حسینیه مشرق- ماجرای کربلا و شهادت امام حسین(ع) و تمام شهدای کربلا صحنهای بود که عالم و عالمیان را به هم ریخت و آنقدر عظیم بود که در زیارت عاشورا از آن با تعبیر «مصیب اعظم» یاد می شود، حال یکی دیگر از اتفاقات دردناک دیگری در این صحنه واقع شد، ماجرای اسارت اهلبیت امام حسین(ع) است و بزرگانی چون امام سجاد(ع)، حضرت زینب(س) و دختری کوچک و نازدانه امام حسین(ع) و ... بودند. وقایعی که بعد از شهادت امام حسین (ع) از کربلا تا مدینه برای اهلبیت (ع) اتفاق افتاد خیلی بیشتر از آنست که بتوان آنها را در پاسخ یک سؤال و به طور مختصر بیان کرد. سالهاست که از شهادت حضرت رقیه(س) میگذرد، در 1242 اتفاقی ویژه درباره این دختر سه ساله رخ داد که امروز در بسیاری از منابر و مراسمات متناسب با فضا از آن یاد میشود که در ادامه به بیان این داستان میپردازیم:
مرحوم شیخ احمد کافى میفرماید: مرحوم سید هاشم خراسانی (1) یکى از علماء بزرگ شیعۀ شام بود که سه دختر داشته، مىگوید یکى از دخترهایم به خواب رفت، یک شب بیدار شد و صدا زد: بابا در شب بىبى رقیه را خواب دیدم، بىبى به من فرمودند: به پدرت سید هاشم بگو آب آمده در قبرم و بدن من نارحت است، قبر مرا تعمیر کنید، پدر اعتنایى نکرد، مگر مىشود با یک خواب، دست به قبر دختر امام حسین (ع) زد؟ فردا شب دختر وسطى همین خواب را دید و باز پدر اعتنایى نکرد، شب سوم دختر کوچک سید این خواب را دید، شب چهارم خود سید هاشم مىگوید خوابیده بودم که یک وقت دیدم یک دختر کوچک دارد مىآید، این دختر از نظر سِنى کوچک است، اما آنقدر با اُبهت است که با صولت و جلالت دارد مىآید، رسید جلوى من به من فرمودند: سید هاشم مگر بچههایت به تو نگفتند که من ناراحتم؟ قبر مرا تعمیر کن؟ گفت: من با وحشت از خواب پریدم و به نزد والى شام رفتم تا او را ببینم و جریان را بگویم، والى نامهای به سلطان عبد الحمید نوشت، سلطان به والى گفت که ما جرأت نمىکنیم و ما دست نمىزنیم. والى به علمای شام امر کرد که بروند، آنگاه به دست هر کس قفل درب حرم مقدس باز شد، همان کس برود و قبر مقدس او را نبش کند و جسد مطهرش را بیرون بیاورد تا قبر آن حضرت را تعمیر کنند، قفل به دست هیچ یک باز نشد مگر به دست مرحوم سید ابراهیم، بعد هم که به حرم مشرف شدند، هر کس کلنگ بر قبر مىزد کارگر نمىشد تا آنکه سید هاشم کلنگ را گرفت و بر زمین زد و قبر کَنده شد، بعد حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند، دیدند بدن آن مخدره میان لحد قرار دارد و کفن آن مخدرة صحیح و سالم است، اما آب زیادى میان لحد جمع شده است.
سید هاشم پایین رفت و دستهایش را زیر بدن این سه ساله برد، بدن را با کفن از توى آبها بیرون آورد و روى زانویش گذاشت، آب قبر را کشیدند، نزدیک ظهر شد، بدن را در یک پارچۀ سفید گذاشتند و نماز خواندند، غذا خوردند، دو مرتبه آمد و بدن را روى دستش گرفت، اینها تا غروب مشغول بودند، تا سه روز قبر را تعمیر کردند و به جاى آب گُلاب مصرف مىکردند و گِل درست مىکردند و قبر را مىساختند، از آن آبها جلوگیرى و قبر ساخته شد، سید هاشم یک تکه پارچه دیگر از خودش آورد، روى کفن انداخت، بدن را برداشت و در قبر گذاشت.
علماى شیعه مىگویند در این چند روز همه گریه مىکردند، سید هاشم هم همینطور، اما روز سوم وقتى سید هاشم بدن را در قبر گذاشت و بیرون آمد دیگر فریاد مىزد، گفتم سید هاشم چى شده چرا فریاد مىزنى؟ گفت به خدا دیدم آنچه شنیده بودم، مدام فریاد مىزد رفقا به خدا دیدم آنچه شنیده بودم، گفتیم سید هاشم چه دیدى؟ گفت به خدا وقتى این بدن را در قبر بردم، دستم را از زیر بدن بیرون کشیدم، یک مقدار گوشه کفن عقب رفت و دیدم هنوز بدنش کبود و سیاه است، هنوز جاى آن تازیانهها روى بدن این سه ساله باقى است.
این قضیه در سال 1242 هجری شمسی رخ داده و در کتاب «معالی» هم این قضیه مجملاً نقل شده است و در آخر اضافه کرده است: «فَنزلَ فی قبرها و وَضع علیها ثوباً لفَّها فیه و أخْرجها، فإذا هی بنتٌ صغیرةٌ دُونَ البُلوغِ و کانَ متْنُها مجروحةً مِنْ کثرةِ الضَّرب»، آن سید وارد قبر شد و پارچهای بر او پیچید و او را خارج کرد، دختر کوچکی بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده و پشت شریفش از زیادی ضربات مجروح بود.
این موضوع پیش از این به صورت روضهخوانی از سوی حجتالاسلام سید حسین مؤمنی و حجتالاسلام سید عبدالله فاطمینیا، در حرم مطهر امام رضا(ع) خوانده شده و مورد تأیید علما نیز قرار گرفته است.
ـ برگرفته از: کتاب ستاره درخشان شام حضرت رقیه(س)
1ـ ملامحمد هاشم خراسانی معروف به ثقةالاسلامی در سال (1242 ش) (1280 ق) در مشهد به دنیا آمد، پس از فرا گرفتن مقدمات علوم، رهسپار نجف اشرف شد و در مدت دوازده سال از محضر عالمانی همچون آخوند خراسانی و سید اسماعیل صدر بهرهمند و پس از بازگشت از نجف، راهی مشهد شد و در حوزه درس آیتالله سیدعلی حائری یزدی شرکت کرد و از آن پس به تحقیق و تألیف همت گمارد. آثار متعددی از ملامحمدهاشم خراسانی به جای مانده که مهمترین آنها عبارتند از: 1ـ «مُنتَخَبُ التواریخ» به زبان فارسی در تاریخ معصومان و برخی از امامزادگانِ مدفون در ایران و نیز علمایی که در مشهد، هرات، اصفهان و شیراز به خاک سپرده شدهاند؛ 2ـ «حُسنُ العاقبةُ فی سَعادَةِ الخاتَمه و نیز غایةُ الآمال فی حُسنِ خواتیم الاعمال». این عالم و مورخ گرانقدر سرانجام در 28 اسفند 1312 مصادف با سوم ذیحجه 1352ق در هفتاد سالگی درگذشت و در همان شهر به خاک سپرده شد.
مرحوم شیخ احمد کافى میفرماید: مرحوم سید هاشم خراسانی (1) یکى از علماء بزرگ شیعۀ شام بود که سه دختر داشته، مىگوید یکى از دخترهایم به خواب رفت، یک شب بیدار شد و صدا زد: بابا در شب بىبى رقیه را خواب دیدم، بىبى به من فرمودند: به پدرت سید هاشم بگو آب آمده در قبرم و بدن من نارحت است، قبر مرا تعمیر کنید، پدر اعتنایى نکرد، مگر مىشود با یک خواب، دست به قبر دختر امام حسین (ع) زد؟ فردا شب دختر وسطى همین خواب را دید و باز پدر اعتنایى نکرد، شب سوم دختر کوچک سید این خواب را دید، شب چهارم خود سید هاشم مىگوید خوابیده بودم که یک وقت دیدم یک دختر کوچک دارد مىآید، این دختر از نظر سِنى کوچک است، اما آنقدر با اُبهت است که با صولت و جلالت دارد مىآید، رسید جلوى من به من فرمودند: سید هاشم مگر بچههایت به تو نگفتند که من ناراحتم؟ قبر مرا تعمیر کن؟ گفت: من با وحشت از خواب پریدم و به نزد والى شام رفتم تا او را ببینم و جریان را بگویم، والى نامهای به سلطان عبد الحمید نوشت، سلطان به والى گفت که ما جرأت نمىکنیم و ما دست نمىزنیم. والى به علمای شام امر کرد که بروند، آنگاه به دست هر کس قفل درب حرم مقدس باز شد، همان کس برود و قبر مقدس او را نبش کند و جسد مطهرش را بیرون بیاورد تا قبر آن حضرت را تعمیر کنند، قفل به دست هیچ یک باز نشد مگر به دست مرحوم سید ابراهیم، بعد هم که به حرم مشرف شدند، هر کس کلنگ بر قبر مىزد کارگر نمىشد تا آنکه سید هاشم کلنگ را گرفت و بر زمین زد و قبر کَنده شد، بعد حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند، دیدند بدن آن مخدره میان لحد قرار دارد و کفن آن مخدرة صحیح و سالم است، اما آب زیادى میان لحد جمع شده است.
سید هاشم پایین رفت و دستهایش را زیر بدن این سه ساله برد، بدن را با کفن از توى آبها بیرون آورد و روى زانویش گذاشت، آب قبر را کشیدند، نزدیک ظهر شد، بدن را در یک پارچۀ سفید گذاشتند و نماز خواندند، غذا خوردند، دو مرتبه آمد و بدن را روى دستش گرفت، اینها تا غروب مشغول بودند، تا سه روز قبر را تعمیر کردند و به جاى آب گُلاب مصرف مىکردند و گِل درست مىکردند و قبر را مىساختند، از آن آبها جلوگیرى و قبر ساخته شد، سید هاشم یک تکه پارچه دیگر از خودش آورد، روى کفن انداخت، بدن را برداشت و در قبر گذاشت.
علماى شیعه مىگویند در این چند روز همه گریه مىکردند، سید هاشم هم همینطور، اما روز سوم وقتى سید هاشم بدن را در قبر گذاشت و بیرون آمد دیگر فریاد مىزد، گفتم سید هاشم چى شده چرا فریاد مىزنى؟ گفت به خدا دیدم آنچه شنیده بودم، مدام فریاد مىزد رفقا به خدا دیدم آنچه شنیده بودم، گفتیم سید هاشم چه دیدى؟ گفت به خدا وقتى این بدن را در قبر بردم، دستم را از زیر بدن بیرون کشیدم، یک مقدار گوشه کفن عقب رفت و دیدم هنوز بدنش کبود و سیاه است، هنوز جاى آن تازیانهها روى بدن این سه ساله باقى است.
این قضیه در سال 1242 هجری شمسی رخ داده و در کتاب «معالی» هم این قضیه مجملاً نقل شده است و در آخر اضافه کرده است: «فَنزلَ فی قبرها و وَضع علیها ثوباً لفَّها فیه و أخْرجها، فإذا هی بنتٌ صغیرةٌ دُونَ البُلوغِ و کانَ متْنُها مجروحةً مِنْ کثرةِ الضَّرب»، آن سید وارد قبر شد و پارچهای بر او پیچید و او را خارج کرد، دختر کوچکی بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده و پشت شریفش از زیادی ضربات مجروح بود.
این موضوع پیش از این به صورت روضهخوانی از سوی حجتالاسلام سید حسین مؤمنی و حجتالاسلام سید عبدالله فاطمینیا، در حرم مطهر امام رضا(ع) خوانده شده و مورد تأیید علما نیز قرار گرفته است.
ـ برگرفته از: کتاب ستاره درخشان شام حضرت رقیه(س)
1ـ ملامحمد هاشم خراسانی معروف به ثقةالاسلامی در سال (1242 ش) (1280 ق) در مشهد به دنیا آمد، پس از فرا گرفتن مقدمات علوم، رهسپار نجف اشرف شد و در مدت دوازده سال از محضر عالمانی همچون آخوند خراسانی و سید اسماعیل صدر بهرهمند و پس از بازگشت از نجف، راهی مشهد شد و در حوزه درس آیتالله سیدعلی حائری یزدی شرکت کرد و از آن پس به تحقیق و تألیف همت گمارد. آثار متعددی از ملامحمدهاشم خراسانی به جای مانده که مهمترین آنها عبارتند از: 1ـ «مُنتَخَبُ التواریخ» به زبان فارسی در تاریخ معصومان و برخی از امامزادگانِ مدفون در ایران و نیز علمایی که در مشهد، هرات، اصفهان و شیراز به خاک سپرده شدهاند؛ 2ـ «حُسنُ العاقبةُ فی سَعادَةِ الخاتَمه و نیز غایةُ الآمال فی حُسنِ خواتیم الاعمال». این عالم و مورخ گرانقدر سرانجام در 28 اسفند 1312 مصادف با سوم ذیحجه 1352ق در هفتاد سالگی درگذشت و در همان شهر به خاک سپرده شد.