9 ساله بود که پدرش شهید شد و 11 ساله بود که خبر شهادت برادرش رسید. با فرهنگ جهاد و شهادت از کودکی خو گرفته بود. در سالهای هشت سال دفاع مقدس با سن کمی که داشت نتوانست در میادین جنگ شرکت کند. آرزوی رزمندگی در این میدان با او ماند و باعث شد در سن 40 سالگی پا در میدان نبردی دیگر بگذارد و جانبازی این میدان نصیبش شود. آن هم در روزگاری که نه کسی به درستی جبههای میشناخت و نه جانباز شدن در خط مقدم در ذهن کسی یک اتفاق عادی بود. به همین دلیل بود که عنوان نخستین جانباز نخاعی مدافع حرم به او تعلق گرفت. او قدم در میدان نبردی گذاشت که اگرچه به اعتقاد خودش به لحاظ تاکتیکی زمین تا اسمان با هشت سال دفاع مقدس متقاوت است اما به لحاظ اعتقادی و هدف مبارزه، میدان یک میدان است و دشمن از جنس همان دشمن است.
سیدحسن حسینی، متولد 1352 در محله پیروزی تهران است. لیسانس مدیریت نظامی را در دانشگاه امام حسین(ع) تمام کرد و بعد فوق لیسانس مطالعات منطقهای خاورمیانه و شمال آفریقا را در رشته علوم سیاسی گرفت. یک دختر 14 ساله و یک پسر 12 ساله هم ثمره سالها زندگی مشترک اوست. سید حسن حسینی در 10 تیرماه سال 92 مجروح شد. حالا سه سال است که او به عنوان یک جانباز نخاعی روی ویلچر مینشیند اما به اندازه سه سال از روزهایی روایت کرده است که مجاهدین عراقی، ایرانی، لبنانی، سوری، پاکستانی و افغانستانی در کنار هم در یک جبهه مشترک جنگیدهاند و تروریستها را پنج سال است که زمینگیر کردهاند. این جانباز مدافع حرم به عنوان یکی از حماسه سازان خط مقاومت اسلامی این روزها از حماسه مدافعان حرم در جغرافیای بدون مرز اسلام میگوید.
* آقای حسینی! از مجروحیتتان بگویید، چطور جانباز شدید؟
شب عملیات که ما پای کار رفتیم، خدا رحمت کند شهید سید مهدی موسوی فرمانده گردان بود. اولین شهید مدافع حرم استان خوزستان و اهواز شهید سید مهدی موسوی بود و من افتخار میکنم که مدتی در کنار این شهید بودم. با آقا سید مهدی رفتیم پای کار. شبی که میخواستیم برای عملیات برویم، رفتم داخل اتاق تا صدایش کنم که نشسته بود و صوت حاج منصور گذاشته بود و داشت گریه میکرد. با خودش نجوا میکرد شاید میدانست آن شب، شب آخرش است. آن لحظه هیچ وقت از ذهن من نمیرود. گفتم: «سید پاشو بیا. الان بچهها آماده شدند تا برویم.» سید به من گفت که: «تو دسته احتیاط را بردار بیا جلو. من هم میروم دسته تانک را هدایت کنم.»
او سه دسته را به اهدافی که تعیین شده بود، فرستاد تا آنجا را بگیرند. سال 92 ما هنوز با موجودی به نام داعش درگیر نبودیم بلکه با تروریستهای جبهه النصره طرف بودیم، آنها منطقه را گرفته بودند. منطقه به صورت تپه بود. بچههای ما قرار بود آن هدفها را بگیرند. من در کنار آقا سید مهدی بودم. عملیات شروع شد. یک دسته احتیاط ماند و سه دسته حرکت کرد به جلو. من با آقا سید بودم. من جدا شدم و با بچههای احتیاط رفتیم جلو. به50 متری دشمن رسیدیم اما انقدر آتش دشمن سنگین بود که بچهها نتوانستند بکشند جلو. تروریستها روی تپه بودند و ما پایین بودیم و به ما مسلط بودند. دیدم صلاح نیست که برویم جلو چون اگر جلو میرفتیم قطعاً بچهها به شهادت میرسیدند و یا مجروح میشدند. گفتیم برگردیم. دیدم نیروهای دیگر کشیدند عقب و پشت یک خاکریزی موضع گرفتند. به بچهها که رسیدم، دیدم آقا سید مهدی موسوی از ناحیه سر مورد اصابت گلوله تک تیراندازها قرار گرفته است.
گلوله خوردم و دیدم از نیمتنه به پایین، بدنم حرکت نمیکند
از یکی از بچهها درباره سید پرسیدم و گفتم: «سهراب چه شده است؟» سهراب گفت: «با دوربین اهداف دشمن را نگاه میکرد که از کجا شلیک میشود که ناگهان تک تیرانداز با گلوله به سرش زد.» نفسهای آخر سید بود. با بچهها کمک کردیم و او را به عقب فرستادیم تا بلکه امیدی به ماندنش باشد اما قسمتش آنجا شهادت بود. در آنجا گفتیم باقی عملیات را با تانک جلو ببریم، به صورتی که یک حرکت پیاده و تانک انجام شود. بچهها را بسیج کردیم پشت تانکها بروند اما جلوتر متوقف شدند و نتوانستند جلو بروند. بچههای ما زیر آتش دشمن قرار گرفتند. آنجا بود که چند نفر از بچهها که همراه من بودند همه گلوله خوردند. من از هم ناحیه پشت احساس سوزش کردم و افتادم. نگاه کردم دیدم از نیمتنه به پایین بدنم، قابل حرکت دادن نیست. بدنم بیحس شده بود. بچههای دیگر هم هر کسی دستش، پایش یا شکمش گلوله خورده بود.
سهراب آمد پیش من و صحبت کردیم. سهراب گفت: «من میخواهم بکشم عقب» گفتم: «سهراب الان وقتش نیست.» به سهراب گفتم: «اگر اینجا بمانی مورد اصابت گلوله قرار میگیری و زخمی میشوی.» همان موقع دیدم یکی از تانکهای خودی دنده عقب گرفت و داشت میآمد سمت من. خدمه تانک هم معمولا جلویش را میبیند و عقب را نمیبیند. دیدم اگر جابجا نشوم احتمال دارد بروم زیر تانک، از طرفی بی حس بودم و نمیتوانستم تکان بخورم. رفیقم سهراب، کمک کرد به پهلو شدم و تانک از کنار ما رد شد و رفت و به خیر گذشت.
یک پیرمرد بسیجی سوری من را کشید و به پشت خاکریز رساند
چند لحظه بعد یک تانک دیگر دنده عقب گرفت. تانکهایمان داشتند عقب میکشیدند. دیدم سهراب از پشت من را صدا میکرد. نگاه کردم دستش تیر خورده بود. به او گفته بودم آنجا نماند، آخرسر خودش هم تیر خورد. آن لحظه دیدم من را صدا میکند و تانک را نشان میدهد. دیدم یک تانک به سمت عقب میآید. این دفعه تانک کامل میآمد روی من، ولی شنیهای تانک اینطرف و آن طرف قرار میگرفت و من وسط زیر تانک قرار میگرفتم. به سهراب گفتم: «نگران نباش میآید و رد میشود.» تانک از روی من رد شد. خلاصه یک مقدار در آن حال و هوا مانده بودم تا اینکه یک پیرمرد بسیجی سوری خودش را به من رساند. نگرانش بودم. گفتم الان بنده خدا آمده به من کمک کند خودش هم تیر میخورد. اما خواست خدا او بدون اینکه تیر بخورد من را عقب کشید، نیم متر نیم متر بدنم را میکشید تا اینکه مرا به پشت خاکریز رساند و آنجا بچهها کمک کردند و ما را به بیمارستان انتقال دادند.
بعد از مجروحیت 7 ماه بستری بودم/خدا را شکر میکنم که در راه مقدسی مجروح شدم
* به عنوان اولین جانباز نخاعی مدافع حرم،کنار آمدن با این نوع مجروحیت برایتان سخت بود؟
خب اوایل سخت بود. مدت هفت ماه در بیمارستان بستری بودم، هم محیط خانه مان آماده نبود به خانه بیایم و همین که نیاز به درمان داشتم. 7 ماهی بیمارستان امام خمینی بستری بودم. اما خدا را شکر خود خدا کمک کرد، هم در بحث درمان کمک کرد و هم لطف اهل بیت(ع) شامل حالم شد و مقداری از حسم برگشت. اوایل اصلاٌ هیچ حسی نداشتم و به دنبال آن هیچ حرکتی نداشتم. اما کم کم بخشی از این حس برگشت. الحمدالله الان میتوانم با واکر بایستم و حرکتی داشته باشم، این لطف خدا، اهل بیت(ع) و حضرت زینب(س) است که به ما عنایت کردند و وضعیت درمان من بهتر شد.
دیدن محیط بیمارستان و کسانی که در حادثههای متعدد دچار ضایعه نخاعی شده بودند باعث شد به فکر بروم و پیش خودم میگفتم: میتوانست با یک تصادف و یک حادثه این اتفاق برای من بیفتد اما خدا را شکر میکنم که در راه مقدسی رفتم. انشاءلله خود حضرت زینب(س) این مجروحیت را از من قبول کند، این حادثه برای هدف مقدسی پیش آمد، این نوع نگرش برای من مایه آرامش و تسکین است و میدانم بیجهت اینطور نشدم.
خدا را شکر سه سال از مجروحیتم گذشته است و در این مدت فعالیتهایم را هم ادامه دادهام. ضمنا باب خیری شده که با بچههای جانباز دفاع مقدس هم خیلی رفیق شدم و با آنها کار و فعالیت مشترک دارم. جانباز دفاع مقدس آقای حاج حسین مهرآیین در این مدتی که من مجروح شدم خیلی به من کمک کرد. هم از لحاظ روحی و هم از لحاظ انتقال تجربههای جانبازیاش به من خیلی کمک کرد. یاد داد که به چه صورت زندگی کنم و با این موضوع کنار بیایم. جانبازان دفاع مقدس بزرگترین الگو برای من بودند.
خانوادهام را برای شهادت آماده کردم، اما برای مجروحیت نه/بیشتر بار زندگی بر دوش همسر و فرزندانم است
* واکنش خانواده نسبت به مجروحیت شما چطور بود؟
اوایل برای همه سخت بود. شاید برای شهادتم آماده شده بودند اما برای مجروحیتم نه. قبل از اینکه بروم شرایط محیط خانوادهام را برای اتفاقاتی نظیر شهادت آماده کرده بودم چون بعضی از رفقایم شهید شده بودند. به آنها گفته بودم این راهی که میرویم ممکن است راه برگشت نداشته باشد. به همین دلیل برای شهادت من آماده بودند اما هیچ کس فکر نمیکرد من با این شرایط و با مجروحیت برگردم آن هم با مجروحیت نخاعی برگردم. واقعاً جا دارد از همسرم تشکر کنم چون ایشان کمک بزرگی برای من در زندگی بوده است.
الان بیشتر بار زندگی بر دوش همسر و فرزندانم است. خیلی از کارهایی که نمیتوانم انجام دهم را همسر و فرزندانم به من کمک میکنند، مسئولیت زندگی روی دوش آنها است. خدا رحمت کند شهید مسیبزاده یک روز من را دید، گفت: «سید خوش بحال خودت و همسرت، اما دعا کن من مثل تو نشوم.» برای هر فردی جانبازی سخت است. حتی خیلیها میگویند جانبازی از شهادت بالاتر است. شهید یک بار میرود اما جانباز سالها باید با این مسئله کنار بیاید و درد و رنج را تحمل کند. برای همسر من هم اوایل سخت بود ولی با این مسئله کنار آمد و به من کمک کرد. الان چه همسر ما و چه بچهها دارند کمک میدهند. امام(ره) میفرمود«خدمت به جانبازان خدمت به رسول الله(ص) است» و خود پیامبر و اهل بیت اجر و مزد آنها را بدهد.
قبل از اعزام به جانبازی فکر نکرده بودم اما بعد از مجروحیت زود با این مسئله کنار آمدم/در محافل و جلسات از تحولات منطقه و سوریه صحبت و روشنگری میکنم
* بعضی از جانبازان دفاع مقدس و یا آزادهها در توصیف فضای جبهه و آمادگیشان برای شرکت در این فضا میگفتند یا فکر میکردیم شهید میشویم و یا سالم برمیگردیم و هیچ گاه تصوری از جانبازی یا اسارت نداشتیم. شما به عنوان رزمنده مدافع حرم چطور میاندیشیدید. فکر میکردید جانباز شوید؟
حقیقتاً قبل از اعزام به این مسئله فکر نکردم. یا به شهادت فکر میکردم و یا اینکه سالم برمیگردم. برای این مسئله آماده نبودم، لحظهای که تیر خوردم، چشمانم را بستم و فکر کردم که دیگر تمام شده و به شهادت میرسم اما دیدم نه این خبرها نیست. رفتنی در کار نیست. بعد فهمیدم مسئولیت دیگری گردن ما قرار داده شده است و قرار است کار دیگری انجام بدهم.
قبل از رفتن به جانبازی فکر نمیکردم اما بعد از مجروحیت با این مسئله زود کنار آمدم. یعنی شرایطم را قبول کردم و الان دوست دارم تا آنجا که بتوانم در بحث فرهنگ ایثار و شهادت فعالیت کنم و حالا هم معمولا برخی دوستان از من دعوت میکنند که در محافل و جلسات برای مردم صحبت کنم و از فضای تحولات منطقه و سوریه و عراق بگویم. بیشتر بحث روشنگری را دنبال میکنم.
پاسخ به شبهههایی که از سوی رسانههای بیگانه عنوان میشود/تهمت پرداخت پول به مدافعین حرم، افترای بزرگیست/پول هیچ وقت نه جبران جان میشود و نه سلامت
* اشاره کردید به بحث روشنگری؛ الان فکر میکنم شما و جانبازان مدافع حرم میان مردم به نماد مقاومت و راوی جریانات سوریه مشهور هستید، چون خیلی از رزمندگان را مردم نمیشناسند و به آنها دسترسی ندارند تا سوالاتشان را مطرح کنند، اما شاید دسترسیشان به جانبازان بیشتر باشد. سوالات ذهنی آنها عموماً چیست؟ چطور به آنها پاسخ میدهید؟
خب خیلیها محدود به این مسئله فکر میکنند که ما صرفا باید از مرزهای خودمان دفاع کنیم و باید اینجا و در کشور خودمان بمانیم. به همین دلیل سوال مطرح میکنند که: «چه نیازی است که به سوریه برویم؟» و «علت حضور ما در سوریه چیست؟» که خب جوابهایی که برای شما در این مصاحبه گفتم را عموما عنوان میکنم. ضمنا شبههای هم که در ذهن مردم ایجاد شده این بود که: «آیا این افراد به دنبال پول به سوریه میروند و پول میگیرند؟» البته این شبههای است که توسط رسانههای بیگانه مطرح شده است. ما هم پاسخ میدهیم. هیچ چیزی سلامتی انسان را جبران نمیکند. هیچ انسان عاقلی قبول نمیکند که بگوید فلان مقدار پول میگیرم که بروم تا آخر عمر با این مجروحیت در خانه بنشینم یا اینکه پول میگیرم که بچههایم یتیم و خانوادهام بیسرپرست شود. چیز معقولی نیست. هم مضحک است و هم اینکه انسان عاقل این را قبول نمیکند. اگرمردم بنشینند و خودشان به این مسئله فکر کنند، میبینند که با حساب دو دو تا چهارتای مادی کسی حاضر نیست جانش را بدهد که به قول معروف بعدها خانواده آنها از این پول استفاده کنند. پول هیچ وقت نه جبران جان میشود و نه سلامت. این تهمت و افترای بزرگی به خانوادههای مدافعین حرم است. باید به کسانی که این حرف را میزنند بگوییم، خودت نمیروی که دفاع کنی، لااقل زخم زبان به خانوادهایی که عزیز از دست دادهاند نزن، این ظلم بزرگی است. فردا نمیتوانید جوابگوی شهدا و خانوادههایشان باشد.
* شده به شما حرفی بزنند که دل آرزده شوید؟
تاحالا که کسی مستقیم به من چیزی نگفته است. بالاخره در جامعه این حرفهایی که زده میشود را شنیدهام و سعی کردهام پاسخ بدهم. ما مردم قدرشناسی داریم، هرجا مردم با ما روبرو شدند، انصافاً احترام گذاشتند. این نشان میدهد که مردم ما نسبت به این فرهنگ آشنا هستند و به آن افتخار میکنند. هر جا رفتیم، شرمنده مردم بودیم که اینقدر ابراز احساسات و محبت کردند و خدا را شکر میکنیم در بین این مردم زندگی میکنیم. این افتخار ما است.
نیروهای دفاع وطنی سوریه ایده شهید سردار همدانی بود/مشارکت فرهنگی، سیاسی و نظامی در سوریه مکمل هم هستند/اگر بچههای ما در کنار ارتش سوریه نبودند، قطعاً تاکنون شکست خورده بودند
* وقتی بحث مشارکت در بحث مقاومت پیش میآید. برخی این موضوع را مطرح میکنند که مشارکت با بچههای مقاومت میتواند مشارکت فرهنگی، مشارکت سیاسی یا رسانهای باشد، نیازی نیست حتماً یک مشارکت نظامی وجود داشته باشد چرا نیروهای داوطلب ما باید مشارکت نظامی و مستشاری در بحث سوریه داشته باشند؟ نظر شما به عنوان یک مستشار نظامی چیست؟ پاسختان برای این افراد چیست؟
اگر بچههای ما در سوریه در کنار بچههای بسیجی و ارتش سوریه حضور نداشتند، قطعاً سوریه تا الآن شکست خورده بود. حضور بچههای ما برای آنها قوت قلب شد و اعتماد به نفس پیدا کردند. این بچههای ما بودند که به آنها روحیه ایثار دادند. بسیج سوریه را بچههای ما تشکیل دادند. نیروهای دفاع وطنی سوریه ایده شهید سردار همدانی بود که این ایده را به بشار اسد داد تا این بسیج را تشکیل دهد. این واقعاً نمیشود گفت که با حرف زدن و مشارکت فرهنگی میشود کاری کرد. همه اینها باید در کنار هم باشند، هم باید کار فرهنگی شود، هم کار سیاسی شود هم باید کار نظامی و حضور مستشاری آنجا باشد. همه اینها مکمل هم هستند، اینگونه نیست که بگوییم در همین حد میآیم جلو کافی است. اگر سوریه و عراق تا امروز مقاومت کرده است برای این است که بچههای ما در کنارشان بودهاند. حضور بچه ها لازم است. اگر نباشند قطعاً کار به انجام نمیرسد.
زیارت حضرت زینب(س) بر دلم ماند
*در سوریه به زیارت حرم حضرت زینب(س) هم رفتید؟
یک حسرتی که در دل من ماند همین زیارت حرم است.در سوریه به آقا سید گفتم: «سید بیا تا قبل از اینکه برویم سمت منطقه عملیات، یک زیارت بکنیم.» سید گفت: «باشه.»
صبح رفت جلسه. ما هم در هتل بودیم تا آمد، گفت: «بچهها بلند شوید ساکها را جمع کنید که میخواهیم به فلان منطقه برویم.» گفتم: «قرار بود برویم زیارت؟» گفت: «نه، الان هواپیما پرواز دارد و باید خودمان را به فرودگاه برسانیم.» نتوانستیم به زیارت برویم و موقع برگشت هم مجروح شدم و برگشتم. خلاصه سه سال است که حسرت زیارت به دلم مانده است. البته قول دادند که انشاءالله با خانواده یک زیارت برویم.
روایت دیدار جانباز مدافع حرم با رهبر معظم انقلاب: گفتم آقا آرزو داشتیم در رکابتان شهید شویم/لبخند رضایت ولایت ارزشش از همه تقدیرها بالاتر است
* آقای حسینی! بعد از مجروحیتتان به عنوان جانباز مدافع حرم به دیدار آقا رفتهاید؟
یک بار یک ملاقات غیرمنتظره رفتیم. یک ملاقاتی به همراه ایثارگران و جانبازان رفتم. یکی روز دو روز مانده بود به محرم سال 93 . رفتیم در دیدار عمومی با آقا. بچههای ویلچری یک جا جمع بودند. دیدیم وقتی سخنرانی آقا تمام شد،دو تا از این بچههای جانباز که جلوتر بودند رفتند سمت آقا که ایشان را ببینند. آقا تا متوجه این قضیه شدند اشاره کردند که بچههای جانباز پشت حسینیه به ملاقات آقا بروند. ما هم رفتیم پشت حسینیه. ایشان تک تک بچهها را بوسیدند. من هم دست آقا و روی ایشان را بوسیدم. خلاصه توفیق قسمتمان شد، آقا را آنجا زیارت کنیم.
یک بار دیگر با بچههای مدافعان حرم رفتیم بیت، نماز ظهر و عصر بود که خدمت آقا رسیدیم. من و یکی دو تا از دیگر بچهها روی ویلچر بودیم که آقا همین که وارد حسینیه شدند آمدند سراغ ما و ما روی آقا رو بوسیدیم. بعد از نماز هم دوباره آمدند و با تک تک جانبازان ملاقات کردند. من یادم هست آنجا گفتم: «آقا آرزو داشتیم، پای رکابتان شهید شویم اما این توفیق حاصل نشد. انشالله پرچم انقلاب را شما به دست آقا میرسانید.» آقا در پاسخ لبخندی زدند. آن صحنهای که دست آقا را بوسیدم فراموشم نمیشود. آن لبخند رضایت ولایت بر ما ارزشش از همه تقدیرها بالاتر است.
* در انجمن جانبازان نخاعی کشور عضو شدهاید؟
بله، یک مدت در جلساتشان حضور داشتم. معمولاً دو سال یک بار انتخابات دارند، هر سال یک برنامه دارند. در برنامههایشان شرکت میکنم. آنها الگوی ما هستند. امثال این بچهها در مسئله جانبازی تجربههای بزرگی را به من انتقال دادند و در این راه کمکم بودند. خدا را شکر با همچنین افرادی آشنا شدم. با من در تماس هستند و جویای اوضاع جانبازان مدافع حرم. من هم در این راه اگر کاری از دستم بربیاید کمک میکنم.
تلاشمان اینست که جانبازان مدافع حرم را شناسایی کرده و به عرصههای ورزشی بکشانیم/آنها باید در میادین بین المللی معرفی شوند
* برنامهای هم با مشارکت جانبازان مدافع حرم داشتهاید؟
اخیراً برنامهای را در بحث فدراسیون جانبازان شروع کردیم و تلاشمان این است که بچههای جانباز مدافع حرم را شناسایی کنیم و آنها را به سمت عرصههای ورزشی بکشانیم تا در میادین ورزشی حضور پیدا کنند. حیف است این بچهها در خانههایشان و ناشناخته بمانند. تلاشمان این است که بچههای جانباز مدافع حرم را در عرصههای ورزشی بیاوریم و آنها را نه تنها در داخل کشور بلکه در میادین ورزشی و بینالمللی معرفی کنیم تا بتوانند پیام انقلاب را انتقال بدهند. حالا داریم در این زمینه فعالیت میکنیم. اما خب کار جدید است و تازه شروع شده است. تازه به دنبال فراخوان این بچهها هستیم. اکثراً تازه مجروح شدهاند و دوره درمانشان را میگذرانند، شرایط یک مقدار سخت است و زمان میبرد تا جا بیفتد اما نیتمان این است که این بچهها را در این عرصهها وارد کنیم.
* در کمیسیون پزشکی بنیاد شهید شرکت داشتهاید؟
بله، تقریباً یک سال بعد از مجروحیتم کمیسیون پزشکی تشکیل شد و جانبازیام تعیین درصد شد، البته اول درصدم را پایین زده بودند بعد دوباره اعتراض کردم و درصدم را اصلاح کردند. اول 65 درصد بود بعدا اصلاح کردند و 70 درصد شد.
نشانههای ظهور را در نبرد سوریه و عراق میبینیم/این انقلاب به انقلاب مهدوی خواهد رسید
* حرف آخر...
ما نشانههای ظهور را میبینیم. اینکه در عراق و سوریه جنگی راه میافتد و دشمن تمام هجمه خود را گذاشته است. نتیجه این خواهد بود که انقلاب مهدوی شکل بگیرد. این انقلاب به آن انقلاب خواهد رسید. الآن دشمن تمام تلاش خود را میکند که انقلاب را محدود کند اما نتوانسته است. یمن ثمره این انقلاب است؛ لبنان، فلسطین، سوریه و عراق همه ثمرههای این انقلاب هستند. آمریکا میآید در عراق حضور نظامی پیدا میکند اما آخرش به نفع انقلاب اسلامی تمام میشود و با شکست و با افتضاح خارج میشود. این نشانهها نشانههای مهدوی است؛ افغانی، ایرانی، لبنانی، سوری و یمنی همه در کنار هم از یک ارزش و یک اعتقاد دفاع میکنند. در مقابل استکبار ایستادگی میکنند و فرهنگ مقاومت شکل گرفته است.نشانهها نشانهای ظهور است و ما باید به مردم بگوییم، خودشان را آماده کنند، آن بحث نزدیک است. انشاالله حرکت دشمنان خنثی شود. تا امروز خنثی یا محدود شدند و نتوانستند اهداف پلیدشان را پیش ببرند. تا امروز جلوی نقشههای پلید آنها را گرفتهایم. دشمن دنبال این است که عراق، سوریه و لبنان را تجزیه کند. تا کنون شکست خورده و نتوانسته کاری پیش ببرد. دعا کنیم برای ظهور امام زمان(عج) و برای مدافعین حرم.