پازش تا سال 64 از نیروهای کادر لشکر 27 بود؛ اما به دلایلی از سپاه استعفا داد و تا انتهای جنگ تحمیلی به عنوان یک بسیجی در مناطق عملیاتی حضور داشت.
در ادامه خاطرهای از نحوه فرماندهی سردار فضلی را از زبان «رضا پازش» مسئول محور تیپ نینوا از لشکر 10 سیدالشهدا(ع) در عملیات والفجر یک میخوانید.
«در دومین اعزامم در گردان ادوات نینوا، مسئولیت تسلیحات را پذیرفتم. با آمدن حاج علی (فضلی) قرار شد جهت روحیه گرفتن نیروها، عملیاتی در جنوب شکل گیرد.
«محمد فلکی» فرمانده گردان ادوات جهت آشنایی و سهولت در کار به منطقه اعزام شد. برادران شهید آیت و پیرهادی اردستانی از اینکه اگر به خط اعزام شوند تا زمان شروع عملیات اجازه بازگشت از خط را ندارند، ابراز نگرانی کردند؛ ولی من اعتراضی نکردم. اما به جهت وظیفهای که داشتم، نگران و ناراحت بودم. قرار شد در آخرین شناسایی من هم در منطقه حضور داشته باشم.
به همراه جمعی از نیروها و سردار فلکی به راه افتادیم. با فلکی بچهمحل و دوست قدیمی بودم. هنوز مسافتی تا منطقه مورد نظر باقی مانده بود که ماشین متوقف شد. به اصرار من را به صندلی جلو فرستادند و ماشین مجدد به راه افتاد. مدتی بعد حاجی گفت: «سرت را بدزد. خطرناک است». من نشنیدم. این بار با عصبانیت حرفش را تکرار کرد.
در سنگری مستقر شدیم، و حاجی موقعیت را توضیح داد. سپس آماده برگشتن شدیم. زمانی که میخواستم سوار ماشین شوم، سردار فلکی گفت: «تو باید تا شروع عملیات اینجا بمانی». با ناراحتی گفتم «میدانم کجا هستیم. اینقدر بر من سخت نگیر. من به هیچکس چیزی نمیگویم». سردار از من دلجویی کرد و من قول دادم صحبتهای آن روز را با هیچکس در میان نگذارم.
بعد از عملیات، سردار فلکی در جمع رزمندگان توضیح داد که حاج علی (سردار فضلی) دستور داده بود که هر کدام از نیروهایی که در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک حضور داشتند، نباید در عملیات بعدی حضور داشته باشند؛ زیرا نمیخواست سختیهای آن دو عملیات در ذهن نیروهای عملکننده تاثیر منفی داشته باشد. ما پیش از شروع این عملیات، روزهای سختی را در عملیات والفجر مقدماتی و یک در منطقه فکه گذرانده بودیم. اگر نیروها متوجه میشدند که قرار است مجدد در این منطقه عملیات کنند، باعث تضعیف روحیه میشد. البته من خودم وقتی وارد این منطقه شدم لحظه شهادت بچهها، تشنگی و آتش سنگین دشمن در عملیاتهای پیش را به خاطر آوردم؛ که باعث لرزش بدنم شد.
برخی از نیروها را به اجبار به مرخصی فرستادند؛ اما من و چند تن دیگر از همرزمان در این عملیات شرکت کردیم. در این عملیات پنج شهید تقدیم اسلام کردیم و 380 بعثی را به اسارت درآوردیم. به لطف الهی با وجود سختیها و خاطرات بد منطقه فکه، نیروها توانستند به خوبی عمل کنند.»