گروه جهاد و مقاومت مشرق - عبدالله توحيدي از اتباع افغانستاني مقيم ايران و ساكن جاجرود بود كه در مسير مبارزه با گروههاي تكفيري در سوريه به شهادت رسيد. وقتي كه عبدالله 25 ساله به جمع مدافعان حرم ميپيوست، فرزند سه سالهاي به نام محمدجواد داشت كه با دل كندن از او و تمامي تعلقات دنيايي، توانست نامش را در دفتر اصحاب عاشورايي اباعبدالله الحسين(ع) به ثبت برساند. حالا غلامحسين توحيدي پدر شهيد همكلام ما شده است تا روايتگر حماسهآفريني فرزندش باشد و همين طور گلايههايي از عدم توجه مسئولان به شهداي افغاني مدافع حرم دارد كه در نوع خود جالب و شنيدني است.
عبدالله همان شهیدی است که حتی سنگ مزارش با پیگیریهای مردمی سروسامان گرفت.
من پدر سه پسر و دو دختر هستم. عبدالله پسر دوم خانواده بود. از كودكي و نوجواني خوشصحبت بود و با آنكه در سنگفروشي ساختماني در بومهن كارگري ميكرد، ولي به مسائل اعتقادي خيلي توجه داشت. بعدها كه ازدواج كرد، در مورد حجاب خانمش خيلي حساسيت نشان ميداد. عشق عجيبي در وجودش نسبت به خاندان اهلبيت (ع) داشت و بيشتر اوقات فراغتش را در هيئات ميگذراند. عبدالله هميشه باني برنامههاي مذهبي براي جوانان هم در افغانستان و هم در ايران ميشد.
يك روز عبدالله پيش من آمد و گفت ميخواهم به سوريه بروم. نگاهش كردم و گفتم چي شده كه اين فكر را كردي؟ ما در افغانستان هنوز جنگ داريم برو افغانستان بجنگ. ولي عبدالله گفت من دوست دارم در راه دفاع از اهلبيتم(ع) بجنگم. باز من سر به سرش گذاشتم و گفتم اگر به خاطر پول ميخواهي بروي من اين مدل پول را با نبود تو نميخواهم. حالا هر چقدر هم باشد. ولي عبدالله روي حرف خودش بود. ميگفت پدرجان از حرف من ناراحت نشو من دوست دارم بروم در دفاع از حريم حضرت زينب(س) بجنگم. نهايتاً گفتم حرف آخرت همين است؟ عبدالله برگشت در چشمان من نگاه كرد و گفت: بله، ميخواهم بروم شهيد شوم. ديگر نتوانستم چيزي به او بگويم. چون آرزوي يك پدر است كه از خدا فرزند نيكوكار بخواهد كه من تمام خوبيها را در وجود عبدالله ديدم. ما همه وجودمان از اهلبيت است و حالا عبدالله ميخواست براي حفظ حريم آنها به جنگ برود. عبدالله در تاريخ 23 بهمن ماه سال 94 از طريق لشكر فاطميون شهرري به سوريه رفت كه حتي خواهرش از كرج به من زنگ زد گفت پدر بيا جلوي عبدالله را بگير كه به سوريه نرود. من در جواب به خواهرش گفتم ما قبلاً حرفهايمان را به يكديگر زدهايم. من حرفي براي نرفتن عبدالله به سوريه ندارم.
وقتي عبدالله در سوريه بود هر موقع با او تماس ميگرفتم همراهش در دسترس نبود و خودش هر 10 روز يا هفتهاي با ما تماس ميگرفت. در آخرين تماسش كه با هم حرف زديم گفت پدر ما روز جمعه يك عمليات داريم. وقتي كه اين حرف را زد برگشتم به عبدالله گفتم: «پسرم خداحافظ» كه بغض گلوي عبدالله را گرفت و ديگر نتوانست با من حرف بزند. تماس ما تا ابديت با يكديگر قطع شد. نميدانم در اين آخرين وداع به چه قسمم داد كه مهمان سفره ارباب بيكفن حضرت اباعبداللهالحسين(ع) شد.
عبدالله پيش از شهادت بر اثر اصابت تركشهاي خمپاره زخمي شده بود. اما به ما چيزي نگفته بودند و ما به مدت 12 روز بياطلاع بوديم. بعد كه مطلع شديم مجروح شده، نميدانستيم او در بيمارستانهاي سوريه بستري است يا ايران؟ به هر كجا رجوع ميكرديم به ما ميگفتند از طريق روابط عمومي پيگير باشيد. بعدها از طريق همرزم عبدالله كه وسايل شخصي او را آورده بود، از روي كارتش متوجه شديم كه او از طريق چه پايگاهي در شهرري اعزام شده است. به آنجا مراجعه كرديم. اما مسئولان آنجا هم جواب درستي نداشتند كه به ما بدهند. بعد از گذشت دو روز بالاخره با من تماس گرفتند و گفتند كه عبدالله در بيمارستان بقيهالله تهران بستري است. در بقيهالله متوجه شديم عبدالله بر اثر شدت جراحات وارده، خونريزي شديدي كرده و به شهادت رسيده است. من آنجا دلم شكست و خيلي ناراحت شدم كه چرا زودتر به من اطلاع ندادند كه پسرم زخمي شده تا بتوانم بار ديگر او را ببينم، حالا كه به فيض شهادت رسيده به من گفتيد آقا بيا پيكر پسرت را تحويل بگير! درست است در شرايطي نبود كه بتوان او را ملاقات كرد ولي هيچ فكر دل شكسته اين پير مرد را نكرده بودند.
وقتي كه سر مزار عبدالله ميروم، پسرش محمدجواد كه سه سال بيشتر سن ندارد آب ميريزد سر قبر پدرش و با زبان شيرينش ميگويد: بابا آب بخور. يا اينكه وقتي خانه ميروم محمدجواد به من ميگويد بابايي چرا بابا نيامد و بهانه بابايش را ميگيرد. وقتي كه من و مادرش اين صحنهها را ميبينيم گريه امانمان نميدهد. ما هر روز با خاطرات و دلتنگيهاي نبود عبدالله روزگارمان را سپري ميكنيم. از طرفي هم مسئولان به خانواده شهداي افغاني بها نميدهند. ما هنوز مشكل نداشتن بيمه داريم و از اينكه سرنوشت محمدجواد در آينده چگونه خواهد شد، نگرانمان ميكند. عبدالله وصيتنامهاي هم از خودش به جا گذاشته است كه از طريق بچههاي سپاه دريافت كرديم. او بعد از ابراز تعلقش به حريم خاندان اهلبيت(ع)، نسبت به پسرش محمدجواد سفارش كرده است كه او را اول به خدا و بعد به حضرت زينب(س) ميسپارد. / جوان