«ثمین» دختری که متحول شده است، گفت: هرچه زمان می‌گذشت، بیش‌تر سقوط می‌کردم. آیه قرآن است که شیطان گام به گام وارد می‌شود. بسیاری از کارهای ما زمینه‌ساز حضور شیطان است.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - «سیدمرتضی آوینی» سید شهیدان اهل قدم از هنرمندانی است که بیشتر با صدا و مجموعه آثار «روایت فتح» وی را می‌شناسیم. سیدمرتضی یکی از افرادی است که نظریه‌های مختلفی درباره هنر دارد. وی در بخش‌هایی از تعریف هنر نوشته است، «در زبان ما، هرگز هنر به معنایی که این روزها مصطلح است، به کار نمی‌رفته است.» شهید آوینی با انتقاد از برداشت غلط از آزادی در هنر عنوان می‌کند، «آزادی در نفی همه تعلقات است، جز تعلق به حقیقت که عین ذات انسان است. وجود انسان در این تعلق است که معنا می‌گیرد و بنا بر این، آزادی و اختیار انسان، تکلیف اوست در قبال حقیقت؛ نه حق او برای ولنگاری و رهایی از همه تعهدات و مقدمتا باید گفت که هنر و ادبیات نیز در برابر همین معنا ملتزم است... آزادی هنر نباید در زیر پا گذاشتن معیارهای اخلاقی جامعه و یا توهین به مقدسات معنا پیدا کند... آزادی هنرمند در درک تکلیف اوست، نه در نفی و طرد التزام به همه چیز.»

با این تفاسیر از هنر و هنرمند می‌توان گفت، اکنون هنرمندان بسیاری در جامعه ما حضور دارند که مفهوم صحیح آزادی را درک کرده‌اند و «ثمین صفالو» یکی از آن‌هاست. ثمین هنرمندی است که سالیان بسیاری ظاهرش با اعتقادات وی فاصله داشت. از کودکی به اسلام علاقه‌مند بود؛ اما به دستورات آن به صورت گزینشی عمل می‌کرد و هرچه را که دوست داشت، انجام می‌داد. علاقه وی به اسلام سبب شده بود، بسیاری از احادیث و روایات را حفظ باشد و همین آگاهی سبب شده بود در مقابل بسیاری از مواردی که دین اسلام به آن توصیه کرده است، گوش جان فرا ندهد و همین امر تحول ثمین را به تاخیر انداخته بود؛ چرا که با سخت‌گیری بیش‌تری نسبت به تلنگرهای پیش آمده، واکنش نشان می‌داد. زندگی سرشار از فراز و نشیب وی باعث شد تا برای انجام مصاحبه با ثمین تماس بگیریم. هنگامی که موضوع را متوجه شد با آمادگی کامل به شرح آن‌چه بر وی گذشته بود، پرداخت. در ادامه گفت‌وگو خبرنگار ما با «ثمین صفالو» را می‌خوانید:

**: در ابتدا کمی از گذشته قبل از تحول خود را بگویید؟

در گذشته حجاب نداشتم. اگرچه خانواده‌ای مذهبی داشتم؛ اما از آزادی کامل برخوردار بودم. پدرم تئاتر کار می‌کرد و من از چهار سالگی بازیگر شدم. روزبه‌روز علاقه من به تئاتر بیش‌تر شد و تمام روزهای نوجوانی خود را صرف آن کردم. همه اساتیدم معتقد بودند که روزی سوپراستار می‌شوم. تمام هدفم در زندگی موفقیت در بازیگری بود.

**: رشد و پرورش شما در خانواده مذهبی چه تاثیری در زندگی شما داشت؟

من از ابتدا اسلام را دوست داشتم؛ اما به دستورات آن گزینشی عمل می‌کردم. اسلام برای من لیستی بود که هرچه را دوست داشتم، برمی‌گزیدم. به طور مثال، غیبت نکردن و کمک به دیگران را قبول داشتم. نماز نمی‌خواندم؛ اما روزه می‌گرفتم. حجاب را رعایت نمی‌کردم؛ اما در دانشگاه، مترو و... در دفاع از حجاب با مخالفین آن و حتی با اساتیدم بحث می‌کردم. از نظام اسلامی و رهبری دفاع و در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کردم. ظاهرم سبب می‌شد، هر روز شاهد این قبیل بحث‌ها باشم. اسلام را دین کاملی می‌دانستم؛ اما می‌گفتم، «خدا مهربان است. همین‌که در دفاع از اسلام مباحثه می‌کنم، گناهان من را می‌بخشد.»

**: چه طور می‌شود حجاب را قبول داشت؛ اما آن را رعایت نکرد؟

یک مرتبه در یکی از برنامه‌های انتخاباتی شرکت کردم. جبهه مخالف در سایت خود تصویر من را منتشر و تیتر زده بود، «طرفداران بدحجاب فلانی» خوشحال بودم. می‌گفتم، «خیلی خوب است. همه آگاه می‌شوند؛ افراد بدحجابی هستند که اسلام را دوست دارند. شاید این اقدام انگیزه‌ای برای علاقه‌مند شدن افراد دیگری شبیه من به اسلام شود. اکنون زمانه تغییر کرده و خود باید راجع به ظاهر تصمیم بگیریم.»

**: هدف شما در زندگی چه بود؟

من در گذشته «فمنیست» بودم. از مردها بدم می‌آمد و معتقد بودم، همیشه آنها درحال ایجاد مزاحمت هستند! ازدواج را قبول نداشتم و می‌گفتم، «دختری که ازدواج می‌کند، آزادی‌های خود را از دست می‌دهد.» ایده‌آل زندگی برای من، سوپراستاری بود که در منزل خود تنها در حال «سیگار کشیدن» است.

**: در دوران دانشجویی با این احوالات خود چه می‌کردید؟

زمانی‌که دانشجو شدم، ظاهرم بدتر شد. یک مرتبه یکی از اساتیدم پیشنهاد کار «مدلینگ» را به من داد. با خوشحالی استقبال کردم؛ چرا که آن زمان شغل رایجی نبود. با خانواده مشورت کردم. خواهرم گفت، «مدلینگ همیشه تبلیغ کیف و کفش نیست.» وی با تلنگر خود، خط قرمزهایی را که فراموش کرده بودم، برای من زنده کرد. هرچند که خیلی سخت بود؛ اما پیشنهاد را قبول نکردم. با ناراحتی به خدا گلایه می‌کردم که چرا تمام لذت‌ها در دین اسلام ممنوع است؟!

**: این درگیری‌های ذهنی شما تا کجا ادامه پیدا کرد؟

هرچه زمان می‌گذشت، بیش‌تر سقوط می‌کردم. آیه قرآن داریم که «شیطان گام به گام وارد می‌شود». بسیاری از کارهای ما زمینه‌ساز حضور شیطان است. گاهی می‌گوییم، «فقط کمی از موهای من مشخص باشد که ایرادی ندارد و...»؛ اما همین بهانه‌ها مقدمه حضور شیطان می‌شود. وقتی به گذشته خود نگاه می‌کنم، باورم نمی‌شود، من آن‌قدر گناه کرده باشم.

**: برسیم به ماجرای تحول و رفتن ره صد ساله در یک شب؟

علاقه من به اسلام زمینه‌ساز آگاه‍ی از بسیاری احادیث و روایات شده بود و همین امر تحول من را سخت‌تر می‌کرد. چهار سال تلنگرهای بسیاری را تجربه کردم و تنها مطالبی را می‌پذیرفتم که منطق، آن را اثبات می‌کرد. هرچند که می‌دانستم مسیر اشتباه را طی می‌کنم، اما به خود وعده می‌دادم، «هرگاه تمام گناهانم را ترک کنم، محجبه می‌شوم.» با این تفکرات فقط زمان را از دست می‌دادم. در دانشگاه ما کرسی‌های آزاد اندیشی با موضوعات مختلف برگزار می‌شد. تصور کنید در دانشگاه هنر برنامه‌ای با موضوع حجاب که اکثریت دانشجویان مخالف آن هستند، برگزار شود. آن روز ظاهر من مثل همیشه بود. هنگام ورود یکی از مخالفین گفت، «بیا اینجا، مخالفین این سمت هستند.» پاسخ دادم، «من موافق حجاب هستم.» وی چند ثانیه با تعجب نگاه کرد. به سمت تعداد اندکی که موافق مساله حجاب بودند، رفتم و همراه آن‌ها از حجاب دفاع کردم. جلسه به پایان رسید؛ اما عکس‌العمل و نگاه آن دختر تا شب همراه من بود. مدام با خود تکرار می‌کردم، «ثمین حرفت را باور کنند یا ظاهرت را؟ کارهایت خیلی مسخره است.» پاسخ می‌دادم، «ربطی ندارد. هرکسی خصوصیات منحصر به فرد خود را دارد، یکی بداخلاق است. یکی غیبت می‌کند و یکی هم بدحجاب است. هرکس یک ایراد دارد. خدا مهربان است و می‌بخشد.» رفتار خود را توجیه می‌کردم تا به این مسایل فکر نکنم. اما واقعیت آن بود که اعتقاداتم با ظاهرم بسیار فاصله داشت. این تلنگر فقط چند ساعت ذهن من را درگیر کرد.

**: رابطه شما با اهل بیت (ع) چگونه بود؟

من هیچ‌گاه هیات نرفتم. اهل بیت (ع) و توسل به آن‌ها در زندگی من جایگاهی نداشت و معتقد بودم، فقط تلاش انسان، وی را به موفقیت می‌رساند. هم‌چنین رفتار و تذکرات ناپسند برخی خانم‌های محجبه به حجابم سبب شد، از آن‌ها فاصله بگیرم. فکر می‌کردم با دنیای امروز غریبه‌اند. با اینکه خواهرم متحول و با حجاب شده بود، اما می‌گفتم الهام استثناء است. تمام این عوامل باعث می‌شد از هیات تنفر داشته باشم. فقط به سبب مظلومیت امام حسن مجتبی (ع) به ایشان ارادت داشتم.

**: کدام تلنگر در تغییر ظاهرتان اثرگذار بود؟

شب‌های ماه محرم در خیابان مشغول عکاسی بودم. یک سال تصمیم گرفتم در منزل بمانم و کتاب بخوانم. «لهوف» که مقتل جامع حضرت سیدالشهدا (ع) است، انتخاب من بود. در ملحقات این کتاب روایتی آمده که من را دگرگون کرد. «بنده خدایی فرد نابینایی را می‌بیند و از وی می‌پرسد: چرا نابینا شده است؟ فرد نابینا پاسخ می‌دهد: من روز عاشورا در سپاه یزید بودم، اما نه شمشیر زدم و نه نیزه، فقط ایستاده بودم. شب خواب پیامبر اسلام (ص) را دیدم که به من فرمودند: تو باید نابینا شوی. گفتم: من که کاری نکردم، فقط نگاه کردم؛ پیامبر پاسخ دادند: تو با حضورت سیاهه دشمن را برای فرزندم حسین (ع) زیاد کردی.» می‌دانستم یکی از اصلی‌ترین اشتباهات من، حجاب و سخت‌ترین تغییر نیز، همان است. یک هفته فقط توانستم کمی موهای خود را بپوشانم.

**: امام زمان (عج) در زندگی شما چگونه تعریف می‌شد؟

شنیده بودم زمانی‌که امام زمان (عج) ظهور می‌کنند، چهره ایشان برای افراد بسیاری آشناست؛ چرا که در کنار امام زمان (عج) قدم برداشتند؛ ولی ایشان را نشناختند. از خودم پرسیدم، «ثمین تو در جامعه، سیاهه چه جبهه‌ای را پررنگ کردی؟ با اساتیدی که منکر وجود امام زمان (عج) هستند، همراه هستی؟ چگونه از کنار امام زمان (عج) عبور کردی؟ آیا ایشان می‌فهمند که دوست‌شان داری؟ ظاهرت چه چیزی را نشان داده و تبلیغ می‌کند؟» این مساله نیز فقط برای یک مدت کوتاه ذهنم را درگیر کرد. هیچ تلاشی نکردم که تغییر کنم.

**: فکر می‌کنید چرا این تلنگرها در شما اثرگذار نبود؟

شب قدر ماه مبارک رمضان سال ۱۳۹۲ بود. روزه می‌گرفتم، اما نماز نمی‌خواندم. از تلویزیون مراسم احیای شب قدر حسینیه همدانی‌ها را دنبال می‌کردم. شیخ حسین انصاریان روایتی را بیان کرد که زندگی من را تغییر داد. روز بعد به دوستم گفتم، «می‌آیی متحول شویم؟» پاسخ منفی داد. اراده تغییر نداشتم. ذهنم درگیر بود، اما نمی‌توانستم دغدغه‌های ذهنی خود را عملی کنم. آقای انصاریان در آن مراسم احیاء گفتند، «پیامبر در گفت‌وگویی با شیطان، از شیطان می‌خواهد که امتش را نصیحت کند. شیطان می‌گوید، «به زنان امتت بگو به ازای هر تار مویی که معلوم است، گناه یک زنا برای آن‌ها نوشته می‌شود.» باورم نمی‌شد. چرا من باید زمینه‌ساز گناه برای دیگران باشم. چرا باید گناه دیگران هم در کارنامه اعمال من باشد؟! در نهایت نصیحت شیطان من را متحول کرد.

**: شهدا چه نقشی در انتخاب‌تان داشتند؟

برای یکی از دروس دانشگاه باید تحقیق می‌کردم. متوجه شدم، بیش‌ترین موضوعی که شهدا در وصیت‌نامه خود نوشته‌اند، حجاب است. تعجب کردم. چرا حجاب چنین جایگاهی دارد؟ چرا هم دوست از حجاب می‌گوید و هم دشمن؟ این تلنگرهای پی‌درپی قطعات پازلی بودند که باید کنار هم قرار می‌گرفتند تا تحول من ساخته شود.

**: سرانجام چه اتفاقی شما را به نتیجه رساند؟

ماه مبارک رمضان سال ۱۳۹۳ کلاس‌های دانشگاه و تمرینات تئاتر به پایان رسیده بود. بی‌کار در منزل بودم. تصمیم گرفتم فقط در ماه رمضان نماز اول وقت بخوانم. حتی نمی‌خواستم نمازخوان شوم. تا این‌که شب قدر رسید. تلنگر شب قدر سال گذشته را فراموش کرده بودم. این‌که نمازهای اول وقت چه لذتی به من می‌داد، بماند. شنیده بودم که خدا منتظر بهانه است، تا بنده خود را نجات دهد. خسته شده بودم. هنگام قرآن به سر گرفتن و گفتن ذکر «بکِ یا زهرا (س)» دلم شکست. در یک قاب، تصویر تمام زندگی‌ خود را مرور کردم. برای فاصله بسیار زیادی که بین من و الگویی که اسلام برایم معرفی کرده، گریه کردم. حضرت زهرا (س) را قسم دادم که دستم را بگیرد. قول دادم بسیاری از کارهای خود را تکرار نکنم، بازی‌گری را کنار بگذارم؛ چرا که از نظر من فضای هنر، فضای مسمومی است. خیلی از متحول‌شدگان کم‌کم تغییر می‌کنند، اما من آن شب تصمیم گرفتم برای همیشه چادر سر کنم. می‌ترسیدم اگر کم‌کم شروع کنم، همانند قبل حجابم ماندگار نباشد. به خیلی از موضوعات فکر کردم. پذیرفتم که برای هر گناه فقط یک نفر مقصر نیست. ظاهر من می‌تواند، عاملی برای به گناه افتادن دیگران باشد. اولین مرتبه که با چادر از خانه خارج شدم، راهپیمایی روز قدس بود.

**: از روزهای پس از تحول بگویید؟

روزهای ابتدای تحول، روزهای سختی بود. همچنان آرایش می‌کردم، اما متوجه شدم چادر و آرایش با یکدیگر تناقض دارند و جلب توجه بیش‌تری می‌کند. چیزهای بسیاری را از دست دادم، مثل ۲۰ سال سابقه کاری خود در بازیگری را. همکاری که تا دیروز با هم احوال‌پرسی داشتیم، بعد از اینکه چادری شدم، دیگر سلام نکرد و پاسخ سلام من را هم نداد. گویا دوستی من با خیلی‌ها به خاطر ظاهرم بود. من فکر می‌کنم تحول همانند رژیم غذایی است، سخت است؛ اما در انتها انسان را زیبا می‌کند.

**: همسرتان در این زمینه با شما همراه بوده است؟

هشت سال پیش هنگام تمرین تئاتر، با یکی از همکاران خود پیرامون اسلام، نظام و رهبر انقلاب بسیار بحث می‌کردم. وی به اسلام اعتقاد نداشت و می‌گفت، «دین ناقصی است. حقوق زنان را نادیده گرفته است و...». فقط هنگام سینه‌زنی در مراسم عزاداری حضرت اباعبدالله (ع) شرکت می‌کرد. وی نخبه‌ای بود که قصد داشت، مقیم کانادا شود. شاید مباحثه من و خواهرم (که کارگردان تئاتری بود که درحال تمرین آن بودیم) با وی مقدمه‌ای برای وی شد که درخصوص اسلام تحقیق کند. زمانی‌که پس از گذشت دو سال آن آقا را دیدم، متحول شده بود. پسر فشنی که مخالف اسلام بود و همه تلاش خود را برای اقامت در کانادا می‌کرد، تبدیل به یک فرد بسیجی انقلابی شده بود که آرزویش دفاع از حرم حضرت زینب (س) است. وی حالا همسفر من در زندگی است.

**: حرف آخر شما به مخاطبین ما چیست؟

پس از تحول بود که پی‌بردم، چرا در تمام این شش سال، تلنگرهای من به حجاب مرتبط بود. حجاب و حرمتی که چادر دارد، در بسیاری از موقعیت‌ها مانعی برای گناه من شده است. من و دوستانی که متحول شده‌ایم، گروهی به نام «روگا» تشکیل دادیم، تا با بیان اتفاقات زندگی خود، حال خوب‌مان را به همه منتقل کنیم و بگوییم، «اکنون بیش‌تر از گذشته لذت می‌بریم.»

منبع: دفاع پرس