سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*********
دو وحشت عمده آمریکا
سعدالله زارعی در کیهان نوشت:
دو «وحشت راهبردی»، آینده و سیاستهای آمریکا در منطقه را بشدت تحت تأثیر قرار داده است؛ سرنوشت اسرائیل و سرنوشت دولت سعودی. برای برونرفت از این دو وحشت، واشنگتن گزینههای مؤثری در اختیار ندارد. قدرت مالی، قدرت نظامی و قدرت ائتلافسازی، هیچکدام نمیتوانند به این دو وحشت راهبردی خاتمه دهند. از این روست که آمریکا در این زمان بیش از هر زمان دیگر به تبلیغات سیاسی و عملیات روانی حول محور «قدرت مؤثر آمریکا» احتیاج مبرم دارد. در واقع این تنها گزینه آمریکاست. در این خصوص گفتنیهایی وجود دارد:
1- تا چهار دهه پیش منطقه ما به جز چند استثنا تحت سیطره سیاسی، نظامی، اقتصادی و امنیتی آمریکا قرار داشت، ایران، ترکیه، مصر، عربستان، پاکستان، رژیم جعلی اسرائیل، اردن، لبنان، مراکش، یمن شمالی، عمان، هند و... حد فاصل شبه قاره تا غرب قاره آفریقا در قرنطینه واقعی و همه جانبه آمریکا قرار داشت و در اینجا کافی بود سفیر آمریکا دنبال وقوع چیزی باشد. این خواسته اگر روز بود پیش از آنکه شب شود و اگر شب بود، پیش از آنکه صبح شود محقق میشد ولو اینکه تغییر یک دولت باشد. رئیس دفتر محمدرضا پهلوی نقل میکند یک روز محمدرضا سراسیمه آمد و روی صندلی سادهای روبروی من نشست و وقتی دلیل نگرانی او را پرسیدم پاسخ داد همین الان سفیر آمریکا به من گفت باید از ایران بروی!
الان وضع منطقه ما به گونهای است که به جز چند نقطه تحت سیطره مطلق آمریکا باقی نمانده است، عربستان، اسرائیل، امارات و این در حالی است که در همین موارد معدود هم تردید داریم که آیا واشنگتن قادر است مانع سقوط دولتی یا روی کار آمدن دولت جدیدی در ریاض باشد یا خیر.
2- پایه اصلی اقتدار آمریکا در منطقه، قدرت نظامی آن بود. این قدرت هم در حد فاصل 1327 تا 1357 - جنگ جهانی دوم تا پیروزی انقلاب اسلامی- کارآیی داشت و هم واقعاً توانسته بود از قدرت آمریکا «سیطرهای بیبدیل» به تصویر درآورد. آمریکا در حد فاصل پایگاه نظامیاش در دریای ادریاتیک در اروپا تا جزیره دیهگوگارسیا در شرق اقیانوس هند در آسیا مجموعهای از موقعیتهای ثابت نظامی- پادگانها- و موقعیتهای متحرک- ناوها- در اختیار داشته است کما اینکه هنوز هم این موقعیتها در اختیار این کشور است و تعداد آن در این حد فاصل جغرافیایی احیاناً از 300 موقعیت نظامی فراتر رود. امروز این زنجیره پرهزینه نظامی کارکرد سابق خود را از دست داده است پیروزی پی در پی رقبا و مخالفان آمریکا در این منطقه در مصافهای نظامی و غیرنظامی با ایالات متحده مهمترین دلیل از کار افتادن این اهرم میباشد. وقتی حزبالله لبنان در حالی که پایگاههای ثابت و متحرک نظامی آمریکا آن را محاصره کرده بود، در جنگ با رژیم اسرائیل به پیروزی میرسد، در واقع نشان میدهد که پایگاهها و موقعیتهای نظامی آمریکا کارآیی سالهای 1327 تا 1357 خود را از دست دادهاند.
علاوه بر این از نظر استراتژی و تاکتیک نیز قدرت نظامی آمریکا دچار چالش اساسی شده است. استراتژی در واقع «هنر مدیریت درست امکانات و موقعیتها برای حداکثرسازی منافع و کاستن از تهدیدات اساسی است». جدای از اعترافات فراوانی که مقامات ارشد آمریکایی بلافاصله پس از کنار رفتن از مسئولیت رسمی بر زبان آوردهاند، به عینه مشاهده میکنیم که در این منطقه «منافع» آمریکا نه تنها به نحو حداکثری تأمین نمیشود بلکه بشدت در معرض خطر نیز قرار گرفته است و از سوی دیگر در این سالها نه فقط از تهدیدات اساسی آمریکا کاسته نشده بلکه علیالدوام سیر صعودی نیز داشته است. امروز حتی موقعیتهای نظامی آمریکا بشدت در معرض تهدید هستند تا جایی که سرفرماندهی نظامی آمریکا در افغانستان که اساساً با شعار مهار طالبان به این کشور پای نهاد، مشغول مذاکره با آنان است تا این گروه را که بطور واقعی تنها بر 25 درصد افغانستان سیطره دارد، متقاعد کند که به پایگاههای نظامی آمریکا در افغانستان- که تعداد آنان هم به چند پایگاه در بگرام و... محدود میشود - حمله نکند! کما اینکه آمریکا در جریان اشغال نظامی عراق علیرغم برخورداری از بیش از 300 هزار نیروی نظامی و اطلاعاتی، ناگزیر شد دست به دامان سردار سلیمانی شود تا شبه نظامیان شیعه عراقی اجازه دهند نظامیان آمریکایی مسیر بازگشت از عراق- براساس توافقنامه امنیتی 2007- را بدون تلفات طی نمایند.
هم اکنون جمعبندی ارتش آمریکا و پنتاگون این است که جنگافزارهای زمینی، دریایی و هوایی آمریکا بخصوص جنگافزارهای غول پیکر نظیر ناوهای هواپیمابر به جای آنکه بال حرکت آمریکا در مواجهه با مخالفان آن باشند، ورز و وبال آمریکا هستند. چندی پیش یک مقام پژوهشی پنتاگون فاش کرد عمر ناوهای دریایی آمریکا بین 40 تا 80 سال و بطور میانگین 65 سال میباشد. وی برآورد خود را اینگونه تشریح کرد: «ناوهای هواپیمابر که گرانترین تجهیزات نظامی به حساب میآیند، ضمن فرسوده بودن، هزینههای هنگفتی شامل سالانه 1/2 میلیارد دلار در پی دارند و این در حالی است که این ناوها به سادگی و با هزینه بسیار کم از سوی مخالفان میتوانند مورد حمله قرار گرفته و به قعر دریا بروند. این مقام پنتاگون گفته بود، جنگافزارهای هوایی و دریایی آمریکا نه تنها کمکی به تحرک ارتش آمریکا نمیکنند بلکه عملاً به وزنههایی به دستان فرماندهان تصمیمگیر و بر پاهای سربازان تبدیل شدهاند. یک مقام دیگر نظامی آمریکا فاش کرد تا زمانی که آمریکا این تعداد پایگاه ثابت و سیار نظامی در منطقه غرب آسیا دارد، نمیتواند آرایش تهاجمی بگیرد چنانچه آرایش نظامی هم بگیرد کسی آن را باور نخواهد کرد. وی گفته بود مخالفان ما در این منطقه که از سطح پایینتر تجهیزات نظامی برخوردارند، بخوبی از ناکارآیی نظامی آمریکا اطلاع دارند و ریل حرکت خود را روی این ضعفها سوار کردهاند.
3- فلسفه وجودی اسرائیل براساس بیانیه رسمی «گلدمایر» حفاظت از منافع غرب در آسیا و گسترش آن بوده است. بالفور از مقامات مؤثر انگلیسی در تأسیس رژیم صهیونیستی نیز با صراحت گفت اسرائیل پیشانی جنگی ما در آسیا علیه مخالفان است. امروز اما تصویری که اروپاییها و آمریکاییها از اسرائیل دارند به هیچ وجه با این ایده همخوانی ندارد. اسرائیل دیگر پیشانی جنگی غرب نیست کما اینکه نتوانست در بحران سوریه که بر مبنای حذف اسد از قدرت و گرفتن یک موقعیت استراتژیک از جبهه مقاومت راه افتاد، اندک کمکی به غرب بکند. کما اینکه در درگیریهای ایران و آمریکا از ماجرای گروگانگیری تا حذف هستهای، اسرائیل نتوانسته کمک مؤثری به غرب بکند هر چند در این ماجرا نقشهایی هم به عهده گرفته است.
اسرائیل امروز نیازمند سیاستهای حفاظتی است و این نشان میدهد اسرائیل دیگر «مهاجم» نیست و هنرنمایی آن حداکثر به بمباران مناطق مسکونی در منطقه بسته غزه و یا یک محموله یا شبح محموله نظامی در سوریه محدود شده است. اسرائیل هم اینک به فکر دیوار حایل در دریاست و این یعنی خود را در معرض یک جنگ دریایی میبیند و ناوهای جنگی خود را در این مصاف ناکافی میداند.
آمریکا میداند که اسرائیل در معرض فروپاشی است. همین الان ساکنان بخشهای شمالی فلسطین در حد فاصل حیفا تا مرزهای لبنان و سوریه حاضر به ادامه سکونت در منازل خود نیستند و به حیفا سرازیر شدهاند. نحاریا، صفد، کریات، شمونه و... از سکنه غیرنظامی خالی شده و به شهرهای ارواح شباهت پیدا کردهاند. این در حالی است که بعد از 1385- جنگ تموز 2006- در این مناطق درگیری روی نداده است. جمعیت حیفا هماینک بیش از یک میلیون نفر شده است و کمتر تهدید نظامی، ساکنان این شهر را به سمت مناطق پایینتر و به خصوص پایتخت منتقل میکنند و در واقع بزرگترین بحران اجتماعی و امنیتی علیه اسرائیل را شکل میدهد. آمریکا از این موضوع به شدت وحشت دارد چرا که در استراتژی آمریکا حفظ اسرائیل «خط قرمز» به حساب میآید اما هماینک آمریکا خود را قادر به آن نمیداند.
4- رژیم عربستان سعودی نیز هماینک به یک نگرانی عمده برای آمریکا تبدیل شده است. دولت سعودی در حد فاصل 1331- زمان روی کار آمدن عبدالعزیز- تا همین سالهای اخیر یک نقطه اتکاء مهم غرب برای تامین سیاستهایش بوده است. غرب به کمک عربستان امپراتوری نیمه جان عثمانی را در بخش عربی شکست داد. با کمک عربستان رژیم صهیونیستی را تاسیس کرد. با کمک عربستان بحرانهای متوالی مالی خود را حل و فصل کرد. با کمک عربستان مخالفان خود در غرب و شرق آسیا را از میان برداشت. با کمک عربستان، جبههای- نیمبند- منطقهای علیه ایران شکل داد. ریاض در طول این حدود 85 سال همواره هزینههای دشمنیهای غرب و اسرائیل علیه مردم منطقه را پرداخت کرده است.
در دوره نیکسون، آمریکاییها با صراحت از عربستان به عنوان «ستون مالی» سیاستهای خارجی خود یاد میکردند و چند سال پیش هنری کیسینجر وزیر خارجه دهه 1350 گفت مقامات سعودی انبارداران ما هستند.
اما هماینک آمریکا نسبت به بقای رژیم و حتی کشوری با مختصات کنونی عربستان به شدت تردید دارد. آمریکا در مواجهه با عربستان با یک پارادوکس- تضاد- مواجه میباشد. از یکسو جنبههای قبایلی، دیکتاتوری، حکومت خانواده و اداره سنتی عربستان را عامل قطعی تغییر حکومت در آیندهای نزدیک تلقی میکند و از سوی دیگر بافت سیاسی اجتماعی عربستان را مانع «تغییرات مسالمتآمیز» میداند و از این رو، واشنگتن از دست زدن به تغییر در عربستان هراس دارد.
آمریکا بعد از مرگ عبدالله درصدد برآمد وضعیت عربستان را از نظر استعداد تغییری مدیریت شده محک بزند. تغییرات سریع و بیسابقه در کادر و رهبری و کنار گذاشتن سنتهای خانوادگی از تصدی پستهای حساس، بازداشت گسترده شاهزادگان و مهمتر از همه روی کار آوردن یک جوان فاقد تجربه و سابقه قبلی در واقع در حکم تست بود ولی انزوای محمد بن سلمان طی دو تا سه ماه اخیر و بازگشت سلمان بن عبدالعزیز به حکمرانی نشان داد که این تست جواب نداده است. در واقع آنچه حد فاصل بزرگ اداره عربستان توسط یک جوان 33 ساله تا یک پیرمرد نیمه جان را پر کرد، نگرانی آمریکا از روند حوادث بود که تیراندازی در کاخ تهامه تنها یکی از این وقایع به حساب میآید.
آمریکا بطور دقیق میداند که دهه پیش رو در غرب آسیا دهه تعیین سرنوشت است و سازوکارهای قدیمی و بنیانهای برجای مانده از جنگ جهانی اول و دوم و مناسبات دوره جنگ سرد به کار امروز نمیآید. حالا رقبایی بدون آنکه امکانات عظیم منسوخ شده آمریکا را داشته باشند، میتوانند سبکبال جای خالی آمریکا و رژیمهای اندک باقی مانده وابسته به آن را پر کنند و سرنوشت رارقم بزنند.
بازی سیاسی آمریکا در غزنی افغانستان
سیداحمدموسوی مبلغ در خراسان نوشت:
سقوط پیایی شهرهای مهم غزنی به دست طالبان را نمی توان تنها در قالب یک رویارویی و جنگ نظامی میان طالبان و دولت افغانستان مورد تحلیل و ارزیابی قرار داد. بلکه این واقعه، ابعاد ظریف و مهمی دارد که بررسی و تعمق در آن ها می تواند با بسیاری از تحولات مهم منطقه ای در آینده ارتباط داشته باشد.همزمانی تهاجم گسترده و غیر قابل پیش بینی (به لحاظ توان تسلیحاتی و نظامی) طالبان با گفت وگوهای محرمانه سران این گروه و دیپلمات های آمریکایی در دوحه قطر، در کنار انفعال و سستی توجیه ناپذیر و (به گفته فعالان رسانه ای افغانستان) متعمدانه حکومت افغانستان در برابر این رویداد و تعلل در آغاز عملیات بازپس گیری این شهر مهم، شائبه های فراوانی را درباره دلایل سقوط این شهر استراتژیک به وجود آورده است.
شهر غزنی در ششمین روز سقوط، هنوز هم در جنگ و درگیری به سر می برد و براساس گفته های شاهدان عینی، اجساد زیادی از غیر نظامیان و نیروهای مدافع شهر، در کوچه پس کوچه ها روی زمین افتاده و به دلیل شدت درگیری، امکان خاک سپاری و خارج کردن اجساد از کوچه و خیابان وجود ندارد.طالبان در طول مدت تسلط خود بر شهر، اکثر ساختمان های دولتی را به تلی از خاک و خاکستر تبدیل و در مناطق مختلف شهر، علاوه بر کشتار غیر نظامیان، کارمندان دولتی را شناسایی و اعدام صحرایی کرده اند.از سوی دیگر، هیچ نیروی کمکی برای باز پس گیری شهر غزنی توسط حکومت افغانستان در چهار روز اول تهاجم طالبان اعزام نشد و پس از آن هم، به نظر می رسد اقدامات صورت گرفته کافی نبوده است.
جولان ناگهانی طالبان در شهر غزنی و تمایل نداشتن دولت برای خارج کردن طالبان از این شهر، این سوال را در ذهن ایجاد می کند که چرا دولت افغانستان و نیروهای خارجی، مایل به اخراج طالبان از شهر غزنی نیستند و از مقاومت نیروهای مردمی و محلی در برابر طالبان، پشتیبانی لازم را به عمل نمی آورند؟وضعیت به گونه ای است که سازمان ملل و نهادهای امداد رسان و بشردوستانه نیز در برابر فجایع صورت گرفته در غزنی سکوت و حتی از صدور یک بیانیه نیز خود داری کرده اند.
این سکوت مطلق، نشانگر آن است که وقایع غزنی، تابعی از یک معادله یا معامله بزرگ است که قدرت های بزرگی همچون آمریکا توان بازی و تاثیرگذاری در آن را دارند.به نظر می رسد اهمال صورت گرفته توسط حکومت افغانستان و سکوت نیروهای خارجی در خصوص غزنی، بی ارتباط با بندهای توافق میان طالبان و آمریکا که به رسانه ها درز کرده، نباشد.بر اساس اعلام منابع رسانه ای، دور دوم مذاکرات میان آمریکا و طالبان در ماه سپتامبر آغاز خواهد شد و در دور اول این گفت وگوها، توافقاتی میان طرفین صورت گرفته که واگذاری بخش هایی از خاک افغانستان به طالبان از سوی حکومت، بخشی از این توافق است.چند سالی است که آمریکا در استراتژی خود در افغانستان، تغییرات جدی به وجود آورده است. هم اکنون بیشترین تمرکز آمریکا در افغانستان بر کنترل مناطق شمالی این کشور است تا از این طریق بتواند ابزار لازم برای کنترل چین، روسیه و ایران را در اختیار بگیرد.از این رهگذر و با تکیه بر این استراتژی، آمریکا خود را مسئول مشکلات داخلی افغانستان نخواهد دانست و با عبور از شعار های 17 سال گذشته خود مبنی بر مبارزه با تروریسم، مواد مخدر و دفاع از حقوق بشر، فقط بر تامین منافع خود متمرکز خواهد شد.با این وصف، برای آمریکا فرقی نمی کند که در ارگ ریاست جمهوری افغانستان، محمد اشرف غنی حضور داشته باشد یا ملا هبت ا... بلکه آن چه مهم است، تامین منافع آمریکاست ولو این که مجبور باشد به طالبان امتیاز بدهد و این گروه را به عنوان بخشی از بدنه حکومت یا حتی تمام حکومت به رسمیت بشناسد.
بنابراین، آمریکا برای استمرار حضور خود در منطقه و تامین منافع استراتژیک اش، تن به هر معامله ای با هرکسی حتی طالبان خواهد داد.بر اساس شنیده های رسانه ای، احتمالا طالبان با آمریکا توافق کرده اند که در مقابل پیشگیری آمریکا از قدرت یافتن داعش در شمال افغانستان، بخش هایی از جنوب و مرکز کشور را در اختیار بگیرند و به عنوان یک قدرت تاثیر گذار نظامی و سیاسی، وارد بدنه حکومت افغانستان شوند.سکوت معنادار حکومت افغانستان و تعلل در اعزام نیروی نظامی به غزنی نیز می تواند در همین زمینه تفسیر و توجیه شود. چرا که حکومت افغانستان، چاره ای جز اجرای آن چه آمریکا به این حکومت القا می کند، ندارد و اساسا به همین دلیل هم، در مذاکرات میان آمریکا و طالبان، کلا کنار گذاشته شده و حضور ندارد.
آن چه روزهای گذشته در افغانستان روی داده ـ از تصرف مناطق تحت اشغال داعش در استان جوزجان در شمال افغانستان توسط طالبان و تسلیم شدن نیروهای داعش و فرمانده شان به دولت گرفته تا تصرف آسان غزنی به دست طالبان ـ همه و همه نتیجه مذاکرات و توافق های مستقیم آمریکا و طالبان است و دولت افغانستان نیز عملا پذیرفته است که در معادلات، نه به عنوان یک کنشگر که به عنوان مجری خواسته های آمریکا عمل کند. بنابراین انتظار می رود پس از این، ابعاد دیگری از توافقات پنهانی و پشت پرده آمریکا و طالبان رونمایی شود. مثلا ممکن است، انتخابات پارلمانی که قرار بود بعد از سه سال تاخیر در اواخر مهرماه امسال برگزار شود، باز هم به تعویق بیفتد تا شاید زمینه حضور طالبان در قدرت سیاسی کشور فراهم شود. چنان چه با این که پروسه ثبت نام رای دهندگان و نامزدها مدت زیادی است که در تمام افغانستان به پایان رسیده، در استان غزنی هنوز حتی آغاز هم نشده و اکنون که تقریبا غزنی به دست طالبان افتاده می توان فهمید که اساسا قرار نبوده انتخابات در این استان برگزار شود. زیرا اگر انتخابات در غزنی برگزار می شد، با توجه به این که فقط مناطق شیعه نشین، تحت حاکمیت کابل قرار داشتند، فقط نمایندگان شیعه می توانستند از این استان به پارلمان راه یابند و با این وضعیت، حضور افراد نزدیک به طالبان در پارلمان منتفی می شد.
توضیحالمصائب
حسین قدیانی در وطن امروز نوشت:
روضه نخوانده، گریه کن! گریه کن ای فرزند آدم که مناسبات حیوانات در جنگل، انسانیتر به نظر میرسد! رئیس سازمان ملل یک خرس گنده است که در قبال جنایات سعودی در یمن و این همه کودکی که کشت، هیچ معلوم نشد کجا را محکوم کرد! فقط محکوم کرد! شاید منظورش حق تنفس بچههای صعده است! خوب بخوابی یونیسف! و آنقدر عمیق که دیگر بلند نشوی! ما را همان به که نجوا کنیم با آخرین رسول خدا که حتی به بچهها هم زودتر سلام میداد! الا ای محمد! از فرزندان اویس قرنی، بوی مظلومیت میآید! بوی خون! بوی خون دل! نه حال قبله اول خوش است و نه حال مسجدالحرام! سایه این همه لات سعودی و این همه عزای عمودی چه میکند بر سر کعبه؟! گویا خانهای که ابراهیم بنا نهاد، هیچ ارزشی و هیچ حرمتی برای یونسکو ندارد! یونسکو! یونیسف! سازمان ملل! جمع کنید بساطتان را! خوش به حال حیوانات که شورای امنیت ندارند! آمریکا از عربستان خواسته که درباره حادثه استان صعده یمن، تحقیق کند! خخخخخ! مثل این میماند که پرونده گلوی بریده علیاصغر را بسپری دست حرمله! آن وقت اینجا جماعتی گارد میگیرند علیه شعار «مرگ بر آمریکا»! آمریکای هیروشیما! آمریکای ناکازاکی! آمریکای ۲۸ مرداد! آمریکا هنوز هم آمریکای پریبلندههاست! و آمریکای شعبانبیمخهاست!
همانها که توهم زدهاند آمریکا دنبال جلوگیری از اشاعه بمب اتم است! و مظهر دفاع از حکومتهای مردمسالار! و لابد مثل حکومت آلسعود! هر چقدر هم آلسعود در یمن، آدم بکشد، باز زنجیرهایها انگار نه انگار! شمع این جماعت، فقط برای بنیآدم ایفلنشین، روشن است! ذیل شعارک «نه غزه، نه لبنان» به جمهوری اسلامی میگویند «چرا به فکر مردم منطقهای؟!» اما گرد پاسارگاد میچرخند، چون معتقدند کورش به فکر مردم منطقه زمان خود بود! و هیچ نمیگویند بابل و بختالنصر، چه ربطی داشت به ما؟! واقعا با چه کسانی این جمعیت را به هم زدهایم؟! نه حالا فقط در ایران! کل دنیا را میگویم! آنی فرض کن یکهزارم واقعه این سالیان یمن، در پاریس رخ داده بود! یا در نیویورک! دنیا که نیست؛ قلعه حیوانات است!
خیلی دنیای خوبی داریم، دنیای مجازی هم به آن اضافه شده! دنیای حرفهای کیلویی! دنیای ندانسته حرف زدن! دنیای بیحساب و کتاب! از سویی خواهان اجرای عدالت هستیم و از سویی اندک التزامی به الفبای عدل و داد نداریم! و حتی یک نامه کاملا ضروری را هم به سخره میگیریم! یا قاطی میکنیم عدالتخواهی را با مسائل خالهزنک! و بیهیچ پروایی، آبرو میبریم! و همین طور الکی، حکم صادر میکنیم! حرف مردم را میبینیم لیکن خواسته خدا را نه! «مردم چه میگویند» را میبینیم اما «خدا چه میخواهد» را نه! گمانم قبرستان فهم و شعور و معرفت شده این مجازستان! و هرچه کیلوییتر حرف بزنی، بیشتر دل میبری! و بیشتر لایک میخوری! سلمنا! این همان آخرالزمان است! بر و بحر را کم فساد گرفته، مجازی را هم با «فساد سخن» پر کردهایم! و همه هم متلکپران شدهایم؛ «مبارزه با فساد که نامه نمیخواست!» یک چیزی یاد گرفتهایم و وهم برمان داشته هیچ استثنایی و شرایط ویژهای ندارد!
عین آب خوردن، تهمت فلان منحرف و بهتان بهمان فتنهگر را علیه مجریان عدالت، تکرار میکنیم! حکممان هم همیشه در جیبمان است! گویی دادگاهیم! گویی پروندهها زیر دست ما دارد مطالعه میشود! مضحک است! مجازستان، هم ما را نویسنده کرد و هم قاضی! و این وسط اگر یکی بیاید و بگوید «چنین جماعتی لایق تحقق عدالت نیستند» چقدر میتوان به این سخن خرده گرفت؟! آن از کودککشی در یمن و این هم از فهمکشی خودمان در یمین و یسار مجازستان! معذرت میخواهم ولی رسما در جاهلیت به سر میبریم! و زنده به گور میکنیم مرتب وجدان خود را، با آبکیترین و سطحیترین و عجولانهترین قضاوتهای ممکن! نه! طغیان فقط طغیان فرعون علیه موسی نبود! ما نیز طغیانگر علیه خدا هستیم، اگر فکر کنیم حساب و کتاب آخرت، برای همه هست، الا خودمان! البته که انشاءالله این اعتقاد را نداریم اما فعلمان و قولمان جوری باری به هر جهت است که گویی یادمان رفته یومالعیار قیامت را!
برگرد ای آموزگار غایب از نظر، که دور از چشم شما، هیچ تعریفی ندارد حال روزگار! ما اعتراف میکنیم به خطاهای خود! ما فرزندان خوبی برای آدم نبودهایم و الا این سازمان مللمان نمیشد! حتم دارم دل یونسکو برای کعبه و قدس نمیسوزد! حتم دارم یونیسف با مدد از خیمهشببازی سلبریتیها، مشغول کاسبی با شیرخوارههاست! حتم دارم شورای امنیت، به فکر امنیت ابنای آدم نیست! و حتم دارم ملل را سازمان دیگری لازم است! دروغ گفتیم! اعتراف میکنیم! یوسف را اصلا گرگ نخورده! خودمان نابرادری کردیم! خودمان انداختیمش در چاه! و حالا پشیمان هستیم که چرا با وجود این همه اولاد آدم، علی باید نجوا با چاه کند! خدایا! باز هم به معجزه تو نیاز داریم!
هم اندیشی دولت و دانشگاهیان یک اتفاق نیک
غلامرضا ظریفیان در ایران نوشت:
روز گذشته جمعی از دانشگاهیان به خواست و دعوت دولت میهمان آقای جهانگیری معاون اول رئیسجمهوری بودند. این اقدام دولت و جدیت آقای جهانگیری برای استفاده از ظرفیتهای موجود در دانشگاه برای کمک به کشور و نظام قابل تأمل و تحسین است. این همنشینی از آن جهت مهم است که دانشگاه در ادبیات سیاسی جدید یکی از مؤلفههای مهم توسعه پایدار در جهان است. تجربه 100 سال اخیر و بخصوص سه دهه گذشته نشان از آن دارد که کشورهایی در مسیر حرکت به توسعه یافتگی موفق بودهاند که از توانمندیهای موجود در مراکز علمی و دانشگاهی خود بهخوبی بهره بردهاند. در حقیقت دانشگاه مرکزی است که هم ظرفیت طرح مسأله، هم آسیبشناسی و هم ارائه راهحل دارد.
در جامعه ایران هم همین تجربه آشکار است که دانشگاه در توسعه نقشآفرین اصلی بوده است. با این حال نکتهای که محل تأمل است اینکه در کشور ما به هر دلیلی از این ظرفیت آنگونه که شایسته و بایسته است استفاده نشده است و میطلبد بخصوص در شرایطی که کشور با مشکلاتی دست به گریبان است، نگاه ویژهای به این مقوله داشته باشیم. چرا که توسعه بدون اتکا به دانشگاه قطعاً هزینههای زیادی را به دنبال خواهد داشت، حال آنکه مدد جستن از این ظرفیت بزرگ منجر به آن خواهد شد که با هزینه اندک به ارزش افزوده زیاد برسیم.
بخصوص که انگیزه مشارکت و کمک به دولت و در سطح کلیتر به نظام و مردم هم در بدنه دانشگاهی کشور در حد بالایی وجود دارد. در جلسه دیروز هم آقای جهانگیری به همین موضوع اشاره کرد و از جامعه دانشگاهی خواست تا در مسیر عبور از تنگناهایی که با آن روبه رو هستیم در کنار دولت باشند، به کابینه مشورت بدهند، طرح مسأله و آسیبشناسی کنند و در نهایت راهحلهای پیشنهادی خود را ارائه دهند. اساتید حاضر در جلسه هم آمادگی خود را برای تحقق این منظور اعلام کردند. اگر چه انتقادها و گلایههایی وجود داشت که چرا چنین ارتباطهایی به صورت منسجم پیش از این وجود نداشته اما هم از طرف آقای جهانگیری و هم از سوی حاضران تأکید و مقرر شد که ارتباطات پیوستگی و نظم بیشتری داشته باشد. معاون اول رئیسجمهوری هم بر این مهم صحه گذاشت که دانشگاهها توانمندیهای مناسبی برای آسیبشناسی و ارائه راهحل دارند و تأکید کرد که دولت ازکمک دانشگاهیان استقبال میکند.
به هر روی در شرایطی که موضوع سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی این روزها یکی از بحثهای مطرح در محیطهای سیاسی و جامعهشناختی است، جامعه دانشگاهیان کشور که همواره در کنار مردم بودهاند به اعتبار عملکرد علمی و تحقیقاتی خود و حضور در صحنههای مختلف، از اعتبار مناسبی بین افکار عمومی برخوردار هستند و هیچ ابایی ندارند که این اعتبار – که متعلق به مردم است- را هزینه توسعه کشور و برونرفت از تنگناها و مشکلات موجود کنند. جلسه دیروز هماندیشی دانشگاهیان با دولت را باید به فال نیک گرفت و امیدوار بود که این ارتباطات مستدام باشد و مسئولان در نهادهای مختلف کشور به ظرفیتهای بالای دانشگاهیان اهتمام بیشتری داشته باشند.
نسخه اعتماد به نفس دولت
حامد حاجیحیدری در رسالت نوشت:
وزیر اقتصاد دولت یازدهم که در دولت دوازدهم کنار گذاشته شد، مذاکراتی با رئیس جمهور برای بازگشت به دولت داشت، اما ظاهراً برای بازگشت عاجل به دولت متقاعد نشد و هماکنون در سفر حج به سر میبرد. در همین سال اول، دولت دوازدهم با دشواری منحصر به فردی مواجه شده است که هر چند در دنیای سیاست مسبوق به سابقه است، ولی در ایران پس از انقلاب، برای نخستین بار است که اینچنین اتفاق میافتد. این دشواری را میتوان ضعف حاد در «اعتماد به نفس دولت» نامید؛ به نحوی که گویا حضور در دولت در اغلب موارد، اشتیاقی به بار نمیآورد، و نقطه امتیازی محسوب نمیشود.
حتی دولت دهم که به شدت تحت فشارهای گوناگون و بیسابقه و بیرحمانه خارجی و داخلی بود، به چنین وضعی نیفتاد و تا روز آخر، مدیران بسیاری را همراه داشت که حضور و کمک به آن دولت را وظیفه و فخر خود به حساب میآوردند؛ در عین حال، این دولت، امروز با تعابیر عجیبی، همراهان ثابتقدم خود را جدا شده از خویش مییابد. کار به جایی رسیده است که دکتر محمد باقر نوبخت از حزب اعتدال و توسعه، با این تعبیر تمایل خود به جدایی از دولت را اعلام میکند: «اکنون که بودن من نمیتواند با این همه زحمت، نفعی به مردم برساند، شاید بیرون رفتنم از دولت بتواند کمک کند». او حتی اضافه کرد که برای رفتن لحظهشماری میکند: «لحظه شماری میکنم که بتوانم همه مسائل را واگذار کرده و به عنوان یک معلم در کلاس دانشگاه حضور یابم تا بار مسئولیتهای مختلف از جمله پرداختهای جاری، عمرانی، یارانه و .. از دوشم برداشته شود؛ از این رو ترجیح دادم داوطلبانه از همه مسئولیتهای دولت کنارهگیری کنم».
خب؛ شواهدی از این دست نشان میدهد که رئیس جمهور باید نقش خود را محکم بر عهده بگیرد، و نه تنها به ملت، بلکه به اعضای کابینه و حتی تیم خصوصی خود را در مورد ادامه مسیر متقاعد کند. برای این منظور، توصیههایی هست:
در درجه اول، و در گام نخست، و به منظور احیای توش و توان دولت، تیم اجرایی باید خود را در مسیر خواست واقعی امروز مردم قرار دهد و در این مسیر حرکت کند. دولت و نخبگان دولتی، از مردم خود نیرو میگیرند، و تنها با اتکای به این نیرو است که پس از شتاب گرفتن و قرار گرفتن بر دو چرخ، میتواند فرمان را به دست بگیرند و جهت را هم معلوم کنند. دولت باید به تکلیف ذاتی و اولی خود، به عنوان نماینده اراده ملی عمل نماید، فارغ از گرایشها و ایدههای سیاسی. نباید کلیشههای اصلاحطلبی و کارگزارانی که از ابتدا در این دولت با یکدیگر ستیز داشتند، دست دولت را برای انطباق به خواست ملی ببندند. حرکت دولت دوازدهم به این سمت تنها از رئیس جمهور بر میآید که از طریق برقراری ارتباط نزدیک با مردم، درست مانند عادت ایام انتخابات، ضمن ترمیم وجهه دولت، صدای مردم را بشنود، و این صدا را بیواسطه بر دولت مسلط سازد. رئیس جمهور باید بیرون و درون دولت خود را بشناسد، و این دو را مدام با هم تنظیم و همساز کند. قبل از هر تصمیم، به ویژه اگر میخواهید ملت را برای سرمایهگذاری در آن تصمیم قانع کرده یا از ملت درخواست کمک کنید، تحقیقات لازم را انجام دهید، و مطمئن شوید که مردم، دلایل شما را میپذیرند. خواسته ملت را بشناسید. بدانید که دقیقاً قرار است چه خروجی و موفقیتی از تصمیمات دولت، عاید ملت شود؟
در گام بعد، و پس از راه افتادن و شتاب گرفتن دولت، باید دکترین سیاسی خود را سازماندهی کنید؛ این را معلوم کنید که چه مسیر بلندمدتی را برای تحقق خواست ملت در نظر دارید. در این مواقع، سعی کنید در افکار خود تجدید نظر کنید. هیچ وقت طوری صحبت نکنید که ناامید جلوه کنید. این دولت، با آن که از ابتدا به نام «امید» رأی آورد، از همان روز اول، «آیه یأس» بود، و اولین کلیدواژهای که مردم از آقای روحانی در مقام رئیس جمهور شنیدند، عبارت «خزانه خالی» بود؛ خب، این چه نسبتی با شعار اصلی این دولت که «امید» بود داشت. واقع آن است که این دولت، فارغ از دوراندیشی، اغلب و تنها در پی بیاعتبار کردن رئیس جمهور پیشین بوده است که به قول همین آقای نوبخت، هیچ وقت دلشان با ایشان صاف نشد. در واقع، دولت آقای روحانی یک دکترین اعلام نشده و ناسنجیده دارد و بخش مهمی از فرصتها و انرژی خود را در این مسیر به هدر داده است، و این دکترین اعلام نشده، همانا ضربه زدن بر حیثیت دولت نهم و دهم و احیای حیثیت رقبای آن بوده است که امروز، همه میدانند که دولت در این دکترین اعلام نشده خود تا چه اندازه ناموفق بوده است. دولت آقای روحانی باید از اول باور میکرد که ملت توانمند است و برای توانمند نشان دادن دولت، نیازی به تخریب بیحساب و کتاب دولت پیشین نیست. حالا، پنج سال از مهلت هشت ساله دولت گذشته است، و قضاوت ملت طور دیگری است؛ مطلقاً به زیان دولت نهم و دهم، و بویژه دولت نهم نیست.
نهایتاً، در گام سوم، توصیه ما به آقای روحانی برای احیای اعتماد به نفس دولت این است، که پس از طی دو گام گذشته، باحوصله، مترصد فرصتهای واقعی برای جهش باشد، و تعجیل نکند. با عمل به توصیه اول، دولت در مسیر قرار میگیرد، و حالا میتواند رفته رفته وجهه خود را ترمیم نماید؛ اما این کافی نیست، بلکه باید مترصد موقعیتها باشد، تا بتواند با قرار گرفتن در فرصت مناسب، جهشی ساز کند، و از این طریق جبران مافات نماید. عمل به توصیه دوم و بهبود سازماندهی دکترینال دولت، نقش مهمی در اغتنام فرصتها در گام سوم خواهد داشت. دولت باید در موقعیتهای پیش رو، هماهنگ عمل کند، و این هم، با عملکرد دولت طی این پنج سال منافات دارد. دولت، نه تنها با سایر قوا هم آهنگ نبوده است، نه تنها با پارلمانی که بیشترین هم آهنگی غیرمنطقی با خواستهها و عملکرد دولت را از خود نشان داده سر ناسازگاری داشته، بلکه در درون خود نیز هم آهنگ نبوده است. دولت، باید جداً خود را جمع و جور کند؛ اگر به فکر خودش نیست، باید بنا به مصالح کشور، خود را جمع و جور کند.
تحریم، جنگ، مذاکره
رسول سناییراد در جوان نوشت:
رهبر فرزانه انقلاب اسلامی در دیدار مردمی روز دوشنبه گذشته در فرازی از سخنان خویش با اشاره به مواضع بیشرمانه مستأجران کاخ سفید، یعنی تحریم، جنگ و مذاکره که با تقسیم کار یکی مذاکره را با پیششرط و یک بدون پیششرط مطرح میکند، به صراحت اعلام فرمودند: «دو کلمه در این باره به مردم بگویم: جنگ نخواهد شد و مذاکره نخواهیم کرد.»
این موضع قاطع در بازگشت به شیطنت سیاسی رئیسجمهور کابارهای امریکا و وزیر خارجه او است که پس از نقض برجام، عهدشکنی آشکار و فشارهای ظالمانه تحریمی که با هدف به ستوه آوردن مردم کشورمان و ایجاد شکاف و اختلافات داخلی انجام شده، در روزهای گذشته جمهوری اسلامی را دعوت به مذاکره کرده و در حالی که ترامپ از مذاکره بدون پیششرط سخن میگفت، پمپئو، وزیر خارجهاش آن را مشروط دانسته، اما نفی نمیکرد.
البته دلیل این مواضع نیز بسیار روشن بوده و نیاز به هیچ تحلیلی ندارد: اولاً امریکاییها که با فشارهای سهگانه تحریمی، روانی و عملی خود، تکرار وقایع دیماه سال گذشته را انتظار میکشیدند و خبر از «تابستان داغ» در جمهوری اسلامی میدادند، با واکنش سرد مردم شریف ایران اسلامی مواجه شدند که گرچه به برخی سوءمدیریتها و فرصتطلبیهای داخلی معترض بودند، اما دست دشمن و ضدانقلاب را برای موجسواری و انتقامجویی از پیشخوانده و با بیاعتنایی به تحریک و تحرک پادوهای داخلی دشمن برای آشوبگری، راه اجرای عملیات بیثباتسازی را بر آنان بستند. این در حالی بود که تهدید به تحریم و خروج از برجام توانسته بود در عرصه اقتصادی اخلالهایی با همکاری سودجویان داخلی و برخی بیتدبیریها پدید آورد؛ بنابراین در حالی که دستگاه تبلیغاتی و جریان رسانهای مرتبط با کاخ سفید همراه با تشدید تحرکات منطقهای رژیم صهیونیستی و ایده ناتوی عربی با محوریت آلسعود شبح جنگ را نیز تبلیغ میکرد، برخی عناصر مرعوب داخلی بر طبل ضرورت پذیرش پیشنهاد مذاکره و عبور از تهدیدات تیم جنگطلب کاخ سفید و همراهان منطقهای او کوبیده و الگوی کره شمالی را مطرح میساختند. حال آنکه هدف کاخ سفید از مذاکره در شرایط تحریم و تهدید به جنگ در موارد زیر قابل گمانهزنی است:
1- تشدید اختلاف و دوگانگی در درون جمهوری اسلامی ایران یا به عبارتی تقویت دوقطبی موافق مذاکره- مخالف مذاکره.
2- اطمینان دادن به افکار عمومی داخلی امریکا و بهرهبرداری از این ادعا به عنوان صلحطلبی و عقلگرایی برای جلوگیری از ریزش آرای جمهوریخواهان در انتخابات پیش رو؛ بنابراین ادعای مذاکره که رئیسجمهور امریکا آن را بدون پیششرط و وزیر امور خارجهاش با پیششرط مطرح میکند، بخشی از همان طرح کلی ایجاد بیثباتی داخلی با استفاده از شکاف و تقابل بین حاکمیت و مردم است که متأسفانه با آمیختن با شبح جنگ برخی مرعوبان داخلی را به تئوریپردازی به نفع مذاکره وادار کرد که نوعی همکاری ناخواسته یا ناآگاهانه با این طرح یا همنوایی با ترامپ و کمک به او به حساب میآید؛ بنابراین با توجه به اینکه دشمن با تحریم اقتصادی و تهدید ضمنی سخن از مذاکره به میان آورده که به مثابه گذاشتن اسلحه بر شقیقه حریف و دعوت او به مذاکره است، پذیرش این مذاکره، پذیرش نوعی ذلت است که وقتی بدانی اسلحه نیز خالی است و پیش از این هم جز عهدشکنی از او سراغ نداشته باشی، استقبال از دعوت به مذاکره ذلتپذیری قطعی با طعم بلاهت محسوب میشود. شوربختانه برخی از مدعیان خردورزی و عقلانیت در دیپلماسی در روزهای گذشته، در داخل کشور به نفع مذاکره با ترامپ نظریهپردازی میکردند؛ مذاکرهای که منطق آن بر تحریم و تهدید برای کشاندن کشور به آشوب و تحمیل سازش بنا شده بود.