من هیچ‌گاه یکی از طرفداران بکت نبوده‌ام اما همیشه آرزو داشتم که با ژان پل سارتر ملاقات و گفت و گویی داشته باشم. اتفاقاً قصد شکل‌گیری این ملاقات را نیز داشتم تا زمانی که شخص رابط میان ما به من گفت: ترتیب این ملاقات را تنها در ازای مبلغی پول خواهد داد.

سرویس فرهنگ و هنر مشرق-  داستان حول محور کافه سوسایتی دهه 1930 میلادی هالیوود می‌چرخد. این فیلم ماجرای یک پسر جوان را روایت می‌کند که در دهه سی میلادی با رویای ورود به سینما به هالیوود قدم می‌گذارد اما عشق او را به دنیای پر شور و حال «کافه سوسایتی» راه می‌برد که یکی از شاخصه‌های کلیدی آن دوران بود.آلن در حالی که در صندلی راحتی، در اتاق نمایش شخصی خود در شرق نیویورک نشسته است، می‌گوید: مردم بر این باورند که من در یک حباب زندگی می‌کنم، شاید حق با آن‌ها است. صبح زود از خواب برمی‌خیزم، بچه‌ها را به مدرسه می‌رسانم،‌ تردمیل می‌زنم سپس به اتاق کار خود می‌روم و کار را آغاز می‌کنم. بعد از صرف ناهار و ادامه کار، باقی روز خود را تمرین کلارینت، ملاقات با دوستان و یا رفتن به تماشای بازی بسکتبال می‌گذرانم. این بورژوازی من است که مانند یک زندگی کارگری طبقه متوسط می‌نماید!



وودی آلن فیلم‌ساز بسیار پرکاری است. او به طور تقریبی هر سال یک فیلم را بر پرده سینماها به اکران عمومی می‌رساند –از کمدی‌های نیویورکی نظیر منهتن تا درام‌هایی تحت تأثیر برگمن- آخرین فیلم او کافه سوسایتی، روایت داستانی در دهه سی میلادی است.به گزارش جهان سینماکافه سوسایتی، داستان مرد جوانی (جسی آیزنبرگ) که از نیویورک به هالیوود نقل مکان می‌کند. او از طریق یک کارگزار سینمایی بزرگ(استیو کارل) شغلی می‌یابد و در همین حین در دام عشق دستیار زیبایی (کریستین استورات) گرفتار می‌شود. آلن می‌گوید: فضای داستان دوران پر زرق و برق در کالیفرنیا را نمایش می‌دهد. شما حتماً داستان‌هایی در رابطه با ستاره‌های آن دوران و زندگی شبانه پرتجملی که داشته‌اند، خوانده‌اید.


او در هشتاد سالگی نیز همان مرد ریز نقش و نابغه شوخی طبعی به نظر می‌رسد که در سال 1977 اسکار را برای آنی هال از آن خود کرد و همچنان در کافه‌ی مایکل به نواختن کلارینت مشغول است. الن که هیچگاه رابطه‌ای با تکنولوژی نداشته است به طور شوخ طبعانه‌ای در حال حاضر بخشی از انقلاب شرکت آمازون، این غول اینترنتی شده است. چرا که آن‌ها نه تنها عهده‌دار بخش کافی سوسایتی هستند، بلکه همچنین تأمین بودجه اولین سریال تلویزیونی وی را که یک کمدی کوتاه است، برعهده گرفته‌اند.



*میرایی همیشه یکی از تم‌های فیلم‌های ابتدایی شما بوده است. آیا مرگ در هشتاد سالگی نیز شما را نگران می‌سازد؟

تردیدی نداشته باشید که هنوز هم یکی از نگرانی‌های من است. شروع این نگرانی از  پنج سالگی آغاز شد و سپس در تمام زندگی، نگرانی حاصل از مرگ همیشه در کنار من بوده است. بله، من را نگران می‌سازد. بهترین راه حلی که در این سال‌ها می‌توانم در برابر این نگرانی انجام دهم آن است که تمام سعی خود را برای خارج ساختن موضوع از ذهن خویش به کار گیرم. این بدان معنا است که دیگر هیچ فکری در رابطه با مرگ انجام ندهم و فقط بر روی این موضوع تمرکز کنم که: آیا من بالاخره قادر به گرفتن یک صحنه مناسب از جسی آیزنبرگ و استیو کارل خواهم شد یا خیر؟ من فکر می‌کنم بهتر آن است که بر روی مشکلاتی تمرکز کنم که اگر حتی در ان مرتکب اشتباه شوم و نتوانم هیچ موقعیتی از طریق آن حاصل سازم نیز آسیبی به من نرسد. مرگ قطعاً‌ این گونه نیست. اگر روی مردن تمرکز کنید تردیدی نداشته باشید که شما هیچ شانسی برای بردن ندارید.

*آیا در طی این سال‌ها تغییری در خود احساس کرده‌اید؟

احساس می کنم که در نگاه هنرمندانه‌ام تکامل پیدا کرده‌ام. زمانی که برای اولین بار اقدام به ساخت فیلمی کردم، تنها علاقه‌مند به طنز بودم اما با گذشت زمان بلند پروازتر شدم. دوست داشتم تا کارهای عمیق‌تری را تهیه کنم یا حداقل هدف من این بود که کارهای بهتری خلق کنم. البته بنا بر جایگاهی که با گذشت زمان به دست آوردم این تغییر نگرش علاوه بر مزیت، مضراتی نیز برای من به وجود آورد: برخی طرفداران من با این تغییر همراه شدند و اذعان داشتند: کارهای اخیر وودی فوق‌العاده است. او کار خود را با فیلم‌های بهتر بهبود بخشید. و علاقه‌مندانی که من را سرزنش می‌کنند و بر این باورند که: آلن هرگز نباید این فیلم‌ها را می‌ساخت.



*شما تاکنون، سه فیلم‌تان را در افتتاحیه جشنواره نمایش داده‌اید و در این زمینه رکورد دارید ولی هرگز در بخش مسابقه شرکت نکرده‌اید،‌ چرا؟


من به رقابت بین فیلم‌ها اعتقاد ندارم. رقابت در مسائل ورزشی منطقی است ولی به نظرم قضاوت درباره فیلم‌ها بسیار سلیقه‌ای است؛ برایم مثال فیلمی که هیئت داوران به عنوان بهترین فیلم انتخاب می‌کند، ممکن است به نظر من خیلی خسته کننده باشد. بنابراین، از آنجایی که به رقابت اعتقادی ندارم، در آن شرکت نمی‌کنم. البته نمایش فیلم‌هایم در کن باعث خوشحالی من می‌شود. به این دلیل که مخاطبان در این جشنواره‌ها نظراتشان را درباره‌ فیلم‌ها بیان می‌کنند و از تماشای فیلم‌ها لذت می‌برند.

*البته که این طور است. کشف کارگردانی و فیلم‌نامه نویسی عالی،‌ فیلم‌برداری با طرافت و آن چه درباره زندگی و عشق در فیلم‌هایتان می‌بینیم، شگفت‌انگیز است. دیالوگ‌ها را از کجا پیدا می‌کنید؟ آیا خودتان آن‌ها را می‌نویسید یا آن چه را که از اطرافیان می‌شوید یادداشت می‌کنید؟

همه را خودم می‌نویسم. تخیل خودم است. در اتاق خوابم دیالوگ‌ها را می‌نویسم و آن‌ها را به بازیگران می‌دهم و آن‌ها آزادند که هر کاری می‌خواهند با دیالوگ‌ها انجام دهند. تغییرش دهند، چیزی به آن اضافه کنند یا اصلاً‌ از آن استفاده نکنند. نسبت به دیالوگ سختگیر نیستم.

*در این فیلم نقشی را که قبلاً‌ خودتان بازی می‌کردید به جسی(آیزنبرگ) داده‌اید. این موضوع ناراحتتان نمی‌کند؟

اگر همسن او بودم، حتماً خودم آن نقش را بازی می‌کردم ولی احتمالاً نمی‌توانستم آن را طوری که او اجرایش کرده، اجرا کنم. بازی او بسیار سرگرم کننده و جذاب است. اگر من بودم،‌‌ آن نقش را به عنوان یک کمدین بازی می‌کردم و نقش یک بعدی می‌شد. ممکن بود بامزه باشد ولی پیچیدگی و جذابیت بازی جسی را نداشت، به این خاطر که جسی یک بازیگر است و بازیگر خوبی هم هست. بنابراین فکر می‌کنم خوش شانس بوده‌ام که او را برای بازی در این نقش، در کنارم داشتم.



*شما بارها و بارها فیلم‌برداران بزرگی مانند «گوردونویلیس» و «کارلو دی پالما» همکاری کرده‌اید. این فیلم اولین همکاری شما با «ویتور یواستورار» است و اولین بار هم هست که با روش دیجیتال فیلم می‌سازید.

برای من، همکاری با یکی از فیلمبرداران نمونه و بزرگ دنیا تجربه خوبی بود. من با فیلم‌برداران بزرگی مانند گوردونویلیس، کارلو دی پالما، اسوننیکو ئیستو و یلموشزیگومند و داریوش خنجی کار کرده‌ام ولی تا این فیلم،‌ فرصت همکاری با استوارو را پیدا نکرده بودم. او در دسترس بود و من هم داشتم یک فیلم می‌ساختم. از او پرسیدم که آیا می‌خواهد با من همکاری کند و او هم پاسخ مثبت داد. او یک نابغه است و من فرصت این را داشتم که یک نام بزرگ دیگر را به لیست هنرمندانی که با آن‌ها کار کرده‌ام، اضافه کنم.

*چه چیزی شما را قانع کرد که از فیلم به دیجیتال رو بیاورید؟

راستش برای من فرقی نمی‌کرد. دوربین داشتیم و نورپردازی هم همان بود. تنها فرقش این بود که به جای سلولوید، با دیجیتال کار می‌کردیم. پروسه کار تغییر نکرده بود و دقیقاً همان کارهایی را باید انجام می‌دادیم که در زمان فیلمبرداری با سلولوید انجام می‌دادیم. البته بعد از فیلم‌برداری، انتخاب‌ها و امکانات بیشتری داشتیم. اگر با یک استاد فیلمبرداری کار کنید، می‌توانید افکت‌های زیبایی داشته باشید مثل اتفاقی که در این فیلم شاهدش هستیم ولی همه چیز مثل قبل بود. لازم نبود برای فیلم‌برداری دیجیتال چیزی را تغییر بدهم یا از چیزی چشم‌پوشی کنم.

*گویا قسمت‌هایی از کافه سوسایتی را دوباره فیلم‌برداری کردید. چه اتفاقی افتاد؟

چند صحنه را با حضور بروس ویلیس در کالیفرنیا فیلم‌برداری کردیم ولی قرار بود بروس به برادوی برود و حجم کاری‌اش خیلی زیاد بود. به همین دلیل، «استیو کارل» را جایگزین او کردیم.

*در مورد فیلم کمی صحبت کنید: چطور شد تصمیم گرفتید تا فیلم را بدین صورت بسازید؟

تمام قصد من این بود که رمانی را روی یک فیلم پیاده کنم-داستانی در مورد یک خانواده و ارتباط اعضای آن با یک دیگر و در کنار آن ارتباط عاشقانه شخصیت اصلی داستان- سعی من بر این بود که فیلم ساختاری از یک رمان داشته باشد، تنها در این صورت بود که می‌توانستم به راحتی تکاپو و سکون را در میان اعضای خانواده نمایش دهم. و به دلیل آن که به تعبیری من نویسنده رمانی که شما تماشای آن را تجربه می‌کنید هستم، صدای خود را بر روی فیلم قرار داده‌ام تا داستان را برای مخاطب نقل کند.



*آیا شخصیت کارگزاری که در فیلم با بازی کارل ساخته شده از فرد خاصی برداشت شده است؟

هم بله و هم خیر. هنگامی که در سن شانزده یا هفده سالگی تصمیم گرفتم تا قدم در این راه بگذارم برای اولین بار با این کارگزاران آشنا شدم. آن‌ها در آن ایام برای من شخصیت‌های بسیار جذابی می‌نمودند. بله، به خاطر می‌آورم که یک بار زمانی که به نزد ویلیام موریس رفته بودم دستیار جوانی را در آنجا ملاقات کردم و فکر کردم که: خدای من او از ستاره‌های هالیوود نیز جذاب‌تر است.

*آیا هنوز هم از لس آنجلس متنفر هستید؟

نه ابداً. حتماً در جریان هستید که این فقط در حد یک شایعه بوده است. من به هیچ عنوان از این شهر متنفر نیستم،‌فقط این شهر مکانی نیست که دوست داشته باشم تا در آن زندگی کنم زیرا نه هوای آفتابی را دوست دارم و نه علاقه‌مند به این موضوع هستم که به یک اتومبیل وابسته شوم. ما در نیویورک روزهای خاکستری، ابری و برفی را تجربه می‌کنیم و من اگر چه توانایی انجام رانندگی را دارم اما راندن را دوست ندارم و این شهر جایی است که می‌توانم تا خانه را پیاده قدم بزنم. بله واقعاً شهرهایی مثل نیویورک مورد علاقه من است. شهری که در آن سر و صدا و ترافیک فراوان است و شما همیشه این احساس را دارید که دقیقاً وسط ماجرا قرار گرفته‌اید.

*شما برای ساخت این فیلم چه منابعی را مورد مطالعه قرار دادید؟

خوب من به عنوان شخصیتی اهل مطالعه، از ستون شایعات و اخبار هالیوود در روزنامه‌های نیویورک استفاده کردم. بسیاری از مطالبی که در رابطه با کالیفرنیا وجود دارد را دقیقاً می‌توان از طریق این ستون‌ها به دست آورد. آن‌ها همراه با جنجالی که به نظر من بسیار هیجان انگیز است ما را از اخبار هالیوود مطلع می‌سازند.

*آیا شما روزانه زمان زیادی را به مطالعه اختصاص می‌دهید؟

من هیچ‌گاه در زندگی خود یک شیفته کتاب نبوده‌ام، و این بدان معنا است که هیچ زمان از خواندن لذت نبرده‌ام. تا سن هجده سالگی کتاب‌های مصور می‌خوانده‌ام و اگر چه در دهه‌های بعدی زندگی‌ام نیز مطالعه را ادامه دادم زیرا بر این باور هستم که دلیل زنده‌ماندن و زندگی کردن خواندن است، اما مطمئن باشید این کاری نیست که با لذت آن را انجام دهم. مسلماً‌ همیشه ترجیح من بر آن است تا به جای مطالعه بازی بیسبال یا بسکتبال ر اتماشا کنم. حتی رفتن به سینما و یا گوش دادن موسیقی را نیز به خواندن ارجح می‌دانم.



*شما کدام روزنامه را می‌خوانید؟


نیویورک تایمز روزنامه‌ای است که من از زمان جوانی آن را خوانده‌ام و این عمل مانند یک عادت برای من باقی مانده است. البته در کنار آن به نحوی از ستون شایعات روزنامه های زرد هم مطلع می‌شوم و آن زمانی است که در ماشین نشسته‌ام و راننده‌ام آن‌ها را برای من نقل می‌کند.

*آیا پیش آمده است که شما در رابطه با خودتان در ستون شایعات مطلبی را بخوانید؟

هرگز، هرگز هیچ مطلبی را در ارتباط با خود نخوانده‌ام و نخواهم خواند. مصاحبه‌هایم، داستان‌هایی که در رابطه با من نوشته می‌شود و هیچ کدام از نقد فیلم‌های خود را نمی‌خوانم. زیرا با وسواس بسیار زیادی سعی دارم تا از هر گونه خود اشتغالی ذهنی اجتناب کن. شاید در شروع کار خود به این نکته توجه زیادی نمی‌کردم اما با گذشت زمان دیگر این مسئله که چه آدم فوق‌العاده‌ای و یا چه احمق کند ذهنی هستم برای من بی‌اهمیت است، تنها لذتی که در من باقی مانده در انجام و به ثمر رساندن پروژه‌هایم است.

 در حال حاضر آنچه که سرگرم کننده و جذاب می‌نماید. این مسئله است که زمانی که صبح چشم‌های خود را می‌گشایم فیلم‌نامه‌ای در پیش‌روی خود داشته باشم، در طول روز با طراح صحنه و فیلم‌بردار ملاقات کنم، با مردان جذاب و زنان دلفریب کار کنم و در انتها در حالی که موسیقی کول پورتر در فضا پخش می‌شود با لباس‌های فاخر در مراسم اکران فیلم خود شرکت کنم. اوج داستان زمانی است که احساس کنم یکی از بهترین فیلم‌های خود را ساخته‌ام و کات. حال آغاز فیلم بعدی. من هیچ‌گاه دوباره به فیلم‌های قبلی خود باز نمی‌گردم و هیچ مطلبی را در رابطه با آن‌ها نمی‌خوانم.

*در اوایل دهه نود شایعات بسیاری در رابطه با طلاق و ازدواج دوباره شما در سانه‌ها منتشر شد. آیا شنیدن آن مطالب شما را آزرد؟

شما می‌توانید با نگاه کردن به فیلم‌هایی که در آن سال‌ها ساخته‌ام به این موضوع پی ببرید که من از آن اتفاق‌ها در امان ماندم و بدون هیچ کم کاری به حرفه خود پرداخته‌ام. من بسیار منظم و دقیق هستم و فیلم‌هایی را که باید در آن سال‌ها می‌ساخته‌ام با همان سرعت فیلم‌های قبل ساخته‌ام. اگر یک ویژگی خوب داشته باشم همین مسئله است که در یک زمان می‌توانم تنها روی یک مسئله تمرکز کنم، و از باقی مسائل بگذرم.



*فرض بر این است که در طی این سال‌ها شما دیگر همسر قبلی خود میا فارو را ملاقات نکرده‌اید ...

درست است زیرا او در نیویورک زندگی نمی‌کند بلکه در کانکتیکات زندگی می‌کند. البته فکر می‌کنم که اکنون به عنوان یکی از اعضای یونیسف در سفر باشد!

*آیا همسر شما خانم سون ایی سبب تغییر رفتارهای شما شده است؟

او سبب تغییر من شود؟ نمی‌دانم، مگر آن که شما به من بگویید او من را دگرگون کرده است یا خیر؟ من از آن بی‌خبر هستم. با اطمینان نمی‌توانم بگویم اما از نظر خود، من همان فرد بیست سال پیش هستم. احساس می‌کنم عادت‌های من بی‌تغییر مانده‌ است. عادت‌های کاری، ترس‌ها، لذت‌های زندگی هیچ کدام از این موارد در درون من تغییر نکرده است.

*آیا در این سال‌ها نیز به مانند قبل فیلم بسیار تماشا می‌کنید؟

فیلم‌های زیادی این روزها وجود ندارد که به دیدن آن‌ه علاقه‌مند باشم. هنگامی که سی سال پیش این اتاق نمایش را تهیه کردم بر این باور بودم که می‌توانم هر شنبه شب را در این سالن به همراه دوستان با دیدن فیلم سپری کنم اما متأسفانه این اتفاق به ندرت رخ می‌دهد.

*اخیراً از دیدن چه فیلمی لذت بردید؟

یک فیلم ایسلندی به نام مار کبری، این روزها فیلم آمریکایی چندانی ندیده‌ام. در دوران جوانی فیلم‌های بی‌شماری وجود داشتند که آخر هفته‌های من را پر می‌کردند. بعدها که در دهه شصت وارد جریان فیلم‌سازی شدم کارگردانان جوانی حضور داشتند که چهره هالیوود را کاملاً دگرگون ساخته بودند. در آن دوران نیز فیلم‌های فوق‌العاده‌ای  برای دیدن وجود داشت. اما زمانی که صنعت فیلم‌سازی به این نتیجه رسید که می‌تواند از طریق فیلم‌های بلاک باستری بزرگ پول بیشتری به دست آورد علاقه‌ من برای دیدن فیلم‌های آمریکایی از  بین رفت.

*این بدین معنا است که شما هیچ فیلم ابرقهرمانی ندیده‌اید؟

نه ندیده‌ام.

*آیا برای شما پیش آمده است که فیلمی از ساخته‌های خود را دوباره تماشا کرده باشید؟

هرگز. من به هیچ عنوان آن‌ها ار دوباره نمی‌بینیم. برای مثال فیلم پول را بردار و فرار کن را در سال 1968 ساخته‌ام و دیگر تا به این لحظه آن را ندیده‌ام.

*از میان فیلم‌هایی که تاکنون ساخته‌اید، اگر قادر بودید فیلمی را از بین ببرید کدام را نابود می‌کردید؟

از فیلم‌های من؟ به غیر از چند مورد باقی فیلم‌های خود را از بین می‌بردم. شش تا هشت فیلم وجود دارد که آن‌ها را برای خودم حفظ می‌کردم و مابقی را به شما می‌بخشیدم. فیلم‌های مورد علاقه من عبارت‌اند از: نقطه بازی، همسران و شوهران، شاید زلیگ و شاید نیمه شب در پاریس.

*منهتن؟! آنی‌هال؟!

من آن فیلم‌ها را سال‌ها پیش ساخته‌ام و آن دو را به درستی به یاد نمی‌آورم. البته به میزانی که مردم به این دو فیلم علاقه‌مند هستند نیز علاقه‌ای به آن‌ها ندارم. زمانی که فیلم منهتن را ساختم و سپس آن را مشاهده کردم، بسیار ناامید شدم. به آرتور کریم گفتم اگر این فیلم را برای پخش نفرستید قول می‌دهم که بدون هیچ دستمزدی فیلم دیگر برای شما خواهم ساخت. اما او نپذیرفت و به من گفت: احمقانه است که چند میلیون دلاری برای ساخت فیلمی هزینه شود و سپس از اکران آن امتناع شود. فیلم برای پخش فرستاده شد و موفقیت بزرگی به دست آورد. این مطلب را همیشه عنوان کرده‌ام که این شانس بزرگی بود که توانستم اعتباری را از اتفاقی که خارج از کنترل من بوده است به دست آورم.

*در رابطه با همکاری خود با آمازون صحبت کنید: آیا هیچ عنوانی برای سریال خود انتخاب کرده‌اید؟

هنوز عنوانی برای آن نیافته‌ام. این یک سریال شش قسمتی است و هر قسمت به مدت سی‌دقیقه به طول می‌انجامد و تمام. من از آن سریا‌ل‌هایی که تا ابد ادامه می‌یابند نساخته‌ام. این یک سریال تک داستانه‌ کمدی است که در اواخر دهه شصت روایت می‌شود و ستاره‌های داستان«مایلی سایرس» و «ایلین مه» هستند. امیدوارم که از نظر مردم سرگرم کننده به نظر بیاید. تنها چیزی که می‌توانم در رابطه با تم کمدی سریال عنوان کنم بیان این مطلب است که قصد ندارم تجربه جدیدی از طنز را پی بگیرم.خواستم سریال بسازم تا از بقیه عقب نیفتم.



*در گذشته شما خود را برای شرکت در یک برنامه تلویزیونی سرزنش کردید. آیا هنوز از آن اتفاق پشیمان هستید؟

زمانی پشیمان بودم اما این بدان معنا نیست که تا آخر عمر باید پشیمان باقی بمانم. در آن زمان حضور در یک برنامه‌ی تلویزیونی از آنچه که در ذهن خود پرورده بودم بسیار فجیع‌تر بود. در آن برنامه احساس کردم که: تنقلات میان دو برنامه شده‌ام. این یعنی چه؟ این یعنی تلویزیون؟ و بدین طریق از آن ناامید شدم. اما در سال‌های اخیر تلویزیون گام‌های تازه‌ای برداشته و اتفاقات فوق‌العاده‌ای در آن شکل گرفته است. من نیز به محض آن که این موضوع را دریافتم پروژه خود را آغاز کردم. این بار مانند پنجاه سال پیش وودی آلن را به تلویزیون نیاورده‌ام. در آن دوران هر چیز احماقانه‌ای را به داخل قاب تلویزیون راه می‌دادند. این بار ایده خود را به این رسانه آورده‌ام.

*شما از ساخت برنامه‌های فوق‌العاده در تلویزیون صحبت کردید. آیا آن‌ها را تماشا می‌کنید؟ برای مثال مردان دیوانه یا برکینگ بد؟

تماشا نمی‌کنم. من در اکثر مواقع در خانه نیستم در نتیجه انگیزه‌ای برای تماشای این سریال‌ها ندارم. در بیشتر اوقات شام را در بیرون از خانه و با دوستا صرف می‌کنم، از این رو زمانی که به خانه می‌رسم بسیار خسته هستم و تنها چیزی که در آن زمان مشتاق تماشای آن خواهم بود، کوارتر آخر بازی تیم بسکتبال نیکس است. می‌دانید ایراد من این است که فقط به اندازه کافی مشتاق نیستم

*آیا شما در منزل از دی-وی-آر برای ضبط کردن استفاده می‌کنید؟

بله، اما همسرم با آن کار می‌کند. من نمی‌توانم وقت خود را برای کار کردن با هر وسیله جدیدی هدر دهم.

*پس این بدان معنا است که شما هنوز از هیچ کامپیوتری استفاده نمی‌کنید:

بله. من هیچ یک از این وسایل را ندارم. من در آن‌ها خوب نیستم. اصلاً از لحاظ فنی خوب نیستم. اگر چه یک تلفن همراه دارم اما در استفاده از آن نیز محدود عمل می‌کنم. تنها چیزی که می‌دانم این مطلب است که می‌توانم از طریق آن با دیگران تماس بگیرم. البته دستیارانم تمام آهنگ‌های جاز را روی آن ریخته‌اند و از آن نیز زمانی که برای تمرین کلارینت به خارج از شهر می‌روم استفاده می‌کنم.

*پس در نتیجه هیچ ایمیلی نیز ندارید؟

خیر. من تا این لحظه برای هیچ شخصی ایمیل نفرستاده‌ام.

*رویاهای شما چگونه است؟ آیا تا به حال کابوس هم دیده‌اید؟

بله، گاهی اوقات در خواب‌های خود کابوس می‌بینم. شایع نیست، اما حتی ممکن است جیغ هم کشیده باشم  و در آن لحظه همسرم مرا تکان می‌دهد تا از کابوس خود نجات یابم. اما این اتفاق معمول نیست و در اکثر مواقع من مانند یک جسد به خواب می‌روم.

*نظر شما در رابطه با سیاست چیست؟ از کدام کاندید ریاست جمهوری حمایت می‌کنید؟

من از طرفداران هیلاری کلینتون هستم.

*آیا تاکنون هیلاری را ملاقات کرده‌اید؟

نخیر. اما با ترامپ ملاقاتی داشته‌ام. شخص بسیار خوش برخورد و مبادی آدابی است که مهربان و دلنشین به نظر می‌رسد. برای من کمی سخت است که این ویژگی های او را با سخنرانی‌های انتخاباتی‌اش تطبیق دهم.



*در جایی خوانده‌ام که شما یک مرتبه سموئل بکت را نیز ملاقات کرده‌اید:


بله و ملاقات ما تنها پنج دقیقه به طول انجامید. در کافه‌ای در پاریس بود. من در گوشه‌ای در حال نوشیدن قهوه بودم که متصدی نزد من آمد و گفت که ساموئل بکت در کافه است آیا مایل هستید تا ایشان را ملاقات کنید؟ و من گفتم:‌ بله، با کمال میل. سپس نزد او رفتم و مدت بسیار کوتاهی با هم صحبت کردیم. شخصیت بسیار مهربانی داشت. من هیچ‌گاه یکی از طرفداران بکت نبوده‌ام اما همیشه آرزو داشتم که با ژان پل سارتر ملاقات و گفت و گویی داشته باشم. اتفاقاً قصد شکل‌گیری این ملاقات را نیز داشتم تا زمانی که شخص رابط میان ما به من گفت: ترتیب این ملاقات را تنها در ازای مبلغی پول خواهد داد.

*باور کردنی نیست!

بله اما حقیقت محض است. در هر حال دیگر آن قضیه را پی‌گیری نکردم چرا که این خواسته پیش از پیش به روح من ضربه زد.

*کافه سوسایتی چهل و هفتمین فیلم‌تان است. تا کی قصد دارید به فیلم‌سازی ادامه دهید؟

می‌خواهم تا زمانی ادامه دهم که یا دیگر به این کار علاقه نداشته باشم. سن بالایم برایم مشکل ایجاد کند یا اینکه سرمایه‌گذارانم سر عقل بیایند!