درباره انقلاب شد را یک کاسه کند؛ این وظیفه متصدیان موضوع است که سرودهایی که برای جنگ سروده شد و شعارهایی که درباره جنگ داده شده و عامل انگیزه مردم بوده و باعث حماسه شده را جمع آوری و طبقه‌بندی و نگهداری کنند.

*کدام شعر؟ کدام قلم؟

یادم می‌آید در مسجد جامع که‌ آن زمان نزدیک به خط مقدم بود نشسته بودیم. نزدیک ظهر بود. 2 جوان در کنار پیرمردی نشسته بودند. از پیرمرد پرسیدم: چند سال داری؟ گفت: 70 سال. از جوان‌ها پرسیدم یکی 14 سال و آن یکی 17 سال داشت.
از یکی از نوجوانان 14 ساله پرسیدم چرا به جنگ آمده‌ای؟ گفت: مادرم به من گفته حلالت نمی‌کنم مگر اینکه به جبهه بروی. آن شب‌ها از همه طرف گلوله می‌بارید و هر لحظه امکان کشته شدن وجود داشت. با خودم فکر کردم که کدام شعر و کدام قلم می‌تواند این واقعیات بزرگ را به دیگر نوجوانان این سرزمین منتقل کند؟



*آیا دشمن تغییر کرده است؟


جنگ که تمام شد عده‌ای ما را بر آن داشتند که میدان را خالی کنید و به دنبال کار خود بروید... اگر می‌بینید شعر جوانان ما به سوی دیگری می‌ رود،‌ موضوعات کم ارزش در آن وارد می‌شود و پیام‌های اخلاقی و انسانی در آن کمرنگ می‌شود؛ بایستی ریشه‌هایش را در اینجا جستجو کنیم. باید مطبوعات ما به خود بیایند و بدانند که چه کار می‌کنند.

امروز خانه‌ای نیست که در آن روزنامه نباشد. خیلی خوب می‌توانیم دوست و دشمن را به مردم نشان دهیم. منتها باید دولتمردان و متولیان فرهنگ همت کنند. می‌گویند زمان جنگ با صلح فرق دارد. چه فرقی دارد؟ آیا دشمن ما تغییر کرده است؟ آیا ماهیت آن عوض شده است؟ یک مرتبه مثل اینکه هم چیز تمام شد و از نخست نبوده است و همه فعالیت‌ها را راکد کردند. نه! اینطور نیست. ما باید همیشه مردم را در میدان نگه داریم. بنابراین باید جلوه‌های دفاع مقدس و انقلاب، چه در شعر و چه در دیگر هنرها و در روزنامه‌ها و مجلات ما باشد. سخنرانی‌ها و مراسم‌ها باید برپا باشد. کارهایی که تا به حال کرده‌اند کمرنگ شده است. متولیان سعی کنند در مردم انگیزه مثبت ایجاد کنند و برای هنرمندان متعهد هزینه مصرف کنند.

برای من کمی فرق کرده است. من که 80-70 سال از عمرم گذشته؛ دیگر توان ندارم با همان انرژی جوانی کار کنم. توقع از خودم را باید پایین بیاورم و عرصه را برای جوانان باز بگذارم تا بیایند و کار بکنند. منتها شما حرمت پیشکسوتان را فرو نگذارید. پیران تجربه‌هایی دارند که این تجربه‌ها باید به جوان‌ها منتقل شود. در اینجا برای بزرگان ادب و هنر کار زیادی نشده است. «مردانی» رفت و کسی باخبر نشد! یک نفر هم درباره‌اش نگفت. «اوستا» رفت و اسمی از او نیست! و حال آنکه او جزو افرادی بود که از قبل از انقلاب به امام(رحمته‌الله‌علیه) ارادت داشت. یکسری بی‌توجهی‌ها باعث می‌َشود که گذشتگان از یاد بروند و جایگزین هم نداشته باشند؛ حالا عده‌ای با سنگ‌اندازی در کار آنها این معضل را دامن می‌زنند.


*از حضور مقتدرانه جوانان خوشحالم


من به شعر گذشتگان مخصوصاً حافظ عشق می‌ورزم. از معاصرین و دوستان هر کدام در جای خود زیبا می‌نویسند اما من شعری را دوست دارم که دردهای جامعه خودش را بیان کند. گاهی من در روزنامه‌ها از جوان‌ها شعرهایی می‌خوانم که بحق می‌بینم این جوان‌ها قدم‌های بلندی برداشته‌اند و پایگاه خوبی در شعر دارند. من از حضور مقتدرانه جوانان در شعر و ادبیات این مرز پرگهر خوشحالم.