همسر شهید مدافع حرم «پویا ایزدی» در خاطره‌ای از همسر خود می‌گوید: از گلستان شهدا که آمد برایم تعریف کرد چه اتفاقی افتاده است؛ می‌گفت از شهدا خواسته‌ام دلبستگی‌ام به تو و ریحانه را از من بگیرند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق -  تاریخ دوباره تکرار می شود و این بار درس مقاومت را زنانی مشق می کنند که همراه با همسرانشان در راهی قدم می گذارند که پایان آن به جانبازی در راه دین و شهادت ختم می شود؛ اگرچه سخت است و فراغ و جدایی آتشی است بر درد و رنج های های این راه؛ اما ایمان به یک هدف، قدم ها را استوار نگاه داشته است. زنان زیادی در حماسه نبرد سوریه پرچم‌دار پیام زینب کبری از عاشورا شدند، زنانی مثل «معصومه رجبی» که همراه و هم‌مسیر همسر خود شد و در ماه محرم سال 94 به سوگ شهادت «پویا ایزدی» در سوریه نشست. در ادامه گفت‌وگوی خبرنگار دفاع پرس با همسر شهید مدافع حرم «پویا ایزدی» را می‌خوانید:

موضوع رفتن شهید ایزدی به سوریه چطور اتفاق افتاد؟

رجبی: از سال اولی که جنگ سوریه آغاز شد قصد رفتن داشت. اولین بار که می خواست به سوریه برود سال 92 بود و من تازه باردار بودم، همه کارهای رفتن و ثبت نامش را انجام داده بود. یک روز از من خواست باهم بیرون برویم و کمی صحبت کنیم، از جنگ سوریه و اتفاقات آنجا گفت، متوجه شدم که می خواهد به سوریه برود. موافقتم را اعلام کردم، در واقع مخالفی برای رفتنش نمی دیدم، از ته قلبم دوست داشتم برود. خودش مدام اخبار سوریه را دنبال و پیگیری می کرد و من را در جریان می گذاشت تا اینکه تماس گرفتند و اطلاع دادند که رفتنش کنسل شده است. خیلی ناراحت شد و بهم ریخت. آن زمان گفتم اگر قسمت شد تا دوباره بروید من رضایت دارم.

تا اینکه سال 93 ماموریت عراق پیش آمد و قرار شد برای سه ماه به عراق برود اما بعد از مدتی که تقریبا 30 روز می شد به کشور بازگشت. بعد از ماموریت عراق یکسالی طول کشید که به سوریه اعزام شد، من نمی دانستم مسئله چیست و صحبتی هم از رفتنش به سوریه نبود. نمی دانستم چه اتفاقی افتاده، حتی یکبار گفتم چرا حرفی از رفتن نمی زنید؟ تا اینکه بعد از شهادت متوجه شدم در ماموریت عراق انفجاری رخ داده و ایشان پرتاب شده بود که در اثر آن به شدت کمرش آسیب دیده و مشکل پیدا کرده بود اما حرفی به من نزد. بسیار تودار و خویشتندار بود و این قبیل اتفاق ها را به من نمی گفت تا نگران نشوم. چند ماه بعد از این اتفاق هم در محل کار از ارتفاعی به پایین افتاده بود که باعث شد دکتر از ماندن در عراق و رفتن به سوریه منعش کند.

بعد آمدنش از سوریه یک جفت جوراب سوخته از وسایلش پیدا کردم وقتی پرسیدم برای چه کسی است تنها خندید و مدتی بعد هم اثری از آن جوراب ندیدم.

 با این اوصاف رفتنشان خیلی سخت بود پس چه طور  رفتند؟

رجبی: خودش خیلی اصرار به رفتن به سوریه داشت همه تلاشش را کرد، فرمانده لشکر هشت، سردار امینی می گفت وقتی به او گفتم نمی توانی بروی به گریه افتاد و اشک ریخت و گفت: «می خواهی بگویی من لیاقت ندارم؟!» خودش کاغذ برداشت و نوشت اینجانب پویا ایزدی با توجه به مشکلات جسمی آمادگی اعزام به سوریه را دارم. همیشه هم می گفت خدا نکند از این قافله جا بمانم و می ترسم که انتخاب نشوم.

یک ماه قبل از رفتن به سوریه کار ثبت نامش انجام شد، گلزار شهدای اصفهان را خیلی دوست داشت، یک روز پنجشنبه عصر بود که تماس گرفت و گفت امشب به خانه نمی آیم، می خواهم به گلستان شهدا بروم، پرسیدم چیزی شده؟ گفت نه فقط می خواهم تنها باشم و با شهدا خلوت کنم. اوایل شهریورماه بود گفتم حداقل می‌آمدی باهم می رفتیم اما گفت که می خواهم تنها باشم و فردا صبح که به خانه بیایم برایت می گویم. فردا صبح زود به خانه آمد. من هم کمی سرسنگین برخورد کردم، فکرم درگیر بود که چه اتفاقی افتاده بدون من گلستان شهدا رفته، چون هیچ وقت سابقه نداشت جز در زمان های ماموریت بدون من به این محل ها برود.

چیزی از آن شب نگفت؟

رجبی: چرا، کمی صحبت کرد و گفت با رفتنم به سوریه موافقت شده. گفتم چه شده قبل از این راحت می رفتی چرا سخت گیری می کنند؟ چیزی نگفت. یک حرف هایی زد و خواب عجیبی که دیده بود را تعریف کرد. نکته مهمی که بین حرف هایش به آن اشاره کرد این بود که گفت من هیچ دلبستگی ای در دنیا جز تو و ریحانه ندارم و این دل کندن سخت است ولی از شهدا خواستم این دلبستگی را از من بگیرند که جوابم را دادند.

از حرف هایی که زد ناراحت نشدید؟

رجبی: صحبت هایش را به این حساب گذاشتم که حضرت زینب (س) برای رفتنش عنایت ویژه دارد و حال و هوایش عوض شده است. با اینکه خودم راضی به رفتنش بودم ولی اصلا به شهادتش فکر نمی کردم حتی به خودش گفتم به شهادت فکر نکن، چون دوست دارم بروی و سالم برگردی. گفت نه، اصلا برای خدا شرط نگذار، دعا کن رو سفید باشم هرجوری که برگشتم دلم می خواهد شکرگزار خدا باشی. حتی گفت اگر این ها را می گویم دلم می خواهد خودت را برای هر اتفاقی آماده کنی.

پس با این حساب صحبت هایی که کردند این ماموریت با دیگر ماموریت هایی که رفتند فرق می کرد؟

رجبی: با اینکه ماموریت زیاد می رفت اما این‌بار خیلی فرق داشت. سعی می کرد بیشتر صحبت کرده و آرامم کند. با اینکه معمولا ترس و انتظار از دست دادنش را داشتم تا خبر ناگواری را بدهند ولی با شنیدن حرف هایش خیلی بی تابی و گریه کردم. می گفتم تو ماموریت زیاد رفتی، عراق و جاهای دیگر رفتی ولی این سری چرا چنین حرف هایی می زنی؟! وقتی بی تابی مرا دید، گفت نترس من لیاقت شهادت ندارم ولی دعا کن روسفید باشم. گفت مگر تو برای امام حسین(ع) عزاداری و گریه نمی کنی؟! اگر بخواهی مانع من بشوی عزاداری ات معنی ندارد. راضی به رفتنش بودم اما آنقدر وابستگی شدید داشتم که اصلا تصور نمی کردم شهید شود.

الان چطور با رفتنشان کنار آمدید؟

رجبی: قبل رفتنش اصلا نمی خواستم قبول کنم که شاید شهید شود. در طول چندین سال زندگی همیشه این ترس را داشتم و همیشه هم فکر می کردم خبر شهادتش را بدهند اما عملا وقتی به الان نگاه می کنم، می بینم به دستش آوردم. درست است جسمش نیست ولی حضورش را حس می کنم.

 از آخرین صحبت هایی که پیش از رفتن داشتند بگویید.

رجبی: شب قبل از رفتنش خیلی باهم صحبت کردیم، می گفت باید به عمق اتفاقاتی که برای حضرت زینب(س) افتاده است فکر کنید و اینکه اگر برای دفاع نرویم دشمن به کشور ما می آید، مثل این است که دزدی به خانه زده و باید با او مقابله کنیم و اجازه نزدیک شدن ندهیم، جنگ سوریه نیز به همین صورت است. هدف اصلی دشمن ایران است. گفتم با اینکه نگران و دلواپس هستم اما نمی خواهم از قافله جا بمانی، تصور می کنم اگر جایی در آخرت مقابل حضرت زینب (س) قرار بگیرم نمی خواهم شرمنده شوم. خودش می گفت ما آرزوی شهادت داریم چون در طول زندگی اعتقاد داریم بهترین چیز برای ما شهادت است ولی فعلا وظیفه ما انجام تکلیف است.

 بعد از رفتن چطور باهم در تماس بودید؟

رجبی: در طول سه هفته ای که سوریه بود چند باری تماس گرفت و یکبار هم پیام داد و از حالش خبر داد که خوب است. تماس ها در حد سلام و احوالپرسی بود و حال ریحانه را می پرسید. بار آخر یک روز قبل از شهادت و یک روز قبل از تاسوعا تماس گرفت. تقریبا مدت زیادی باهم صحبت کردیم. سراغ ریحانه را که گرفت خواستم صدایش کنم که با او صحبت کند اما قبول نکرد، گفت نمی خواهم.

کسی که طاقت شنیدن گریه های دخترش را نداشت و به هر دری می زد تا آرامش کند حتی نخواست صدایش را بشنود، واقعا از ما دل کنده بود. چند روز قبلش خبر دو نفر از دوستانش را شنیده بودم، این بهم خوردن آرامش باعث شد تا همه شبکه های اجتماعی را از گوشی ام حذف کنم، می ترسیدم اتفاقی بیافتد و اسمش را در سایت و شبکه ها ببینم، به خودش هم گفتم وقتی اسم دوستانت را به عنوان شهید دیدم خیلی نگران شدم. بعد هم گفت اگر اتفاقی افتاد اصلا ناشکری نکن و شکر خدا را به جا بیاور، مراقب خودت و ریحانه ام باش.

 خبر شهادتش چگونه به گوش شما رسید؟

رجبی: عصر روزی که برای آخرین بار تماس گرفت و بعد از آن به شهادت رسید من در خانه نبودم. در این مدت خیلی بیرون از خانه نمی رفتم تا اگر تماس گرفت بتوانم جوابش را بدهم اما آن روز ریحانه سرما خورده بود و او را به دکتر برده بودم. وقتی برگشتم دیدم چندین بار تماس گرفته است. بعد از شهادت از دوستانش شنیدم که چند بار تماس گرفت و وقتی دید خانه نیستم گفته بود دوست داشتم بیشتر با همسر و فرزندم صحبت کنم.

گفتید به دخترتان خیلی وابسته بود، چطور از این دلبستگی به فرزندش دست کشید؟

رجبی: روزی که می خواست برود فقط من و ریحانه بودیم که او را بدرقه کردیم. وقتی گریه هایم را دید، گفت تو را به خدا دم در که می آیی گریه نکن، تو باید مراقب ریحانه باشی من طاقت دیدن اشک ریحانه و تو را ندارم. وقتی به پارکینگ رفت ریحانه بغلش بود. از زیر قرآن که ردش کردم ریحانه را داد دستم و بدون اینکه نگاه کند سوار ماشین شد و رفت، حتی به گریه های ریحانه توجهی نکرد. چند دقیقه بعد تماس گرفت و گفت ریحانه آرام شد؟ گفتم بله، خدا را شکر کرد، از من خواست فقط جلوی ریحانه گریه نکنم. آنقدر به دخترش وابسته بود که گاهی نزدیکان به شوخی می گفتند ریحانه روی دست پدرش بزرگ شد. خودش عقیده داشت چون همیشه در ماموریت است و بیشتر اوقات خانه نیست زمان هایی که در خانه است چیزی کم نگذارد. خدا را شکر حالا بعد از شهادت ریحانه توانسته است با پدرش و عکسی که از او دارد ارتباط برقرار کند.

چه عقیده و هدفی باعث می شود که شهید ایزدی و مابقی شهدای مدافع حرم از دلبستگی هایشان دست بکشند و راهی را بروند که احتمال شهادت در آن هست؟

رجبی: ما از همان اول ازدواج برای زندگی هدفی خاص تعریف کردیم و با این عقیده جلو رفتیم که برای چیزی زندگی کنیم و بجنگیم که ارزش داشته باشد. هدفمان مشخص بود اینکه برای امام زمان (عج) زندگی کنیم و رضای خدا را کسب کنیم. هدف همه شهدای مدافع حرم و انجام تکلیف و کسب رضایت خدا، چیزی فراتر از بقیه جامعه است. آقا پویا همیشه می ترسید و می گفت، نمی خواهم دچار روزمرگی و یکنواختی بشوم، اگر قرار است ازدواج کنیم و بچه دار شویم هدف برای خدا و رضایت او باشد و اگر قدمی بر می داریم ثابت قدم باشیم. همین هدف درست باعث شد عشق به اهل بیت و مقبولیت به دین و هم نوعشان مهم باشد به قدری که از خانواده هایشان دل می کنند. به واقع وقتی انسان تصاویر و فیلم های جنایات تکفیری را می بیند ناراحت می شود، دیدن اینهمه جنایت و تحمل آن دشوار است، مدافعان حرم تنها به تکلیفشان و اینکه اسلام حد و مرز ندارد عمل کردند.

ارتباط قلبس‌تان به ایشان بعد از شهادتش چگونه است؟

رجبی: من بعد از شهادت تازه ایشان را به دست آوردم. این ارتباط صد در صد هست و خداوند جانشین خود شهید است و همه جا او را احساس می کنم. خیلی از مواقع خداوند بنده اش را آنقدر دوست دارد که زندگی آن دنیا و این دنیا را توام باهم می دهد و شهدا در هر دو دنیا زندگی می کنند. بارها در شرایط سخت به خودش متوسل شدم و مشکلم حل شده است.

بعد از شهادت اولین بار خواب دیدم به سوریه رفته ام و همه جا خرابه است. آن زمان شرایط خوبی نداشتم و خیلی بی تابی می کردم. در خرابه ها به دنبال کسی بودم، آقایی آمد و من را به مهمانسرایی هدایت کرد که همه شهدا مهمان آن بودند. وقتی داخل مهمانسرا شدم همه شهدا نشسته بودند و غذا می خوردند، سر میزی که همسرم نشسته بود رفتم، از من پرسید چرا بی تابی می کنی؟ من همیشه هستم، ما میهمان حضرت زینب (س) هستیم. سر میز که نشستم خانمی آمد و گفت شهیدت شفاعتت می کند. بارها وقتی بی تابی و دلتنگی می کنم شب او را در خواب می بینم که می گوید آمده ام یک سری به شما بزنم و بروم.

وصیتامه ای از ایشان به یادگار مانده است؟ یا وصیتی شفاهی داشته است؟

رجبی: وصیت نامه ای هنوز به دست ما نرسیده است، علی‌رغم اینکه همه می گویند وصیت نامه ای ندارد ولی من یکبار دیدم که در حال نوشتن وصیتنامه بود. اما مهمترین چیزی که همیشه به آن سفارش می کرد این بود که باید پشیتبان ولی فقیه باشیم مثالی می زد که حضرت زینب (س) خیلی مصیبت ها کشید و درست است که خواهر امام حسین (ع) بود ولی مهمترین ویژگی اش تبعیت از ولایت و امام زمانش است و با وجود تمام سختی ها دست از حمایت ولی زمانش برنداشت. می گفت ما هم باید اینطور باشیم، اگر ولی فقیه بخواهد جانمان را فدا کنیم، باید عمل کنیم. می گفت برخی در این سال ها در آزمایش خداوند روسیاه شدند چرا که تابع ولی فقیه نبودند. باید از این فتنه ها در امان باشیم. از من می خواست ریحانه را برای امام زمان زمان (عج) تربیت کنم. وصیت دیگرش این بود که نهج البلاغه زیاد بخوانیم و به متن و مفهومش فکر و عمل کنیم. خودش هم در این زمینه کوشا بود.

منبع: دفاع پرس