انتخاب شهید همدانی به عنوان مستشار نظامی در سوریه به دلیل شناخت دقیق سردار قاسم سلیمانی و سرلشکر جعفری از تخصص‌های وی از زمان دفاع مقدس بود.

سرویس جهاد و مقاومت مشرق - برایم سخت است از آنان که ندیده‌ام سخن بگویم از آنان که افتخاری در دل تاریخ‌اند. باید که پلی زنم از درونم به معنای انسانیت. انسانیتی که آنان با رفتنشان خلق کرده اند. یک سالی می شود که هوای شهر مان نفس می کشد، شب و روزها پی هم در رفت و شد هستند اما سردار رشید اسلام در این هوای شهر حضور ظاهری ندارد. سردار با همه اخلاصش مثل حبیب ابن مظاهر تا پای جان در سنگر اسلام و انقلاب ماند و در آخر هم خودش را فدایی عقیله بنی هاشم (علیه السلام) کرد. در روزهای خوشی و ناخوشی انقلاب همیشه در صحنه بود. قلم من کوتاهی می‌کند که از سردار بنویسم. سرداری که هر وقت تک تک ما از دور و نزدیک خبر شهادتش را شنیدیم عزادار شدیم و تا ماه ها از فقدان نبودش بغض های باز شده و نشده داشتیم. به بهانه سالگرد شهید حاج حسین همدانی که چهارشنبه 14 مهر ماه بعد از نماز مغرب و عشا در شهرک شهید محلاتی در مسجد پیامبر اعظم (ص) برگزار می‌شود. چند دقیقه‌ای را پای صحبت‌های پسر سردار وهب همدانی نشسته‌ایم. و ایشان گذری بسیار کوتاه و مختصر از زندگی سردار رشید اسلام را برای خوانندگان مشرق بیان کرده‌اند.

سردار حاج حسین همدانی از سال 1390 به عنوان مستشار عالی در حالی به کشور سوریه برای دفاع از حریم اهل بیت به ویژه حرم حضرت زینب (س) می‌رود که این کشور در حال سقوط بود. تا آن جایی که کاخ ریاست جمهوری همواره مورد هدف قرار می‌گرفت.تکفیری ها و جبهه النصره 4 سال به دنبال شهادت سردار بودند و یک مرتبه در محل سکونت خودش مورد هدف اسلحه های دور برد و دوربین دار قرار گرفت که به سرانجام نرسید.

سردار صرف نظر از امنیت در حرم حضرت زینب (س)، سازماندهی، برنامه‌ریزی برای ارتش سوریه و تشکیل بسیج مردمی در سوریه را عهده دار بود و نیروهای 16 استان سوریه را به تفکیک سازماندهی کرد. سردار شاهرگ حیاتی دشمن در نوار حماس را که از طریق آن صهیونیسم و جبهه النصره تامین مالی و تجهیزاتی می‌شدند از بین برد و پس از آن بود که آرامشی در سوریه برای برگزاری یک انتخابات برقرار شد.بنابراین سوریه و مردم آن مدیون سردار همدانی و همکارانش هستند. به قول مفسرین نطامی دنیا سردار همدانی در جنگ‌های پارتیزانی تخصص بسیار خوبی داشت و شخصیت کاریزماتیک و جاذبه سردار باعث شد میان شیعه و سنی در آن مناطق وحدت به وجود بیاید.

{$sepehr_media_1793930_400_300}
سردار شهید همدانی که سال گذشته به همراه خانواده خود و برخی دوستانشان در راهپیمایی عظیم عاشورا شرکت کردند، روایت دلنشینی را از این اجتماع با شکوه ارائه کردند که شنیدنی است.
 

انتخاب شهید همدانی به عنوان مستشار نظامی در سوریه به دلیل شناخت دقیق سردار قاسم سلیمانی و سرلشکر جعفری از تخصص های وی از زمان دفاع مقدس بود. بعد از شهید شوشتری به سردار همدانی شیخ طایفه می گفتند. محبوبیت زیادی در میان بسیجیان سطح کشور داشتند دو دوره در کشور جانشین فرماندهی نیروی مقاومت بسیج را بر عهده داشتند. شهید سردار همدانی دارای 2 فرزند پسر و 2 فرزند دختر است. فرزند بزرگ وی وهب نام دارد که به همین علت سردار در سوریه به نام ابووهب مشهور بود.

آقای همدانی لطف بفرمایید کمی از خصوصیات خلقی و روحی سردار برایمان بگویید؟

یکی از خصوصیات سردار اخلاص بود، و در همه سطوح زندگیشان هر کاری که انجام می دادند برای رضای خداوند بود. حتی حضرت آقا هم در سخنانشان بر روی اخلاص بالای ایشان در کارهایشان تاکید داشتند. اگر طرف مقابلشان یک نوجوان بود و یا یک مسئول بلند پایه تفاوتی نداشت ، ایشان در برخورد با افراد حدود الهی را رعایت می کردند.

شجاعت سردار قابل بیان نیست. و شجاعتشان زبان زد خاص و عام است. کسانی که همرزم سردار بودند به این نکته اذعان دارند که شجاعت ایشان کم نظیر بوده. روزهای اول جنگ شهید شاه حسینی از فرماندهان غرب کشور، توسط کومله دمکرات ها به شهادت می رسد و پیکرشان در جایی قرار می گیرد که همه ترس داشتند وارد آن منطقه شوند، سردار پیکر شهید را به عقب بر می گردانند.

سردار یک رفتار شناس خوب بودند. و برخوردشان با هر کسی متناسب با شغل و رفتار طرف مقابلش بود، با هنرمندان، نظامیان، جوانان ، مسولین با هر کدام به روش خاص خودشان صحبت می کردند.

شهید یک قدرت تحلیل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و در همه مسایل داشتند و مسایل مختلف روز را تحلیل و گاهی پیش بینی هم می کردند.

و ایشان یک فرد بسیار ولایت پذیر بودند و خودشان را سرباز ولایت می دانستند ، آلبومی از حضرت امام و مقام معظم رهبری داشت و هر وقت دلش می گرفت آن را نگاه می کرد. و همیشه می گفتند ما باید مسائل و مشکلات را بررسی و حل کنیم قبل از آنکه مقام معظم رهبری بخواهند حرفی بزنند باید زمینه مسایل را آماده کنیم و حرفهای حضرت آقا را عملیاتی می کردند. یعنی صحبت هایی را آقا اگر شب بیان می کردند ایشان از همان شب تصمیم می گرفتند که چگونه حرفهای ایشان را در زندگی و کار عملیاتی کنند.

ایشان اهل هیات و مجالس روضه بودند و همیشه می گفتند رزمنده های هشت سال دفاع مقدس اکثرشان در همین مساجد و هیات ها تربیت شدند و راهی جبهه شدند و همیشه به جوانان و نوجوانان نصیحت می کردند که با مساجد و هیات ها انس بگیرند و سنگر را خالی نکنند.

ایشان یک کتابخانه بسیار بزرگ در منزل داشتند و بسیار اهل مطالعه بودند و در همه زمینه ها مطالعه داشتند.

اهل عبادت و علی الخصوص در نیمه های شب، و تا پایان عمر با برکتشان نماز شبهایشان ترک نشد.

سردار یک مدیر فرهنگی بودند. فرهنگ را به خوبی می شناختند و در زمینه مسایل فرهنگی هم بسیار فعالیت داشتند و موفق هم عمل کرده بودند.

جانشین پروری می کردند، بدین معنا که ایشان نیرو های خودشان را به گونه ای تربیت می کردند که بعد از سالها هر کدامشان یک فرمانده بزرگ از ارکان نظام شده اند. و در بین نیروهایشان استعدادیابی می کردند و کسانی که آمادگی رشد و بالندگی داشتند را کمک می کردند.

شهید از دوران قبل از انقلاب در حوادث پر فراز و نشیب آن زمان تجربه های بسیاری کسب کردند و با کوله باری از تجربه در همه مقاطع از زمان پیروزی انقلاب تا این اواخر عمرشان جان و مال و آبرویشان را برای انقلاب گذاشته بودند و نعمت انقلاب را یک نعمت بزرگ می دانستند .

به یاد نداریم که ایشان یک مرتبه نا امید شده باشند و یا اینکه حرفهای ناامیدی بزنند. همیشه نسبت به آینده و مسایل مختلف یک نگاه امیدوارانه داشتند و انتهای کار را همیشه موفقیت و پیروزی می دیدند.

آقای همدانی لطف کنید از زندگی شخصی شهید کمی برایمان بگوید در ارتباط با مادر و شما به چه صورت بودند؟

ایشان یک روحیه ایثار که در محل کار داشتند در منزل هم داشتند اما هیچوقت نسبت به مادرم یا ما تحکم نداشتند. مادرم همیشه می گویند به یاد ندارم ایشان به من گفته باشند برای من حتی یک لیوان آب بیاور با اینکه من خودم قبل از اینکه بگوید برایش می آوردم اما ایشان از من درخواست نمی کردند . و همیشه به مادرم و ما توصیه به ساده زیستی می کردند و به ما که فرزندانش بودیم می گفت : شما هم مثل بقیه هستید و شایسته سالاری باید در جامعه حاکم شود. و شاید افراد دیگری باشند که از شما شایسته تر باشند. و هیچ وقت نگذاشتند از موقعیت ایشان استفاده و یا سوء استفاده کنیم.

ایشان بسیار مهربان بودند. با اینکه همیشه یک مدت زمان کوتاهی منزل بودند اما همین مدت کم هم آنقدر در حق ما و مادرمان خوبی می کردند که تلافی نبودن هایش را پر می کرد. و هیچ وقت از موقعیت هایشان و جایگاهی که قرار می گرفتند برای ما در منزل نمی گفتند. سالها پیش من کوچک بودم و پدر در یک جایگاه جدیدی مشغول به کار شده بودند. همسر یکی از همکاران به مادرم زنگ زده بود و تبریک گفته بود، مادرم گفته بودند من بی اطلاع هستم و تا پدرم به منزل آمدند از دستشان ناراحت بودند که چرا برای ما چنین موضوعی را نگفتید. اضلا برای پدر بنده موقعیت و منصب های این دنیایی مهم نبود. اگر می گفتند بیا به عنوان یک بسیجی در یک پایگاه فعالیت کن و یا به عنوان یک فرمانده در خط مقدم باش برایش هیچ فرقی نمی کرد و با جان و دل فعالیتش را انجام می داد.

به شهید لقب حبیب ابن مظاهر انقلاب را دادند، شما چه ارتباطی برای این لقب با خلقیات شهید سراغ دارید؟

ایشان در سن 65 سالگی شهید شدند و این در حالی بود که داماد و عروس و نوه داشتند. از سنین جوانی در مبارزات انقلابی و زمان جنگ را دیدند و با تمام وجود درک کردند و ناملایمات بعد از جنگ را چشیدند و و تا پای آرمان های انقلاب تا پای جان ماند. هجمه هایی که به انقلاب وارد می شد و فتنه های وارد شده به نظام را دید و تا آنجایی که می توانست با آنها مقابله کرد. و همانند حبیب ابن مظاهر از جوانی تا پیری اش پای اسلام ماند و با دشمنان اسلام جنگیدند.

وهب یکی از یاران امام حسین ( علیه السلام ) بودند که نصرانی بودند، و بعد چه زیبا به شهادت رسیدند. هیچ وقت از علت انتخاب این نام توسط پدرتان از ایشان سوال نکردید؟

در سالهای 53 و یا 54 که پدرم با مادرم هنوز ازدواج نکرده بودند یک کتاب ایشان مطالعه می کردند که از زندگی وهب بوده، و ایشان شیفته شخصیت وهب شهید کربلا می شود و زندگی وهب برایش جالب بوده خودش زن تازه ازدواج کرده اش و مادرش را همراه خودش به میدان معرکه می آورد و هر آنچه را که داشته برای امامش فدا می کند. همان موقع پدرم با خودش عهد می کند اگر از این مبارزات علیه رژیم شاهنشاهی زنده ماندم و ازدواج کردم و خداوند به بنده فرزند پسری عنایت کرد نامش را وهب می گذارم.

از آخرین دیدارتان با پدر بفرمایید که چه زمانی بود و چه صحبت هایی بین شما رد و بدل شد؟

ایشان تازه از ماموریت برگشته بودند و هنوز دو روز اینجا نبودن که مادرم یکشنبه 12 مهر ساعت هفت شب بود تماس گرفتند و گفتند پدرتان می خواهد به ماموریت برود و حتما به منزل ما بیایید. وقتی رفتیم به آنجا ایشان حال و هوایی خاص داشتند و نورانیتی خاص را همه ما در چهره شان درک می کردیم. یک سری صحبت ها و توصیه هایی به من و برادرم داشتند و در بین صحبت هایشان گفتند این سفر من یک سفر بی بازگشت خواهد بود و من حتما شهید می شوم. و فردای آن روز به دیدار حضرت آقا رفته بودند و راهی سوریه شدند وقتی می خواستند بروند مادرم ایشان را سه مرتبه از زیر قرآن رد میکنند و ایشان انگشترهایی که در دستان مبارکش بوده را به مادرم می دهند و ووسایلشان را هم با خودشان نمی برند و ساک و یک دست لباس بیشتر نمی برند و داخل هواپیما که می نشینند یک پیامک خداحافظی برای مادرم می فرستند. و در چهارشنبه شانزدهم مهر ماه سال 94 به شهادت رسیدند.

و حرف آخر ؟

از همه مردم از نوجوان تا جوان و میانسال و حتی کهنسالان می خواهیمد که زندگی ایشان را مطالعه بفرمایند ، چرا که ایشان از نوجوانی تا کهنسالیشان در هر مقطعی می توانند الگو باشند. کتابهایی که تا کنون از زندگی ایشان نوشته شده : ساعت 16 به وقت حلب ، پیغام ماهی ها ، مهتاب خین و نرم افزار مجاهدین بدون مرز. و ایشان در وصیت نامه شان یک درخواست داشته اند

" از همه آشنایان و دوستان می‌خواهم در صورت امکان یک روز برایم نماز و روزه به جای آورند؛ اگر ان‌شاالله در آن عالم دیگر باز هم در کنار شما عزیزان باشم، جبران کنم!"