نه ایران جهنم است و نه سایر کشورهای دنیا بهشت. تفکری که این خط مسموم را ترویج می‌کند نادان به مفهوم بی‌اطلاع نیست، بلکه خوب می‌داند با این کار خود قصد دارد چه بلایی بر سر کشور و آینده آن بیآورد.

سرویس سیاست مشرق - روزنامه‌ها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاه‌ها و نظریات اصلی و اساسی خود می‌پردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و می‌توان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژه‌ای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقاله‌های روزنامه‌های صبح کشور با گرایش‌های مختلف سیاسی را می‌خوانید:‌

*********

چه کسانی می‌خواهند ایران جهنم باشد؟!

محمد صرفی در کیهان نوشت:

اگر چه بازگو کردن چند پیامی که به عنوان نمونه مورد اشاره قرار می‌گیرد، تلخ و ناگوار است ولی با پوزش از خوانندگان گرامی و صرفا جهت اطلاع، ضروری به نظر می‌رسد؛

- زندگی تو ایران اینجوریه که شما هر روز باید تسلیت بگی تا یه روز بیاد که مرگ خودتُ تسلیت بگن!
‏- ایران اما نام مادریست که هر روز داغ یک فرزند بر جانش می‌ماند!
- نیمه پر لیوانُ ببینید. یه بلاهایی تو ایران سرمون اومده وقتی بردنمون جهنم و خواستن شکنجه مون کنن قلقلکمون میاد!
‏- تو فرانسه یک پسر مهاجر به نام امباپه با 19 سال سن تو جام جهانی بازی می‌کنه و تو ایران هم یک پسر 19 سالش که شد کلش رو مثل بز می‌تراشن می‌برن سربازی دو سال از زندگیش رو تباه می‌کنن!
- تا کی باید رابطه پسر و دختر جرم باشه، چرا یک زن باید به یک شوهر و یک شوهر فقط به یک زن اکتفا کنه!
- آدم‌ها مال خودشون هستند، باید هر طور که دلشون میخواد زندگی کنن... ما که از آمریکا و انگلیس متمدن‌تر نیستیم. اونجا همجنس‌گرایی آزاده، هر کس که نمی‌خواد، خب میل خودشه!

اینها مشتی از خروارها پیام و محتوایی است که نه هر روزه، بلکه بصورت لحظه‌ای و مستمر در فضای مجازی در حال انتشار است. قالب و ‌اشکال این پیام‌ها بسیار متنوع است؛ از توئیت گرفته تا عکس، ویدئوهای کوتاه، عکس نوشت، پادکست (پیام‌های صوتی) و... پیام‌هایی که با بهانه و بی‌بهانه به تحقیر ایران و ایرانی می‌پردازد. همه جای دنیا را بهشت برین معرفی می‌کند و ایران را جهنمی که مردمانش محکوم به عذاب ابدی هستند! سیاه‌نمایی و القای ناامیدی - اغلب با زبانی طعنه آمیز و طنزگونه از نوع تلخ و سیاه آن- محتوای این جریان جدید رسانه‌ای است. سرچشمه این موج کجاست؟ آیا کاربرانی عادی هستند که تحقیر کشور خود و ستایش دیگری را رسالت هر روزه خود می‌دانند یا جریانی هدایت شده و هدفمند است که دقیقاً می‌داند چه می‌کند و نتیجه این مسیر چیست؟

بسیاری از این پیام‌ها به‌اندازه‌ای کینه‌توزانه و خباثت‌آمیز است که هرگز نمی‌توان باور کرد از سوی یک ایرانی- هر چند معترض- نوشته شده باشد. کدام ایرانی غیرتمندی می‌تواند ایران و ایرانی را تحقیر و دشمنان‌ نشان‌دار وطن و مردم وطنش را ستایش کند؟!

مسئولان دست‌اندرکار و جامعه‌شناسان و دانشگاه‌های ما چقدر به این مسئله توجه دارند و برای مطالع و کالبدشکافی و درمان آن‌ چه تدبیری اندیشیده‌اند؟ و چقدر نسبت به آن حساسیت دارند و اصلاً می‌دانند عواقب این جریان مخرب و ویرانگر چیست؟

رخدادهای طبیعی و حوادث معمول در همه کشورها - از سیل گرفته تا زلزله و تصادف و قطعی برق و...- این جریان را تشدید و پررنگ‌تر می‌کند. زندگی در ایران جهنمی، بی‌فایده، بی‌سرانجام، ناامیدکننده، سخت، عاری از هرگونه شادی و نشاط و...توصیف می‌شود و در مقابل، گویی مردم دیگر کشورها تمام ساعات روز و هفت روز هفته مشغول تفریح و شادی و پیشرفت و ترقی هستند، بدون هیچ‌گونه حادثه و مانع و مشکلی!
این در حالی است که در همین روزهای اخیر پیشرفته‌ترین کشورها و قبله آمال این جریان غرق در مشکلات هستند. در ژاپن بارش شدید باران و سیل، جان 218 تن را گرفته و حداقل 12 نفر مفقود شده‌اند. تخلیه شدگان در مناطق باران زده غرب ژاپن نیز در معرض گرمازدگی و مسمومیت غذایی هستند.

آنسوی دنیا موج گرما جان حداقل 70 کانادایی را گرفته است. اینها افرادی هستند که عمدتاً به دلیل مشکلات مالی قادر به استفاده از وسایل سرمایشی در منازل خود نبوده‌اند. این موضوع تازگی ندارد و در سال 2010 نیز حداقل 50 کانادایی بخاطر گرما جان دادند و یا در کشور همسایه‌مان ترکیه که چند روز پیش بر اثر تصادف قطار بیش از 40 تن قربانی شدند.

این حوادث و اتفاقات طبیعی و غیرطبیعی در همه جای دنیا رخ می‌دهد اما در هیچ کجای دنیا آن را دستمایه‌ای برای تحقیر ملی نمی‌کنند و می‌کوشند با بررسی دلایل و نقایص، تلفات و خسارات را در حوادث احتمالی بعدی کاهش دهند. اما، اتاق‌های عملیات روانی که در آن سوی مرزها به تولید سیاه‌نامه‌ها مشغولند، هر حادثه کوچک و بی‌اهمیتی را یک فاجعه! معرفی می‌کنند. سرقت یک خودرو در فلان نقطه کشور را به حساب ناامنی ایران می‌نویسند و به آتش کشیده شدن هزار خودرو در فرانسه بعد از پیروزی تیم ملی این کشور را، روحیه شاد! مردم فرانسه معرفی می‌کنند و...

نه ایران جهنم است و نه سایر کشورهای دنیا بهشت. تفکری که این خط مسموم را تبلیغ و ترویج می‌کند نادان به مفهوم بی‌اطلاع نیست، بلکه خوب می‌داند با این کار خود قصد دارد چه بلایی بر سر کشور و آینده آن بیآورد. جامعه‌ای که روح امید از آن گرفته شده و تحقیر شود، آماده پذیرش هر ذلتی خواهد شد و تلاش و پیشرفت آن، رویایی دست نیافتنی است و این، دقیقا همان هدفی است که دشمنان این مرز و بوم علیه ایران و ایرانی نشانه رفته و با همه توان دنبال می‌کنند.

اتاق جنگی که آمریکا در وزارت ‌خزانه‌داری خود به راه انداخته است بدون پیوست رسانه‌ای نیست. تحریم اگرچه قالب و شکل اقتصادی دارد اما ماهیت و هدف آن از نوع عملیات روانی است. کشور و جامعه مورد هدف باید به این نتیجه برسد که تاب مقاومت در برابر فشار حریف را نداشته و در نتیجه چاره‌ای جز تغییر رفتار و سیاست خود ندارد. تحریم اقتصادی، دشواری‌ها و عوارض خاص خود را دارد. عوارضی که حتی دامن کشور تحریم‌کننده را نیز می‌گیرد. اما عملیات روانی کم‌هزینه‌ترین و پربازده‌ترین نوع جنگ است و عوارضی برای عامل نیز ندارد. راه‌اندازی چند مرکز برای تولید، انتشار، بازنشر و ترول کردن پیام‌های ناامیدکننده و تحقیرآمیز علیه ملت ایران، برای آمریکا و نوکران منطقه‌ای آن، آسان‌ترین و راحت‌ترین راه برای رسیدن به اهدافشان است. آمریکایی‌ها بطور علنی اعلام کرده‌اند سیاست «تغییر رژیم» را دنبال می‌کنند و می‌دانند تحقق این سیاست فقط با دستکاری ذهنیت مردم امکان‌پذیر است. ایرانیان فراری نقش سیاهی لشکر این نقشه را برعهده دارند. وطن‌فروشانی که چنان از کشور و مردم خود بغض و کینه به دل دارند که از پیشنهاد علنی تحریم و حتی حمله نظامی نیز دریغ ندارند. تحقیر ایران و ایرانی و سیاه نمایی و لجن‌پراکنی در فضای مجازی، کم‌ترین و کوچک‌ترین خوش‌خدمتی این جماعت، به اربابان خود است.  

همه در برابر این ماجرا مسئولند. از یک کاربر عادی فضای مجازی گرفته تا مقامات مسئول. کاربران عادی با رعایت مرز میان نقد مصلحانه و تحقیر، می‌توانند سهم خود را ایفا کنند اما از آن مهم‌تر وظیفه مسئولان و متولیان فضای مجازی است. خوب است وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات، عمل به وظیفه خود را با دنبال کردن این سؤال آغاز کند؛ سرچشمه چند درصد از این پیام‌ها به آمریکا و رژیم کودک‌کش اسرائیل می‌رسد؟ در اتاق عملیات مشترکی که آمریکا، عربستان و رژیم صهیونیستی علیه ایران به راه انداخته‌اند، فضای مجازی نقشی محوری دارد. آقای آذری جهرمی اخیراً در مصاحبه‌ای گفته است وزارتخانه تحت نظر وی هیچ امکانات رایگانی در اختیار تلگرام قرار نداده است! بیان چنین مطلبی از سوی ایشان بسیار عجیب و بیشتر شبیه مزاح است. گویی به مدیر هتلی بگویند قاتلی زنجیره‌ای مدتهاست در یکی از اتاق‌های شما اقامت دارد و مدیر هتل جواب دهد؛ ما اتاق مجانی به او نداده‌ایم و پولش را می‌دهد!

تأملی بر یک جنجال‌سازی هدفمند

علیرضا وحیدی در وطن امروز نوشت:

اخیرا دکتر علی‌اکبر ولایتی، مشاور مقام معظم رهبری در امور بین‌الملل، به مسکو رفت تا پیام معظم‌له و رئیس‌جمهور را به ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه تقدیم کند. کلیت برگزاری این سفر، مولد برخی جریان‌سازی‌های «هدفمند» تبلیغاتی‌، بویژه در فضای مجازی  بود. برخی اصلاح‌طلبان، به بهانه وجود ساختاری به نام وزارت امور خارجه، سفر دکتر ولایتی به روسیه را بی‌معنا خوانده و آن را به مثابه موازی‌کاری در حوزه دیپلماسی و سیاست خارجی کشورمان دانستند. حتی برخی از این موضع نیز فراتر رفته و این سفر را نماد و مصداق «دخالت» در حوزه کاری وزارت امور خارجه دانستند! در این‌باره نکاتی وجود دارد که نمی‌توان بسادگی از کنار آنها گذشت.
 

1- همان‌گونه که اشاره شد، جنجال‌آفرینی‌های شکل گرفته درباره  سفر دکتر ولایتی به مسکو، کاملا «هدفمند» و اتفاقا در راستای تضعیف دستگاه دیپلماسی و سیاست خارجی کشورمان است. نکته جالب توجه اینکه قبل و بعد از انتقال پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی به پوتین، مقامات وزارت امور خارجه کشورمان این سفر را کاملا هماهنگ‌شده دانسته و بر عدم تداخل وظایف محول شده به دکتر ولایتی با اقدامات و وظایف وزارت امور خارجه تاکید کردند. با این حال به نظر می‌رسد بخشی از انتقادات، به شخص ولایتی و مواضع اخیر ایشان در قبال برجام بازگردد. اصلاح‌طلبان پس از بیان انتقادات صریح وی از توافق هسته‌ای، به دنبال مجرا و بستری برای حملات غیرمستقیم رسانه‌ای علیه ایشان می‌گردند. از این رو آنها در گام نخست، سفر ولایتی به مسکو را دستمایه انتقادات خود قرار داده‌اند. با توجه به رویه قبلی اصلاح‌طلبان در مواجهه با چنین موضوعاتی، اقدامات ضد اخلاقی آنها در قبال سفر ولایتی به مسکو کاملا قابل پیش‌بینی بود.
 

2- بخش دیگری از جنجال‌آفرینی‌های شکل‌گرفته علیه این سفر، مربوط به برجسته‌سازی استراتژی «نگاه به شرق» در حوزه سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران است. متعاقب عهدشکنی‌های مشترک ایالات متحده آمریکا و تروئیکای اروپایی در برجام که از ابتدای سال 2017 میلادی (زمان حضور ترامپ در کاخ سفید) به نقطه اوج خود رسیده است، راهبرد «نگاه به شرق» در حوزه دیپلماسی رسمی ما پررنگ‌تر شد. متاسفانه از سال‌ 92 تاکنون، بخشی از ظرفیت‌هایی که می‌توانستیم در این حوزه صرف کرده و نتایج موثری نیز از آنها بگیریم، تحت تاثیر «اعتماد به غرب» از بین رفت. حال، درست زمانی که «نگاه به شرق» در حوزه سیاست خارجی ما پررنگ‌تر شده و حتی پکن و مسکو به عنوان 2 بازیگر فعال در نظام بین‌الملل نسبت به همکاری‌های عمیق و راهبردی بیشتر  با ایران اعلام آمادگی کرده‌اند، فریادهایی از گوشه و کنار و  از سوی «بزک‌کنندگان چهره غرب» بلند شده است. مسلم است معضل اصلی کسانی که سفر آقای ولایتی به مسکو را هدف قرار داده‌اند، نگرانی از پررنگ‌تر شدن نگاه به شرق در حوزه سیاست خارجی و دور شدن از ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپایی است. گویا این افراد با وجود آنچه طی 4 دهه اخیر و بویژه طی 3 سال سپری شده از  انعقاد توافق هسته‌ای مشاهده کرده‌اند، قصد ندارند خود را از آغوش غرب خارج کرده و با واقعیات جاری در نظام بین‌الملل روبه‌رو شوند! به عبارت بهتر، غرب نه‌تنها به «خاستگاه فکری» این افراد تبدیل شده است، بلکه حکم «مأمن سیاسی» و متعاقبا «خط قرمز» آنها را پیدا کرده است!
 

3- جنجال‌آفرینی‌های شکل گرفته علیه سفر ولایتی به مسکو، نه‌تنها منبعث از دغدغه‌مندی در حوزه منافع ملی و سیاست خارجی کشورمان نیست، بلکه متاثر از نگاهی خطرناک و بازدارنده در حوزه دیپلماسی است. نگاهی که مطابق آن، «اعتماد به غرب» حکم یک «گزاره مطلق» را داشته و در مقابل، «حرکت آگاهانه و محتاطانه به سوی شرق» تحت هر عنوانی محکوم است! بدون شک در آینده نزدیک بار دیگر شاهد هجمه‌هایی از این دست خواهیم بود. اتفاقا بروز چنین جنجال‌هایی نشان‌دهنده صحت مسیر «گذار از بازیگران غیر قابل اعتماد غربی» در حوزه سیاست خارجی کشورمان است.

آنچه مسلم است اینکه «گذار مطلق از آمریکا» و «برقراری روابط مشروط با اروپا» باید مدنظر دستگاه دیپلماسی و سیاست خارجی کشورمان قرار گیرد. بدیهی است بر خلاف آنچه طرفداران وابستگی به غرب سعی در القای آن دارند، منظور از «نگاه به شرق» وابستگی به کشورهایی مانند چین و روسیه نیست، بلکه ترسیم روابط عمیق و موثر با این دو بازیگر مطرح نظام بین‌الملل بر اساس 3 اصل دائمی عزت، حکمت و مصلحت در حوزه سیاست خارجی و دیپلماسی کشورمان است. در هر حال، لازم است مسؤولان وزارت امور خارجه کشورمان با توجه به درس بزرگ و البته پرهزینه‌ای که از «اعتماد به غرب» گرفته‌اند، این راهبرد موثر (نگاه به شرق) را برای مردم و افکار عمومی تشریح کنند.

کاسب حبیب خدا بود؟!

کورش شجاعی در خراسان نوشت:

زمانی شنیدم که قیمت بنزین در دو پمپ بنزین نزدیک به هم در یکی از خیابان های پایتخت آمریکا با دو قیمت متفاوت عرضه می شود ناقل این مطلب می گفت علت را که جویا شدم صاحب پمپ بنزین گفت ما براساس «سود» تعیین شده و قیمت «خرید» بنزین را می فروشیم دلیل قیمت پایین تر امروز ما وجود مقداری بنزین با خرید قبل و ارزان تر است وقتی این مانده قبلی تمام شد بنزین جدید خریداری شده با قیمت بالاتر را با سود تعیین شده خواهیم فروخت. توان گردشگری نگارنده که به آمریکا نرسیده، پس صحت و سقم این حرف را آنان که دستشان می رسد روشن کنند! 

شخص دیگری می گفت چند روزی در یکی از شهرهای آلمان یکی از اقلام غذایی مقداری گران شد به خاطر عادتی که طی زندگی در ایران داشتم مقدار زیادی از این ماده غذایی خریدم و هنگام بردن به داخل آپارتمان به طور اتفاقی زن کهنسال همسایه آپارتمانم را که از قضا مالک آپارتمان من هم بود در راهرو دیدم از سر خیرخواهی! گفتم فلانی شما هم تا گران تر و کمیاب نشده بخرید آن خانم با  نگاهی پر از تعجب گفت من هیچ وقت این کار را نمی کنم شما هم بهتر است آپارتمان مرا زودتر تخلیه کنید! البته توان گردشگری حقیر به آلمان هم نرسیده پس امثال این موارد را آنان که می توانند و دستی در گردشگری و سفرنامه نویسی و ذوق نویسندگی و خبرنگاری دارند برای مردم روشن کنند.

سخن کوتاه کنم اما در همین بحبوحه «گرانی» ها و گران فروشی ها و احتکارهای ناجوانمردانه اخیر برای خرید یک پنکه راهی بازار شدم. جوان فروشنده چند مدل پنکه با قیمت های مختلف معرفی کرد و درباره یکی از پنکه ها گفت این خرید قبل است و گرچه می دانم کلی گران شده اما با همان قیمت فروش قبلی فاکتور می کنم پرسیدم همیشه همین گونه کاسبی می کنی؟ گفت: بله این توصیه همیشگی پدرم است.

آری حتما امثال این کاسب ها در بازار کشور ما کم نیستند اما سوال اساسی این است که چرا این نوع کاسبی، سکه رایج بازار نیست؟! آن هم در حالی که کسب و کاسبی و تجارت حلال که در آن رعایت انصاف، صداقت، امانت داری، پاک دستی، پاک چشمی و سلام ترازو به نفع مشتری وجود دارد تا بدان جا نزد شریعت اسلام جایگاه دارد که از قول معصوم آورده اند الکاسب حبیب ا...

اقتصاد بیمار و عطش خرید

اما این روزها که به دلایل گوناگون از جمله جنگ روانی رئیس جمهور آمریکا علیه کشورمان و خروج یک جانبه از «برجام» این قرارداد بین المللی و مورد تایید سازمان ملل و شورای امنیت، متاسفانه بازار «گرانی» از یک سو و «گران فروشی» و احتکار انواع و اقسام کالاها حتی تولیدات صددرصد داخلی از دیگر سو، بی حساب وکتاب داغ شده،گویا هم بعضی از کاسب ها فراموش کرده اند که با رعایت انصاف ، صداقت و دقت در کسب روزی حلال می توانند «حبیب خدا» باشند هم برخی از مردم تب و عطش خریدشان بالا گرفته! آیا قبول نداریم که هجوم به بازار و افزایش تقاضای «واقعی» و «هیجان» تب گرانی را افزایش می دهد؟ هرچند بخش عمده این عطش خرید در «اقتصاد بیمار» کشور و وعده های محقق نشده مسئولان ریشه دارد و مردم هیچ گاه به خاطر نمی آورند یا کمتر دیده اند روزهایی را که پس از گرانی های سرسام آور قیمت ها کاهش قابل ملاحظه ای پیدا کرده باشد! بگذریم اما اکنون که دولت و سایر نهادهای ذی ربط به هر دلیلی توان مدیریت افزایش انفجاری قیمت ها و کنترل گرانی های دولتی و غیردولتی را نداشتند و همچنین متاسفانه اقتصاد کشور را به زلف پرپیچ و خم برجام گره زدند و مجموعه مسئولان اجرایی و قوای مقننه برای مقاوم سازی اقتصاد درون زا و البته برون نگر، کار جهادی و جذب نقدینگی های هزار هزار میلیاردی و سوق آن به سمت تولید و اشتغال برنامه موثر و کارآمد نداشتند و مجموعه ای از عوامل این همه مشکلات اقتصادی و گرانی و جهش قیمت پیش آورد.

چرا از مردم کمک نمی گیرید؟

و حالا که به دلایل گوناگون نهادهای نظارتی از تعزیرات گرفته تا اتاق اصناف و سازمان حمایت از مصرف کننده و... آن چنان که باید در مهار «گران فروشی» و احتکار برخی تولیدکنندگان و فروشندگان موفق نبوده اند، لااقل از این پس هرچند دیر شده! با یاری گرفتن از نیروهای مردمی و بسیج و رسانه ها، نظام کنترل و بازرسی را قوی تر کنند و برخی آقایان از برج عاج خود فاصله بگیرند و بیایند بین مردم و در بازار ببینند که چه خبر است؟! کنترل گرانی و گران فروشی بماند. برخی تولیدکنندگان مانند خودروسازان داخلی برخی تولیدکنندگان لوازم خانگی، آهن آلات و ... با وجود این همه نهادهای عریض و طویل نظارتی بی محابا گران می کنند، بی دغدغه گاه و بی گاه در عرضه تولیدات به بازار وقفه ایجاد می کنند. گویا کار آن قدر رها و یله شده که بسیاری از فروشگاه های مختلف نه تنها از ارائه فاکتور به خریدار دریغ می کنند بلکه حتی از زدن اتیکت قیمت روی اجناس یعنی رعایت ابتدایی ترین حق خریدار، خودداری می کنند قطعا مهم تر از این ها مردم همچنان منتظرند که قوه قضاییه نتیجه رسیدگی به پرونده دانه درشت های مفسد اقتصادی و آنانی را که با سوء استفاده از بلبشوی «گرانی ها» و افزایش قیمت ها و جهش ناگهانی نرخ ارز و سکه هرکار که خواستند کردند اعلام کنند همچنین بی هیچ ملاحظه ای و البته با دقت لازم احکام قانونی درباره همه اخلال گران و برهم زنندگان امنیت اقتصادی کشور چه آنانی که واردات غیرقانونی و قاچاق خودروهای لوکس و موبایل و ... را انجام دادند و چه سوء استفاده کنندگان از ارز 4200 تومانی را صادر و اجرا کنند و به اطلاع مردم برسانند قطعا تنگ کردن عرصه بر مفسدان اقتصادی و اخلال گران در امنیت اقتصادی کشور و مجازات آنان نیازمند همکاری، تعامل و عزم جزم مجموعه حاکمیت است.

هرچند تا می توان باید جلوی زمینه های فساد و اخلال در سیستم اقتصادی را با قوانین کارآمد و قابل اجرا گرفت اما مجازات بازدارنده و حداکثری و البته فوری مجرمان و مفسدان اقتصادی که نه تنها به اقتصاد کشور و اعتماد و اطمینان و معیشت و زندگی مردم لطمه می زنند بلکه بذر ناامیدی و یأس در جامعه می پراکنند و دشمنان ایران را خشنود می کنند ، حداقل انتظار مردم از مسئولان است.

اتاق فکر، نیاز همه بخش‌های حاکمیتی

غلامرضا ظریفیان در ایران نوشت:

بهره‌گیری مؤثر و جدی نه شعاری از نخبگان که خواست رئیس‌جمهوری از بخش‌های مختلف دولت است، اقدامی با تأخیر، اما بسیار مفید است. نخبگان امروز ایران دو دسته‌اند؛ آنان که در نظام دانشگاهی پرورش یافتند و آنان که در حوزه‌های کاری خود تجربه زیست دارند. این افراد از هر کجا که تجربه اندوخته و دانشی کسب کرده باشند، می‌توانند حوزه‌های پرچالش امروز ایران را پوشش داده و برای برون‌رفت از این چالش‌ها یا دست‌کم تخفیف رنج‌ها، رهیافت‌های بسیار مؤثری ارائه کنند.

اما مسأله این است که رجوع به این نخبگان و کاربست دیدگاه‌های آنان باید براساس چه سازوکاری صورت بگیرد. اخبار حکایت از آن دارد که این امر خواست مؤکد رئیس‌جمهوری از ارکان مختلف دولت، اعم از وزرا، معاونان رئیس‌جمهوری و استانداران است. اما معتقدم این امر می‌تواند به سایر بخش‌های حاکمیت، یعنی قوه مقننه و قوه قضائیه نیز گسترش یابد.

رجوع واقعی و نه زینتی به نخبگان، در ساده‌ترین شکل آن می‌تواند با تشکیل حلقه‌های فکر و اتاق‌های اندیشه در اطراف مسئولان اتفاق بیفتد. واقعیت این است که در ایران دسترسی به نخبگان کار دشواری نیست. بانک‌های اطلاعاتی درباره نخبگان در حوزه‌های مختلف به سهولت قابل دریافت است و می‌توان در این حوزه‌ها افرادی دانشگاهی یا با تجربه را یافت که حرفی برای گفتن داشته باشند.اما مسأله این است که این افراد باید در حلقه‌های متناسب با نیازهای کنونی، کنار یکدیگر جمع شده و سؤالات مبتلابه کشور برای آنان طرح و از آنان راهکارهای عملی خواسته شود. همچنین می‌توان از نخبگان خواست علاوه بر ارائه راهکارهای خود برای مشکلات و معضلات، خود سنجه‌هایی برای ارزیابی میزان کاربست دیدگاه‌های آنان در بخش‌های مختلف طراحی کنند تا مشخص شود چه میزان از ایده‌های آنان اجرایی شده است. درصورت تحقق این دستورکار ساده، در نهایت این پیام به نخبگان منتقل می‌شود که دولت یا بخش‌های مختلف حاکمیت حرف‌های شما را جدی گرفته‌اند.

واقعیت این است که نخبگان ایران، بسیار دردمند و علاقه‌مند به آینده و سرنوشت کشور خود هستند. مراجعه به آنان برای دریافت و اجرای نظرات آنان، ارج نهادن به دغدغه‌های ملی و میهنی آنان است، امری که در نهایت ظرفیت‌های حمایت‌های اجتماعی، علمی و سیاسی از دولت و نظام را نیز افزایش خواهد داد.

اما همان‌طور که در مسأله افزایش سهم زنان در مسئولیت‌های اجرایی دیده شد، یا بحث‌های دیگر در حوزه محیط زیست، دغدغه این است که این درخواست از نخبگان نباید به تجربه‌های شکست خورده قبلی تبدیل شده و مانند بسیاری مسائل و طرح‌ها، پس از مدتی به فراموشی سپرده شود. این مسأله از آن رو اهمیت دارد که به طور سنتی، دیوانسالاری کشور دارای نوعی رویکرد منفی نسبت به نخبگان و اساساً جریان‌های بیرون از خود است. به عبارت دیگر، نه تنها در دیوانسالاری کشور نوعی مقاومت نسبت به ارتباط با نخبگان و مراکز تولید ایده و فکر دیده می‌شود، بلکه بخشی از مدیران نیز تنها به تجربه‌های خود تکیه کرده و محیط‌های بسته‌ای را در اطراف خود ایجاد کرده‌اند؛ محیط‌هایی که مانع ورود افراد یا ایده‌های نو به حلقه‌های مدیریتی و اجرایی کشور می‌شود. یکی از علت‌های تأخیر در تحقق این خواست رئیس‌جمهوری را باید در واقعیت تمایل نداشتن مدیران برای ارتباط با نخبگان جست و جو کرد.

راه حل این معضل، وجود یک عزم جدی در ارکان بخش‌های سیاسی و حاکمیتی کشور است. به این معنی که دولت و دیگر بخش‌های حاکمیت باید به‌صورت جدی‌تر و با تهیه دستورالعمل‌های مشخص‌تر، ارتباط با نخبگان و بهره‌گیری از ایده‌های آنان را از زیرمجموعه‌های خود بخواهند. این حمایت سیاسی، در نهایت می‌تواند آورده‌های سیاستی بسیار مفیدی برای حاکمیت به‌دنبال داشته و علاج بخشی از رخوت دیوانسالاری کشور باشد. البته نمی‌توان از ضعف‌های نظام دانایی و بخش‌های دانشگاهی کشور هم در شکل نگرفتن این ارتباطات غافل بود، زیرا در سال‌های گذشته وقتی دانشگاه‌ها دولت‌ها را بی‌نیاز از خود یافتند، در تحقیقات و بررسی‌های علمی خود سراغ موضوعاتی رفتند که بیشتر جنبه ذهنی داشته است تا عملی. اما امروز که چالش‌ها عیان‌تر و رنج‌ها روشن‌تر شده است و اتکای دولت و کشور به نفت در سراشیب قرار گرفته است، فرصت مغتنمی فراهم شده است تا هم دانشگاه، هم نخبگان، هم دولت و هم بخش‌های مختلف حاکمیت بار دیگر رابطه خود با یکدیگر را بازتعریف کنند. در این بازتعریف، قطعاً راه‌های علاج بسیاری برای بسیاری از دردهای کشور یافته خواهد شد.

این انتخابِ آخر روحانی است

احمد غلامی در شرق نوشت:

تنش‌های دولت روحانی ‌به‌دلیل ناکارآمدی آن نیست. تنش‌های این دولت از آنجا نشئت می‌گیرد که حافظ منافع طبقه مشخصی نیست و به‌لحاظ سیاسی مخاطب مستقیم بین توده مردم ندارد. با اغماض می‌توان گفت حامیان دولت روحانی اصلاح‌طلبان و البته جمعیت سیالی هستند که به‌اقتضای شرایط سیاسی، منافع اقتصادی و قبض‌وبسط‌های اجتماعی به دولت روحانی دور یا نزدیک می‌شوند. این تلقیِ غریب و بدیعی نیست که دولت یازدهم برخاسته‌ از این شرایط است. دولت روحانی زمانی شکل گرفت که حتی اصولگرایان توانی جدی برای رقابت نداشتند و اگرنه همگی، تعداد کثیری از آنان از دولت احمدی‌نژاد سرخورده و شرمنده بودند. اصلاح‌طلبان هم در اشتیاق بازگشت به قوه مجریه بودند که در آن زمان آرزویی دوردست بود؛ دست آنها کوتاه و خرما بر نخیل. در مجموع روی کار آمدنِ دولت روحانی ماحصل وضعیتی استثنائی بود تا شاید از وضعیت استثنائی جدی‌تری جلوگیری کند و آن وضعیت چیزی نبود جز سایه جنگ. اینک با گذشت زمان، تردیدی اساسی در تئوری وضعیت استثنائی به‌وجود آمده است که از سوی اصلاح‌طلبان و اصولگرایانِ مخالف احمدی‌نژاد تئوریزه می‌شد. اعلام وضعیت استثنائی معمولا از سوی طبقه حاکم صورت می‌گیرد نه از سوی طبقه سیاسی. طبقه سیاسی -که همان احزاب، نظریه‌پردازان، فعالان سیاسی و رسانه‌ای‌اند- موظف‌اند با نگاهی موشکافانه و انتقادی نگذارند تا به‌خاطرِ منافع سیاسی و اقتصادیِ برخی و اوضاع سیاسی جامعه، وضعیت استثنائی اعلام شود. اکنون این پرسش بنیادی در خرد جمعی مردم وجود دارد که اگر در گذشته وضعیتی استثنائی برقرار بود که رأی‌دادن به روحانی را توجیه می‌کرد، امروزِ روز وضعیت چگونه است؟ سکوت و سرگشتگیِ طبقه سیاسی، اصلاح‌طلبان و اصولگرایانِ معتدل از اینجا نشئت می‌گیرد که پاسخی درخور برای این پرسش ندارند. اگر بر طبل دشمنی با آمریکا بکوبند که ‌ناچار به اصولگرایان نزدیک خواهند شد و اگر از مذاکره دَم بزنند، اطمینان جدی به آمریکا ندارند. از این‌رو پَس نشسته‌اند تا این بار دیگران تصمیم بگیرند که وضعیت استثنائی اعلام کنند یا به‌سوی مذاکره قدم بردارند. اصلاح‌طلبان بیش از آنکه به‌دنبالِ پاسخ جدی به مسائل سیاسی کشور باشند، به نظریه‌پردازی روی آورده‌اند و در پی احیای «اصلاح‌طلبی»‌اند. مواجهه حجاریان با تاجیک، عبدی و دیگران و پروژه «نواصلاح‌طلبی» اگرچه در جای خود مغتنم است اما مسئله کنونی مردم که اصلاح‌طلبی نیست؛ همان‌گونه که نواصولگرایی نبوده و نیست. دولت روحانی هم از این قاعده مستثنا نیست؛ دولتی که در طول سالیان گذشته نتوانسته هیچ طبقه‌ اجتماعی و سیاسی‌ای را به مدافعِ جدی خود بدل کند. اصلاح‌طلبان نگاه همدلانه با دولت دارند، چون تنهایی و غربت این‌گونه زیست سیاست را چشیده‌اند. اصولگرایان اما منفعت‌طلبانه به‌سوی دولت گام برمی‌دارند، آنان در تشخیص منافع حزبی خود تبحر دارند. مردم در شرایطی نامتعادل هنوز از وفادارترین قشرها به دولت روحانی هستند. البته این وفاداری از جنس وفاداری به دولت اصلاحات یا احمدی‌نژاد نیست؛ نوعی درک همدلانه دولتی است که خودشان روی کار آورده و آن را به میانه میدان پرتاب کرده‌اند. اگر هنوز مردمی پای کار ایستاده‌اند نه به‌خاطرِ دولت روحانی و نه به‌خاطر اصلاح‌طلبان است. آنان ایستاده‌اند چون تنها راه نجات را دیگر نه در تغییراتِ بنیادین و نه در مخاصمه با جهان می‌دانند. 

آنان پای خودشان و کشورشان ایستاده‌اند و این فرصت مغتنمی است که دولت روحانی خاصه اصلاح‌طلبان نباید آن را از دست بدهند. دولت اصلاحات حافظِ منافع طبقه متوسط بود؛ طبقه متوسطی از روشنفکران و نخبگان که توان آن را داشتند تا دیگر طبقات جامعه ازجمله فرودستان و تهی‌دستان را چند صباحی با دولت اصلاحات همراه کنند. دولت احمدی‌نژاد هم با توانِ نیروهای سنتی-‌ مذهبی برخاسته از طبقه فرودست جامعه، تهی‌دستان و غالب طبقات سنتیِ اصولگرا را با خود همراه کرد و سرانجام تعارضات و اختلافات در منافع دولت احمدی‌نژاد را از پای درآورد. دولت روحانی توان و شرایط آن را داشت که دولتی فراجناحی باشد اما نتوانست در این مسیر گام بردارد. نه اصلاح‌طلبان را جدی به‌کار گرفت و نه اصولگرایان را وارد کارزار کرد، نه تئوریسین‌های پای کار داشت و نه وفاداران پا در میدان. دولت فراجناحی دولتی پیشرو است که می‌تواند با ایده‌ای مرکزی همه را با تمامِ تعارضات و اختلافات منافع گرد یکدیگر آورد. دولت روحانی شرایط این کار را داشت اما ابزارش را نداشت و از این‌رو نتوانست طبقه‌ای از طبقات جامعه را با خود همراه کند. حسن روحانی بسیار تلاش کرد تا خود مستقیم نه با واسطه طبقه سیاسی با مردم روبه‌رو شود و آنان را مخاطب قرار دهد و مجاب سازد که نتوانست؛ زیرا از کاریزمای لازم برای این کار برخوردار نبود. او اگرچه در صحنه اجرائی کشور دستاوردهایی داشت، این دستاوردها چندان نتیجه محسوسی در وضعیت معیشتی مردم نداشتند تا آنان را امیدوار کنند تمام‌قد پشت رئیس‌جمهورشان بایستند. آن‌گونه که سالیانی پیش‌تر در بحران اقتصادیِ دولت مصدق ایستادند. آنان با خریدن اوراق‌قرضه و آتش‌زدن آن جلوی خانه مصدق، نشان‌ دادند مردمی وجود دارند که پای عقاید سیاسی‌شان می‌ایستند؛ حتی به‌بهای ازدست‌دادنِ منافع‌شان. اینک اما پرسش اساسی این است که چه کسی پای دولت روحانی می‌ایستد. آنچه امیدوارکننده است، این است که هنوز مردمی وجود دارند و طبقه‌ای سیاسی که دلش می‌خواهد اوضاع بهبود بیابد. روحانی باید از جایی شروع کند، حتی اگر این آغاز برای خودش خسارت‌بار باشد. در این شرایط میانه‌روی معنایی جز فرصت‌طلبی آینده‌نگرانه ندارد. روحانی باید افراد یا جریان‌های پای کار را پیدا کند؛ چه کسانی پای کشور و دولت او می‌ایستند. تنها خودِ روحانی است که باید برای این انتخاب تصمیم بگیرد و هزینه‌اش را هم بپردازد. عیان است که با میانه‌روی محافظه‌کارانه خسارت‌های بیشتری به جامعه تحمیل خواهد شد. روحانی یا باید بین مردم و جناح‌های سیاسی و نهادهای رسمی کشور اجماعی ملی به‌وجود بیاورد که کاری سخت و دشوار است، یا به سمت‌وسوی جریان‌ها یا نهادهای پرنفوذی برود که پای او و دولتش بایستند؛ این انتخابِ آخر روحانی است.

نیروهای مقاومت و تغییر در معادلات جهانی

عباس حاجی‌نجاری در جوان نوشت:

بهانه‌جویی اصلی امریکا و متحدان منطقه‌ای‌اش علیه ایران در شرایط کنونی، معطوف به قدرت و نفوذ منطقه‌ای ایران و اقبال متقابلی است که از سوی ملت‌ها به سوی نظام اسلامی صورت گرفته که امریکایی‌ها برای مهار آن هیچ چاره‌ای نمی‌بینند

بهانه‌جویی اصلی امریکا و متحدان منطقه‌ای‌اش علیه ایران در شرایط کنونی، معطوف به قدرت و نفوذ منطقه‌ای ایران و اقبال متقابلی است که از سوی ملت‌ها به سوی نظام اسلامی صورت گرفته که امریکایی‌ها برای مهار آن هیچ چاره‌ای نمی‌بینند و حتی زمانی‌که کاخ سفید به نشست هلسینکی امید بسته و بعضی از آن به نشست هلسینکی ۳ نام می‌بردند، اما پیامدهای نشست میان ترامپ و پوتین نیز نشان داد که امریکایی‌ها از آن هم طرفی نبسته و ترامپ بعد از این نشست مجدداً تمرکز خود را معطوف به داخل ایران و امید بستن به اوج‌گیری اعتراضات اجتماعی کرده است و با این ادعا که اعتراضات مردم همه جای ایران را فرا گرفته (؟!) مدعی شد که نظام ایران نمی‌خواهد مردم ایران بفهمند که ما صد در صد از آن‌ها حمایت می‌کنیم و به تبع آن التماس می‌کند که ایران به مذاکره با امریکا بر سر نفوذ منطقه‌ای‌اش بنشیند. 

اگر چه ریشه‌یابی این توهمی که ترامپ دچار آن شده، مجالی دیگر را می‌طلبد، اما در مورد نقطه کانونی تمرکز کاخ سفید علیه ایران، یعنی مقابله با نفوذ ایران در منطقه و اعلام نگرانی نسبت به گسترش آن، آنچه کاخ سفید و متحدین منطقه‌ای‌اش را نگران‌تر کرده است، روند فزاینده این نفوذ به رغم فشارها و تحریم‌هاست که نتیجه آن تزلزل هر چه بیشتر حکومت‌های دست‌نشانده امریکا، ناکامی در پیاده‌سازی و اجرای سناریوی «معامله قرن» و انزوای هرچه بیشتر رژیم صهیونیستی و در نقطه مقابل تحکیم جایگاه و رشد نیروهای جبهه مقاومت و حتی قدرت‌یابی آن‌ها در ساختارهای حکومتی در این کشورهاست. 

روند روبه‌رشد نفوذ گفتمان انقلاب اسلامی در منطقه و به‌ویژه در میان مسلمانان اگرچه به سال‌های آغازین پیروزی انقلاب اسلامی و طرح ایده تشکیل حکومتی مبتنی بر ارزش‌های دینی در جهان بازمی‌گردد و شکست استراتژی جنگ‌های نیابتی امریکا که با هدف درگیرسازی مسلمانان با هم طراحی و به اجرا درآمده بود، خود به گسترش و نفوذ هرچه‌بیشتر گفتمان ناب انقلاب اسلامی انجامیده و حقانیت آن در این مواجهه اثبات شد و نتیجه بدیهی آن شکست و انهزام داعش و دیگر تروریست‌های دست‌ساخته آن‌ها و تزلزل در حکومت‌های دست‌نشانده امریکا در منطقه است که در سال‌های اخیر صدها میلیارد دلار از بودجه کشورهای خود را هزینه کرده و اکنون برای مهار آن به فکر پیاده کردن الگوی حکومت‌های سکولار افتاده‌اند. 

اما بر خلاف تصور و برنامه کاخ‌سفید که با تشدید فشارها بر ایران و حتی سرمایه‌گذاری و دادن امتیاز به روس‌ها برای مهار حضور و نفوذ ایران در منطقه همراه شده است، از آنجایی‌که ریشه این حضور مبتنی بر فرهنگ اسلام و در تقابل با تداوم سلطه امریکاست، به‌رغم فشارهای امریکا و تحرکات آل‌سعود و صهیونیست‌ها، منجر به تقویت و تحکیم آن به دلایل زیر شده و خواهد شد: 


۱- حضور و نفوذ ایران و حمایت‌های آن از نیروهای مقاومت در منطقه مبتنی بر یکی از اصول و مبانی فرهنگ اسلامی یعنی وظیفه و تکلیف مسلمانان در حمایت از یکدیگر و تلاش برای گسترش عدالت اسلامی برای رهایی از یوغ سلطه بیگانگان و متجاوزان است. اما پیروزی انقلاب اسلامی آن را وارد مرحله نوین و غیرقابل مهار کرده است. 


۲- اهمیت منطقه غرب آسیا به دلیل ویژگی‌های فرهنگی، اقتصادی و جغرافیایی سبب شده است که از دیرباز قدرت‌های بزرگ در پی این بوده‌اند که سلطه خود را بر این منطقه تثبیت و اکثریت ساکنان منطقه را که از مسلمانان هستند، به استثمار بکشند، لذا مروری بر تاریخ چند قرن اخیر و به‌ویژه با آغاز تلاش اروپایی‌ها برای سلطه بر این منطقه، نشانگر مبارزات ضداستعماری مسلمانان است. تجربه تحولات بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و به‌ویژه مقاومت فلسطین، نشان داده است که تنها راه دفع تجاوز و سلطه بیگانگان، اتکا به ظرفیت‌های درونی و مقاومت است، چرا که فرهنگ اسلامی اتکا به قدرت‌های بیگانه را مذموم شناخته و لذا نوع تعاملات و بند و بست‌های بین‌المللی هم نمی‌تواند تأثیری بر این روند داشته باشد و به همین دلیل است که وقتی انقلاب اسلامی در ایران پیروز شد، روند مواجهه با سلطه بیگانگان تغییری اساسی یافت و نیروهای مقاومت روزبه‌روز در کشورهای مختلف و در مواجهه با سلطه رشد کرده و از نفوذ و قدرت فزاینده‌ای برخوردار شده‌اند. 


۳- روند مواجهه ایران و نیروهای مقاومت را از یک توان و قدرت بازدارندگی قابل‌توجهی برخوردار کرده و به همین دلیل معادلات منطقه‌ای را تحت‌الشعاع خود قرار داده است، فارغ از تأثیر این روند در ارتقاء توان بازدارندگی متعارف ایران به عنوان نقطه کانونی آن، اکنون نیروهایی نظیر حزب‌الله، حماس و انصارالله از همین ظرفیت برخوردار شده‌اند. ناتوانی صهیونیست‌ها در مقابله با مقاومت اسلامی فلسطین، عجز امریکا و صهیونیست‌ها در قبال قدرت حزب‌الله و سرایت این توان به جبهه یمن سبب شده است که سه قدرت جهانی امریکا، فرانسه و انگلیس و رژیم‌های عربستان و امارات و مزدوران منطقه‌ای‌شان در برابر مقاومت انصارالله دچار استیصال شوند. 


۴- روند مقاومت شکل مبارزه را نیز تغییر داده است و پدیده‌ای به نام جنگ نامتقارن را ایجاد کرده است که نمونه آن را این روزها در مقاومت انصارالله در برابر متجاوزان یا مقاومت حزب الله در برابر صهیونیست‌ها در جنگ ۳۳ روزه می‌توان دید. نبود تقارن در جنگ عبارت است از انجام هرگونه کنش راهبردی در شرایط نابرابری قدرت به صورتی که یکی از بازیگران با اتکا بر توانایی‌ها و نقاط قدرت خود در یک عرصه و تمرکز بر نقاط ضعف دشمن در همان عرصه، تلاش می‌کند جنگ را به سود خود تغییر دهد. تشکیل هسته‌های جبهه مقاومت را می‌توان یک راهبرد هوشمندانه در جنگ نامتقارن در نظر گرفت که در وضعیت کنونی واجد مزیت‌های راهبردی در مقابله با راهبردهای جبهه استکبار است. 


۵- بر خلاف تصور و تلاش امریکایی‌ها و متحدانش برای حذف و یا تضعیف نیروهای مقاومت از طریق تحریم و تهدید، اکنون این نیروها به واقعیتی در تعاملات منطقه‌ای تبدیل شده‌اند که نه‌تن‌ها در معارضه و تقابل بلکه حتی در مذاکرات و تعیین سرنوشت منطقه نیز نقش آن‌ها قابل حذف نیست و به عنوان یک واقعیت جدید منطقه‌ای اتفاقاً نقش اصلی را فراتر از بسیاری از رژیم‌های دست‌نشانده استکبار دارند، نادیده گرفتن و تلاش برای حذف این نقش، استکبار جهانی را در گردابی دچار می‌کند که متضرر اصلی آن‌ها خود و رژیم‌های دست‌نشانده منطقه‌ای استکبار هستند و پیروز صحنه نیروهای بالنده و پرتوان مقاومت.