گروه سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آنرا سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*******
حسین شریعتمدداری در کیهان نوشت:
میگویند ماجرای فیشهای نجومی را رها کنید و ادامه کار را به مسئولان ذیربط در دولت و دستگاه قضایی بسپارید و توضیح میدهند که مجموعه دریافتهای کلان برخی از مدیران دولتی در مقایسه با بودجه سالانه کشور و آنچه باید برای بهبود معیشت مردم و عمران و آبادی و تأمین امنیت هزینه شود، رقم چندانی نیست و از این روی بازگرداندن مبالغ هنگفتی که به ناحق از بیتالمال گرفتهاند اگرچه ضروری است و حق پایمال شده تمامی مردم است ولی در گشایش اقتصادی و حل مشکلات فراوانی که در این عرصه با آن روبرو هستیم، نمیتواند نقش مؤثر و چندانی داشته باشد و تأکید میکنند که این ماجرا نباید به یکی از مسائل اصلی کشور تبدیل شود!
درباره این دیدگاه که طی نزدیک به دو ماه اخیر بارها در برخی از سایتها و روزنامهها و یا در تماس مستقیم با کیهان مطرح شده است و شماری از مطرح کنندگان نیز افراد دلسوزی بوده و هستند، ابتدا، باید گفت که اولاً؛ علیرغم تأکیدهای پیدرپی برخی از مسئولان محترم بر ضرورت برخورد با این پلشتی، هنوز اقدام چشمگیر و درخور توجهی در این زمینه صورت نپذیرفته است و ثانیاً؛ پرداختن کیهان به ماجرای فیشهای حقوقی کلان و نجومی مانع از توجه به مسائل و موضوعات دیگر نبوده است، از این روی، پیگیری ماجرا تا رسیدن به نتیجه مطلوب یک ضرورت اجتنابناپذیر است، اما نکته اصلی در این میان، بسیار با اهمیتتر از آن است که ظاهر ماجرا نشان میدهد. بخوانید!
1- پدیده پلشت و ناهنجار حقوق نجومی برخی از مدیران دولتیکه کیهان همراه با مستندات آن مطرح کرده و در یادداشتها و گزارشهای پیدرپی به ابعاد فاجعهآفرین این ضایعه خطرناک پرداخته است، در محدوده میزان دریافتی آنان و مقایسه آن با نیازهای کلان نظام قابل ارزیابی نیست، بلکه دریافتهای نجومی این دسته از مدیران را میتوان و باید، به بخش بیرون از آب یک کوه عظیم یخ تشبیه کرد که هر چند به تنهایی فقط «بزرگ» به نظر میرسد ولی از بخش بسیار بزرگتری خبر میدهد که زیر آب پنهان است و بعید نیست برای برخی از افراد نزدیکبین به چشم نیاید و هنگامی از آن با خبر شوند که دیگر خیلی دیر شده باشد و به قعر اقیانوس رفته و یا در میان امواج به دنبال تخته پارهای برای نجات خویش باشند!
2- ابوموسی اشعری را گفتهاند بسیار سادهلوح بود و به همین علت در ماجرای حکمیت از عمروعاص فریب خورد و آن فتنه بزرگ درتاریخ اسلام را رقم زد. داستان اما به همین نقطه ختم نمیشود، ابوموسی شخص بسیار ثروتمندی بود تا آنجا که وقتی از شهری به شهر دیگر نقل مکان میکرد، اموال گرانقیمت او را - که به یقین حصیر و زیلو و امثال آن نبود- دهها شتر به دوش میکشیدند. آیا کسی با این ثروت انبوه میتواند در بزنگاه حادثه، نظیر حکمیت در صفین به حاکمیت علی علیهالسلام تن بدهد؟!
همان علی(ع) که در اولین روزهای خلافت ظاهری خود عهد کرده و بر این عهد استوار مانده بود که اموال به غارت رفته بیتالمال را حتی اگر خشتی شده و در بنایی به کار رفته و یا به کابین همسران درآمده باشد، باز خواهد ستاند.
جناب ابوموسی را با حاکمیت این نگاه بر جامعه مسلمین چه کار؟!
3- عثمانبن حنیف از یاران حضرت امیرعلیهالسلام و از جانب ایشان حاکم بصره بود. او به خاطر پذیرش دعوت یکی از ثروتمندان و حضور در میهمانی پر زرق و برق وی به شدت مورد عتاب و ملامت امیرالمؤمنین علیهالسلام قرار گرفت که شرح آن را همگان شنیدهاند. «ای پسر حنیف به من خبر رسیده که مردی از بصره تو را به میهمانی فراخوانده و تو نیز اجابت کردهای. سفرهای رنگین برایت افکنده و کاسهها پیش رویت نهاده، هرگز نمیپنداشتم تو دعوت کسانی را اجابت کنی که بینوایان را از در میرانند و توانگران را بر سفره مینشانند... بدان که هر کس را امامی است که به او اقتدا میکند و از نور دانش او فروغ میگیرد، اینک امام شما از همه دنیایش به پیراهنی و دستاری و از همه طعامهایش به دو قرص نان اکتفا کرده است.
البته شما را یارای آن نیست که چنین کنید ولی مرا به پارسایی و مجاهدت و پاکدامنی و درستی خویش یاری دهید.»
گفتنی است عثمانبن حنیف تا پایان عمر با علی علیهالسلام باقی ماند و شکنجههای شورشیان جمل را به جان خرید بی آن که از پیمان خویش با امیر مومنان(ع) پای بیرون بکشد.
اکنون سؤال این است که آیا فقط عثمانبن حنیف در آن میهمانی و یا میهمانیهای مشابه دیگر شرکت کرده بود؟! پاسخ این پرسش به یقین منفی است. پس چرا مولای ما، از آن میان، عثمانبن حنیف را توبیخ کرده بود؟... علت آن است که عثمان والی حضرت بود و از حاکمان، اینگونه بیتوجهی به محرومان و نزدیکی با مرفهان شایسته نبود.
4ـ امام راحل ما -رضوانالله تعالی علیه- میفرمودند «تنها آنهایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت را چشیده باشند. فقرا و متدینین بیبضاعت گردانندگان و برپادارندگان واقعی انقلابها هستند، ما باید تمام تلاشمان را بنماییم تا به هر صورت که ممکن است خط اصولی دفاع از مستضعفین را حفظ کنیم» (صحیفه امام(ره)- ج 21 ص86).
باز هم از حضرت امام(ره) است که؛
«آنهایی که در خانههای مجلل، راحت و بیدرد آرمیدهاند و فارغ از همه رنجها و مصیبتهای جانفرسای ستون محکم انقلاب و پابرهنههای محروم، تنها ناظر حوادث بودهاند و حتی از دور هم دستی بر آتش نگرفتهاند، نباید به مسئولیتهای کلیدی تکیه کنند که اگر به آنجا راه پیدا کنند، چه بسا انقلاب را یکشبه بفروشند و حاصل همه زحمات ملت ایران را بر باد دهند. چرا که اینها هرگز عمق راه طی شده را ندیدهاند و فرق و سینه شکافته نظام و ملت را به دست از خدا بیخبران مشاهده نکردهاند» (صحیفه امام(ره) ج 20 ص 333) و دهها نمونه دیگر از این دست که فهرست آن هم به درازا میکشد.
۵ - در ماجرای حقوقهای کلان و نجومی برخی از مدیران دولتی، آنچه بارها بیشتر از میزان دریافتی آنان اهمیت دارد، فاجعه هولناکی است که حضور اینگونه افراد در مسئولیتهای حساس به دنبال خواهد داشت. کسانی که علیرغم فقر و تنگدستی محرومان و مستضعفان - بخوانید ولینعمتهای انقلاب- با دریافت حقوقهای نجومی به بیتالمال دستدرازی میکنند بیتردید افراد شایستهای برای تصدی مدیریتها و مسئولیتهای نظام اسلامی نیستند. و در مشکلات پیشروی مردم و نظام نه فقط کمترین انتظار گرهگشایی از آنان وجود ندارد، بلکه بیم آن میرود که برای حفظ موقعیت خود و آنچه به ناحق بر آن چنگ انداختهاند، دست به زدوبندهای دیگری نیز بزنند.
افرادی از این دست به آسانی از سوی دشمنان گوشخوابانیده مردم و نظام قابل خریداری خواهند بود و این خطر حتی اگر در حد و اندازه یک احتمال نیز باشد- که هست- جای کمترین درنگی در برکناری و مجازات آنان باقی نمیگذارد.
نکتهای که رهبر معظم انقلاب در خطبههای نماز عید فطر بر آن تاکید ورزیده و فرمودند؛ «دریافتهای نامشروع باید برگردانده بشود و اگر کسانی بیقانونی کردهاند مجازات بشوند و اگر سوءاستفادهای از قانون هم شده است، بایستی اینها را از این کارها برکنار بکنند، اینها کسانی نیستند که لیاقت این را داشته باشند که در این مراکز قرار بگیرند.»
آنچه مورد انتظار است مقابله جدی با گرایش مدیران و مسئولان به زندگی اشرافی است و در این میان، شمارش مبالغی که به ناحق گرفته و یا هزینه شده است در مرحله بعدی اهمیت قرار دارد. چرا که آنچه خطرآفرین است، برداشت فلان مبلغ کلان از سوی فلان مدیر دولتی یا سایر مسئولان نیست، بلکه فاجعهای است که حضور اینگونه مدیران در مسئولیت میتواند به دنبال داشته باشد. به بیان دیگر، «کار پژمردگی یک گل نیست، جنگلی میسوزد»!
جعفر قنادباشی در خراسان نوشت:
محمدجواد ظریف وزیر خارجه کشورمان آن گونه که خود گفته است با بزرگترین هیئت اقتصادی همراه خود طی 3 سال گذشته سفری 6 روزه به غرب آفریقا داشت اما به واقع چه چیزی باعث شد تا ظریف با این پتانسیل چنین سفری را انجام دهد؟
محمدجواد ظریف وزیر خارجه کشورمان آن گونه که خود گفته است با بزرگترین هیئت اقتصادی همراه خود طی 3 سال گذشته سفری 6 روزه به غرب آفریقا داشت اما به واقع چه چیزی باعث شد تا ظریف با این پتانسیل چنین سفری را انجام دهد؟
آفریقا از ابتدای قرن حاضر به لحاظ اقتصادی، سیاسی و نظامی امنیت ویژه ای یافته است.این مسئله تا حد زیادی ناشی از اشباع ظرفیت های اقتصادی در جهان است دنیای صنعتی و نیمه صنعتی در پی یافتن بازار ها و مواد خام یک حرکت راهبردی را به سمت آفریقا آغاز کرده است. دلیل دیگر اهمیت آفریقا به نقش آفرینی آرا ی کشور ها در تثبیت جریان های بین المللی و به کارگیری این جریان ها برای تصمیم گیری های راهبردی - از آن جایی که 54 کشور این قاره در مجامع بزرگ بین المللی هستند-بر می گردد لذا شاهد هستیم که اغلب کشور ها به دنبال یاری گری در قاره آفریقا هستند و سعی می کنند که تعداد بیشتری از این کشور ها را در حوزه نفوذ خود داشته باشند.
نشانه های اهمیت یافتن آفریقا را می توان در رقابت شدید قدرت های بزرگ بر سر بازار ها و حضور نظامیان کشور های غربی از جمله آمریکا دید که نزدیک به 5 سال است فرماندهی جدیدی در آفریقا ایجاد کرده اند و تلاش دارند تا بر جریان انرژی تسلط پیدا کنند. افزون بر این تشکیل جلسات مشترک کشور های صنعتی و نیمه صنعتی با کشور های آفریقایی علاوه بر جلسات انگلیس و فرانسه با کشور های آفریقایی از جمله نشانه های اهمیت یافتن این قاره است.
بنابراین جایگاه آفریقا به لحاظ سیاسی، اقتصادی و سپس نظامی حوزه پراهمیتی است. آفریقا در مسیر تشکیل ارتش های منظم گام برمی دارد و می تواند بازاری هم برای فروش تسلیحات قدرت های بزرگ باشد. اما این که ما چه نسبتی می توانیم با آفریقا داشته باشیم، را باید در شرایط کنونی اقتصادی و سیاسی کشور و منطقه و جهان جستجو کرد.
بعد از برجام و در دوران پسابرجام ایران تصمیمات تازه ای برای ارتباط با کل جهان گرفته است تا اثرات و پیامد های نامطلوب تحریم های مغرضانه علیه ایران را از میان ببرد و به عبارت دیگر در جهت تامین نیاز های ضروری قدم بردارد لذا در این راستا به دنبال تقویت و افزایش روابط با کشور های مختلف است.
کشور های آفریقایی با توجه به مختصات خاص شان بازار بسیار خوبی برای تامین مواد اولیه برای تولید مواد غذایی و صنعتی هستند. همچنین این قاره بازار بسیار خوبی برای عرضه کالا های تولید ایران است و علاوه بر این ایران از نظر تربیت متخصص و نیروی انسانی در جایی قرار دارد که می تواند بسیاری از نیرو های متخصص و خدمات فنی مهندسی را به آفریقا بفرستد.
از طرف دیگر از میان 54 کشور آفریقایی علی رغم فقیر بودن بیش از نیمی از این کشور ها نشان دادند که توانمندی روابط اقتصادی پرسودی را برای طرف مقابل دارند. جایگاه ما نیز در آفریقا به گونه ای است که در مقایسه با دیگر کشور ها امتیازی برای گسترش روابط محسوب می شود.
این ارتباط، ارتباطی پرسود برای دو طرف خواهد بود به خصوص که 54 کشور آفریقایی، عضو جنبش عدم تعهدی هستند که تقریبا همه اعضایش در موضوع هسته ای به نفع ما رای می دادند. از طرف دیگر اغلب کشور های آفریقایی ایران را به عنوان شریک استراتژیک خود در اتحادیه پذیرفته اند.
به علاوه کشور های آفریقایی کشور هایی هستند که نیمی از اعضای سازمان همکاری اسلامی را تشکیل می دهند و مجموع نقش آفرینی آن ها در سازمان ملل، سازمان های حقوق بشر که زیرمجموعه سازمان ملل است و حتی شورای حکام به گونه ای است که همه کشور ها رقابت می کنند تا از پتانسیل های قاره آفریقا بهره برداری کنند و ظاهرا ما نیز از این قاعده مستثنی نیستیم.
به نظر می رسد در رابطه با آفریقا، در وهله اول ما باید به یک سری اقدامات برای تامین نیاز های فوری در عرصه سیاسی و بین المللی توجه کنیم. در حال حاضر اغلب کشور ها حتی کشور های غربی قدرتمند دنیا سعی کرده ا ند کشور های آفریقایی را در رای گیری های سیاسی شریک کنند تا در جریان سازی های بین المللی تاثیر داشته باشند.
چرا که امروز تصمیم گیری ها در مجامع بین المللی و حتی تحولات منطقه ای ناشی از تاثیر یک کشور خاص نیست و هر تحولی تا حد زیادی در عرصه بین المللی متکی به آرای کشور ها و متحدین آن کشور ها است. حتی کشوری مثل آمریکا برای پیاده کردن اهداف خود به آرای کشورها و اجماع سازی متکی است. جمهوری اسلامی ایران نیز باید با اتکا به سوابق خوب خود در آفریقا از ظرفیت های این کشور ها استفاده کند.
ایران باید برای تقویت همکاری های خود با آفریقا کار های زیادی انجام دهد. ما در آفریقا به افراد قوی و همچنین رایزن های فرهنگی و اقتصادی و کارشناسان قوی نیاز داریم.
در بخش اقتصادی ، توجه به ظرفیت هایی که آفریقا دارد و توانمندی که ما در راه اندازی برخی از طرح ها مثل خطوط برق، مخابرات، سدسازی، ایجاد سیلو و... داریم می تواند درآمد های زیادی برای ما به همراه داشته باشد. از طرف دیگر ایران می تواند برای تهیه بسیاری از کالا ها که در داخل مصرف زیادی دارد، با منابع تولید آن در آفریقا واردمذاکره شود، اقلامی مانند شکر، کاکائو، موز و بسیاری از مواد معدنی. افزون بر این در عرصه فرهنگی وجود اشتراک فراوان بین ایران و کشور های آفریقایی نقش موثری در ارتقا و افزایش روابط خواهد داشت.
به طور طبیعی برای رسیدن به موقعیت مطلوب فاصله زیادی وجود دارد اما با توجه به علاقه مندی ملت های آفریقایی و جایگاه مثبت ایران در نزد ملت های آفریقا و روابط غیر استعماری ما با این کشور ها و کمک هایی که طی 36 سال گذشته به نهضت های آزادی بخش آفریقا به خصوص نهضت سیاه پوستان در آفریقای جنوبی داشته ایم زمینه های مناسبی در این راستا وجود دارد و فرصتی است که نباید به آسانی از دست برود.
حسین قدیانی در وطن امروز نوشت:
نویسنده سرشناس از جایی رد میشد. شخصی ابله بنا کرد به او حمله کردن و بد و بیراه گفتن! اعتنایی نکرد اما بعد از چند قدم، برگشت طرف آن فرد بیاخلاق و به او گفت: «شما با این رفتار و گفتار، خودت را به من معرفی کردی! من میبینم بیادبی است خودم را به شما معرفی نکنم! من فئودور داستایفسکی هستم!»
در مثل مناقشه نیست! اواسط هفته گذشته، مأموران فلان اداره، بیآنکه حجتی نزد خدا و وجدان خود داشته باشند، با ریختن میز و صندلی سردبیری به خیابان، خودشان را به ما معرفی کردند! اینک بعد از چند گام دور شدن از روز سهشنبه پنجم مرداد، واقعا به دور از ادب است که ما هم خودمان را به ایشان معرفی نکنیم! دوستان عزیز! ما روزنامه «وطن امروز» هستیم!
***
خندهدار است یا گریهدار نمیدانم اما گمانم بیسابقه باشد رفتاری که اداره محترم، سر یک اختلاف رقم اجاره یک ساله با روزنامه «وطن امروز» انجام داد. فیالواقع فکر میکنم آخرین نمونه از رفتارهایی از این دست، بازمیگردد به کودتای ۲۸ مرداد! از مرداد ۳۲ تا مرداد ۹۵ اما نه فقط یک انقلاب اسلامی در این مملکت رخ داده، بلکه آنقدر فاصله هست که اندکی تغییر منباب مدنیت بیشتر، خواستهای دور از انتظار تلقی نشود! آن هم از ادارهای که زیرمجموعه سازمانی است که دست آخر، کاری جز تسری فرهنگ اسلامی و اخلاق اسلامی ندارد!
***
نه اینکه الان پیر شده باشم اما در عصر شباب، در مجلهای سردبیر بودم. از همکاران، عزیزی برای ما یک گزارش تهیه کرده بود درباره این طرح همچنان محل بحث یکسانسازی مزار شهدا. خواندم تا اینکه رسیدم به این جمله؛ «در همین رابطه یک منبع آگاه که خواست نامش فاش نشود، ضمن انتقاد از این طرح گفت...»! به این همکار عزیز گفتم: «مگر طرف میخواسته اسرار هستهای مملکت را بگوید که از فاش شدن نامش بیم داشته؟!» و بعد با توجه به سوژه که هر چه بود یک موضوع امنیتی نبود، درآمدم: «از این پس اگر شخصی حاضر به آوردن نامش نشد، شما هم حاضر به انتشار سخنانش نشو! حالا مگر چه میخواهد بگوید مثلا؟!» فیالحال اما طرفه حکایت اینجاست؛ بخشی از مهمترین و حساسترین اسناد هستهای مملکت به علت خوشخیالی و خاماندیشی این مردمان دیپلمات، از ناحیه جناب آمانو به دشمنترین دشمنان این مرز و بوم منتقل شده، آنوقت خبرگزاری دولت راستگویان، برای دروغپردازی علیه ۴ تا جوان که در ساختمان نیمبند و درب و داغان روزنامه «وطن امروز» مشغول کارند، مایه از یک «منبع آگاه» میگذارد که کمافیالسابق حاضر به افشای نام قشنگش نیست! باورم هست این منابع آگاهی که علیالدوام از افشای نام خود پرهیز دارند، به اندازه کافی فلان و بهمان هستند که دیگر لازم نباشد برای خوراندن اخبار دروغ خود، آن هم علیه ۴ تا جوان و ۲ طبقه و نصفی ساختمان سرشار از ترک روی سقف و در و دیوار، مایه از منبع آگاهی که نمیخواهد نامش فاش شود، بگذاریم! بیخیال برادر من! دروغ میخواهی علیه وطن و «وطن امروز» بنویسی، مایه از خودت بگذار! دیگر چرا این منابع آگاه بدبخت را که روی انتشار نامشان هم حساسیت دارند، بدنام میکنی؟! آری! دوره این شامورتیبازیها گذشته، که معلقبازی پیش قاضی جواب نمیدهد! باشد خبرگزاری دولت راستگویان، دیگر هنگام دروغپراکنی، این حداقل از انصاف و شجاعت را داشته باشد که دروغ را خودش بگوید، نه آنکه از نردبان منبع آگاه نگونبخت بالا برود! حال گمانم همه فهمیده باشند که منبع مورد نظر خبرگزاری دولت، فیالواقع «سوراخ» بود، نه آگاهی که خواسته نامش فاش نشود! گفتنی است بیانیه اداره محترم، با همه ادعاهای ناقص و نادرستی که داشت، پرده از دروغ بزرگ خبرگزاری دولت برداشت! ما در صفحه یک شماره ۷ مرداد خود «توضیح وطن امروز» را دراینباره به شکل کافی و وافی ارائه کردهایم لیکن خبرگزاری دولت راستگویان، نه بعد از بیانیه اداره محترم و نه حتی بعد از توضیح مبسوط ما، حاضر به حذف خبر کذب خود نشد!
نکته اینجاست که آیا از آن خبرگزاری یا از آن روزنامه که به محض جابهجایی رؤسای جمهور، ۱۸۰ درجه تغییر عقیده میدهند، انتظاری جز این هم میتوان داشت؟! بگذریم که کار اصلی و لایتغیر جماعت، نه انتشار اخبار از دریچه حق، که در یک کلام «مجیزگویی» است؛ روزی مجیز رئیسجمهور اسبق، چرا که جماعت «خبرگزاری دولت» هستند، روزی مجیز رئیسجمهور سابق، چرا که جماعت همچنان خبرگزاری دولت هستند و امروز هم!
***
همچنان که از موج نظرهای حقیقی و کامنتهای مجازی برمیآید، آنچه اواسط هفته پیش بر روزنامه «وطن امروز» گذشت، بهرغم میل بدخواهان، مایه آبرو، احترام و شخصیت بیشتر مجموعه «وطن امروز» نزد نیروهای انقلابی شد و بر این عزیزان همیشه همراه، بیش از پیش معلوم شد ما نه اهل زدنیم، نه اهل بردن و نه اهل خوردن! که اگر بودیم، بهخاطر یک قسط یک ساله، اسباب و اثاث اتاق سردبیرمان را کف خیابان مشاهده نمیکردیم! که اگر بودیم، لااقل با مشکل ساختمان روبهرو نمیبودیم! که اگر بودیم، این حداقل از امکان را میداشتیم که ما هم مثل این همه روزنامه زنجیرهای، مالک ساختمان محل کار خود باشیم! مضحک است اما رسیدهایم به جایی که باید بپرسیم: آیا روزنامهنگار جناح مردم پایین شهر، حتی مشکل اجاره ساختمان هم باید داشته باشد؟! آن هم تا آنجا که میز و صندلی سردبیری خود را کف خیابان مشاهده کند؟! اما باکی نیست! با سیلی، صورت خود را سرخ نگه داشتن، هنری است که ما از همان روزگار ارسال قلکهای خود به مناطق جبهه و جنگ آموختهایم! و با افتخار و غرور، ما هنوز هم در خط همان پابرهنههایی هستیم که هرگز از زبان خمینی بتشکن، آن امام مستضعفین نیفتادند! ما با همه پوست، گوشت و استخوان و با همه ترکهای در و دیوار ساختمان محل کارمان «انقلابی» هستیم! هیهات که دکمه ذوب در ولایت ما تنها محدود به بسته شدن اولین دکمه لباسمان باشد! ما به پاسداری خود از انقلاب اسلامی مفتخریم، لیکن از خط مقدم فقر و استضعاف و محرومیت و از خط مقدم کوچههای تنگ و تاریک چند شهید داده! این فخر ما را بس!
رحيم زيادعلي در جوان نوشت:
طي چند ماه گذشته در محافل خصوصي و بعضاً رسانهاي جريان مدعي اصلاحطلبي، مطالبي عنوان ميشود که حاکي از نوعي ابراز برائت از عملکرد اين جريان در فتنه 88 و حوادث پس از آن است؛ موضوعي که طي هفت سال گذشته بيسابقه يا کمسابقه بوده است.
براي نمونه محمد عطريانفر، عضو مرکزيت حزب کارگزاران سازندگي در گفتوگويي با يکي از روزنامههاي اصلاحطلب ميگويد: «... در مقام استدلال که چرا اصلاحطلبان در شرايط کنوني موقعيت تضعيف شدهاي دارند بايد ريشه آن را در گذشته و زماني مورد بررسي قرار داد که در فضاي سياسي، واجد موقعيت برتر بودند، اما متأسفانه به خاطر «برخي تندرويها» فرصتسوزي کردند. بدون شک موقعيت تضعيف شده کنوني جريان اصلاحات به دليل برخي حرکتهاي راديکال و ناموجه اصلاحطلبان بود که پيشتر انجام دادند.»
وي که به دليل ايفاي نقش فعال در فتنه 88 سابقه بازداشت هم در کارنامه خود دارد، تصريح ميکند: «جريان اصلاحات اگر از فرصتهاي تاريخي به دست آمده به صورت صحيح و منطقي استفاده ميکرد روز به روز فربهتر ميشد. اين در حالي است که برخي رفتارها اسير قدرتطلبي شد و بهايي که ما امروز ميپردازيم به دليل همان فرصتسوزي گذشته است.»
جايي ديگر يکي از سران مدعي اصلاحات در جمعي با اذعان به اين نکته که ما در سال 88 اشتباه کرديم، گفته است: «موسوي اشتباه کرد که اعلام پيروزي کرد. احمدينژاد برده بود. ما هيچگاه نگفتيم ابطال انتخابات، بلکه اين موسوي بود که مرتب دم از ابطال ميزد. او که بدنه اجتماعي نداشت، با رفتارهاي خود بيشترين ضربه را به بدنه اجتماعي ما زد.»
اين اظهارات و مواردي از اين قبيل را چگونه بايد تحليل و ارزيابي کرد؟ آيا آنها واقعاً از گذشته خود عبور کرده و در حال پوستاندازي هستند؟ آيا به نوعي از عقلانيت سياسي رسيدهاند که دست به يک آسيبشناسي از درون خود بزنند؟ برخي شواهد نشان ميدهد، اين قبيل اظهارنظرها بيش از آنکه رنگي از واقعيت داشته باشد، بيشتر نشان از نوعي محافظهکاري و يک نفاق سياسي دارد. شاهد اين مثال را ميتوان در جريان انتخابات مجلس جستوجو کرد.
فعالان فتنه 88 گرچه به حکم قانون اجازه حضور (کانديداتوري) در انتخابات را نداشتند، اما در عمل تصميمسازي و گردانندگي ستادهاي انتخاباتي در انحصار آنها بود. بستن ليستهاي انتخاباتي بدون مشورت و هماهنگي با آنها ممکن نبود. بنابراين پشت چهرههاي ناشناخته نمايندگان راه يافته به مجلس، فعالان شناخته شده اصلاحات وجود دارد که عمده آنها هدايتکننده فتنه 88 بودند.
کما اينکه پيش از انتخابات مجلس تلاش گستردهاي کردند تا با فضاسازي رسانهاي نهادهاي قانوني از جمله شوراي نگهبان را تحت فشار قرار دهند و عناصر اصلي خود را به انتخابات وارد کنند که البته موفق نشدند. با اين توصيف برخي اظهارنظرهاي پراکنده (آن هم هدايت شده و محفلي) بيش از آنکه يک استراتژي باشد، تاکتيکي است براي بازگشت به حاکميت بدون آنکه هزينهاي براي آن بپردازند.
آنها با اين تاکتيک هم ميخواهند مانع از ريزش بدنه افراطي خود شوند و هم به حاکميت پيام بدهند که از رفتارهاي افراطي دور شدهاند. اين رفتار زماني بيشتر معنا پيدا ميکند که بدانيم در سال آينده دو انتخابات مهم پيشروست. يکي انتخابات رياست جمهوري و ديگري انتخابات شوراي اسلامي شهر و روستا. برخي تحرکات نشان ميدهد اصلاحطلبان بيش از آنکه به رياست جمهوري چشم دوخته باشند، بر انتخابات شوراها متمرکز شدهاند. انتخاباتي که در آن فيلتري به نام شوراي نگهبان وجود ندارد و وزارت کشور مرجع تأييد يا رد صلاحيت نامزدهاي شوراي شهر است. بنابراين تصور ميکنند با فيلتر وزارت کشور کمتر دچار ريزش ميشوند.
در کنار اين مسئله برخي آگاهان سياسي معتقدند، رفتار کجدار و مريز مدعيان اصلاحطلبي با مسئله فتنه ناشي از نوعي تعارض دروني ميان آنها هم ميتواند باشد. طيفي اصرار دارد که براي ادامه حيات سياسي خود راهي ندارند جز اينکه از گذشته پرچالش خود فاصله بگيرند و برخي ديگر همچنان بر مواضع فتنهگون خود اصرار دارند، اما معتقدند اين اعتقاد را نبايد علني کرد بلکه با سکوت و گذشت زمان از آن عبور کرد.
در کنار اين مسئله برخي آگاهان سياسي معتقدند، رفتار کجدار و مريز مدعيان اصلاحطلبي با مسئله فتنه ناشي از نوعي تعارض دروني ميان آنها هم ميتواند باشد. طيفي اصرار دارد که براي ادامه حيات سياسي خود راهي ندارند جز اينکه از گذشته پرچالش خود فاصله بگيرند و برخي ديگر همچنان بر مواضع فتنهگون خود اصرار دارند، اما معتقدند اين اعتقاد را نبايد علني کرد بلکه با سکوت و گذشت زمان از آن عبور کرد.
اين تعارض را ميتوان در چگونگي برخورد اصلاحطلبان با چالشي به نام حقوقهاي نجومي به روشني ديد. برخي از آنها که در طيف کارگزاران تعريف ميشوند، ميگويند: دولت نبايد زير بار ميرفت و مديران نجومي را عزل ميکرد، بلکه ميبايست آن را گردن دولت گذشته ميانداخت، اين جماعت از فيشهاي حقوقی به عنوان باتلاقي ياد ميکنند که دولت روحاني متأثر از فضاي احساسي وارد آن شده است. طيفي ديگر از اقدام مديران نجومي به عنوان يک رفتار «خجالتآور» ياد ميکنند که آبروي اصلاحات را برده است، خصوصاً آنکه برخي از اين مديران معزول بعضاً سابقه وزارت در دولت اصلاحات را دارند و به عنوان يک اصلاحطلب شاخص شناخته ميشوند.
البته اين موضعگيريها هرگز به فضاي عمومي جامعه ورود پيدا نميکند؛ بلکه در همان محافل خصوصي ميماند، کما اينکه رسانههاي وابسته به جريان مدعي اصلاحات (که روزگاري شعار «دانستن حق مردم است» آنها گوش فلک را کر کرده بود) اکنون کمترين مطلبي راجع به اين مفاسد نمينويسند. اما آيا اين قبيل مواضع محفلي و هدايت شده ميتواند مجوزي براي بازگشت مدعيان اصلاحطلبي به نهادهاي قدرت باشد؟ به نظر ميرسد آنها بايد بين احترام به قانون و ساختارهاي قانوني با رفتارهاي ساختارشکنانه يکي را انتخاب کنند. تجربه فتنه 88 عبور از ساختارهاي قانوني بود.
محمدكاظم انبارلويي در رسالت نوشت:
1- ايران بايد جزو اقمار آمريكا در منطقه باشد. 2- ايران بايد حافظ منافع آمريكا در منطقه و همپيمان با اسرائيل باقي بماند. 3- ايران لنگرگاه ثبات و امنيت منطقه است. باد حكومت در دماغ حكام عرب بايد توسط ايران تنظيم و كنترل شود. مسئول تنظيم اين باد در ايران، موساد و سرويسهاي سيا در منطقه است.
كودتاي 28 مرداد و سرمايهگذاري آمريكاييها در اين كودتا دربرگيرنده سه منطق فوق بود كه گفته آمد. آمريكاييها براي كودتا و پساكودتا هزينههاي خونيني را روي دست ملت ايران نهادند. ليبرالها و مليگراها عمله اجرايي راهبرد آمريكا در ايران بودند. توده نفتيها هم به عنوان كاتاليزور عمليات آنها عمل ميكردند. تنها جرياني كه حافظ استقلال و عزت ايران و ضامن منافع و مصالح ملي ايرانيان است، جريان روحانيت و جنبش اصيل اسلامي - ايراني بوده كه در مبارزات يكصد سال اخير كارنامه روشني در مبارزه با استعمار و استثمار و استبداد جهاني دارند.
امام خميني(ره) با بنيانگذاري جمهوري اسلامي به روياي سهگانه آمريكا در منطقه و جهان پايان داد. علت اين كه آمريكا هيچگاه جمهوري اسلامي و رهبران آن را به رسميت نشناخت و سفارت خود را بستند و رفت ند، همين است. آنها خاك سرزميني را كه منافع آنها را تضمين نكند و با راهبرد امنيتي آنها در منطقه و جهان همراهي نكند، با فريب و نيرنگ، كودتا و جنگ نرم و سخت شخم ميزنند و به توبره ميكشند و نميگذارند مردمان آن سرزمين روي خوش ببينند.
به همين دليل آمريكاييها خصم ملت ايران و دشمن اصلي ايرانزمين طي نزديك به چهار دهه اخير بودند و هيچگاه هم پردهپوشي نكردند.
تمام توطئهها و دسيسههاي آنها توسط ملت ايران و هوشياري رهبران نهضت اسلامي ايران به باد رفته و ايران اسلامي هر روز مقتدرتر از هميشه ظاهر شده و چون كوه در برابر منافع آمريكا در منطقه و جهان ايستاده است.
جمهوري اسلامي ايران پس از پشت سر گذاشتن توطئهها پيروز و سربلند ايستاده و قرار است در سال 1404 قدرت اول منطقه و تاثيرگذار اصلي در جهان به عنوان يك قطب قدرت جهاني باقي بماند.
آمريكاييها كه روزهاي نخستين انقلاب وعده دوماهه، 6ماهه، يكساله و دوساله سرنگوني نظام را ميدادند و مشتي تبهكار و منافق و سكولار كافر و مشرك را ميفريفتند، امروز سر عقل آمدهاند و ميگويند اين قصه سر دراز دارد و براي سرنگوني نظام حداقل تا سال 2025 بايد سالشماري كرد.
حالا چرا سال 2025 ميلادي زمان را به عقب يا به تعبيري به جلو بردند، خود پژوهشي مستقل را طلب ميكند.
استراتژيستهاي واشنگتن براساس سند راهبرد امنيت ملي آمريكا بر مبناي توطئههايي كه چيدهاند كه در دو بخش "سخت" و "نرم" تعريف شده، معتقدند چيزي به نام جمهوري اسلامي در سال 2025 نبايد باقي بماند.آنها معتقدند اگر ملت ايران تئوري "ما ميتوانيم" را كنار بگذارند، مسئولان نظام در انقلابي ماندن و انقلابي بودن ترديد كنند، دفاع از استقلال را فراموش كنند و دنبال رفاهطلبي و اشرافيت بروند و در دره استحاله فكري سقوط كنند، ميشود به سقوط جمهوري اسلامي اميدوار بود. آمريكا براي انحراف از مسير انقلاب براي ايران برنامه دارد.
آنها معتقدند بخشي از رفتار كاخ سفيد بايد اين باشد كه به ايران القاء شود امپرياليسم خيلي چيز بدي نيست و سازش با كدخدا ميتواند حداقل مشكلاتي كه به دليل عدم سازش با آمريكا وجود دارد را از ميان بردارد.آمريكاييها براساس راهبردهاي امنيتي خود تا سال 2025 معتقدند ايران در اين سال نبايد جمهوري بماند. سرمايهگذاري وسيعي براي اخلال در مباني و سازوكار جمهوريت در ايران كردهاند، سر اينكه هنوز از اهل فتنه و سران فتنه حمايت ميكنند، همين است.
آمريكاييها معتقدند اگر حكومت ايران از صفت جمهوريت ساقط شود، تصوير يك حكومت داعشي و تكفيري را به خود ميگيرد كه هيچ جاذبهاي براي الهامبخش بودن نهضت جهاني اسلام نخواهد داشت.
ايران سال 2025 نبايد اسلامي بماند. بايد حتما از آموزههاي اسلام ناب محمدي(ص) فاصله بگيرد و اسلام يك پوسته روئين بر رفتار جنس حكومت در ايران باشد. مردم و حكام بايد از احكام الهي فاصله بگيرند.
آنها معتقدند ايران بدون جمهوريت خود به خود ساقط است و ايران بدون اسلاميت همان حكومت دلخواه آمريكاست كه منافع آنها را تامين ميكند و به عنوان متحد اصلي رژيم اشغالگر قدس عمل خواهد كرد.
در هر دو صورت جمهوري اسلامي براساس ترفندها، نيرنگها و توطئههاي آمريكا در سند رسمي راهبرد امنيت ملي آنها يك نظام ساقط شده است. بدون شك اين يك روياي دستنايافتني است. حوادث و رويدادها و مناسبات ما با آمريكا طي نزديك به چهار دهه نشان ميدهد استراتژيستهاي آمريكا در اوهام راهبردهاي خود غوطهورندچرا كه واقعيتها در منطقه و جهان چيز ديگري را نشان ميدهد.
اولا- تا سال 2025 كشوري به نام اسرائيل در منطقه وجود ندارد. جنگ 22 روزه، 33 روزه، 55 روزه و... نشان داد افسانه كشورگشايي رژيم صهيونيستي ديگر تكرار نميشود. جنگهاي يادشده يك تست بود و جواب ميدهد.
ثانيا- روسها با پوتين به قرن 21 وارد شده اند. آمريكاييها نميتوانند روي همگرايي با روسها در راهبرد امنيتي خود در قرن 21 خيلي حساب كنند. پوتين و پوتينيسم در روسيه مباني تئوريك و ايدئولوژيك و ميان نخبگان روس ريشههاي عميقي هم دارد.
ثالثا - ماه عسل چينيها و آمريكاييها تمام خواهد شد. آمريكاييها در راهبرد امنيتي خود سهمي هم به سوسياليستهاي چيني بايد بدهند كه اكنون خود در قامت يك امپرياليسم در جهان ظاهر شدهاند.
رابعا - آمريكاييها در آسيا گرفتار به قول خودشان بچهپررويي به نام كره شمالي هستند كه اگر بخواهند زياد سر به سر او بگذارند، خود را گرفتار يك مناقشه اتمي فراتر از جنس سياسي بلكه نظامي خواهند كرد.
خامسا - وضع اروپا هم طوري نيست كه آمريكاييها روي آن حساب باز كنند. اروپاييها با 4 ترقه كه تروريستها در بلاد آنها منفجر كردند، دكور امنيتيشان به هم خورد و مشغول حل بحران امنيتي خود هستند. مشكلات اقتصادي و سياسي برخي دول اروپايي، اتحاديه اروپا را در معرض فروپاشي قرار داده است.
وضع خود آمريكا هم به عنوان يك ابرقدرت در آن مرتبتي نيست كه بخواهد براي سال 2025 از باب آيندهنگري فكري كند. آمريكا در اين سال تكليف خودش با خودش معلوم نيست، لذا نميتواند تكليف جمهوري اسلامي را آنچنان كه ميخواهد مشخص كند.بايد ديد حداقل بحران بدهيها اقتصاد آمريكا را به كدام سو هدايت ميكند.
سخن آخر اندرباب روياهاي آمريكا، اين است. تكليف مردم ايران با دشمن اصلي خود مشخص است. مردم ثابت كردهاند هر هزينهاي را براي صيانت از جمهوريت و اسلاميت حاضرند پرداخت كنند.
مسئولان مومن و پاي كار نظام، امام و رهبري هم ميدانند تكليفشان چيست، كاري خواهند كرد كه آمريكاييها در سال 2025 آرزوهاي خود را به گور ببرند، اما برخي مسئولان با خوشخيالي فكر ميكنند كه با لبخند وگفتگو، موضوع خصومت ورزي آمريكايي را منتفي و آنها از براندازي نظام و عدول از استراتژي مصوب امنيت ملي منصرف خواهند شد.با اين جماعت ميخواهم دو كلمه حرف حساب بزنم.
در آمريكا دو جماعت حكومت مي كنند؛ جماعت اول الاغها هستند - دموكرات ها - آنها خود نماد الاغ را براي خود تعيين كرده اند. اتفاقا انقلاب در زمان حكومت همين الاغها در آمريكا به پيروزي رسيد. اينها اگر عرضه داشتند، جلوي وقوع انقلاب اسلامي را ميگرفتند. آنها هرگز قادر نيستند به انقلاب آسيب بزنند. جماعت دوم فيلها هستند. براي مهار فيل فقط يك راه وجود دارد؛بايد بر گردن آن سوار شد و با چكش توي مغز آن زد. اگر برخي فكر ميكنند با لبخند ميشود فيل را هدايت كرد، اشتباه ميكنند.
آمريكاييها با بدعهدي در عصر حكومت الاغها در كاخ سفيد اشتباه عظيمي را مرتكب شدند. اگر رئيسجمهور آينده آمريكا چه از الاغها باشد چه از فيلها، بايد چكش به دست گرفت و از لبخند پرهيز كرد.
ميليونها نفر در ايران و منطقه و جهان منتظر فرمان فرود آمدن چكش از سوي دولت ما هستند. اين چكش روزي فرود خواهد آمد. فقط در اين صورت است كه راهبرد براندازي جمهوري اسلامي توسط الاغها و فيلها عملياتي نخواهد شد.
نزديك به چهار دهه است نشان دادهايم كه هم مهارت الاغسواري داريم و هم فنون فيلسواري را از ياد نبرده ايم. اگر آقايان ادعاي ديپلمات بودن دارند، بايد اين را بفهمند.
محمدمهدی مظاهری در ایران نوشت:
بعد از آنکه خبرگزاری امریکایی آسوشیتدپرس با استناد به یک سند محرمانه مرتبط با توافق هستهای ایران، «به نقل از یک دیپلمات آگاه»، ادعاهای جدیدی درباره این توافق مطرح کرد و مدعی شد 11 سال بعد از اجرای برجام جمهوری اسلامی ایران میتواند با جایگزینی سانتریفیوژهای مرکزی خود با دستگاههای پیشرفته تا پنج بار کارآمدتر، سرعت غنیسازی خود را با دو برابر سرعت فعلی به پیش ببرد، بحث فاش شدن اسرار محرمانه ایران نزد آژانس بینالمللی انرژی اتمی مطرح شد. با توجه به اینکه جمهوری اسلامی ایران این اطلاعات را بر اساس روند همکاری با آژانس در قالب «پروتکل الحاقی» به صورت مکتوب در اختیار این سازمان قرار داده است و همچنین به طور شفاهی در کمیسیون مشترک برجام متشکل از ایران و کشورهای 1+5 مطرح کرده است، در حال حاضر سه مظنون اصلی در رابطه با افشای این اطلاعات وجود دارد.
در درجه اول آژانس بینالمللی انرژی اتمی قرار دارد که نسخه مکتوب این سند را در اختیار داشته و میتوانسته با هدف آگاهیرسانی به رقبا و دشمنان ایران در زمینه برنامههای آتی کشورمان، بخشهایی از این سند را در اختیار رسانهها قرار دهد. در درجه دوم اعضای کمیسیون مشترک برجام مطرح هستند که آنها نیز از متن این سند آگاهی داشته و ممکن است با همان هدف فوق، دست به انتشار بخشهایی از آن زده باشند.
البته یک سناریوی دیگر هم مطرح است و آن اینکه دیپلماتهای نزدیک به دو نهاد فوق توانستهاند در نشستها و مذاکرات خصوصی از برخی مفاد آن آگاه شده و آن را در اختیار رسانهها قرار دهند. حال هر یک از موارد فوق که اتفاق افتاده باشد، نکته اینجاست که از نظر حقوقی تنها آژانس بینالمللی انرژی اتمی در این زمینه مسئول است که وظیفه «حفاظت از اسناد محرمانه کشورهای عضو» را برعهده دارد و باید در این زمینه پاسخگو باشد.
بر این اساس، ماده 15 پروتکل الحاقی به حفاظت از اطلاعات محرمانه اختصاص یافته و آژانس را موظف میکند که «باید نظام دقیقی را جهت تضمین حفاظت مؤثر در برابر افشای اسرار بازرگانی، تکنولوژیکی، صنعتی و سایر اطلاعات محرمانه شامل اطلاعاتی که حین اجرای این پروتکل از آنها آگاه میشود، برقرار سازد.» همچنین ماده هفدهم اساسنامه آژانس نیز که به رفع اختلافات بین کشورها و آژانس اختصاص یافته، خاطرنشان میکند که «هر مسأله یا اختلافی در باب تفسیر یا اجرای این اساسنامه که با مذاکره فیصله نیافته باشد، طبق اساسنامه دیوان بینالمللی دادگستری به آن دیوان ارجاع خواهد شد؛ مگر اینکه طرفین ذینفع برای رفع اختلاف به طریق دیگری توافق کنند.» بدین ترتیب براساس مفاد اساسنامه و پروتکل الحاقی سازمان انرژی اتمی، دست ایران برای اقدام حقوقی علیه آژانس باز است.
با وجود این به نظر میرسد در مقطع فعلی اطلاعات منتشر شده نه تنها صدمه چندانی به ایران نمیزند، بلکه حتی در عرصه داخلی میتواند تا حد زیادی خیال دلواپسان و منتقدان برجام را راحت کند و به آنها اطمینان بدهد که برجام ثمرات مثبت بسیاری نیز برای پیشرفت برنامه هستهای کشورمان داشته است. با وجود این دو تهدید مهم هم در این حوزه وجود دارد؛ نخست اینکه با انتشار این اسناد، امکان عکسالعمل منفی و خصمانه اسرائیل، کنگره امریکا یا دولت جدید این کشور پس از اوباما علیه کشورمان وجود دارد که البته این امر مشکل و تهدید جدیدی برای ایران نیست و ما در طول سالهای گذشته ثابت کردهایم که میتوانیم با این فشارها و تهدیدات مقابله کنیم.
اما تهدید جدیتر، تبدیل شدن افشای اطلاعات و اسناد محرمانه ایران به یک فرآیند تکرار شونده است که این امر میتواند حاوی خطرات بسیار باشد چرا که ایران سندهای محرمانه دیگری نیز در آژانس دارد که انتشار آنها از نظر فنی و امنیتی به مصلحت نیست. بر این اساس لازم است در مقطع فعلی برخورد قاطعانهای با این امر صورت بگیرد که گستره آن میتواند از رایزنی با آژانس و درخواست عذرخواهی این سازمان از ایران تا شکایت به دیوان بینالمللی دادگستری و کاهش همکاریها در قالب پروتکل الحاقی را در برگیرد.
احمد شیرزاد در شرق نوشت:
در هفتههای اخیر دو اصطلاح وارد ادبیات سیاسی کشور شده است. اصطلاح نخست «عبور از روحانی» است. در این مدت از دوستان زیادی پرسیدم که کدام چهره اصلاحطلب این موضوع را مطرح کرده؛ اما ریشه خاصی پیدا نکردهام. مشخص است که اين اصطلاح ساخته و پرداخته رقبای اصلاحطلبان است؛ درست مانند دوران اصلاحات که «عبور از خاتمی» از سوی یک دانشجو مطرح شد؛ اما صدها بار جناح راست آن را در سر ما زد که تندروهای شما به دنبال عبور از رهبر جریان اصلاحات هستند. اصطلاح دوم، «چک سفیدامضا» است. اینکه نباید چنین چکی را به دست آقای روحانی داد! همه میدانیم در دنیای انسانی که همه ما امکان خطا و لغزش داریم، اساسا چک سفیدامضا را نباید به دست هیچکس داد.
مسئله اینجاست که حمایت از آقای روحانی به معنای تأیید همه مواضع فعلی یا مواضع او تا آخر عمر نیست که تعبیر به چک سفید شود؛ اما وقتی جریانی از حمایت قاطع از یک نامزد سخن میگوید؛ یعنی ترجیح قطعی خود را بیان میکند و دکتر روحانی ترجیح قطعی اصلاحطلبان و ترجیح قطعی همه جریانهای سیاسی دلسوز کشور بهجز یک گروه خاص پرسروصدا در میان اصولگرایان است. روشن است که حمایت قاطع از افراد یا یک جریان سیاسی، حق انتقادکردن یا نظر متفاوت داشتن را از هواداران سلب نمیکند. این دیدگاه که هر چه بکنیم یا نکنیم، روحانی رأی میآورد؛ پس نیازی به حمایت جدی تشکیلاتی از او نیست، پذیرفتنی نخواهد بود.
به طور خلاصه آقای روحانی بدیلی در دوره آینده ندارد؛ اما این به معنای حمایتنکردن از ایشان نیست. اصلاحطلبان نه امکانی برای حضور جدیتر برای دوره آینده دارند و نه مصالح ایجاب میکند که مقابل ایشان نامزدی معرفی کنند. ممکن است برخی در دل خود رؤیاهایی داشته باشند؛ اما فراموش نکنیم در دوره گذشته که دکتر عارف نامزد اصلاحطلبان بود، ترجیح این جریان به سمتی رفت که از روحانی حمایت کنیم. همان استدلالها کماکان سر جای خود باقی است؛ اما در جبهه مقابل هم برخی طیفها به طور رسمی، متحد و مؤتلف دولت هستند.
بین طیف خاص ضددولت نیز هیچ نامزد جدیای برای بهصحنهآوردن دیده نمیشود. در انتخابات سال ٨٤، یک طیف خاص از دو سال قبل، احمدینژاد را به عنوان یک پدیده در شهرداری و دقیقا برای ریاستجمهوری به صحنه آورده بود. در دوره گذشته نیز از یکسالواندی قبل بسیاری از ناظران با توجه به آبوتابدادن نشریات بسیار زیاد طیفي خاص به مذاکرات بیحاصل هستهای، احتمال مصرفداخلیداشتن آن برای انتخابات ریاستجمهوری یازدهم را پررنگ میدانستند و همان هم شد.
امروز و در فاصله ٩ ماه مانده تا انتخابات ریاستجمهوری دوازدهم هرچه به اکناف و اطراف نگاه میکنیم، جناح راست پدیده خاصی به عرصه نیاورده است. چهرههایی مانند جلیلی، قالیباف یا محسن رضایی ممکن است به عرصه بیایند؛ اما بسیار بعید است نتیجه متفاوتی نسبت به گذشته بگیرند و چنته جریان خاص، کاملا از نامزد رأیآور تهی است. حال این سؤال مطرح است که آنان چه میکنند و ما چه کنیم؟ کاری که جریان خاص انجام میدهد، تضعیف روحانی و تضعیف مشارکت عمومی است.
شاید برخی کاندیداهای قومیتی، اقوامی را برای ریزش آرای روحانی به صحنه بیاورند تا نهتنها مانع بالارفتن آرای او از مرز ٢٠ میلیون شوند؛ بلکه رأی ١٩میلیونی دوره قبل را نیز بتراشند. رئیسجمهورشدن روحانی با ١٢ میلیون رأی یعنی از فردای انتخابات دوازدهم، تیرهای بلا را میتوان به سوی او نشانه گرفت!
اتفاقات اخیر در ماجرای خلف وعده برخی افراد در ماجرای فراکسیون امید مجلس یا عملکرد برخی منتسبان به دولت و اعضای کابینه، اماواگرهایی را برای برخی هواداران اصلاحات بهویژه نیروهای جوانتر به وجود آورده است. در توضیح به آنها باید گفت بر اثر فضای مسمومی که همان طیف خاص در کشور ایجاد کرده است، ایران از بهکارگیری بخش درخورتوجهی از نیروهای شاخص و توانای اجرائی خود بهویژه در مدیریت میانی محروم شده است.
اتفاقات اخیر در ماجرای خلف وعده برخی افراد در ماجرای فراکسیون امید مجلس یا عملکرد برخی منتسبان به دولت و اعضای کابینه، اماواگرهایی را برای برخی هواداران اصلاحات بهویژه نیروهای جوانتر به وجود آورده است. در توضیح به آنها باید گفت بر اثر فضای مسمومی که همان طیف خاص در کشور ایجاد کرده است، ایران از بهکارگیری بخش درخورتوجهی از نیروهای شاخص و توانای اجرائی خود بهویژه در مدیریت میانی محروم شده است.
امروز وقتی یک رئیس دانشگاه قرار است انتخاب شود، با وجود اینکه شخصیتهای متعدد محبوب و دارای صبغه اجرائی در آن دانشگاه حاضر هستند؛ اما متأسفانه انتخاب به تعدادی کم محدود میشود. همهجا بههمینصورت است. این مدیران و استادان توانمند اما با خشوع، تواضع و کرامت، از کسانی که فعلا فضا برای آنان مهیاست، حمایت میکنند.
مشکل اینجاست که ناگهان امر بر افرادی که فعلا فضا برای آنان مهیاست، مشتبه میشود که گویی مادر روزگار بهتر از آنان نزاییده است! این مسئله آثار سیاسی خود را به بار آورده و شازدههایی در این میان پدید میآیند که فکر میکنند توانایی ویژهای دارند. اصلاحطلبان حتما در فضای مناسبتر، خیلی کارهای متفاوتی میتوانستند انجام دهند؛ اما ما درحالحاضر صادقانه باید اعتراف کنیم بخشی از شرایط ما شرایط قدرت نیست که با نیروهای شاخص، توانمند و محبوب خود وارد صحنههای مختلف شویم؛ حتی در مجلس ششم هم که اوج اقتدار اصلاحات بود، نیروهایی داشتیم که به جای مراقبت از حریف باید مراقب گلبهخودی آنها میبودیم؛ پس برخی اتفاقات فعلی، امر تازهای نیست و با لحاظکردن مجموع شرایط، وارد این صحنه شدهایم.
فريدون مجلسي در آرمان نوشت:
پرسش اين است كه چرا نخست وزير جدید بريتانيا و آقاي اولاند رئيسجمهور فرانسه در سخنانشان ميان اسلام و داعش تفاوت قائل ميشوند اما ديدگاه ترامپ درباره مسلمانان افراطي است؟ وقتي سخنراني هاي اخير آنها را بشنويم، ملاحظه ميشود كه مشاوران اين سخنرانىها را مطالعه شده و خوب تنظيم كرده بودند. خصوصا خانم مى نخست وزير بريتانيا كه بيان دكلمه گونه اش به عنوان الگو براى دانشجويان زبان انگليسى ارزش از بر كردن و تقليد تلفظي عالى را داشت. خانم «مي» پيش از اين در مقامي نبود كه در روابط خارجي و مسائل ديپلماتيك دخالت كند، از اين رو سخنانش تازگي و تاثير بيشتري داشت.
او به آياتي از قرآن اشاره كرد، از جمله به آيه مشهور سوره الحجرات: «...شما را از يك مرد و زن آفريديم و بر شما تيرهها و قبيلههايي قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ گراميترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست...»و همچنين آيه مشهور سوره زمر:«بشارت ده به بندگاني كه سخنها را ميشنوند و از بهترين آن پيروي ميكنند...» و با استناد به تعبير يا برداشتي دموكراتيك خشونتهاي داعشي را بيارتباط با اسلام دانست. سخناني كه خصوصا از سوي مسلمانان بريتانيايي حاضر در جلسه تمجيد و تاييد شد. اما سخنان آقاي اولاند تازگي نداشت. او فقط به ابراز مجدد اين نكته كه داعشيون با مسلمانان خوب فرق ميكنند، اكتفا نكرد. اعلام كرد كه به جنگ با داعش و افكار داعشي تا انهدام آن ادامه خواهد داد. سخنان اولاند غيرمستقيم عربستان را در مقام حامي اصلي تروريسم داعشي معرفي ميكرد، زيرا اعلام كرد كه مساجد فرانسه نبايد حق پذيرش كمكهاي خارج از كشور داشته باشند و امامهاي مساجد نبايد در خارج از فرانسه تربيت شوند.
اين در حالي است كه حداقل طي چهل ساله گذشته اينگونه كمكها و تربيت اينگونه امامان وهابي مسلك كه مشخصا پايگاههاي داعشي پديد آوردهاند از سوي عربستان انجام شده است. واقعيت اين است كه افراطيها و راديكالها نه فقط در جوامع اسلامي در اروپا، بلكه در كشورهاي خودشان اقليتهاي كوچك و اغلب بسيار كوچكي را تشكيل ميدهند؛ اما اين اقليت هاي شرور هستند كه مرتكب عملياتي مى شوند و خودشان را نه فقط نماينده جامعه اسلامي بلكه عهدهدار وظيفهاي اصلی ميپندارند، اما عملكرد آنها به نام كل جامعه اسلامي ثبت ميشود و آثار آن دامنگير مسلماناني ميشود كه خودشان بيشترين نفرت را از افراطيون پرمدعا و اغلب جاهل و بيفرهنگ دارند. سخنان رجال اروپايي براي دلگرم كردن يا دلخوش كردن آن اكثريت خاموش است.
اما جنگ اصلي با افراطيون بنيادگراي ويرانگر ادامه دارد، و احساس بدبيني و بيزاري را در دلهاي بوميان اروپايي بر ميانگيزد. ضمنا انگليس، فرانسه و آلمان هريك داراي اقليت چندين ميليونى مسلمان، حدود ده درصدى هستند و بزرگانشان در سخنان خود ناچار بايد به زبان رعايت آنها را بكنند و خوشامد آنان را هم در نظر داشته باشند. اين گونه سخنان مانع از آن نميشود كه در آن جوامع نسبت به مسلمانان با بدبيني ننگرند و تبعيض روا مدارند.
اروپاييان طي دو قرن رابطه استعماري عادت كرده بودند كه جوامع اسلامي را مطيع و فرمانبردار خود بدانند، و پس از آنكه بار ديگر كوشيدند از وجود آنان، خصوصا در جنگ با شوروي در افغانستان، با استناد به همين جهادي كه اكنون در برابرش موضع ميگيرند، استفاده ابزاري كنند، و مسلماناني افراطي را از اطراف و اكناف جهان به افغانستان گسيل داشتند و جامعه جهادي القاعده را توسط بنلادن ميليونر و تحصيل كرده آمريكا تشكيل دادند، كه افرادش عنوان عرب- افغاني به خود گرفتند، نميدانستند كه ديگر خاموش كردن آن فتنه ابزاري به سادگي روشن كردنش نيست.
اينان بودند كه فاجعه ۱۱ سپتامبر را رقم زدند، و نزد عوام آمريكا به بيزاري و نفرتي به مراتب ژرف تر از اروپا نسبت به جوامع اسلامي دامن زدند. ايرانيان گرچه از آن گونه افراطگراييها مبرا هستند، در عوض قرباني برخي شعارها از سوي تبليغات عربي- اسرائيلي هستند.
اگر امروز آقاي ترامپ روي آن بيزاريها حساب ميكند، براي اين است كه اولا كميت جوامع اسلامي در آمريكا بسيار كمتر از اروپا و كيفيت آنان متفاوت با كيفيت فرودستانه مسلمانان اروپاست، و ثانيا طبيعي است شخصيت عوام فريبي مانند ترامپ روي تهييج همان عوام حساب ميكند، زيرا انديشمندان آن كشور اصولا او را جدي نميگيرند. اما انديشمندان اروپايي نيز زماني هيتلر عامي و عوام فريب را جدي نميگرفت!
در سرمقاله روزنامه اعتماد آمده است:
در مقطع ويژهاي از سير تحول اجتماعي ايران هستيم. ويژگي اين مقطع، به بنبست رسيدن بسياري از سياستهاي نادرست گذشته و بروز عوارض آن است. كارهايي كه در گذشته نبايد انجام ميشد ولي شد؛ به اين علت كه منافع كوتاهمدت آن كارها نقد و چشمگير بود، در حالي كه هزينههاي بلندمدت آن پوشيده و نسيه بود.
نمونه روشن آن وضع سفرههاي آبهاي زيرزميني است. كشيدن آب از زيرزمين بسيار ساده است، كافي است چاهي ولو غيرقانوني حفر شود و موتوري روي آن گذاشته شود و زميني خشك را سيراب و خانوادههايي را شاغل و توليد كشاورزي را بيشتر كرد و نتيجه را به صورت گزارش عملكرد مسوولان امر منتشر كرد. در كوتاهمدت همه از اين وضع راضي هستند ولي اين يك روي سكه است.
با گذشت زمان آبدهي كم ميشود، كيفيت آب تلخ يا شور و بدتر ميشود و بايد عمق چاه را بيشتر و بيشتر كرد ولي اين كارها نيز مشكل را فقط به تاخير مياندازد. پس از يكي، دو دهه آبكشي؛ ديگر آبي وجود ندارد، نه براي كشاورزي و نه حتي براي شرب، تمامي سرمايهگذاريها معطل ميماند و از همه بدتر زمين منطقه هم نشست ميكند و الي آخر... ديگر هيچ راهحلي براي ماجرا وجود ندارد، زيرا تنها راه بارش زياد و نفوذ آب به زمين است كه آن نيز از گذشته كمتر ميبارد.
به اين كار هرچه بگويند، سياستگذاري عاقلانه نخواهند گفت. از اين نوع سياستگذاريها در همه زمينهها داريم، نمونهاش آموزش و پرورش است. هنگامي كه وضعيت به بنبست ميرسد براي خروج از اين وضع، اقداماتي مرتكب ميشويم كه كل ماجرا را پيچيدهتر و بدتر ميكند.
امسال براي نخستينبار دانشآموزان كلاس سوم متوسطه براي رفتن به كلاس چهارم همچون نظام آموزشي چند دهه پيش بايد اقدام به انتخاب رشته كنند، مشكلي كه در اين ميان پيش آمده اين است كه
تقاضاي دانشآموزان و خانوادههايشان براي ثبتنام در رشته تجربي بسيار بيش از انتظار است. البته اين تقاضا براي رشته تجربي هميشه بيش از ساير رشتهها از جمله رشته رياضي فيزيك و رشته انساني بوده است، بهطوري كه امسال از ميان ١٢ رشته موجود، ٦٣ درصد دانشآموزان تقاضاي ادامه تحصيل در رشته تجربي را داشتهاند، به همين دليل مديريت آموزش و پرورش رأسا اقدام كرده و محدوديتهايي را براي حضور در اين رشته فراهم كرده و براساس برخي معيارهاي قابل مناقشه، براي هر دانشآموز اولويت و هدايت رشته تحصيلي تعيين كرده است كه ظرفيت هر منطقه آموزشي محدودكننده حق انتخاب دانشآموز ميشود.
اين سياست منجر به اين ميشود كه در مواردي دانشآموزي با معدل ١٩، در برگه هدايت تحصيلياش رشته كاردانش تعيين شود. ابتدا بد نيست منطق مسوولان آموزش و پرورش را از قول مديركل امور تربيتي آن در اين باره بشنويم: «ما الان درحالي كه در يك منطقه با معضلات زيادي مواجه هستيم.
در يك منطقه آموزشي كه چهارهزار نفر دانشآموز داشته، دوهزارو ٧٠٠ نفر معدل بالاي ١٨ داشتند و از اين چهارهزار نفر، سههزار نفر اعلام كردهاند كه علاقهمند هستند در رشته تجربي ادامه تحصيل بدهند... من آمار نگرانكنندهاي دارم. مركز آمار اعلام كرده تنها ٣٢ درصد افراد به تناسب رشته تحصيلي شغلشان را انتخاب كردهاند. اين افراد از سرمايه مادي و معنوي جامعه استفاده كرده و آن را هدر دادهاند.
من به عنوان برنامهريز آموزشوپرورش كشور موظف هستم اين نگرانيها را با دقت پيگيري كرده و برايش راهحل پيدا كنم. جامعه ما كه فقط نيازمند پزشك نيست... بالاخره بايد ملاكي براي اين هدايت تحصيلي وجود داشته باشد. شما ميگوييد ملاك اين باشد كه هرچه دانشآموز بگويد؟ ميشود ٥٠٠هزار دانشآموز را فرستاد رشته تجربي؟ فردا جواب اينهمه تراكم را چه كسي ميدهد؟ شما از من به عنوان برنامهريز آموزشي جواب نميخواهيد؟ جواب اين همه افسردگي و سرخوردگي را چه كسي ميدهد؟ ٩٩ درصد اين بچهها اصلا قبول نميشوند. ٩٩ درصد از اينها برايشان شرايط ادامه تحصيل فراهم نميشود.
من بالاخره به عنوان يك دغدغهمند و فعال اجتماعي بايد اين مساله را مد نظر قرار بدهم و اين توزيع را متناسب انجام دهم... ما به جز تراكم در علوم تجربي در هيچ رشته ديگري مشكل نداريم؛ بايد اين تب ايجادشده در جامعه را با فرهنگسازي فرو بنشانيم. ما بايد به خانواده و دانشآموز آگاهيبخشي كنيم كه همه جامعه نبايد پزشك شوند؛ اما بههيچوجه نميخواهيم در مساله شخصي مردم دخالت كنيم و در مخيلهمان هم نميگنجد.» اگر اين منطق را مجزا از ساير سياستگذاريهاي اجتماعي در نظر بگيريم، ميتوان به مديران آموزشي حق داد.
ولي مساله فراتر از بخش آموزش است. پرسش اين است كه سياست اشتغال و سياست توسعه آموزش عالي و سياست ارزشهاي اجتماعي و نيز ساير سياستهاي عمومي كشور را نميتوانيم كنار بگذاريم و ناديده بگيريم و فقط به محدوديتهاي آموزش و پرورش بسنده كنيم.
دانشآموز و خانواده او با مجموعهاي از سياستهاي كلان مواجه هستند و رفتار و برنامههاي خود را با اين سياستها تطبيق ميدهند. اتفاقا اين تقاضاي روبهرشد براي رشته تجربي كه شانس پزشك شدن دانشآموز را افزايش ميدهد، در شرايطي رخ ميدهد كه تبليغات وسيعي عليه پزشكان نيز صورت ميگيرد. در عين حال ميبينيم كه تقاضا براي ادامه تحصيل در اين رشته كمتر كه نميشود بيشتر هم شده است. شايد دانشآموز و خانوادهاش در انتخاب رشته دچار توهم شده و اشتباه كنند، ولي چاره آن بلاموضوع كردن و نفي حق انتخاب آنان نيست. زيرا هرگونه اجباري در اين زمينه عوارض سوء و ناخوشايند خواهد داشت.
از همه مهمتر اينكه امكان فساد و بيعدالتي را افزايش ميدهد. مشكل امروز دانشآموزان ما فقط اين نيست كه چه رشتهاي بروند، مشكل اصلي آنان اين است كه چه مسيري را طي كنند كه در درجه اول تا حد امكان ادامه تحصيل آنان را در دانشگاه فراهم كند و مجبور نباشند پشت بازار اشتغالي كه فاقد ظرفيت جذب نيروي جديد است، چمباتمه بزنند. در درجه دوم نيز پيدا كردن شغل متناسب با تحصيل پس از فارغالتحصيلي از دانشگاه دغدغه آنان است كه گمان ميكنند اين اهداف با حضور در رشته تجربي بهتر تامين ميشود.
بسياري از اين دانشآموزان درك روشني از مشكلات و مصايب پزشك شدن ندارند؛ مصايبي كه اندكي از آن در هيچ رشته تحصيلي ديگر وجود ندارد. ولي مساله اين است كه بياطلاعي مردم از اين مشكلات يك موضوع فردي نيست بلكه يك مساله اجتماعي است و لذا از موضع دولت نميتوان آنان را به واسطه اين بياطلاعي سرزنش كرد.
وقتي كه تب مدركگرايي در فضاي جامعه غالب ميشود و مقررات پرداخت حقوق و اعتبار اجتماعي نه ناشي از كارآيي و تخصص، بلكه متاثر از مدرك است، چگونه انتظار داريم كه فرزندانمان مسير متفاوتي از اين تب مدركگرايي را طي كنند و به رشتههايي بروند كه شانس زيادي براي قبول شدن در دانشگاه ندارند؟ در واقع دلسوزيهاي مسوولان آموزشي براي دانشآموزان، پيش از آنكه اصيل و همدلانه باشد، ناشي از ضعف امكانات آموزشي آنان است.
به تعبير ديگر پوسته آن دلسوزي و خيرخواهي براي دانشآموزان است، ولي هسته آن دلسوزي براي آموزش و پرورش است كه امكانات لازم را براي پاسخ به انتخابهاي دانشآموزان ندارد. به همين دليل است كه اين دلسوزيها جا نميافتد، زيرا دانشآموز و خانواده او متوجه ماجرا هستند، ضمن اينكه آنان با كل نظام اجتماعي مواجه هستند و نه فقط نظام آموزشي. اين نوع هدايت تحصيلي ما را به ياد برخي هدايتهاي تحميلي ديگر براي بردن مردم به بهشت مياندازد كه نتيجهاي جز به جهنم رفتن هر دو ندارد.