چند هفته پیش از شهادت ایشان، برای نمایش خصوصی فیلم سینمایی ماهی سیاه کوچولو از ایشان دعوت کردم. این پیام را ارسال کرد: سلام برادرم. عازم سفرم. ان شا الله در فرصتی دیگر.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - کتاب «ساعت۱۶ به وقت حلب» حاصل علاقه سید حسن شکری و فرزند شهید همدانی (زهرا همدانی) به شخصیتی است که وقتی به شهادت رسید، تازه معلوم شد که چه گستره ای از افراد مختلف، او را می شناختند و به او علاقه داشتند.

نشر صاعقه، نشر بیست و هفت و سازمان هنری رسانه ای اوج با یاری همدیگر کتاب «ساعت۱۶ به وقت حلب» را با مشورت گلعلی بابایی منتشر کردند تا در آن قطره ای از خاطرات خانواده، دوستان و آشنایان شهید حاج حسین همدانی را منعکس کنند.

کتاب «ساعت۱۶ به وقت حلب» تلاش کرده تا متناسب با هر خاطره، عکس مربوط به آن را نیز ثبت کند و از این منظر، قابل توجه است.

این کتاب را که در شمارگان 3000 نسخه به چاپ رسیده می توانید با قیمت 12000 تومان از کتابفروشی های معتبر تهیه کنید.

انچه در ادامه می خوانید، خاطره دو چهره سینمایی درباره حاج حسین همدانی است که در سالگرد شهاتد او تقدیمتان می کنیم:

بغض گلو

راوی: ابراهیم حاتمی کیا

صبح جمعه، وقتی خبر شهادت حاج حسین را از دوست عزیزم، حسین بهزاد، شنیدم بهت زده شدم و ناگاه به هم ریختم. در حقیقت، بغض کردم. تا آن روز آن طور نشده بودم؛ حتی وقتی خبر شهادت حاج ابراهیم همت را شنیدم، که خاطرات زیادی با ایشان داشتم. من فقط چند بار به مدت کوتاه حاج حسین را دیده بودم. ولی از شنیدن خبر شهادت ایشان بسیار ناراحت شدم.
باید کاری می کردم که از آن حالت خارج شوم. بغضم داشت می ترکید. ناچار، دست به قلم بردم و این جملات از عمق وجودم بر صفحه کاغذ جاری شد:

خبر آمد که سردار حسین همدانی رفت. لحظه ای که خبر به جانم نشست بیش از آنکه به سردار فکر کنم، از جاماندگی خودم حالم گرفت. سردار که باید می رفت. سردار که در صراط رفتن بود و مگر جز این زیبنده سردار بود؟ این ماییم که در این هندسه حضور حصاری به قد عاداتمان به دور خویش کشیده ایم و سردار سر به دار این هندسه را بر هم زد و رفت. سردار سربه دار، حسین همدانی، آن سیمای سفید کرده در آسیاب جهاد، سال هاست که می رفت و ما گمان کردیم که در کنارمان است. او بازمانده قافله ای بود که سالارش حاج احمد متوسلیان بود. گمانم، اکنون سردار سلیمانی غصه دار است. گمانم، اکنون مرغان دشت جهاد هوایی شده اند. ولی شما مرغان وحشی کجا و ما اهلی شدگان در قفس عادات کجا؟ آیا کسی صدای ما را می شنود؟ آیا امیدی برای ما هم هست؟!

«همدانی» مدیری فرهنگی

راوی: محمدرضا شفیعی

شنیدن خبر شهادت حاج حسین همدانی برای آنهایی که او را از نزدیک می شناختند سنگین تر و دلخراش تر بود. کسی را سراغ ندارم که با او هم کلام شده و شیفته اش نشده باشد.
پانزده سال قبل، وقتی برای تولید سریال سرود خاک همراه معاون فرهنگی اش، آقای گل علی بابایی، در لشکر ۲۷ محمدرسول الله ، برای اولین بار ایشان را ملاقات کردم فکرش را هم نمی کردم که او یک فرد نظامی) چنین مشتاقانه به فرهنگ و هنر علاقه نشان دهد. راستش، من فقط برای گرفتن امکانات نظامی، مانند ادوات جنگی، نزد ایشان رفته بودم. ولی ایشان چنان پیگیرانه و جدی به تولید سریال توجه کرد که من شرمنده شدم. یک سال بعد، وقتی سردار همدانی برای نمایشگاه بزرگ «یاد یاران» از من دعوت به همکاری کرد، تازه فهمیدم او فقط یک سردار نظامی کارکشته نیست؛ مدیری است فرهنگی و آگاه به تأثیر فرهنگ و هنر.

در آن سالها، مسئولیتهایش به ظاهر با حوزه فرهنگ و هنر ارتباط نداشت. اما مدام، با ابزار فرهنگ و هنر، دنبال پیشبرد اهداف متعالی خود بود. شنیدم که در سوریه هم از کارهای فرهنگی خود دست برنداشته بود. ترجمه و توزیع کتاب های دفاع مقدس در لبنان و سوریه بخشی از فعالیتهای مؤثر او برای بسیج مقاومت مردمی در این کشورها بود.
من او را کارشناسی فرهنگی می دانستم. کمتر اثری از ما اکران یا پخش میشد که او در برابرش واکنش نشان ندهد. حیف که وعدۀ آخرمان محقق نشد.

چند هفته پیش از شهادت ایشان، برای نمایش خصوصی فیلم سینمایی ماهی سیاه کوچولو از ایشان دعوت کردم. این پیام را ارسال کرد: سلام برادرم. عازم سفرم. ان شا الله در فرصتی دیگر.