عاشق که باشید نام زینب(س) که به میان میآید از خود میگذرید و زندگی و جانتان را فدایش میکنید کاری که این روزها مدافعان حرم میکنند. حرکتی که تیپ فاطمیون آغاز کرد و مرزها را شکست و به دشمنان اسلام نشان داد که اسلام مرز و جغرافیا ندارد کافی است دلت خدایی باشد...
سراسیمه ساک سفر را میبندد و بی خبر از همه میرود؛ بعد از دو هفته، زنگ تلفن مادر و پدر را از بیخبری و انتظار در میآورد، میگوید باید میآمدم؛ عمهام زینب(س) غریب بود، طاقت نداشتم غریبیاش را در میان توپ و تانک دشمنان اسلام ببینم و بعد از گذشت یک سال پرچمی زرد رنگ که نماد فاطمیون بر آن حک شده تحویل خانوادهاش میشود و پس از آن تابوتی که روی آن شهید مدافع حرم حک شده آرامشی میشود برای اشکهای مادر و دل بی قرار پدر...
آری مدافعان زیادی در چند سال اخیر کشور را به مقصد سوریه و عراق ترک کردند تا از حرم مطهر امام حسین (ع) و حضرت زینب(س) دفاع کنند، این روزها گویی جنگ تجمیلی تکرار شده، درست است ما در کشورمان ایران؛ با آرامش و آسایش زندگی میکنیم اما هستند جوانانی که برای دفاع از مرزهای کشورمان و البته برای دفاع از اسلام و حفظ حرمت حرم ائمه اطهار(ص) از خون خود میگذرند و ما هرروز شاهد استقبال از پیکرهای گلگونشان در استانهای کشور هستیم.
محمد جاوید حسینی جوان 20 ساله افغانستانی که در شهر مشهد متولد شده از جمله همین شهدای مدافع حرم است که نه تنها از جوانی خود گذشت بلکه خون خود را نثار اسلام و ایران اسلامی کرد.
برای آشنایی بیشتر با شهید محمد جاوید حسینی و خانوادهاش راهی محله طبرسی مشهد شدم؛ محلهای کم برخوردار که بخش زیادی از ساکنان آن اتباع افغانستانی هستند.
درب کوچکی که روی آن عکس و نام شهید مدافع حرم محمد جاوید حسینی نقش بسته است. وارد خانه که میشویم مادر شهید جاوید به استقبالمان میآید، منزلی کوچک با وسایلی بسیار ساده، سادهتر از آنچه که فکر میکردیم، عکسهای شهید جاوید روی دیوار نقش بسته، پسری جوان با چهرهای معصوم که هنوز تازه وارد دوره جوانی شده است. پرچم زرد رنگ تیپ فاطمیون نیز روی یکی دیگر از دیوارها نقش بسته است و پدر که به استقبالمان میآید...
محمد جاوید از کودکی در ماه محرم حال عجیبی داشت
پدر به اندازهای دلش برای محمد جاویدش تنگ شده که بی مقدمه شروع به سخن گفتن از مهربانی و خصوصیات اخلاقی وی میکند.
پدر شهید مدافع حرم گفت: روزی که خرمشهر آزاد شد به همراه خانواده خودم و خانواده همسرم از اتوبوسی در «پیر پالاندوز» پیاده شدیم ساعت 12 ظهر بود؛ آن روز افغانستان را تازه به مقصد ایران و سپس مشهد ترک کرده بودیم و نخستین حضورمان در ایران سال 1361 بود، همان لحظه ورودمان با آزادی خرمشهر کلید خورد.
به یاد دارم موتوریها در خیابانها رژه میرفتند و شعر میخواندند: "خرمشهر آزاد شد؛ امام شاد شد." ما در مزار شریف افغانستان زندگی میکردیم، آن زمان زندگی در افغانستان برای شیعیان بسیار سخت بود به همین دلیل به ایران آمدیم.
وی اظهار داشت: محمد جاوید از کوچکی در ماه محرمها حال خوبی نداشت و همیشه حالت تشنج داشت؛ حالتهایش واقعاً عجیب بود در ماه محرم شاید به این دلیل که توجه ویژهای به ائمه اطهار(ع) داشت.
پدر شهید محمد جاوید افزود: در بازار فردوسی به عنوان فروشنده کیف و کفش با حقوق ماهانه 800 هزار تومان کار میکرد با اینکه با استعداد بود اما درس را تاکلاس سوم دبیرستان بیشتر ادامه نداد چرا که دوست داشت کمک خرج خانواده باشد.
وی بیان کرد: از کودکی محمد جاوید و پسر شهید اسدالله سجادی با هم دوست بودند و با هم بزرگ شدند؛ از زمانی که شهید سیداسدالله سجادی به شهادت رسید مدام به مادرش میگفت میخواهم به سوریه بروم. من به محمد جاوید گفتم پسرجان همه دارند به کشورهای اروپایی میروند، تو میخواهی در این اوضاع به سوریه بروی؟ با همان لبخندی که همیشه بر چهرهاش بود گفت امروز که مادرم زینب(س) به ما نیاز دارد من بروم اروپا؟
چندبار اسمش را نوشت و من رفتم خط زدم
پدر شهید مدافع حرم تصریح کرد: چند بار اسمش را نوشت و ما رفتیم خط زدیم تا اینکه مادرش یک روز گفت بنده خدا، ما چه کاره هستیم وقتی بخاطر بی بی زینب(س) میرود بگذار برود. روز آخر که قرار بود رضایت بدهیم آمد دست من را گرفت گفت: «شما همیشه از دین صحبت میکنید میگویید چرا نسل شیعه کم شده و نسل سنی زیاد، شما همیشه از اسلام میگویید و دشمنان آن، حال که نظام نیاز دارد، حضرت زینب(س) نیاز دارد چرا نمیگذارید بروم؛ باحرفهای محمدجاوید دیگر نتوانستم حرفی بزنم و رضایت دادم.
به اندازهای خوشحال بود گویی از قفس آزاد شده
وی عنوان کرد: روزی که از زیر قرآن رفت به اندازهای خوشحال بود انگار که بعد از 10 سال تازه آزاد شده؛ به اندازهای ذوق و شوق داشت که گویی سالها در قفس بوده و حال رها شده است.
پدر شهید حسینی گفت: آن زمان مدافعان حرم از خیابان چمن اعزام میشدند؛ من تا مسجد پسرم را همراهی کردم. همانجا بود که گفتم خداوندا اگر کلمهای حق بر گردن پسرم دارم حلالش کردم و تا خانه با خودم کلنجار میرفتم که چرا چنین حرفی زدم مگر قرار است برنگردد؟
وی افزود: محمد جاوید خیلی اصرار داشت ماه محرم سوریه باشد و این اتفاق هم افتاد؛ هیچوقت چهره محمد جاوید را در زمان اعزام فراموش نمیکنم؛ به اندازهای خوشحال بود که گویی از بند و زندان آزاد شده است. به اندازهای لبخندهایش زیبا بود که همیشه آن روز جلوی چشمانم نقش میبندد.
جاوید همیشه زنده است و کنارمان قرار دارد و هیچوقت باورمان نمیشود که محمد جاوید در کنارمان نیست؛ هرگاه ناراحت و عصبانی میشوم لبخندش جلوی چشمانم مجسم میشود اما افراد زیادی خواب دیده بودند که محمد جاوید شهید شده به همین دلیل میگفتند جاوید برود سوریه دیگر بر نمیگردد.
32 روز بعد از شهادتش در منطقه روی زمین بود
پدر شهید مدافع حرم خاطرنشان کرد: قبل از شهادتش باهم تلفنی صحبت کردیم گفت من خیلی خوبم بهتر از همیشه؛ جاوید دفعه اولی که رفت قبل از اینکه به مرخصی بیاید در 20 کیلومتری حلب به شهادت رسید. میگفتند در منطقهای که به شهادت رسیده آب نبوده و با خود نیز آب نداشتهاند و با لب تشنه به شهادت رسیدهاند.
دامادمان نیز مدافع حرم است؛ زمانی که به مرخصی آمده بود از جاوید که میپرسیدیم جواب درستی به ما نمیداد؛ تنها یک چفیه و پرچم زرد رنگ فاطمیون را با خود آورده بود و گفت اینها مال محمد جاوید بود؛ دلم آشوب بود با خودم میگفتم چرا میگوید بود یعنی الان نیست؟ اکثر اقوام و دوستان از شهادت محمد جاوید اطلاع داشتند اما هیچکس به ما اطلاع نداد.
وی گفت: دامادمان که آمد محمد هنوز در منطقه بود یعنی 32 روز بعد از شهادتش در منطقه روی زمین بود و کسی نمیتوانست پیکرش را بیاورد؛ مدافعان حرم نمیتوانستند بروند جلو و شهدا را به عقب هدایت کنند به همین دلیل دامادمان نیز چیزی به ما نگفت؛ 15 روز زمان برد که از شهادتش با خبر شدیم.
این پدر شهید تصریح کرد: در مدت بی خبری از جاوید حال خوبی نداشتم، یک شب تا صبح از استرس و دلهره فقط نماز خواندم؛ آرام و قرار نداشتم، آن شب اذان صبح بود که یک لحظه دیدم محمد جاوید از جلوی چشمانم رد شد، خیلی منقلب شدم، چند روزی گذشت و حال من ادامه داشت تا اینکه یک روز تماس گرفتند و گفتند شما چه نسبتی با محمد جاوید حسینی دارید؟ گفتم پدرش هستم. پرسیدم اتفاقی افتاده گفتند نه، چند روز بعد تماس گرفتند و گفتند زخمی شده و تحت مداوا است، نتوانستم به مادرش چیزی بگویم.
محمد جاوید متعلق به این دنیا نبود
چند روز بعد محمد جاوید را خواب دیدم که لباس عربی سفید پوشیده، من را صدا کرد گفت: «بابا چقدر میخوابی»؟؛ تا اینکه که زنگ خانه به صدا درآمد و اطلاع دادند که محمد جاوید به شهادت رسیده است.
پدر در پشت چهره خندانش غم از دست دادن فرزندش را پنهان کرده و با بیان این مطلب که جاوید با اجازه خانواده رفت سوریه هرچند ما دیر به او اجازه دادیم افزود: محمد جاوید اصلاً متعلق به این دنیا نبود؛ تمام دوستانش از محمد جاوید تعریف میکنند، خیلیها محمد جاوید را خواب میبینند. اخلاق عجیبی داشت؛ پسر خیلی مهربانی بود، ما از جاوید راضی هستیم و انشاءالله مادرش زهرا(س) و عمه سادات حضرت زینب(س) هم از پسرم رضایت داشته باشند.
بعد از شهادت محمد جاوید، دختر کوچکم برادرش را خواب دیده بود و گفته بود چطوری شهید شدی و الان کجایی؟ که گفته بود من خواب بودم وقتی بلند شدم دیدم در یک اتاقم و نمیتوانسم بیایم بیرون در بسته بود.میگفت مادر خانه محمد جاوید من را به خانهاش دعوت کرد به قدری خانهاش زیبا بود که در دنیا چنین خانهای ندیده بودم.
پدر شهید مدافع حرم محمد جاوید حسینی گلایههایی از مردم نیز داشت و گفت: فامیل و آشنایان میگویند چرا پسرت را فرستادی؟ چقدر پول میدهند حرفهای مردم خیلی ما را ناراحت میکند. من هم در پاسخ میگویم اگر میخواهید بدانید چقدر پول میدهند پسرانتان را اعزام کنید بعد متوجه میشوید.
مدافعان حرم اول به خاطر حضرت زینب (س) و بعد به خاطر نظام میروند و ما نیز به خاطر ائمه و بعد نظام و فرمان رهبر پسرانمان را فرستادیم. داعشیها اولاد نامشروع هستند و قساوت قلب دارند وگرنه چطور میشود یک انسان زنده را سر برید؟ هر دولت و نظامی نیروی کار میخواهد همانطور که در خوشیهای نظام شریک هستیم در این مسائل هم باید ورود پیدا کنیم. اکثر شهدایی که در میدان نبرد شهید شدند بعد از شهادت سرشان را از تن جدا میکنند واقعا داعشیها کافر هستند.
وی اظهار داشت: در کلیپی که بعدها منتشر شد و الان نیز موجود است مقر کوچک فاطمیون به دست داعشیها افتاده، یک دفتر مجله مانند در آنجا هست که عکس پسر من و چند نفر دیگر در آن دفترچه و در دستان داعشیها است که یکی از آنها در حالی که دفتر را ورق میزند میگوید اینها شهدای فاطمیون هستند رفتند به جهنم و بعد خودش خنده اش میگیرد.
مادر شهید جاوید نیز اظهار داشت: مادرم قبل از رفتن خواب دیده بود که یک آقایی با لباس مشکی آمده و میگوید محمد من میخواهم سوریه بروم تو هم میآیی، محمد همیشه میگفت من باید اربعین سوریه باشم و یک بار دامادمان خواب دیده بود که آقایی با لباس سبز بر تن به محمد میگوید از قافله عقب نمانی.
برادر کوچک محمد جاوید نیز اکنون حلب است و چند روزی است که از محمد حسن نیز اطلاعی نداریم؛ دائم میترسم که محمدحسن اسیر شود؛ چرا که یک بار خودش خواب دیده بود که اسیر شده است، هنوز چهلم محمد جاوید تمام نشده بود که محمدحسن اعزام شد او نیز تازه 18سالش تمام شده بود که رفت.
مادر شهید مدافع حرم گفت: روزی که رفتیم بهشت رضا برای شناسایی، بدنش را به ما نشان ندادند چرا که هیچکدام از شهدا سر نداشتند و ما که رفتیم گفتند هنوز خونشان بند نیامده است. مادر شهید در حالی که اشک میریخت ادامه داد سر محمد جاوید را بریده بودند.
کاش چند پسر دیگر میداشتم و فدای حضرت زینب(س) میکردم
مادر در حالی که نگران و دلواپس پسر دیگرش است افزود: محمد جاوید که رفت خدا کند پسرم محمد حسن سالم برگردد گفتم نرو پسر گفت مادر داعشیها، بچهها را زنان و کودکان را میکشند آنها ناموس ما هستند ما چه مسلمانانی هستیم وبعد ادامه داد درد ما کجا و درد حضرت زینب (س) کجا.
بعضیها فکر میکنند پسر من بخاطر پول رفت و شهید شد در حالی که پسر من هم کار داشت و هم مدرک اشتغال، جاوید فقط به خاطر خوابش رفت. چند روز بعد از شهادت جاوید وقتی با حرفهای مردم روبه رو میشدم نگران بودم گفتم: «خدایا پسرمن فقط بخاطر امام حسین(ع) و حضرت زینب (س) رفت پس حداقل به من نشان بده تا مطمئن شوم پسرم بخاطر پول نرفته است.
همان شب دختر خواهرم محمد جاوید را خواب دیده بود که در کنار رود آبی نشسته است به جاوید میگوید چرا توی آب نشستهای میگوید مگر تو پارسال کربلا نرفتی؟ این آب شط فرات است؛ بعد دختر خواهرم میگوید آب فرات که اینقدر زلال نیست و جاوید میگوید اصل آب فرات زلال و شفاف است.
قبل از اینکه ما متوجه شهادت جاوید بشویم یکی دیگر از دوستان نیز خواب دیده بود 5 شهید آوردند در حرم مطهر امام رضا(ع) و به وی گفته بودند اینها شهدای افغانستانی هستند که از سوریه آمدهاند حاجت میدهند، یک روز نیز یک نفر با لباس مدافعان حرم آمد به خانهمان از دوستان جاوید بود اما از شهادتش خبر نداشت و میگفت جاوید را خواب دیدهام که میگفت برو خانه مان من دیگر آنجا نیستم برادرم با تو کار دارد بعد با محمد حسن رفتند بهشت رضا(ع) سر خاک جاوید و آنجا کلی اشک ریخت.
پدر شهید مدافع حرم عنوان کرد: محمد حسن چندبار بدون اینکه به ما چیزی بگوید برای اعزام رفت اما هر بار برگشت خورد و بعد آمد رضایت من و مادرش را گرفت و دست مادرش را بوسید و با خواهش اجازه رضایت مادرش را جلب کرد البته ما راضی به رضای خدا هستیم همسرم همیشه میگوید کاش چند تا پسر دیگر میداشتم و فدای حضرت زینب(س) میکردم.