کد خبر 897688
تاریخ انتشار: ۷ مهر ۱۳۹۷ - ۱۵:۳۴

انحطاط تاریخ وقتی اتفاق می‌افتد که صورت‌های مثالی از حقایق باطنی خود منقطع شوند و ظاهر تفصیلی آنها اصالت پیدا کند. چیزی که تحت عنوان هیستوری شناخته می‌شود، نه تاریخ حیات باطنی...

به گزارش مشرق، حقیقت تاریخ، تاریخ حیات باطنی انسان است که حول موضوع محوری عهد و میثاق واقع شده است. تاریخ حیات باطنی انسان، سیر وقوع صورت‌های مثالی یا مثل‌ها در دنیاست. صورت مثالی یا مثل، صورت حقیقت اجمالی عالم برزخ است که در قالبی تفصیلی، در این دنیا، وقوع می‌یابد. وقوع هر صورت مثالی برزخی در دنیا، یک صورت اعلایی دارد که قریب‌ترین و شبیه‌ترین وقوع دنیایی صورت مثالی به حقیقت آن است و می‌تواند علاوه‌ بر آن ظهور أعلی، وقوعات متعدد اسفلی نیز داشته باشد.

همه قصص انبیا علیهم‌السلام که در قرآن کریم بیان شده است، بیان وقوع اعلای هر یک از این مثال‌هاست. کربلا، یک صورت مثالی است در عالم برزخ که وقوع اعلای آن در دنیا، همان واقعه تلخ و عجیب و گریه‌آوری است که در سنه 61 هجری، وقوع یافته است و می‌تواند به تعداد انسان‌ها و در طول زمان و تاریخ و در عرض مکان و جغرافیا، ظهورات و وقوعات دیگری نیز داشته باشد که دارد و از همین رو است که گفته‌اند «کُلُّ یَومٍ عاشُورا وَ کُلُّ أرضٍ کَربَلا وَ کُلُّ شَهرٍ مُحَرَّم». فی‌المثل مفهوم سنت که یک حقیقت سرمدی است در أعلای درجه وقوع دنیایی و در اقرب وقوع به «مثل» خود، در حیات محمدی حضرت رسول(ص) در دنیا وقوع یافته است، لذا سیره حضرت رسول(ص) با نام «سنت» شناخته می‌شود.

از این حیث، قصص قرآنی صورت‌هایی مثالی هستند که حدوثی تمثیلی یافته‌اند و حقیقت تاریخ، سیر وقوع همین صور مثالی است که «داستان» در زبان فارسی نیز به معنای همین مثل‌ و مثال است. در زبان لاتین نیز «Type» به معنای همین مثل است که «Archetype» ، صورت عرشی و مثالی برزخی تایپ است و «Prototype»، وقوع و حدوث اعلی و اصلی آن تایپ در دنیا. هبوط حضرت آدم(ع) نیز یکی از همین صور مثالی است. عنوان «قصه» یعنی چیزی که مدام است و ادامه دارد و از آن رو به این صورت‌های مثالی، قصه گفته شده است که وقوع این صور، پایانی ندارد و مدام است؛ گویی این مثال‌ها همچون مجاری ثابت و برجایی هستند که انسان‌ها، از لابه‌لای این مثل‌ها عبور می‌کنند. همه انسان‌ها را هبوطی است و کشتی نوحی و شب قدری و تنگه احدی و غدیر خمی و سقیفه‌ای و حدیبیه‌ای و ساباطی و عاشورایی و کوفه‌ای و حوت یونسی و این سیر، پایانی ندارد.

انحطاط تاریخ وقتی اتفاق می‌افتد که صورت‌های مثالی از حقایق باطنی خود منقطع شوند و ظاهر تفصیلی آنها اصالت پیدا کند. چیزی که تحت عنوان هیستوری شناخته می‌شود، نه تاریخ حیات باطنی که تاریخ حیات ظاهری انسان است که از صور مثالی خود نیز منقطع شده است و در انقطاع محض از حقایق باطنی، تطور یافته است، لذا بیان حیات انبیا و اولیا در آن هیچ جایی ندارد. یکی از بهترین الگوهای روایت و بیان، استفاده از همین قصه‌های مثالی است که در این شیوه، سیر تطوری و تحولی مثال اصلی، برای شخصیت روایت جدید، حادث می‌شود. رمان «به نام یونس» به قلم علی آرمین، یکی از این نمونه‌هاست که در آن سیر و صیر تحولی «شیخ یونس»، منطبق بر «مثل حضرت یونس (ع)» حادث می‌شود. در قصه حضرت یونس ذا النون(ع)، چنانکه در صفحه 317 جلد یک تفسیر ارزشمند قمی آمده است، این پیغمبر خدا قومش را به دین خدا دعوت می‌کند اما آنها ابا می‌کنند. پیامبر خدا، هم دعای عذاب قومش می‌کند.

در قوم او، یک عالم و یک عابد بوده‌اند. عابد که ظاهراً نام او ملیخا است، حضرت را اشاره و تشویق به دعای عذاب می‌کند اما عالم که ظاهراً نام او روبیل است، اشاره و تشویق به نهی دعا، چرا که خداوند دعای پیامبرش را استجابت کرده و قوم را عذاب می‌کند در حالی که هلاکت بندگانش را دوست ندارد. حضرت یونس(ع) قول عابد را می‌پذیرد و قول عالم را وا می‌نهد و دعا بر عذاب قومش می‌کند. خداوند، زمان و مکان عذاب را به پیامبرش وحی می‌کند. هنگامه عذاب، پیامبر خدا طبق آیه 87 سوره انبیاء مغاضباً از میان قومش خارج می‌شود و گویا آن عابد نیز با او می‌رود اما عالم در میان قوم می‌ماند. عذاب که می‌رسد، عالم، مردم را دعوت به ضجّه و بکا با شرایطی خاص می‌کند تا اینکه خداوند بر آنها رحم کرده و عذاب را از آنها برمی‌دارد. گویا پس از موعد عذاب، حضرت یونس(ع) بازمی‌گردد تا اوضاع را ببیند. قوم نیز پی او می‌گردند تا به او مؤمن شوند اما پیامبر خدا، مغاضباً، راه دیگر را پیش گرفته و می‌رود تا به ساحل دریا می‌رسد. سوار سفینه می‌شود. کشتی به فتنه حوت عظیم گرفتار می‌شود. تساهم و قرعه‌کشی می‌کنند.

سهم و قرعه یونس پیامبر بیرون می‌آید و او را به دریا می‌اندازند. حوت بزرگ او را التقام می‌کند و او در ظلمات ثلاثه بطن حوت عظیم، بحر و شب، با تسبیح یونسی «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمین‏»، خداوند را می‌خواند. خداوند او را استجابت کرده و حوت، او را به ساحل القا می‌کند. او به میان قومش بازمی‌گردد و قوم به او مؤمن می‌شوند. در رمان «به نام یونس» نیز چنین حوادثی برای شیخ یونس رخ می‌دهد. شیخ یونس طلبه‌ای است که نذر کرده است عوض شفای دخترش، یک ماه رمضان، در یک روستای محروم مبلغ دین خدا باشد. او به روستای بَگل در حدود جنوبی خراسان می‌رود. روستاییان چنان که انتظار دارد، تحویلش نمی‌گیرند. برخورد سرد روستا و روستاییان با شیخ یونس که حتی هوا هم برفی و سرد است، او را ناامید می‌کند.

عالمی در شهر است به نام «آمنتقی پیغمبر» که به او می‌گوید «بمان». در مقابل، ظاهراً عابدی است به نام «آجابر» که برای خودش، فتوا می‌دهد و تشکیلاتی راه انداخته است با استفاده از فوت و فن و خرافه و دروغ. شرایط به نحوی پیش می‌رود که شیخ یونس بر روستاییان غضب کرده و عزم بر ترک روستا می‌کند. اتفاقات به نحوی پیش می‌رود که شیخ یونس در معرکه‌ای قرار می‌گیرد که باید در تساهم و قرعه‌کشی برای تعیین رفتن یک نفر به اعماق ظلمات یک چاه عجیب شرکت کند. از قضا، نام او درمی‌آید. او به اعماق چاه می‌رود. وصف نویسنده از سیر ظاهرا نزولی شیخ یونس به اعماق ظلمات چاه و البته صیر باطنی صعودی او در همین حین، یکی از بخش‌های زیبای این رمان است. شیخ یونس، همه زندگی‌اش را پیش چشم می‌بیند. او در ته چاه، مار بزرگ و سیاه درونش را می‌کشد و با بکاء و زمزمه ذکر یونسیه، خدا را می‌خواند و ناگهان چرخ چاه، او را به طرف بالا می‌خواند؛ تو بگو چاه، او را به بیرون القا می‌کند.

*وطن امروز