روزی ایشان به در یکی از خانهها رفت و مقداری از این وسایل را تحویل داد. من اطلاع نداشتم که این خانه متعلق به کیست. ایشان تذکر داد که شما حق ندارید بیایید. در ماشین بنشینید تا من بیایم، فقط بستههای سنگین را تا دم در بیاورید و بروید.
بعلاوه این که مقدرای پول در پاکت گذاشت و با خود برد. بعد از شهادت شهید متوجه شدم که این خانه متعلق به کسی است که پسر آن خانواده هر جا که مینشست بر علیه حاج آقا صحبت میکرد، اما ایشان معتقد بود که چون سادات هستند به گردن ما حق دارند. پس باید حق ایشان را ادا کنیم.
کتاب ترمه نور، ص 296