بالای سنگر اجتماعی ما سنگر نگهبانی بود که معمولا یک بسیجی با یک کلاش (تکور) در آن نگهبانی می داد.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، محمد نیک نفس از رزمندگان جنگ تحمیلی و از رزمندگان لشکر 31 عاشورا، خاطرات خود از خط پدافندی شلمچه در سال 66 را در چند قسمت نوشته است. آنچه می خوانید، قسمت پنجم از این خاطرات است. قسمت اول این خاطرات را می توانید اینجا(+)، قسمت دوم را اینجا(+)، قسمت سوم را اینجا(+) و قسمت چهارم را اینجا(+) بخوانید...

بعد از اذان صبح که هوا رو به روشنایی می گذاشت، هم عراقی ها و هم ما دید خوبی به هم داشتیم و سنگرها و احیانا نفراتی که بالای خاکریز بودند را به خوبی تشخیص می دادیم. بالای سنگر اجتماعی ما سنگر نگهبانی بود که معمولا یک بسیجی با یک کلاش (تکور) در آن نگهبانی می داد. یکی از بچه ها که متاسفانه اسمش یادم نیست در این سنگر نشسته بود و ضمن اینکه به عراقی ها شلیک می کرد گاها نیم تنه اش هم از سنگر بیرون می زد و این در آن صبحدم خیلی خطرناک بود و هر آن احتمال داشت مورد هدف تک تیراندازهای عراقی قرار بگیرد.

بعد از نماز صبح و سرکشی به خط، به سنگر اجتماعی برمی گشتم که دیدم این عزیز از آن بالا به عراقی ها تک تیر شلیک می کند. دم در سنگرم بهش گفتم برادر حرکت نکن و سرت رو بدزد؛ ممکن است بزنندت. او هم گفت: حواسم هست؛ مخصوصا که تیرهای عراقی رسام است و موقع شلیک مسیرش مشخص می شه، اونوقت تا به من نخورده سرم را می دزدم!

غافل از اینکه تا این برادر سراش را بدزدد، فشنگ شلیک شده 4 کیلومتر را طی کرده است.

دم در سنگر بند پوتین هایم را باز کردم که وارد سنگر شوم ناگهان دیدم صدایی آمد که به زبان ترکی می گه وای ننه آخ ننه... بلافاصله برگشتم بیرون سنگر. هم زمان جسم مجروح این رزمنده را دیدم که از بالای خاکریز غلتیده و با لباس های خون آلود و چهره گرد و غبار گرفته و خاکی جلوی من افتاد. گلوله سیمینوف به کتفش اصابت کرده و از پشتش خارج شده بود. رمقش گرفته شده بود ولی جان داشت و بیدار بود.

تا آمبولانس بیاد اقداماتی برایش انجام دادیم و شوخی هایی هم باهاش کردم که روحیه اش را از دست ندهد. بالاخره آمبولانس با سرعت سر رسید و پیکر مجروحش را سوار آمبولانس کردیم. اگر آمبولانس می توانست از زیر آتش دشمن عبور کند او را به بیمارستان صحرایی نزدیک اهواز می رساند، تقریبا عادتمان شده بود که هر روز پیکر مجروح یا شهید یکی دو نفر از همسنگرانمان را با هزاران اندوه به آمبولانس بسپاریم و هر لحظه جای خالی اش را در سنگر نظاره کرده و از این فاصله ها جگرمان بسوزد.

در این شبانه که غواص درد مواجم

به دستگیری یاران رفته محتاجم

اگرچه دور گمانم نبود دیر شوید

قرار بود شهیدانه دستگیر شوید

جهان همیشه همین است موج از پی موج

گذشتنی است شهیدانه فوج از پی فوج...

نکته قابل تامل اینکه بچه ها با این همه مشقات و زحماتی که متحمل می شدند، هیچ خللی در عزمشان بر ادامه تحصیلشان وارد نمی شد و با هماهنگی امور ایثارگران لشکر که امور ادامه تحصیل رزمندگان لشکر بر عهده آنها بود در همان خط شلمچه و زیر آتش دشمن امتحانات خرداد ماه خود را پاس کردند.