آشنايي شما با شهيد همداني مربوط به چه سالي ميشود؟
سال 1357 من در همدان ساكن بودم. شهيد مدني از طرف امام مأموريت داشتند تا امور انقلاب را در همدان ساماندهي كنند. قبل از انقلاب بود و دولت وقت دستور داده بود يك تيپ زرهي از غرب كشور براي سركوب انقلابيون به تهران بيايد. حضرت امام نيز از شهيد بزرگوارمدني خواستند كه جلوي اين واحد ارتشي گرفته شود تا براي انجام كودتا به تهران نرسد. روز21 بهمن سال 1357 به همراه جمعي از انقلابيون براي مقابله با آن تيپ زرهي كه به سمت تهران عازم بود حركت كرديم و با مسدود كردن راه نظاميان، خلع سلاحشان كرديم. سردارهمداني نقش بارزي در اين واقعه داشت و براي اولين بار ايشان را آنجا ديدم و شناختم.
بله، سال 1358 كه ضد انقلاب بخش قابل توجهي از كردستان را اشغال كرد و شرارتهاي مسلحانهاش را در پيش گرفت، من به همراه 70- 60 نفر از نيروهاي همدان به پاوه، سر پل ذهاب، سقز و مهاباد رفتيم. بعد از شش ماه كه از مهاباد به سپاه همدان بازگشتيم، من دومين بار شهيدهمداني را در سپاه همدان ديدم كه عضو سپاه شده بود و براي بنيانگذاري اين نهاد مقدس در همدان سهم قابل توجهي را به عهده گرفته بود. از زمستان سال 58 به بعد بود كه ما دوشادوش هم خدمت ميكرديم و همه مسئوليتها و خدماتي كه ايشان ارائه كردهاند را به خوبي در ذهن دارم. شهيدهمداني براي دفاع از انقلاب اسلامي و براي برقراري امنيت مردم، مجاهدت طولانيمدت متقبل شد و سرفرازانه مسئوليتهايي را كه برعهده داشت به انجام ميرساند.
بارزترين ويژگي سردار همداني بصيرتش بود؛ يعني راه درست را تشخيص ميداد. بايد اهل تشخيص باشي تا خوب انتخاب كني و در انتخابت ثابتقدم بماني و پايداري داشته باشي. ايشان داراي يك بصيرتي بود برگرفته از دين، همچنين تبعيت ايشان از رهبري، داشتن روحيه جهادي، مسئوليتشناسي، زمانسنجي و شناخت موقعيتها و حساسيتها و اداي تكليف، شهيد همداني را به سعادت رساند. همه كساني كه ايشان را ميشناسند تأييد ميكنند كه حاج حسين يك فرد متدين و مؤمن به معناي واقعي بود. همه حدود خدا را رعايت ميكرد. عادل بود. حق كسي را تضييع نميكرد. همه ويژگيهايي كه در يك انسان مؤمن جستوجو ميكنيد در ايشان خلاصه شده بود. شهيد همداني به معناي واقعي پيرو ولي فقيه بود. آمدنش به سپاه به دستور امام بود، ماندنش در سپاه به دستور امام و 37 سال مجاهدتش هم به عشق رهبري و امام بود. حاج حسين اين روحيه جهادي و انقلابي را دائم در درون خودش رشد و پرورش داده بود. آموخته بود در برابر خطرات نترسد و در برابر دشواريها عقب ننشيند. آقاي همداني 37 سال در سپاه خدمت كرد و همه سوابق خدمتي ايشان هم در مسند فرماندهي بود. فرماندهي يعني رفتن به سمت بحران، رفتن به سمت سختيها، رفتن به سمت خطر و پذيرفتن كار بزرگ. كارهايي كه ايشان به عهده ميگرفت جزو خطرناكترين كارها بود. در جامعه ما هزاران شغل داريم اما سردار همداني جهاد و در واقع خطر ناكترين نوع كارها را انتخاب كرد.
طي سالهاي اخير ارتش و مردم سوريه موفقيتهاي خوبي را به دست آوردند و پشتيبانان تروريستها احساس ضعف و زبوني و شكست كردند. لذا سعي كردند با ارسال تسليحات جبهه شكست خورده تروريستها را تقويت كنند. از اين رو احساس شد كه اگر اين موازنه به هم بخورد و تروريستها قوي بشوند، ممكن است براي جبهه مقاومت مشكل پيش بيايد، لذا بايد از ارتش سوريه حمايتهاي مستشاري قويتري انجام ميشد. ما بايد پا به پاي سوريها حضور خود را كه به معناي درست حضوري مستشاري است تقويت ميكرديم. چراكه امروز مسئله سوريه به عنوان خط مقاومت مطرح است. مقاومت در برابر صهيونيسم، مقاومت در برابر استكبار، مقاومت در برابرظلم و جنايت. يك روز دشمن روي ايران متمركز ميشود، يك روز روي لبنان، يك روز روي سوريه متمركز ميشود، يك روز هم روي افغانستان. در ادامه براي حضور و دفاع از اسلام هرجا كه ولي فقيه تشخيص بدهند پيروان ايشان ديگر جغرافيا نخواهند شناخت و حضور پيدا خواهند كرد. با اين نگاه است كه فرماندهاني چون سردار همداني مسئوليت ميپذيرند. اينكه آنجا سوريه است و عرب زبان هستند و... صحبتهايي است كه جاهلان آن را مطرح ميكنند. اما آنهايي كه پيرو ولي فقيه و رهبري هستند اينگونه تحليل نميكنند. همه جبههها را جبهه اسلام ميدانند. همه فرصتها را طلايي ميدانند تا به اسلام خدمت كنند. سردار همداني هم با همين نگاه بود كه چهارسال وقت خود را مصروف دفاع از جبهه مقاومت و دفاع از منافع مسلمين كرد. ايشان اين سالها را صرف مقابله با افكار شوم صهيونيستي و اعراب مرتجع و وهابيون كرد.
در طول تاريخ اسلام ما پيامبران و ائمه و بزرگان زيادي را از دست داديم. در طول انقلاب و جنگ هم فرماندهان و سرداران بزرگي را از دست داديم. انقلاب هزينه ميخواهد و شهادت آنها به هيچ وجه خللي ايجاد نميكند. اتفاقاً خون شهيد موجب بالندگي و موجب هوشياري جامعه و آگاهي جامعه ميشود. ما هيچ گاه به جهت از دست دادن مسئولان غصه نميخوريم بلكه غبطه ميخوريم چراكه ميدانيم هر پرچمي به زمين ميافتد پرچمداران فراواني هستند كه پرچمها را به دست خواهند گرفت. اگر اينطور نبود در همان سالهاي اوليه با شهادت عزيزانمان دشمنان انقلاب را بلعيده بودند. آنهايي كه به اندازه كافي از ما شهيد كردهاند، نتوانستند در ايمان و اراده ما خللي وارد كنند.
از سال 1358 خيلي از دوستانم شهيد شدند و هر وقت تعدادي شهيد ميشدند ميگفتم خب تعداد ديگري هستند. وقتي آنها هم شهيد ميشدند، ميگفتم خب دوستان ديگري هستند. چند تايي را ميشمردم و با خود ميگفتم خب حاج حسين همداني هست. تقريباً همه دوستانم كه با هم بوديم شهيد شدند و آقاي همداني آخرين نفر آنها بود. براي همين من خيلي به ايشان دلخوش بودم. وقتي خبر شهادت حاج حسين را هم شنيدم خيلي بيصبر شدم و درونم به هم ريخت. آنهم به دو جهت؛ يكي اينكه غبطه خوردم به خاطر شهادتي كه با اين درجه خداوند نصيب ايشان كرد و ديگر اينكه غصه خوردم خودم خيلي از شهادت فاصله دارم و خيلي عقب ماندهام و واقعاً خسران نصيبم شده است. من از سال 1358 آمادهام كه شهيد شوم نه اينكه كشته شوم. شهيد كه بشويم يعني خداوند جهاد ما را قبول كرده است و خدمت ما به اندازه كفايت بوده است، يعني امام حسين(ع) از ما راضي بوده، يعني ولي فقيه از ما راضي بوده و اين رضايت به نوعي بعضاً در شكل شهادت بروز پيدا ميكند. عشقمان به شهادت است و آن را اوج رضايت خداوند ميدانيم. آرزوي من هم شهادت است.
سال 1358 در جبهه كردستان ما با مشكلات زيادي دست و پنجه نرم ميكرديم. واقعاً جبهه سختي بود. شش ماه در آن شرايط جنگيدن آدمي را خسته و سؤالات زيادي در ذهنم ايجاد ميكند. وقتي از كردستان برگشتم به سپاه همدان رفتم و مشكلات را مطرح كردم. فرمانده سپاه، شهيد همداني را صدا كرد و گفت شما به آقاياني كه از كردستان آمدند جواب بدهيد كه ما چه ميكنيم و چگونه سپاه را تقويت ميكنيم. سردار همداني يك جلسهاي را با من، شهيد فرهاني، شهيد فريدي و شهيد بهمني برگزار كرد. در اين جلسه سردار همداني از برنامههاي توسعه سپاه همدان صحبت كرد. آن زمان موفق شده بود با سپاه كرمانشاه و تهران ارتباط برقرار كند. توضيحات قابل توجهي را بيان كرد. همانجا يك آرامشي در درون من ايجاد شد. اين آرامش چه در طول مدت هشت سال جنگ تحميلي و بعد از آن در خيلي از موارد و مواقع كه با مشكلات عديدهاي مواجه ميشدم در وجود من بود و به من كمك ميكرد. از اين رو همواره به اين فكر ميكردم كه من به سردار همداني چه لقبي بدهم تا شايستهاش باشد. بگويم فرمانده، بگويم برادر، بگويم همرزم، چه بگويم؟ وقتي شهادتشان اتفاق افتاد ديدم كه سپاه در بنرها و. . . نوشته« حبيب سپاه ». خوب كه دقت كردم ديدم واقعاً واژه بسيار قشنگي بود كه من 36 سال به دنبالش بودم. واقعاً لقب حبيب سپاه برازنده ايشان بود. كمكها و نقش مؤثري كه ايشان در شرايط حاد داشتند و حب و علاقهاي كه اطرافيان و همراهان به ايشان داشتند در قالب همين دو كلمه جاي ميگرفت و خودنمايي ميكرد. / روزنامه جوان