به یاد دارم که پس از یکی از نمایش‌های اولیه‌ی فیلم جاذبه به الفونسو کوارون گفتم که: خدای من! جاذبه یک شاهکار است. حال آن که کوارون در آن لحظه نسبت به این حرف من چندان مطمئن نبود.

سرویس فرهنگ و هنر مشرق -  جان فاوریو توانسته نام خود را در میان کارگردانان چند سو گرد هالیوود ثبت کند. بدین معنا که وقتی به کارنامه کارگردانی‌اش نگاه می‌کنیم با دیدن نام فیلم‌هایی با بودجه‌ی سنگین یعنی مرد آهنی 1و 2 و یا فیلم‌هایی تخیلی چون کابوی‌ها وبیگانگان یا زادرو او حتی فیلم‌های کمدی چون الف و سرآشپز به تنوع کارهای او پی می‌بریم؛ بدین ترتیب این مرد همه‌فن حریف گزینه‌ی خوبی از سوی دیزنی برای کارگردانی اقتباس جدید آنها کتاب جنگل (1967) محسوب می‌شود.
 
 
 
 
فاوریو در کودکی این انیمیشن را دیده بود ولی هنوز هم بسیاری از صحنه‌های آن را به وضوح به خاطر می‌آورد. او درباره‌ی اثر گذاری انیمیشن کتاب جنگل می‌گوید:‌ تا زمانی که کودک هستی خمیر مایه‌ی ذهن هنوز نرم است وبه آسانی شکل می‌پذیرد؛ کودکی من پر از تأثیراتی بود که از این فیلم گرفتم.

البته کار پیش روی فاوریو ساده نبود، چرا که 98 درصد آنچه که شما در فیلم  می‌بینید غیرواقعی است؛ جانوران،‌ درختان، رودخانه،‌ زبانه‌های آتش و قطرات باران و به طور کلی هر چیزی به غیر از بازیگر نقش موگلی به لطف فناوری سی‌جی‌آی طی دو سال ساخته شده است.در مصاحبه‌ی زیر از تردید او برای پذیرش کارگردانی و اهمیت انتخاب بازیگران و کار کردن با نیل ستی و ... می‌خوانیم.
 
 

*اجاز بدهید با این سوال آغاز کنیم که «چرا کتاب جنگل» و چرا این موقعیت زمانی را انتخاب کردید؟

بخشی از این انتخاب به سیاست‌های اقتصادی دیزنی مربوط می‌َشود، در سال 2014 اقتباسی جدید از انیمیشن موفق زیبای خفته به نام پلید و سال 2015 نیز فیلمی بر اساس سیندرلا ساخته شد که اتفاقا هر دوی این اقتباس‌ها از فیلم‌های موفق دیزنی محسوب می‌شود و خود کمپانی از موفقیت این دو پروژه و همچنین بازخورد بسیار مثبتی که نسبت به بازسازی این کلاسیک‌ها از مخاطبین دریافت کرده بود بسیار رضایت داشت. لذا برای سومین پروژه که برای انتشار در سال 2016 برنامه‌ریزی شده بود کتاب جنگل انتخاب شد.
 
 

از طرف دیگر در این زمانه یافتن راه برقراری ارتباط روحی با مخاطب برای کشاندن آنها به سینما دشوار و دشوارتر می‌شود علاوه برفیلم‌های علمی-تخیلی و ابرقهرمانی، ژانر ماجراجویی نیز در اکثر نقاط دنیا کنجکاوی مخاطب را برمی‌انگیزد.

اما از لحاظ زمانی باید بگویم که شخصا احساس کردم با توجه به فناوری‌های حاضر و امکانات موجود، امروزه می‌توان روایتی جدید و متفاوت از آن چه که در گذشته بیان شده بود ارایه دهیم. در سال‌های گذشته فیلم‌هایی نظیر آواتار، زندگی پای و مخصوصاً جاذبه را دیدم که همه از فناوری سی‌جی‌آی بهره برده بودند.
 
 

یکی دیگر از دلایل هیجان من این بود که احساس می‌کردم می‌توانم با همان داستان قدیمی یک دنیای جدید خلق کنم، همچنین همواره از کار با کمپانی دیزنی و مارول لذت می‌برم. فرزندان خودم نیز به سن مناسب رسیده بودند و من در مقام یک پدر نیز می‌خواستم ببینم تا چه حد می‌توان از فناوری برای ایجاد هیجان و دلهره در فیلم بهره گرفت، زیرا این بار ابزار پیشین را در اختیار نداشتم. در کتاب جنگل برخلاف فیلم‌های پیشین از مواد منفجره یا صحنه‌های زد و خورد میان افراد خبری نبود و در عوض این هیجان و وحشت را باید به مدد موسیقی و طبیعت جنگل و صداهای خاص آن به وجود می‌آوردیم.

 
 
 
*پس تردیدی برای قبول کارگردانی نداشتید؟

ابتدا خیلی انگیزه نداشتم اما وقتی الن هورن، رئیس دیزنی،‌ از من خواست که دیدگاهی مشابه آواتار، زندگی پای و جاذبه داشته باشم، باعث شد ترس من نسبت به تکرار یک اثر قدیمی از بین برود.

*در کتاب جنگل نیز مثل زندگی پای از حیوانات ساخته شده با فناوری سی‌جی‌آی به جای حیوانات واقعی استفاده شد. به نظر شما این اتفاق تغییری در نحوه‌ی استفاده از حیوانات در هالیوود ایجاد خواهد کرد؟

امروزه به نقطه‌ای از فناوری رسیده‌ایم که حیوانات طراحی شده با رایانه کاملا واقعی جلوه می‌کنند، بدین ترتیب امنیت بیشتری نیز برای حاضرین در صحنه، خواه عامل و بازیگران و خواه حیوانات، فراهم می‌شود. به عنوان کارگردان در این روش برای من نیز فضای بیشتری برای خلاقیت ایجاد می‌َشود. همیشه پیشرفت فناوری موقعیت‌های بهتری برای بیان قصه در اختیار کارگردان قرار می‌دهد.

 
 
*با توجه به اثری که ساخته‌اید بگویید که آیا فیلم شما مزیتی برای کشاندن مخاطب به سینما دارد؟

فیلم باید چیزی به مخاطب ارایه کند که او در مکان دیگر قادر به دریافت‌اش نباشد وگرنه مخاطب به سینما نمی‌آید. مثلا اگر آنها بتوانند فیلم را روی موبایل خود یا در اینترنت یا با تلویزیون مشاهده کنند این کار را انجام خواهند داد. مخصوصا اینکه می‌بینم شکبه‌های تلویزیون این روزها خوب کار می‌کنند. خود من هم اگر بدانم چند وقت دیگر به جای سینما می‌توانم فیلم را در خانه و با تلویزیون خودم مشاهده کنم به سینما نخواهم رفت و چند هفته صبر می‌کنم. لذا باید فضایی را در سینما مهیا کنیم که مخاطب را وادار به آمدن کند و این کار تنها با بهره‌گیری حداکثری از فناوری میسر می‌شود.بسیاری از سینماهای مجهز از چنین امکاناتی بهره می‌برند. صدای دالبی دیجیتال و تصاویر سه بعدی و عینک‌های مخصوص آن و ... همه و همه به جذابیت حضور در سینما افزوده‌اند. نمونه‌اش را در قسمت آخر جنگ‌ ستارگان دیدیم. پس باید فیلمساز کاری کند که وقتی شخصی برای دیدن فیلمش هزینه و وقت صرف کرد  ارزشش را داشته باشد. همچنین ما موظف هستیم لذت فیلم دیدن در سینما به عنوان یک تجربه‌ی جمعی را به نسل بعدی بیاموزیم.

 
 
*حالا که ساخت فیلم پایان یافته احساس می‌کنید به یک دستاورد رسیده‌اید؟

(می‌خندد) هنوز برای چنین نتیجه‌گیری خیلی زود است، اصلا معلوم نیست این اثر در آینده یک دستاورد به حساب آید یا خیر. اما من توانسته‌ام با بسیاری از افرادی که موفق به دیدن فیلم شده‌اند صحبت کنم و آنها حقیقتا از کاری که انجام داده‌ایم رضایت دارند. این اتفاق برای من بسیار خوشایند است. چرا که مدتی طولانی تلاش کردیم تا اثری تولید کنیم که مخاطب قلبا با آن ارتباط برقرار کند و اگر پس از همه‌ی‌ تلاش‌های صورت گرفته، این مهم محقق نمی‌شد سرشکسته می‌شدیم.

 
 
*کنث برانا نیز پس از پایان کارگردانی سیندرلا حرف‌های مشابهی می‌زد. او هم برای فیلم‌ تلاش بسیاری کرده بود و منتظر بازخورد مثبت بود اما نسبت به این که این بازخورد چگونه صورت می‌گیرد چندان مطمئن نبود. آیا شما هم در چنین جایگاهی قرار دارید؟

بله! به یاد دارم که پس از یکی از نمایش‌های اولیه‌ی فیلم جاذبه به الفونسو کوارون گفتم که: خدای من! جاذبه یک شاهکار است. حال آن که کوارون در آن لحظه نسبت به این حرف من چندان مطمئن نبود؛ اما بعد همه دیدیم که جاذبه به چه نتایج درخشانی دست یافت. در کل منظور این است که در فاصله‌ی بین اتمام فیلمبرداری تا موقع نمایش عمومی کارگردان در جایگاهی شبیه به برزخ قرار دارد. کتاب جنگل و سیندرلا توانسته‌اند روح اثر اصلی را حفظ کنند ولی ظاهراً کتاب جنگل نسبت به سیندرلا از مسیر اصلی فاصله‌ی بیشتری گرفته است.

با توجه به ماهیت نسخه‌ی انیمیشنی 1967 طبیعتاً نسبت به سیندرلا ما ناگزیر به ایجاد تفاوت‌های بیشتری بودیم. قطعا تولید سیندرلا و همین طور پلید باعث بالا رفتن اعتماد به نفس من و نیز استودیوی دیزنی شد و شهامت دنبال کردن حس کنجکاوی خود برای استفاده از فناوری‌های جدید را به دست آوردیم. به همین دلیل به سراغ سبکی مشابه آواتار و زندگی پای رفتیم.

*در مورد رعایت رده سنی کودکان مخاطب چه کاری کردید؟ معمولا در انیمیشن‌ها این موضوع راحت‌تر رعایت می‌شود اما در فیلم‌های واقعی قضیه متفاوت است و گاهی با کودکان نیز مثل بزرگسالان رفتار می‌شود.

الف، یکی دیگر از ساخته‌های من، نیز مخاطب کودک داشت. وقتی برای کودکان فیلم می‌سازیم باید از خشونت و الفاظ رکیک و به طور کلی موارد نامتعارف چشم پوشی کنیم و از این جهت دست کارگردان بسته است. اگر موارد مذکور را رعایت کنید به مشکل برنخواهید خورد. از این جهت مشکلی نداشتیم.
در عوض از ابزارهایی استفاده کردیم که قبل‌تر از این هم در دیزنی استفاده شده بود. می‌توانیم صحنه‌های سخت و ترسناک را بدون آن که چیزی نمایش دهیم به وجود بیاوریم؛ گاهی اتفاقاتی که مستقیما نمایش داده نمی‌َشوند از خود حوادث اصلی مخوف‌تر هستند. پس برای بالا بردن تنش کلی فیلم به این نکات هم باید توجه نمود نه این که فقط به مواجهات مستقیم تکیه کرد.

جالب اینجاست که تا چه حد می‌توان از طریق ترتیب حوادث بر احساسات مخاطب تأثیر گذاشت. البته می‌بایست این تعادل احساسات را رعایت کرد، همان کاری که والت دیزنی در پنج انیمیشن بزرگ خود انجام داد. پس از تلخ و تاریک‌ترین صحنه‌ها، صحنه بسیار خنده‌دار مشاهده‌ می‌شود. این نکته در مورد کارهایی مثل شیرشاه و تارزان هم صدق می‌کند.


*کمی درباره‌ی انتخاب بازیگران صحبت کنیم. این موضوع چقدر برای شما اهمیت دارد؟

جدا از تمام مسئولین فنی و پشت صحنه، در این فیلم نیز مثل تمام فیلم‌ها مهم‌ترین موضوع انتخاب بازیگران است. برای همین نیز با بن کینگزلی،‌ اسکارلت جوهانسون، ادریس البا، کریستوفر واکن، لوپیتا نیانگو و جیانکارلو اسپوزیتو و بیل موری برای صداپیشگی در کتاب جنگل صحبت کردیم. بیل موری را برای نقش بالو می‌خواستم اما دسترسی به او اصلا ساده نبود. برایش نامه فرستادیم، پیغام گذاشتیم، از طریق شخص سوم(واسطه) ارتباط پیدا کردیم؛ گویی می‌خواستیم با کشوری ممنوعه رابطه برقرار کنیم. (می‌خندد) به هر ترتیب او هم به تیم ما اضافه شد.

*چه موقع بنا شد که کریستوفر واکن صداپیشگی میمون غول را عهده‌دار شود؟

همان موقع که تصمیم به حضور شاه لویی گرفتیم. هر چند این شخصیت در داستان کیپلینگ وجود نداشت اما از آن جایی که می‌خواستیم تنش فیلم حفظ شود، مانند تنشی که در فیلم اینک آخرالزمان و فیلم و داستان قلب تاریکی وجود دارد، لازم بود که این شاه در قصه حضور داشته باشد. البته چون در هند اورانگوتان وجود ندارد پس از انجام تحقیقات میمون غول را که البته امروزه نسل آن منقرض شده، وارد داستان کردیم. برای این نقش تنها یک نام به ذهن می‌آمد: کریس واکن. زیرا او تنها کسی بود که می‌توانست با صدایش سطح مورد نیاز ترس را القا کرده و همزمان خاص و قابل شناسایی هم باشد.


*مهم‌ترین بخش پروسه‌ی انتخاب بازیگران یافتن فرد مناسب برای ایفای نقش موگلی یعنی تنها انسان حاضر در فیلم بود. در این باره توضیح دهید.

ما برای یافتن شخص مناسب همه جا را گشتیم؛ چون برای چنین شخصیتی که در تمام طول فیلم حاضر است و تنها انسان روی صحنه می‌باشد باید بازیگری انتخاب شود که مخاطب از دیدنش خسته نشود. «نیل ستی« قبل از این هیچ جایی تست بازیگری نداده بود و ما از حداقل 2000 کودک تست بازیگری گرفتیم که بیشترشان شبیه هم بودند اما نیلی ستی اصلا مثل بقیه نبود و روحیه‌ای متفاوت داشت. بیشتر کودکانی که تست دادند برای بازی در نقش پسر جنگلی که در بین گرگ‌ها پرورش یافته زیاد از حد اتو کشیده بودند. او هر چند تجربه‌ای نداشت اما با اعتماد به نفس کامل روی صحنه حاضر شد. ذاتاً کاریزماتیک و شوخ طبع و در عین حال احساساتی بود حرکاتش بسیار دیدنی و یادآور موگلی انیمیشن بود.
 
البته مشخصاً‌ ویژگی‌هایی نیز برای افزودن به موگلی انیمیشن در او پیدا بود. این کودک بر خلاف بسیاری دیگر از هم سن و سالانش که رویای ستاره شدن در هالیوود را در سر می‌پرورانند، برای آینده‌اش تصمیمات متفاوتی دارد. با در نظر گرفتن همه‌ای این‌ها نهایتاً تصمیم گرفتیم که او موگلی کتاب جنگل ما باشد.

*آیا برنامه‌ای برای ساخت قسمت‌های بعدی وجود دارد؟

برای فیلمی این چنین که بودجه‌ی بسیار می‌طلبد قطعا برای ساخت قسمت‌های بعدی نگاه دیزنی به گیشه‌ها خواهد بود و به فروش این فیلم بستگی دارد.

*پس با توجه به شروع قدرتمندانه و فروش خوب فیلم در کشورهایی که اکران شده، احتمال ساخت قسمت بعدی زیاد است. در این صورت آیا باز هم شما را در کسوت کارگردانی خواهیم دید؟

بله، همین طور است. در آن صورت خوشحال می‌شوم که دوباره قسمت بعدی را کارگردانی کنم، چرا که پروسه‌ای شیرین و جذاب خواهد بود.

 
 کتاب جنگل
The Jungle Book
نویسنده: جان فاوریو
کارگردان:‌ جان فاوریو
تهیه‌کنندگان: جان فاوریو-بیرمنگام تیلور
بازیگران: نیل ستی-بیل موری-بن کینگزلی-ادریس البا-اسکارلت جوهانسون
آهنگساز: جان دبنی
فیلم‌بردار:‌ بیل پوپ
تدوین: مارک لیولسی
محصول: آمریکا
شروع اکران:‌ 15 آپریل 2016
زمان: 106 دقیقه
بودجه‌ی ساخت: 75 میلیون دلار
جوایز: این فیلم هنوز در جشنواره‌ی خاصی برنده‌ی جایزه نشده است و فقط در جشنواره‌ی «تین چویس آوارد» در سه رشته نامزد شده است. این فیلم در سایت متاکریتیک از مجموعه 382 نقد نمره‌ی 77 و از مجموع 140 هزار رای در سایت IMDB نمره‌ی 6/7 را دریافت کرده است.
سیناپس:
داستان فیلم،‌ روایت زندگی پسر کوچکی به نام موگلی است که تا 10 سالگی در جنگل و در کنار حیوانات و توسط خانواده‌ای از گرگ‌ها بزرگ شده است. اما اکنون او باید برای اینکه توسط شیرخان کشته نشود، جنگل را ترک کند و ...