نیروهای حزب اللهی حاضر در دانشگاه محل تحصیل فرشته مشتی انسان فاشیست، انحصارطلب و ظالم به تصویر کشیده می شوند که کاری جز آزار و سرکوب دانشجویان «روشنفکر» و «اهل مطالعه» ندارند.

سرویس فرهنگ و هنر مشرق- ارزیابی کیفی آثار سینماگران ایرانی با تحلیل و رویکردی نوین، امر مغفول مانده‌ای در رسانه‌های فرهنگی آنلاین محسوب می‌شود و منابع مکتوبی که به تحلیل آثار سینمایی سینماگران ایرانی می‌پردازد به تدریج فراموش شده‌اند. به همین دلیل بررسی کارنامه سینماگران امری ضروری در دوران تازه رسانه‌ای محسوب می‌شود. در ادامه تحلیل و بررسی کارنامه سینمایی سینماگران به بهانه اکران ملی و راه‌های نرفته‌اش در چند بخش به آثار قابل تحلیل تهمینه میلانی خواهیم پرداخت. (مراجعه به بخش اول)

نیمه پنهان(۱۳۷۹)

خلاصه فیلم: فرشته در آستانه رسیدگی همسرش خسرو در مقام نماینده ریاست جمهوری به پرونده قضایی یک زن محکوم به اعدام، دفترچه ی خاطراتش را به او می دهد. خسرو در دفتر می خواند که فرشته که در سال های ۵۸-۵۹ دانشجو بوده، جذب گروه های سیاسی چپ می شود و به عنوان هوادار فعالیت می کند. در این شرایط به محفلی روشنفکرانه راه می یابد که گرداننده اش سردبیر یک نشریه ادبی به نام روزبه جاوید است. این آشنایی کم کم به عشقی نامعلوم می انجامد، اما او پی می برد که جاوید همسری ثروتمند و دارای یک نقص مادرزادی به نام خانم شفیعی دارد. فرشته با وجود تنگ تر شدن فضای سیاسی جامعه، به خاطر قولی که به خانم شفیع داده است درخواست جاوید را مبنی بر فرار از ایران و ازدواج با او نمی پذیرد. تا اینکه هفده سال بعد در حالی که مسیر زندگی اش کاملاً تغییر کرده است او را در مجلس ختم یکی از دوستانش می بیند. جاوید از فرشته گله می کند که هیچگاه فرصت دفاع از خود را به او نداد.

نیمه پنهان، بر مبنای یک ایده اصلی شکل گرفته و آن روایت تاریخ فعالان گروهک های ضد انقلاب و انقلاب فرهنگی با قلب واقعیت و یکسویه نگری است. در این فیلم هم میلانی در امتداد تصویری که «دو زن»، دو سال پیش تر از آن، به طور تلویحی از انقلاب فرهنگی و «حزب اللهی»ها ارایه داده بود این بار با صراحت و آشکارگی بیشتری منویات درونی خود را درباره انقلاب و تاثیرات آن به تصویر می کشد.

همین جا باید گفت که «نیمه پنهان» به لحاظ ساخت سینمایی و کارگردانی و رعایت استانداردهای فیلمنامه نویسی، یک کار شسته و رفته تر از سایر کارهای میلانی است. به بیان دیگر، میلانی موفق می شود یک داستان را به خوبی تعریف کند و در این میان توانسته بر میل سرکش شعاردادن و بیانیه خواندن شخصیت ها خطاب به دوربین تا حدی غلبه کند. گرچه چون داستان فیلم درباره یک دانشجوی فعال سیاسی است، بیانیه خوانی و شعار هم با توجه اقتضائات داستان و شخصیت ها قابل درک و سینمایی از کار درامده و بر فیلم آوار نشده است.

اما هر اندازه فیلم به لحاظ تکنیک سینما از دیگر آثار میلانی قابل قبول تر است، به لحاظ محتوایی، به طور جدی جای نقد دارد. کار جعل تاریخ و اتهام زنی خانم میلانی نسبت به انقلاب اسلامی و نیروهای «انقلابی» آن قدر صریح بود که مع الاسف کار دستش داد و پای نهادهای قضایی را هم به فیلم باز کرد و خانم میلانی، بابت کیفرخواستی که در «نیمه پنهان» علیه کلیت جمهوری اسلامی به تصویر می کشد، چند روزی را هم در بازداشت به سر برد.

در راستای همان «هیولا-انگاری» از انقلاب اسلامی به عنوان یک انقلاب مردانه و زن ستیز، در این فیلم میلانی هم نیروهای حزب اللهی حاضر در دانشگاه محل تحصیل فرشته مشتی انسان فاشیست، انحصارطلب و ظالم به تصویر کشیده می شوند که کاری جز آزار و سرکوب دانشجویان «روشنفکر» و «اهل مطالعه» و «متمدن» عضو گروهک ها ندارند. دانشجویانی که در کمال معصومیت تنها به فروش جزوه و کتاب و پوستر در فضایی آرام، علمی و فرهنگی مشغولند، اما «هیولا» بساط زندگیشان را به هم می ریزد. به گفتار فرشته در قسمتی از فیلم توجه کنید:

" دانشگاه های تق و لق بود. «چماقداران» حلقه محاصره را تنگ تر کرده بودند. هر روز فشار روی گروه های «سیاسی» که قدرت اجرایی نداشتند، بیشتر و بیشتر می شد."

و این قسمت از روایت فرشته که آشکارا دفاع از تجزیه طلبی عناصر مارکسیست ضد تمامیت ارضی ایران در سال ۵۸ و ۵۹ است:

" شرایط روز به روز از لحاظ سیاسی بدتر می شد. کردستان شلوغ شده بود و ۴ نفر از رهبران شوراهای ترکمن صحرا کشته شده بودند و این مساله بحث های زیادی ایجاد کرده بود."

نکته تاریخی این جاست که کسی منکر انجام برخی تندروی ها ناصواب و ناپسند و حتی برخی ظلم ها در جریان سال های اولیه انقلاب نیست و اصولا انقلابی که بنیان های یک جامعه را دگرگون می کند و زیست دیگری را رقم می زند، نمی تواند بدون تلفات و تبعات باشد. لیکن در قیاس با حمام خونی که در انقلاب فرانسه، جنگ های داخلی آمریکا، انقلاب اکتبر روسیه، انقلاب مارکسیستی کامبوج، انقلاب کمونیستی چین و رویدادهای زیر و روکننده مشابه اتفاق افتاد، انقلاب اسلامی ایران در کلیت انقلابی بود که در روندی به نسبت کم خشونت و کم خونریزی به پیروزی رسید و تثبیت شد. از قضاء، انقلاب اسلامی ایران را کسانی به هاویه خون و اتش انداختند که ۷۲ مسوول تراز اول جمهوری اسلامی را در یک روز با انفجار تروریستی بمب شهید کردند. آن ها که نخست وزیر و رییس جمهور قانونی این مملکت را در یک روز شهید کردند و بسیاری از چهره های اصلی انقلاب را با ترور از میان بردند. همان ها که مجموعه عملکرد آن ها، ۱۷۰۰۰ شهید بود که بخش عمده ان ها زنان و مردان غیرنظامی بیگناه و کودکان معصوم بودند. کسانی که فیلم خانم میلانی دفاعیه ای تمام قد از کردار و کارنامه آن هاست.

فرشته در صحنه بعد از جدایی همیشگی از «روزبه جاوید»، در جعلی یکسویه انقلاب فرهنگی را چنین تصویر می کند:

" دانشگاه ها را هم در یک روز خوش بهاری، به قیمت خرد کردن سر و دست دانشجوها و کشتن آن ها تعطیل کرده بودند."

در فضایی هم که خانم میلانی از مقطع پایان انقلاب فرهنگی و بازگشایی دوباره دانشگاه تصویر می کند، جمهوری اسلامی چنان فضای خفقانی به وجود آورده که «فرشته»(باز هم فرشته) با بازی نیکی کریمی باید یواشکی و با نجوا با همکلاسی های سابق خود احوالپرسی کند.

این در حالی است که در واقعیت امر، فارغ از تصویرسازی فریبنده فیلم، در سال ۵۹ فضای دانشگاه های کشور توسط گروهک های التقاطی و چپ مارکسیستی، به ویژه سازمان منافقین و گروه چریک های فدایی بود که از همان روزهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، ساختمان های دانشگاه های تهران و سایر شهرها را به تصرف خود درآورده بودند و عملا در آستانه انقلاب فرهنگی در سال ۵۹، فضای دانشگاه تبدیل به یک پادگان شده بود «میلیشیا»ی مسلح گروهکی در قالب دانشجو هر روز به یک بهانه ای فضای دانشگاه را به آشوب می کشیدند. چنان که زمین چمن دانشگاه تهران(جای فعلی محل برگزاری نماز جمعه)، به محل اصلی میتینگ های سازمانی مسعود رجوی و موسی خیابانی و کتابخانه مرکزی به انبار اسلحه سازمان تبدیل شده بود.

مرورگر شما از ویدئو پشتیبانی نمی‌کند.
فایل آن‌را از اینجا دانلود کنید: video/mp4

جنایات منافقین ۱

اما این که بعد از یک دوره تعطیلی برای پاکسازی فضای دانشگاه از تاخت و تاز گروه های شبه نظامی ضدانقلاب که از ۲۵ خرداد ۶۰، به نظام جمهوری اسلامی اعلام جنگ کرده بودند، و در فاصله بین تعطیلی دانشگاه از بهار ۵۹ تا مهرماه ۶۲،  مرتکب خونبارترین جنایت ها علیه مردم و مسوولین جمهوری اسلامی شده بودند(از منفجر کردن ساختمان حزب جمهوری و نخست وزیری و دادستانی تا به آتش کشیدن اتوبوس مسافربری در شیراز و بمب گذاری در ایستگاه راه آهن و به رگبار بستن راهپیمایی دانش آموزی و عملیات وحشیانه مهندسی و....)، در فرم گزینش مجدّد از دانشجویان پرسیده شود که از ۵۷ با چه گروه هایی در ارتباط بودید، خیلی پرسش بی رحمانه و غیرانسانی است؟ آیا تامین امنیت یک جامعه و جلوگیری از ورود افراد تروریست یا با ارتباطات تروریستی به دانشگاه یا هر موسسه عمومی دیگرف جزو کارویژه های اصلی هر حکومتی در دنیا نیست؟ آیا در همین آمریکایی که ظاهرا خانم میلانی بسیار به ان علاقه مند است، آدم ه را صرفا به این جرم که در جلوی گزینه محل تولد، اسم شهری از ایران قید  شده، بالکل ممنوع الورود نمی کنند و اسم ان را دفاع از «امنیت ملی» نمی گذارند؟ کجای این روند غیرطبیعی و نامعمول است که خانم میلانی چنین روندی را همچون یک کابوس مخوف برای «فرشته» و سایر دانشجویان تصویر می کند؟ مگر نه این که خود فرشته یک عنصر فعال گروهکی است که بر علیه جمهوری اسلامی طغیان کرده است؟

مرورگر شما از ویدئو پشتیبانی نمی‌کند.
فایل آن‌را از اینجا دانلود کنید: video/mp4

آنونس

اما فیلم خانم میلانی یک بن‌مایه اصلی دارد و ان این که عمده‌ی کسانی که در دهه ۶۰ به جرم اقدامات تروریستی و مسلحانه تعزیر یا با محرومیت مواجه شدند، افراد بی اطلاع و ساده و بی تجربه ای بودند که از روی سادگی وارد فعالیت گروهکی شدند و کاری جز شرکت در محافل بحث سیاسی، پخش اعلامیه و خواندن کتاب های خاص نکرده اند. این یک دروغ محض است. اگر تا پیش از شروع فاز مسلحانه منافقین علیه جمهوری اسلامی در ۳۰ خرداد ۶۰ این بحث درباره بخشی از منافقین صدق می کرد، پس از آن این ادعا دروغی محض بیش نیست. فجیع ترین جنایت های منافقین در بعد از ۳۰ خرداد ۶۰ توسط همین چهره های مظلوم و ستمکش «فرشته»وار خانم میلانی در «نیمه پنهان» رقم خورده است.

مرورگر شما از ویدئو پشتیبانی نمی‌کند.
فایل آن‌را از اینجا دانلود کنید: video/mp4

 از لباس و سر و ظاهر مسوول فرشته در جلسه توجیهی گروهکی در فیلم که اورکت نظامی زیتونی رنگ است، و ارجاع به گروهک با عنوان «سازمان» از زبان او، می توان حدس زد که فرشته عضوی از سازمان مجاهدین خلق یا همان منافقین است. با این حال جمله ای از زبان فرشته می شنویم که سازمانی که او در ان عضویت دارد را مبهم می کند. او می گوید: " سازمانی که به اون اعتقاد داشتم دچار انشعاب کرده بود و ما از بدنه جدا شده بودیم." این جمله بیشتر بر انشعاب گروهک «چریک های فدایی خلق» منطبق است که در سال ۵۹ دچار انشعاب شد و گروه اقلیت آن به رهبری اشرف دهقانی، راه جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی را در پیش گرفت و یک پای اصلی غائله های تجزیه طلبانه خلق عرب، ترکمن صحرا و کردستان(به ویژه حمله به پاوه) بود. اما لفظ «سازمان» در ابتدای انقلاب بر گروه خاصی دلالت می کرد که همان «مجاهدین خلق»(منافقین) بود. همین مبهم بودن دار و دسته ای که فرشته عضو آن است، نشان از بی سوادی تاریخی و جهل خانم فیلمساز نسبت به محتوای اثر خود است.

مرورگر شما از ویدئو پشتیبانی نمی‌کند.
فایل آن‌را از اینجا دانلود کنید: video/mp4

از این رو، وقتی آقای «رستگار»(که ظاهرا از مسوولین امنیتی دانشگاه است)مچ فرشته را که در فرم گزینش درباره گذشته گروهکی خود دروغ نوشته و ان را کتمان کرده، می گیرد، تماشاگر باید آه از نهادش برآید که بلاخره «هیولا»(رستگار) زهرش را به «فرشته» فیلم خواهد ریخت. اصولا اگر رستگار به عنوان یک مسوول امنیتی، مچ اعضای سابق و لاحق گروه های تروریستی را در دانشگاه نمی گرفت، چه کار دیگری باید می کرد، که خانم میلانی از او چهره ای دیو-سان ترسیم می کند؟

خانم میلانی برای لجن مال کردن «کستگار» و «رستگارها» به همین حد هم بسنده نمی کند و از زبان فرشته (خطاب به نماینده رییس جمهور که نقشش را آتیلا پسیانی بازی می کند) چنین می گوید:

" واکنشی که رستگار به من نشان می داد، از روی اعتقاد نبود. یک جور کینه، یک جور دشمنی عمیق"

شاید خانم میلانی می خواهد تلویحا این پیام را بدهد که رستگار(به عنوان یک مرد) چون به نیت شوم خود، یعنی تصاحب فرشته، نمی رسد، دارد این گونه از او انتقام می گیرد. این گونه تسویه حساب با کسانیکه  در دهه ۶۰، در اوج ترورها و جنایات کروهک ها در تهران و کردستان و مازندران و خوزستان، مردانه مقابل جانیان فرقه رجوی و سایر گروهک های تروریستی ایستادند و نگذاشتند که ایران به یک «پادگان اشرف» بزرگ تبدیل شود، کمال بی انصافی است.

فرشته خطابه نماینده رییس جمهور می نویسد: " من هم مثل خیلی از بچه ها به مسایل سیاسی علاقه مند بودم."

و این چنین فعالیت مسلحانه علیه نظام قانونی کشور، به «علاقه مندی به مسایل سیاسی» فروکاسته می شود. با این حال، با وجود این دروغ و جعل آشکار در فیلم، دست کم جمهوری اسلامی آن قدر تساهل و مدارا داشته که به یک عضو فعال گروهکی، دوباره اجازه تحصیل مجدّد می دهد(البته جمهوری اسلامی این مداراگری عمیق را بعدها هم در قبال اعضای فریب خورده سازمان منافقین نشان داد، و در سال های اخیر، بسیاری از اعضای فرقه جهنمی رجوی که حتی در زمان جنگ بر علیه رزمندگان ما اسلحه به دست گرفتند و در سنگر نیروهای ایرانی آر پی جی زده بودند، به واسطه تائب شدن، به کشور پذیرفت و ان ها اکنون نجات یافته از چنگال اهریمنی رجوی ها، در حال زندگی عادی در کشور هستند).

اما تصویری هم که میلانی از گروهک ها ارایه می دهد، تصویر عده ای فعال سیاسی خوش خیم است که درد «مردم» دارند، ولی حکومت به سان یک اهریمن خونخوار سایه به سایه در تعقیب آن هاست، و هیچ گاه توضیح داده نمی شود که چرا حکومت در تعقیب ان هاست. ما هیچ چیز بدی از آن ها نمی بینیم جز جلسه بحث دخترانه و دست به دست کردن اعلامیه و کتاب. کل نقدی که در فیلم به کار گروهکی وارد می شود، از زبان «خانم پهلوان»(با بازی رزا آرایش) خطاب به فرشته است که: "شما نپخته و خام هستید."

کل بحث های حلقه گروهکی که در فیلم می بینیم هم به چسباندن عکس «گری کوپر»(هنرپیشه آمریکایی) در کنار عکس «چه گوارا» یا تمایل فرشته به آرایش کردن و لباس زنانه تر پوشیدن ختم می شود. جالب این جاست که فرشته به راحتی در این جلسه جلوی مسوول خود از سازمان انتقاد می کند و این نشان می دهد که خانم میلانی از سوژه ای که درباره آن فیلم می سازد هم آگاهی درستی ندارد. نظم و انضباظ آهنین سازمان منافقین که آن را تبدیل به یک فرقه کرد، معروف خاص و عام است و در سازمان، از همان زمانی که مسعود رجوی در زندان بر آن سیطره یافت، سازمان تبدیل به «خدا»، «ناموس» و «هویت» اعضا می شد(برای مثال، رجوع کنید به مقاله «سازمانی که فرقه شد»/خسرو تهرانی،هفته نامه شهروند امروز، شماره ۵۷

اما مضحک تر این که مسوول فرشته، در آخر جلسه، پاسخ مکتوب سازمان را به سوال فرشته درباره «نظر سازمان درباره عشق بین دو غیرهمجنس» قرائت می کند که طبق آن " سازمان به عشق بین دو غیرهمجنس که امری طبیعی و غریزی است احترام می گذارد، ولی بهتر است در کوران مبارزه این مساله نادیده گرفته شود." عجب سازمان «منطقی» و «معقولی». انگار نه انگار که این همان سازمانی است که بعد از «انقلاب ایدئولوژیک» معروف در پادگان اشرف که به دستور رجوی همه زوج های این سازمان به غیر از خودش و مریم، به اجبار از هم جدا شدند و در جلسات هفتگی موسوم به «انتقاد از خود»، در اوج نیازهای غریزی و طبیعی، مجبور بودند درجلسات عمومی افکار جنسی را که به آن فکر کرده اند(و یا حتی به ان فکر نکرده اند، ولی باید چیزی از خود می ساختند!) بیان کنند و خود را به لجن می کشیدند و خرد می کردند تا به زعم رجوی، هر چیزی جز «سازمان» از روح و روانشان پاک شود و فقط به اتحاد ایدئولوژیک با «خواهر مریم» فکر کنند. این همان سازمانی است که در جهنمی که به نام اشرف درست کرده بود، زن ها نه تنها حق آرایش نداشتند، که حتی نباید روی صورت خود نظافت های معمول زنانه را انجام دهند و به مرور جز روسری قرمز رنگی به سر داشتند، تشخیص ظاهر آن ها از مردها روز به روز سخت تر می شد. سازمانی که همه زن ها متعلق به رهبر فرقه بودند و می بایست در «حوض وحدت» غسل می کردند تا به همسری(بخوانید بردگی» مسعود در بیایند(رجوع شود به خاطرات «بتول سلطانی»، عضو جدا شده‌ی سازمان درباره «عقده ها و کمپلکس های جنسی مسعود رجوی) و.....

به هر حال، آن چه که این فیلم را در کارنامه میلانی متمایز می کند، این است که او در «نیمه پنهان» دیگر در چارچوب فمینیسم افراطی و مردستیزی معمول فیلم هایش نمی ماند، و ابزار سینما را به محاکمه تصویری ناعادلانه، یکسویه و جعلی «انقلاب اسلامی» تبدیل می کند.

«زن زیادی»/(۱۳۸۳)

وقتی میلانی به ارگان تبلیغاتی «حزب مشارکت» تبدیل شد!

خلاصه فیلم: سیما معلم است و همراه با فعالیت های جانبی دیگر با همکاری زنان محلی چرخ زندگی را به تنهایی می چرخاند.شوهرش احمد کار درست و حسابی ندارد و در عوض مدام در حال ولخرجی و عیاشی است. روزی احمد به سیما می گوید که یکی از دوستانش فوت کرده و او باید همسرش را به روستای زادگاهش ببرد. سیما سعی می کند همراه احمد برود اما احمد نمی پذیرد. تا این که وسط راه پلیس احمد و صبا را می گیرد و سیما برای رهاشدن آنها مجبور می شود ادعا کند که صبا خواهرزاده اش است. هر سه به مسیر ادامه می دهند تا آنکه جاده به دلیل بارندگی بسته می شود و همه مجبورند در هتلی بین راه، شب را سر کنند. در این میان معلوم می شود رحیم، معلم مدرسه شهر کوچک مجاور، همسرش را کشته. سیما نیمه شب سری به ماشین شان می زند که با رحیم مواجه می شود. چون با او که زنش را به خاطر خیانت کشته احساس همدلی می کند او را از دست پلیس نجات می دهد و قول می دهد که فردا دوباره سری به او بزند. فردا همراه با احمد و صبا به دنبال رحیم می آیند و بحثی بین همه شان درمی گیرد که معلوم می شود صبا زندگی بسیار سختی داشته و شوهرش او را می فروخته و او با دزدی و سرکیسه کردن مردها روزگار می گذرانده، احمد به او در مورد سیما دروغ گفته و می خواسته اغفالش کند. رحیم هم پیش از شنیدن حرف های زنش، او و پسرخاله اش را کشته، در حالی که واقعاً گناهکار نبوده اند. رحیم عصبانی می شود و از احمد می خواهد او را بکشد. با هم درگیر می شوند و رحیم با اسلحه خودش کشته می شود. دست آخر سیما و صبا بدون توجه به فریادهای احمد، با هم دور می شوند.

هشتمین فیلم بلند سینمایی از کارنامه فیلمسازی تهمینه میلانی و چهارمین فیلم از مجموعه «فمینیزم افراطی» او، قربانی بی حوصلگی و بی صبری مفرط کارگردان سوپر-فمینیست ایرانی برای صدور بیانیه اجتماعی-سیاسی ضدّمرد با ابزار سینما می شود و شعارهای گل درشت در کنار نوعی «نمادگرایی» منحط و مبتذل، از همان اولین تصویر ابتدایی فیلم، که در واقع فیلم با ان «باز» می شود، شروع می شود: یک سقف خراب و در حال فروریزی با قطرات آب که از ان می چکد(مثلا نماد جامعه‌ی خراب و در حال فروپاشی و از این حرف ها!)

و بلافاصله همه حرف هایی که فیلمساز قرار است در ۹۰ دقیقه به زبان تصویر بزند، با نمایش همین سقف خراب، و کلاس درسی که دختری دانش اموز در حال خواندن انشای خود است، به رو ترین و دم دست ترین و بی ظرافت ترین شکل به تماشاگر حقنه می شود. جمله آغازین فیلم که روی همین نمای «سقف خراب» می آید، صدای دختر دانش اموز است که می گوید:

" پدر و مادر در «قفسی به نام خانواده ما را حبس کرده اند و با «پتکی» به نام «نه» بر سر ما می زنند!"

و در ادامه همین انشاء، کیفرخواست دانش اموزان(بخوانید فیلمساز) علیه خانواده، مسلسل وار ردیف می شود:

" خونه دوستت نرو، دوستت اینجا نیاد، خونه رو جارو کن، پیراهن برادرت را اتو کن،  نخند، مانتو کوتاه نپوش...."

و این دیو-سازی از خانواده در امتداد همان مسیری است که از اولین فیلم میلانی، «بچه های طلاق» در سال ۶۹ آغاز می شود، و خانواده یک «قفس»، «زندان» و «شکنجه گاه» است که زن ها(از هر سنخی از خانه دار تا دانشجو و معلم) در آن زجر می کشند.

شاید واقعا نیاز باشد که خانم میلانی یک بار درون ناخودآگاه خود را به درستی بکاود تا این مساله را یک بار برای همیشه حل کند که چرا «خانواده» در فیلم های او یک «قفس» است؟ چرا همواره در فیلم های او تصویری «هولناک» از خانواده تصویر می شود؟ از «عاطفه» نوجوان فیلم «بچه های طلاق» که به دست پدرش وحشیانه کتک می خورد، تا «ملی» در آخرین فیلم میلانی که حریم خانه با «زندان ابوغریب» هیچ فرقی نمی کند و در آن شکنجه و تحقیر می شود، همه با یک دشمن هراس اور به نام «خانواده» طرف هستند. جالب این که در لطیف ترین و انسانی ترین فیلم میلانی، «دیگه چه خبر»(۱۳۷۰) که یک فیلم کمدی است، باز خانواده به طور ظریف و نرم محاکمه و مظهر «تبعیض» و «بی عدالتی» علیه فرشته(ماهایا پطروسیان)  تصویر می شود. واقعا این دشمنی صریح و آشکار خانم میلانی با «خانواده» از کجا نشات می گیرد؟

اما «زن زیادی» به تعبیری سیاسی ترین فیلم خانم میلانی هم هست، از این لحاظ که او در جریان ساخت این فیلم، خود را از مقام «هنرمند» به مسوول تبلیغات یک حزب سیاسی پایین آورد. ماجرا از این قرار است که مقارن با زمانی که میلانی سناریوی این فیلم را می نوشت و ساخت ان را آغاز کرد، بحث طرح پیشنهادی نمایندگان افراطی وابسته به فراکسیون حزب(منحله) مشارکت در مجلس ششم، برای پیوستن ایران به «کنوانسیون رفع هر گونه تبعیض علیه زنان» در جریان بود و بازی سیاسی ای را که حزب مشارکت در مجلس جنجالی و ساختارشکن ششم دقیقا برای تقابل با «شورای نگهبان» طراحی کرده بود، خانم میلانی به سان یک «عامل» حزبی به سینما کشاند و در مقام یک فیلمساز، به بازوی تبلیغاتی حزب مشارکت تبدیل شد.

حتی تا این جای کار باز قابل اغماض بود که فیلمسازی که مدعی است شانی اجلّ بر سیاست دارد، برای هم افزایی با دوستانش در مجلس ششم(کولایی، حقیقت جو، راکعی....) فیلم بسازد و شعارهای آن ها را فیلم کند، در صورتی که این شعارها لباس «سینما» بر تن می کرد و در قالب تصویر حرف خود را می زد. لیکن میلانی، ساده ترین و دم دستی ترین راه را برای این کار انتخاب کرد و آش فیلم او ان قدر شور می شود که یکی از زنان همسایه «سیما» در حال سبزی پاک کردن چنین می پرسد: "سیما جون، این کنوانسیون کنوانسیون چی چیه این جا؟( به روزنامه ای که روی آن سبزی پاک می کند، اشاره می کند) که ما مخالف پیوستن به کنوانسیون حقوق زنانیم...یعنی چی چی؟"

کسانی که سن آن ها قد می دهد، نمایش های دانش آموزی و کودکانه در جشن دهه فجر در مدارس را به یاد دارند، تایید می کنند که اگر دانش آموزان ۱۰ ۱۲ ساله هم می خواستند در نمایش های کودکانه خود شعار بدهند، احتمالا چیزی در حدّ همین صحنه از فیلم «زن زیادی» می شد. پس جایگاه خلاقیت و ابداع سینمایی، برای فیلمسازی که خود را یک فیلمساز «مولّف» می داند، کجاست؟ اگر خانم میلانی این اندازه در نوشتن سناریو عجول نبود(در مورد این فیلم خاص، حتما به خاطر فوریت های سیاسی!) یا دست کم از همکار فیلمنامه نویس استفاده می کرد، احتمالا ما تا این اندازه شاهد صحنه های این چنین «رو» و «عجولانه» و «خامدستانه»  در فیلم های میلانی نبودیم. به دیالوگی که در ادامه همین صحنه می آید توجه کنید:

-(زن همسایه خطاب به سیما): واه! مگه زن هام حقوق دارن؟

-(سیما) منظور پول نیست. منظور حقوق اجتماعی برابر با مرداست.

واقعا این نوع «حقنه» کردن اطلاعات به تماشاگر، به قول مسعود فراستی، «ماقبل نقد» است و اصولا مطرح کردن مساله ای به اسم «هنر دیالوگ نویسی» درباره این سنخ از سینما، به شوخی بیشتر شبیه است.

اما کاش این حد از بی سلیقگی و خامی در فیلم، منحصر به دیالوگ نویسی می ماند و ما حتی در «تیپ سازی»(نه شخصیت پردازی که اصولا فیلم به آن نمی رسد) میلانی هم با این نوع بی حوصلگی و خامدستی مواجهیم. برای مثال، «احمد» شوهر سیما، که تنها یک مرد-هیولای دیگر در مجموعه فیلم های میلانی است، در همان اولین صحنه پدیدار شدنش در فیلم، با بی مهری مفرط کارگردان مواجه می شود و صحنه معرفی او، صحنه‌ی چشم چرانی و متلک گویی به یکی از زنان همان محفل سیزی پاک کنی است. چند ثانیه جلوتر، میلانی برای این که «بد مطلق» بودن احمد را در همان چند ثانیه آغازین حضور او تاکید موکّد کند، نشان می دهد که وقتی احمد نزدیک دختر خردسالش می شود، دخترک سوار بر سه چرخه ناگهان متوقف می ماند و از جلو آمدن و نزدیک شدن به پدرش امتناع می کند! البته این نوع «لجن مالی» شخصیت های مرد توسط خانم میلانی به شدت مسبوق به سابقه است و برای مثال در فیلم واکنش پنجم که دو سال پیش از «زن زیادی» ساخته شده، حسین(محمدرضا شریفی نیا)، همسر ترانه(مریلا زارعی)، در همان اولین صحنه حضورش در فیلم، مرد دیو-صفتی تصویر می شود که زنش را پیش روی دوستانش، بدون هیچ منطقی، لجن مال می کند.

اما نکته بعدی که در فیلم وجود دارد و به نوعی مبنای داستان فیلم قرار می گیرد، بحث همسفری احمد با زنی به اسم «صبا ملکی» است. نوع واکنش سیما به داستانی که شوهرش درباره این زن تعریف می کند و این که به سادگی می پذیرد که همسرش با این زن همسفر شود، بسیار غیرمنطقی است و اصولا با روانشناسی زنانه سازگار نیست. واقعا چند زن ایرانی هستند که همسرشان از ارتباط و همسفری خود با یک زن تازه بیوه شده و جوان مطلع شود و هیچ گونه واکنش دفعی انجام ندهد، یا دست کم یک اعتراض ساده هم نداشته باشد که این زن کیست؟ از کجا آمده؟ چه ارتباطی با همسر او دارد؟

و جالب این که وقتی سیما در فردای آن روز، در پاسگاه پلیس این زن را می بیند(که زنی بسیار جوان و خوش سیماست) باز هم عکس العمل تندی نشان نمی دهد. ظاهرا خانم میلانی جدای از تصویر یکسویه، منفی و سیاهی که از مردها تصویر می کند، حتی روانشناسی سوژه اصلی فیلمسازی خود، یعنی زنان، را هم نمی داند و به نقش مهم عامل «حسادت زنانه»(که معادل غیرت در مردهاست) در زندگی زناشویی، به ویژه در مورد روابط خارج از ازدواج مردها، آگاه نیست.

در ادامه، به سیاق معمول و معهود فیلم سینمای میلانی، جبهه بندی زنانه-مردانه، خیلی زود مشخص می شود و صبا ملکی که خود وارد زندگی یک زن دیگر شده، در رستوران بین راهی، مدافع دختری به نام «صدف» می شود که با دوست پسر-هیولای خود، بهزاد(مهدی امینی خواه) راهی سفر شمال است. «بهزاد» هیولای دیگری است که می خواهد با دو مرد دیگر، دوست دختر خود را به شمال ببرد. این چنین، خیلی ساده و سرراست، جبهه زنانه «سیما-صبا-صدف» تشکیل می شود که هر سه از شوهر سابق، شورهر فعلی و دوست پسر خود جفا می بینند.

اما نچسب ترین و باسمه ای ترین بخش فیلم زمانی است که پای یک مرد قاتل هم به فیلم باز می شود. این قاتل(رحمان با بازی پارسا پیروزفر) به مانند سیما یک «معلم» است و همسرش(فریده) و پسرخاله همسرش را به ظن این که «رابطه نامشروع» دارند، با اسلحه می کشد. یعنی فیلمساز برای قرینه سازی وضعیت «سیما»(در مواجهه با خیانت شوهرش و صبا ملکی) با یک مرد در همین شرایط، چندان زحمتی به خود نمی دهد، دقیقا چنین نمونه ای را کم تر از ۲۴ ساعت بعد از اطلاع سیما از خیانت همسر، سر راه او قرار می دهد! واقعا باید گفت دست مریزاد به این «منطق روایی» خانم فیلمساز که مبنای فیلم های «اجتماعی» خود را بر تجمع احتمالات بعید در کنار هم قرار می دهد.(دقیقا قاتلی با وضعیتی مشابه سیما سر راه او قرار می گیرد، دقیقا پلیس مچ احمد و صبا را می گیرد، دقیقا....)

از آن جایی که پرسوناژهای فرعی در فیلم های میلانی عمدتا به فیلم سنجاق می شوند تا «کنش» خاص مورد نظر فیلمساز را انجام دهند یا حرف مطلوب او را بزنند، بی عقبه و بی شناسنامه هستند. به بیان دیگر، شخصیت های فرعی فیلم های میلانی بدون آن که حضورشان تنیده در بستر روایی فیلم باشد، «تیپ»های تخت و بدون عمقی هستند که به هیچ عنوان انگیزه کنش های بعضا سادیستیک و دیگرآزارانه آن ها روشن نمی شود. مثلا به هیچ عنوان معلوم نمی شود که معلم قاتل فیلم که همه از مهربانی و انسان بودن و خیّر بودن او حرف می زنند، چگونه به ظنّ یک رابطه نامشروع همسرش، بی ان که ته و توی ماجرا را در بیاورد، کار سخت را انتخاب می کند و اسلحه تهیه می کند و دو نفر را می کشد. یا فلسفه حضور آن سروان «مهربان» با آن موهای روغن زده و مرتب که بیشتر به یک جامعه شناس یا روانشناس شبیه است، در همه صحنه هایی که سیما حضور دارد، چیست. پلیسی که ماموریت پیدا کردن قاتل دو نفر را در روستایی کوچک به عهده دارد، آن اندازه فراغت دارد که پای درد دل سیما بنشیند و او را نصیحت کند و حتی برایش فیلسوفانه  راهکار تجویز کند:

" بزارید برید. گاهی رفتن بهترین راهه."

شخصیت «صبا ملکی»( با بازی خواهرزاده کارگردان، السا فیروزآذر) هم یکی دیگر از آن «تیپ های» کلیشه ای است که انگار مستقیما از ملودرام های آبکی دهه ۶۰ یا سریال های تلویزیونی چون «آیینه عبرت» بیرون امده است. او که در فیلم یک دختر روستایی و کم سواد و رنج کشیده معرفی می شود، هیچ سنخیتی با این تعاریف ندارد پوشش، آرایش، نحوه حرف زدن و حتی شادابی و سرحالی چهره و پوست او هیچ نشانی از «رنج کشیدگی» ندارد. به چیزهایی که در آن جلسه محاکمه مضحک پایانی فیلم درباره خود می گوید، توجه کنید:

" من فقط یک زن بدبخت و اواره ام....که توی آشغال و کثافت زندگی می کنم.....منو بکش."

"می دونی تا حالا چند بار خواستم از این «زندگی نکبتی»(عبارت محبوب خانم میلانی!) خلاص بشم. تا حالا ۱۰ بار خودکشی کنم!"

" چرا، شوهر داشتم....شوهر که نه....یک آدم فروش کثیف....من رو می فروخت....۵ سال تموم منو فروخت.....با من خرج کثافت کاری و تریاکش رو در می آورد."

" این قدر تریاک کشید و عرق خورد که عین سگ مرد....ترکید و مرد."

" وقتی زیر دست و پای اون کفتار دست و پا می زدم، کسی بود به دادم برسه؟ چی بهم دادین که ازم پس می خواین؟"

و ......

و جالب این که این جملات به شدت کلیشه ای و دستمالی شده به هیچ عنوان بر دهان بازیگر(نابازیگر) فیلم نمی نشیند و ما هیچ اثری از آثار چنینی زندگی سیاه و فاجعه باری را در هیات و ظاهر او نمی بینیم. بگذریم از این که اصرار لجوجانه خانم میلانی برای بازی دادن خواهر زاده هایش(السا و الناز فیروز آذر که متاسفانه بازیگران بسیار بدی هستند) در فیلم هایش، به یکی از نقاط بزرگ ضعف آثار او تبدیل شده است، به ویژه آن جا که میلانی نقش اول فیلمش را به یکی از این دو می سپارد(نمونه «یکی از ما دو نفر») حاصل کار، فاجعه بار است.

تازه از این سوتی آشکار فیلمساز هم می گذریم که کسی که آن اندازه معتاد است که برای درآوردن پول مواد، ناموس فروشی می کند، هیچ گاه «عرق» نمی خورد، به این دلیل ساده که  سنکوپ می کند و می میرد!

اما ظاهرا همه خطابه خوانی ها و شعارهای گل درشتی که در طول فیلم داده می شود، افاقه نمی کند و  خانم میلانی در سکانس پایانی فیلم، بی خیال تصویر و سینماتوگراف و درام و....می شود یک دادگاه کاملا «تئاتری» تشکیل می دهد تا احیانا همه ان شعارهای ضدمرد و سوپر-فمینیستی که در طول فیلم نتوانست بگنجاند، بار دیگر و محض تاکید، از زبان تک تک شخصیت های فیلم رو به دوربین زده شود تا خیال کارگردان از بابت جا افتادن پیام «مشارکتی» فیلم برای تماشاگر راحت شود.

سهیل رویگر