کد خبر 809160
تاریخ انتشار: ۲۳ آذر ۱۳۹۶ - ۱۴:۲۴

اولش ذوق کردم که توانسته بودم با زبان رمز حرف بزنم، اما بعد نرسیدم نکند مترجم های شنود دشمن، ناشیگری مرا به تمسخر بگیرند، برای همین سعی کردم سید را بیدار کنم اما انگار که بیهوش شده بود.

گروه جهاد و مقاومت مشرق- در خط پدافندی مهران، همه نیروهای دسته در این چند روز در یک سنگر اجتماعی بزرگ که حدود بیست نفر جا داشت زندگی می کردیم. تازه آنجا بود که فهمیدم سید محمود این طلبه باصفا، بیسیم چی هم هست. او شب ها پای بی سیم نگهبانی می داد. از کارش خوشم آمد. گاهی کنارش می نشستم تا کار با بی سیم را را یاد بگیرم.

بی سیمچی ها یا با دفترچه ی رمز و یا با اصطلاحاتی که بین خودشان قراردادی بود ارتباط می گرفتند، سید می گفت: - بعضی وقت ها بچه ها حتی با زبان زرگری یا محلی هم با هم حرف می زنان تا دشمن متوجه نشه، اما بدون دفترچه رمز حرف زدن خطرناکه، چون ممکنه منافقینی که خودشون به زبان فارسی یا زبانهای محلی مسلط هستن، با شنود بی سیمها متوجه معنی پیام ها بشن، برای همین تا جایی که ممکنه باید با کد رمز حرف زد.

آن شب از بین حرفهایش با بی سیمچی ها متوجه شدم که اتفاقی افتاده است. از پشت بی سیم مدام به او می گفتند «بابابزرگ پر و بالش شکسته و به موقعیت «سنگ شکن» سفر کرده.» سید محمود که فهمید من هنوز متوجه معنی آن جملات نشده ام، گفت: معنی این جمله اینه که مسئول گروهانمون زخمی شده و پاش ترکش خورده و به بیمارستان صحرایی منتقل شده. این اولین اتفاقی بود که در خط ساکت پدافندی مهران افتاد. از آن لحظه به بعد طاهر مؤذن و بهروز پازوکی به عنوان مسئولین گروهان ما معرفی شدند.

شب که شد بنده خدا سید به قدری خسته بود که پای بی سیم خوابش برد. ما هم باید می خوابیدیم تا فردا شب دوباره به خط مقدم اعزام شویم. اما همین که همه خوابیدند، صدای بی سیم بلند شد. سرم را از زیر پتو بیرون آوردم. دلم نیامد سید محمود را بیدار کنم. گوشی بی سیم را برداشتم، اما نمی دانستم چطور باید جواب طرف را بدهم. انگار طرف آن سوی خط هم متوجه شده بود که من سید محمود نیستم، برای همین پرسید: سید کجاست؟

گفتم: سید چیزه. تو موقعیت خر و پفه.
اولش ذوق کردم که توانسته بودم با زبان رمز حرف بزنم، اما بعد نرسیدم نکند مترجم های شنود دشمن، ناشیگری مرا به تمسخر بگیرند، برای همین سعی کردم سید را بیدار کنم، اما انگار که بیهوش شده بود، چون اصلاً جوابم را نداد. آهسته و طوری که بقیه بچه ها بیدار نشوند، گفتم: برادر ببخشید سید خوابه. جواب نمیده.
طرف هم برای اینکه بیشتر از این خرابکاری نشود با رمزهای محاورهای بیسیم چی ها گفت: برادر می خواستم بپرسم خرِ بابابزرگ اونجاست؟
فکر کردم طرف دارد سر به سر من می گذارد. آخر مگر کسی در جبهه خر نگه می دارد؟ کمی فکر کردم و با خودم گفتم: «اگه منظورش از بابابزرگ همان مسئول گروهانمون باشه، حتما منظورش از خر هم چیز دیگه ایه اما چی؟ نمی دونم.»
طرف که دید من حسابی ناشی هستم، گفت: برادر جان! نمیخواد با رمز جواب بدی. بیا توی جاده خاکی با هم حرف بزنیم.
خوشحالی شدم و گفتم: چشم !

از سنگر بیرون آمدم و به محوطه ی اطراف نگاه کردم، اما در آن نزدیکی ها هیچ جاده خاکی ندیدم، برای همین رفتم بیرون محوطه ی سنگرهای عقبه و در دل تاریکی شب و زیر نور ماه، آن قدر رفتم تا به یک جاده ی خاکی رسیدم. به سمت آن دویدم تا زودتر از طرف مقابل سر قرار برسم، ده دقیقه ای آنجا ایستادم و وقتی مطمئن شدم کسی آنجا منتظر من نیست، و طرف نیامده به سنگر برگشتم.
باز تلاش کردم سید محمود را از خواب بیدار کنم، اما انگار نه انگار. تعجب کردم که چرا بقیه با این همه سر و صدا تا حالا از خواب بیدار نشده اند. دوباره گوشی بی سیم را برداشتم و گفتم: برادر! من کلی توی جاده خاکی منتظر شما موندم. مگه شما دنبال خر بابابزرگ نبودی؟ چرا سر قرار نیومدی؟

طرف پشت بی سیم زد زیر خنده. به دنبال او خنده همه بچه ها از زیر پتوهایشان بلند شد. تازه فهمیدم از اولش هم این نامردها بیدار بودند و زیر پتو داشتند به کارهای من می خندیدند. تازه در این موقع بود که سید هم سرش را از زیر پتو بیرون آورد. بهتم زده بود. او هم داشت می خندید، یعنی که او از اولش هم خواب نبود.

سید بعد از اینکه کلی خندید، گفت: برادر! منظور طرف از جاده خاکی یعنی تلفن قورباغه ای. وقتی کسی رمز بلد نباشه و یا کار محرمانه ای باشه، برای اینکه حرفها لو نره با اون تلفن حرف میزنن. در بین توضیحات سید محمود صدای خنده جمع قطع نمی شد. من هم بدون اینکه خود را ببازم گفتم: خودم از اول می دونستم. می خواستم یه خردہ بخندیم خستگی بچه ها در برہ!
اما خودم می دانستم که سوتی داده ام.

آنچه خواندید بخش کوتاهی از خاطرات مسعود ده نمکی است که به تازگی در کتابی با نام آدم باش از سوی انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است. این کتاب با قیمت 25000 تومان در 524 صفحه قابل ابتیاع است.