به گزارش مشرق، گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست میمونم، منو بیخبر نذار».
با هر جان کندنی بود برایش قرآن گرفتم تا راهیاش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هر کجا تونستی تماس بگیر».
گفت: «جور باشه حتما بهت زنگ میزنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چجوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم».
به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو میفهمم».
از پیشنهادم خوشش آمده بود. پلهها را که پایین میرفت برایم دست تکان میداد و با همان صدای دلنشینش چند باری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» بخشی از برنامه تلویزیونی «ملازمان حرم» در فضای مجازی دست به دست میچرخد. زنی جوان روبهروی دوربین نشسته است و با بغض آخرین تصویر از همسرش را بازگو میکند. خواننده هم پا به پای فرزانه مرادی اشک میریزد، چون یک واقعیت ساده را میداند؛ همسر فرزانه مرادی، شهید مدافع حرم، حمید سیاهکالی مرادی است.
کتاب «یادت باشد...» روایت زندگی عاشقانه و ساده او و همسرش است. نویسنده، داستان را بر اساس جوانه زدن عشق حمید در دل فرزانه پیش برده است. فرزانهای که در ابتدا حتی حاضر به پذیرش حمید به عنوان خواستگار نیست اما مهر حمید چنان در دل او مینشیند که خودش برای اعزام همسرش به سوریه وساطت میکند تا همانطور که خودش میگوید عاشق باشد: «میدانم که جای حمید خیلی خوب است، همین برای من کافی است، عشق یعنی همین، حمید خوشحال باشد، راضی باشد، من هم راضی هستم». نام کتاب قبل از هر چیز توجه خواننده را به خود جلب میکند؛ «یادت باشد...». این جمله رمزی است که فرزانه و حمید برای ابراز علاقه و به جای کلمه دوستت دارم انتخاب کردهاند. همان عبارتی که ویدئویش را دست به دست گردانده است. راز این عبارت تا نقطه اوج داستان و اعزام حمید برای خواننده فاش نمیشود.
عبارتی که انتخاب مناسب و متفاوتی برای کتابی با درونمایه جنگ و عشق است. نثر کتاب دوستداشتنی و روان است تا آنجا که به خواننده فرصت زمین گذاشتن کتاب را نمیدهد؛ خواننده احساس میکند پای درد دل خواهر یا دخترش نشسته است و صداقت راوی در بیان عواطف و احساساتش، در تمام صفحات کتاب به چشم میخورد. کتاب در ابتدا برای روایت عجلهای ندارد. با توصیف و نقل کوچکترین وقایع، به آرامی پیش میرود تا اینکه زمان اعزام حمید فرا میرسد و بعد از آن خواننده در تلاطم فرزانه سهیم میشود. ساعتها و دقیقهها به سرعت سپری میشوند. انگار دیگر وقایع اهمیتی ندارند، جزئیات نادیده گرفته میشوند، گویی قرار است فقط شاهد احساسات و احوالات فرزانه باشیم. ما هم پا به پای او شهادت حمید را باور نمیکنیم: «این بار همه چیز داشت برای من تکرار میشد اما نه در صفحات کتاب، بلکه در دنیای واقعی! داشتم از حمید جدا میشدم، به همین سادگی!»
بعد از شهادت حمید، روایت از فضای خودش به کلی خارج میشود، انگار واقعا «زمان برای من در همان روز 5 آذر 94 متوقف شده است، گاهی اوقات کسی از من تاریخ را میپرسد میمانم چه بگویم، مکث میکنم، زمان هم برایم بیمعنی شده است». کتاب در 3 بخش تنظیم شده است؛ بخش اول روایت همسر شهید از زندگی او در 10 فصل است. نام هر فصل بخشی از اشعار شهید حمید سیاهکالی مرادی است. به طور مثال، نام فصل دهم که به شهادت و بعد از شهادت میپردازد این مصرع است: «نشسته خاک مردهای به این بهار زار من». بخش دوم وصیتنامه او است. در بخش سوم نیز با مجموعهای از عکسها، دستنوشتهها و نامههای شهید مواجه میشویم. نکتهای که بخش سوم را متفاوت میکند، آوردن بخشی از خاطرات مرتبط با عکس است، انگار نویسنده میخواهد باور کنیم روایت کتاب «یادت باشد...» یک روایت واقعی و زمینی است. روایت مردی که عشق به همسرش «دلش را لرزاند ولی ایمانش را نه...».
*وطن امروز