کد خبر 635321
تاریخ انتشار: ۴ مهر ۱۳۹۵ - ۱۵:۳۰

شب‌های تهران تفاوت بزرگی با شب‌های سایر شهرها دارد و آن هم تعطیل شدن نظم شهری در شب است و بیرون آمدن آنهایی که نمی‌توانند روز بیرون بیایند. سرعت ماشین‌ها زیاد می‌شود، قاچاقچی‌ها بی‌هیچ ‌استرسی خدمات ارائه می‌دهند، بازار کودکان کار و متکدیان سرچهارراه‌ها داغ می‌شود و...

به گزارش مشرق، تا همین چند سال پیش می‌گفتند تهران است و شب‌های آرام اش. راست هم می‌گفتند، ترافیک و شلوغی روز دمار آدم را در می‌آورد. شب‌ها تا همین یکی دو سال پیش خلوت بود و خوراک گشت و گذار. اما حالا اگر ساعت 2 نیمه شب هوس شبگردی کنید یا اصلاً کاری داشته باشید یا بخواهید از میهمانی برگردید، حتماً با ترافیک و شلوغی از یک سو و رفت و آمد همه‌جور آدمی از سوی دیگر روبه‌رو می‌شوید.
 
منظورم از همه‌جور آدم کارتن‌خواب‌ها و معتادان و دزدها و گداها و کودکان کار و ماشین‌بازهاست تا آدم‌هایی که مثل شما برای گشت و‌گذار یا کاری به خیابان زده‌اند. سال‌های سال است که از نبود حیات شبانه در تهران می‌نالیم اما واقعاً آنچه در این سال‌های اخیر روی داده، نسبتی با حیات شبانه ندارد.
 
شب‌های تهران تفاوت بزرگی با شب‌های سایر شهرها دارد و آن هم تعطیل شدن نظم شهری در شب است و بیرون آمدن آنهایی که نمی‌توانند روز بیرون بیایند. سرعت ماشین‌ها زیاد می‌شود، قاچاقچی‌ها بی‌هیچ ‌استرسی خدمات ارائه می‌دهند، بازار کودکان کار و متکدیان سرچهارراه‌ها داغ می‌شود و...
 
انگار ساعت 10 شب کرکره خیلی از نهادها و سازمان‌ها پایین می‌آید و کار تعطیل می‌شود. انجمن‌ها یا مراکزی که معتادان و کودکان کار را نگه می‌دارند، شب‌ها به خانه می‌روند و مراجعان را در خیابان رها می‌کنند. آیا واقعاً این‌طور است یا آنهایی که روز در گوشه کناری مخفی شده‌اند، با افتادن پرده شب، شهر را قرق می‌کنند.

اپیزود اول
 
 ساعت 10 شب با اعلام راحت باش، هر کسی هر طور که می‌خواهد، در خیابان‌های شهر رفتار می‌کند؛ یکی دوست دارد لایی بکشد و سرعت ماشینش را ببرد روی 150، آن یکی راحت مواد بفروشد و کودکانی هم مجبورند گدایی کنند و...

ساعت 12 شب به خیابان می‌زنم. کجا؟ هرجایی که فرمان ماشین بپیچد. زیاد هم فرقی نمی‌کند. فرمان به‌سوی بزرگراه چمران شمال به جنوب می‌پیچد. نزدیکی‌های چراغ میدان توحید ترافیک است. درست مثل سرشب. انگار نه انگار که نیمه شب است.
 
شاید آنقدر بیرون نیامده‌ام تصوری از شب‌های تهران ندارم! مسیر میدان توحید به‌سوی ستارخان که پاتوق غذاخورهای کنار خیابان است، شلوغ‌تر از هر مسیردیگر است. فعلاً با اینجا کاری ندارم.

مسیر خودم را می‌روم. هر چقدر پایین‌تر می‌روم جنس شلوغی‌ها تغییر می‌کند؛ قیافه بعضی از آدم‌ها کمی غیرعادی به‌نظر می‌رسد. زیاد بیراهه نروم. آنها ساقی‌اند و درست مثل اورژانس عمل می‌کنند. هر کس خمار و بی‌دوا باشد، با یک زنگ سریع‌تر از هر اکیپ‌ اورژانسی سر می‌رسند. تازه‌‌کارهای‌شان با موتور در نواب چرخ می‌زنند و هر ماشین و موتوری که کنار اتوبان نواب توقف کند و فلاشر بزند، برای آنها یک مشتری است! آنها سراغ من هم می‌آیند.
 
دیدن چند صحنه مطمئنم می‌کند که این قسمت از شهر بعد از ساعت 12 شب دست ساقی‌هاست. از زیر پل حق‌شناس که دور می‌زنم به میتینگ آرام ساقی‌ها و دودی‌ها و گردی‌ها می‌رسم. چه تجمعی!

نسیم خنکی می‌آید. برای چند لحظه‌‌‌‌ای کنار پارکی که شمشادهایش با جنبش معتادان موج برمی‌دارد، می‌ایستم. حواسم نیست که فلاشر زده‌ام. هنوز دقیقه‌ای نیست که ایستاده‌ام که با قیژقیژ ترمز موتوری جا می‌خورم. 2 نوجوان که تازه پشت لب شان سبز شده، مقابلم هستند.
 
راننده می‌پرسد: «داداش چی می‌خوای؟» می‌گویم هیچی. سرنشین خنده‌ریزی می‌کند: «داداش منظور رفیقم اینه که چی به دردت می‌خوره؟» تازه منظورشان را متوجه می‌شوم. تشکر می‌کنم و می‌گویم اهل مواد نیستم و منتظر کسی هستم.

با خودم می‌گویم اگر چند دقیقه اینجا باشم، ساقی‌ها به ضرب و زور کتک هم که شده، معتادم می‌کنند. جالب‌تر از هرچیزی بی‌اعتنایی مردم به این آدم‌هاست. رفت و آمد ساقی‌‌ها و معتادها برای مردم عادی شده!

اپیزود دوم

ساعت از 12 گذشته و هنوز راحت‌باش است و هر کسی هم پی کار خودش. نزدیکی‌های ساعت یک بامداد بسته شدن تونل توحید، ترافیک را از نواب به میدان توحید هدایت می‌کند. از شانس در چند متری تقاطع آزادی- نواب چراغ قرمز می‌شود و آدم‌های جور واجور گزارش از راه می‌رسند. صحنه‌ای که بی‌شباهت به سکانسی از یک فیلم هندی نیست.
 
زنی با ویلچر، کودکی با عصا، پسری با پای لنگ و... انگار یکدفعه پرت شده‌اند وسط صحنه. هرکس چیزی به دست گرفته و از راننده و سرنشینان می‌خواهند چیزی بخرند. از آدامس و بیسکویت گرفته تا گل و آب معدنی و سیم ظرفشویی.

اگر شیشه ماشین را بالا بدهی آنقدر به شیشه می‌کوبند تا از رو بروی و دست خالی ردشان نکنی. دسته دیگری هم شیشه پاک می‌کنند. بدون اینکه بخواهی، شیشه‌ پاک‌کن را اسپری می‌کنند و با دستمال درب و داغان و زهوار دررفته‌ای شیشه جلو را نوازش می‌کنند.
 
از شانس یکی از همین آدم‌ها به تور من می‌خورد. اصرارم برای اینکه با دستمال کثیفش دست به شیشه نزند به‌ جایی نمی‌رسد. پیاده می‌شوم که مثلاً طور دیگری حرف بزنیم اما در کمتر از چند ثانیه 15 - 10 نفر مثل مور و ملخ هجوم می‌آورند و محاصره‌ام می‌کنند.
 
مقاومت و درگیری کار به جایی نمی‌برد. با چاقویی که سن و سال‌دارشان نشان می‌دهد، مجبور به عقب‌نشینی می‌شوم. لحنم را آرام‌تر می‌کنم و 5هزارتومانی به جوانک باج می‌دهم.
 
با خودم فکر می‌کنم هر روز خبری مبنی بر جمع‌آوری گدایان و بچه‌های کار و معتادان اعلام می‌شود اما باز هم میوه این باغ تمام شدنی نیست. گدایان چهارراه نواب – آزادی این بخش از خیابان را کاملاً تحت کنترل دارند و بسیار دقیق و سیستماتیک عمل می‌کنند.
 
خدا را شکر این قسمت از ماجراجویی شبانه‌ام با باج 5 هزارتومانی به خیر گذشت ولی چیزی که ذهنم را درگیر کرده و مدام در مغزم می‌پیچد این است که انگار همه طرح‌های شهری ما اداری تعریف شده است؛ 8 صبح تا 4 بعد از ظهر.

اپیزود سوم

پس از اعلام راحت‌باش و تمام شدن وقت اداری در تهران، آنهایی که می‌خواهند در خیابان‌ها لایی بکشند و در اتوبان‌ها هنرنمایی کنند، مجبورند تا ساعت 12 شب صبر کنند. حالا 200 هزار تومان هم جریمه چه ایرادی دارد؟

در اتوبان حکیم ترافیکی نیست. پیست مسابقه دارد آماده می‌شود. یک سانتافه و یک پراید این بازی هیجان‌انگیز را آغاز می‌کنند. باد سرعت‌شان خودروی من را تکان می‌دهد. نمی‌دانم دقیقاً جایزه مسابقه‌ چیست یا چقدر است اما آنها درست مثل فیلم‌ها یکدیگر را تعقیب می‌کنند.
 
می‌ترسم پراید را باد ببرد. ماشین دیگری که نمی‌خواهد از قافله عقب بماند، بسرعت از پشت سر حرکت می‌کند و به جمع مسابقه می‌پیوندد.هنوز 500 متری نرفته‌ام که یک پژو پارس با سرعت دیوانه‌ واری اتوبان را دنده عقب می‌آید و با یک حرکت نمایشی خروجی ونک- کردستان را می‌پیچد.
 
نمی‌دانم تهران هر شبش این‌طور است یا امشب چشم‌های من این‌طور می‌بیند؟ در مسیر 5 - 4 کیلومتری از خروجی چمران به حکیم تا خیابان سهروردی دست کم 12 - 10 اتومبیل کورس می‌گذارند و دیوانه‌ وار لایی می‌کشند. وضعیت در خیابان شریعتی و پاسداران متفاوت‌تر است.
 
اینجا دور دور است؛ جوان‌هایی که با ماشین‌های مدل بالا به خیابان زده‌اند، برای هم شاخ و شانه می‌کشند و کری می‌خوانند. ماشین‌ هرکسی مدل بالاتر باشد و آپشن های جدیدتری داشته‌باشد، برنده است. البته این فقط یک روی سکه دور دور است. طرف دیگرش را خودتان می‌دانید. نیازی به توضیح من نیست.

اپیزود چهارم

با دمیدن سپیده، شب‌های تهران به پایان می‌رسد اما محتوای آن ساعاتی بعد و با  فرارسیدن شبی دیگر تکرار می‌شود، چرخه‌ای، گویا بی پایان. مطالعه جامعه‌شناختی این شب‌ها راهی است برای شناختن آنچه زیر پوست شهر می‌گذرد  و شناسایی نقاط قوت و ضعف  زیست شبانه در پایتخت تا آسیب ها برطرف و  مزیت‌ها تقویت شوند.
منبع: روزنامه ایران