به مناسبت سومین شب ماه محرم تعدادی از اشعار آیینی برای حضرت رقیه (س) را منتشر می کنیم.

حسینیه مشرق-بنا بر سنت روضه خوانی معمول، شب سوم محرم ذاکران اهل بیت(ع) به روضه حضرت رقیه (س) دختر حضرت سیدالشهدا(ع) می پردازند.
 
 
غلامرضا سازگار

جسمم، ضعیف و روحم، سرگرمِ بالُ‌‌بال است
دور فراق، طی شد، امشب، شبِ وصال است

تا یافتم طبق را، دیدم جمال حق را
باید به سجده افتم، این وجه ذوالجلال است

هنگام شب، که دیده، خورشید در خرابه؟
این قرص آفتاب است یا ماه، یا هلال است؟

اکنون که یارم آمد، از ره نگارم آمد
هم ماندنم، حرام است، هم رفتنم، حلال است

افتادم از صدا و سر، مانده روی قلبم
جانم، ز دست رفت و چشمم، بر این جمال است

سر روی سینۀ من، مانند سورۀ نور
تن، از سم ستوران، قرآنِ پایمال است

عمر سه‌سالۀ من، کوتاه بود، چون گل
دوران انتظارم، هر دم هزارسال است

هر شب، به خواب دیدم، جان دادنِ خودم را
امشب، شهادت من، نه خواب، نه خیال است

در سنّ خردسالی، مردِ جهاد بودم
این صورت کبود است، زیباترین مدالم

میثم به جان زهرا، بنویس از لب من
من کشته حسینم، این است وصف حالم
 

وحید قاسمی

دوباره قافله رفت و رقیه جا مانده!
چه تند می رود! این ساربانِ وا مانده

خدا به خیر کند! باز گم شدم بابا
بیا ببین که فقط چند ردِ پا مانده

بگو چه کار کنم! تا به عمه ام برسم؟
توانِ پایِ پُر از زخم، کربلا مانده

خودت که داخلِ گودال گیر افتادی!
عمو کجاست بیاید؟ ببین کجا مانده؟

به یاد دردِ لگدهای شمر افتادم
دوباره چادر من دستِ خارها مانده

بگو به مرگ، به فریاد دخترت برسد
سه ساله فاطمه ای دست بر دعا مانده

کجاست خنجر کهنه به دادِ من برسد؟
به جان سپردن من چند ربنا مانده؟

به این کفن که سرم هست، اعتباری نیست!
پدر چه قدر برای تو بوریا مانده؟ 
 
 
 قاسم نعمتی


شام غمهاى من غمزده را آخر نیست
لاله اى همچو تن خونى من پرپر نیست

گوشه ی پلک گشا صورت من خوب ببین
شک نکن دختر تو پیر شده مادر نیست

یا که پاى سر تو جان دهم امشب بابا
یا به والله قسم دختر تو دختر نیست

کودکى سنگ زد و گوشۀ اَبروم شکست
دیگر این ظرف ترک خورده چونان ساغر نیست

آنکه شمشیر کش است دست زخمى دارد
ضربه ی سیلى اش از ضرب لگد کمتر نیست

گیسوانم همه خیرات سر تو دادم
پنجه اى نیست که پیچیده به موى سر نیست

آن یهودى که ز خیبر به دلش بغضى بود
گفت این قافله که هست اگر حیدر نیست

کاش همراه سرت رأس عمو مى آمد
تا نشانش بدهم بر سر من معجر نیست

چوبه ی محمل خونى شده شاهد باشد
دلى همچون دل زینب به حرم مضطر نیست

تا که بر خواهرم اظهار کنیزى کردند
کس نگفتا مگر او دختر پیغمبر نیست

گردنم درد گرفت بس که پى تو گشتم
ز سر نیزه سوارت سرى بالاتر نیست
 

امیر عظیمی


از جهان گر چه به جز غصه ندیدیم حسین
غم و اندوه شما باز خریدیم حسین

شیوه ی چشم شما بود به دل آتش زد
چقدر از غم تان داغ کشیدیم حسین

آتش عشق تو تا روز ازل شعله کشید
ما چنان دانه ی اسپند پریدیم حسین

تو قتیل العبراتی، تو حسین اشکی
ما هم عمری است بپای تو شهیدیم حسین

قصد، پروانه شدن بود که بر سینه زدیم
پیله ی عشق تو در سینه تنیدیم حسین

قامت افراخته بودیم چنان سرو ولی
دخترت را چو بدیدیم خمیدیم حسین

ما به دنبال تو با پای پر از آبله اش
در پی قافله ی روضه  دویدیم حسین

آنقدر خار به پاهای من و عمه رسید
تا به این منزل ویرانه رسیدیم حسین 
 
 
محمد جواد پرچمی



بابا بنگر رویِ بهم ریخته ام را
وا کن گرهِ موی بهم ریخته ام را

دیگر رَمَقی نیست به رویت بگُشایم
چشم تر کم سویِ بهم ریخته ام را

من فاطمه ی شام شدم خُورده نگیرید
لرزیدنِ بازوی بهم ریخته ام را

آرام کن عمهّ تو پس از حرفِ کنیزی
این خواهرِ کم روی بهم ریخته ام را

هر تکه ای از زیور من دستِ کسی رفت
پیدا کن النگوی بهم ریخته ام را

در شامِ غریبانِ من آرام بشویید
خونابه ی پهلوی بهم ریخته ام را

زیبایی دختر یكی اش مویِ بلند است
صد حیف كه گیسویِ به هم ریخته ام را .... 
 

محمد رسولی


سر آمد شام غم هایم، مه عیدم كجا بودی
شب آرامش من، صبح امیدم كجا بودی

سفر اینقدر طولانی؟ نگفتی دختری داری
نمی دانی چقدر از عمه پرسیدم كجا بودی

مغیلان چیست میدانی؟ فقط این را بگو بابا
ز پایم دانه دانه خار میچیدم كجا بودی

نه لالایی نمی خواهم دگر، اما در این مدت
كه من از درد یك شب هم نخوابیدم كجا بودی

نمی خواهم بگویم كه كجا رفتم، نمی خواهم
بپرسم از تو در بازار چرخیدم كجا بودی

نمیخواهد بگویی كه كجا رفتی، نمیخواهد
كه از خاكستر گیسوت فهمیدم كجا بودی

به زحمت روی پنجه ایستادم در میان بزم
خودم با چشم خود دیدم، خودم دیدم كجا بودی